15.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سوگنگازدخترایرزمیکارخوششمیاد😔😂. بچه ها با مقام کشوری رفتن دایرکتش🤣.
داستان سرسره ها :
#سوگنگ
@CafeYadgiry🕶
ترفندای خفن و بدرد بخور ‹🍥🎀›
#ایده #توصیه #ترفند
↜وقتی یه درسی میخونین تظاهر کنین که معلمین و باید برای يسری بچه تدریسش کنین اینجوری راحت تر توی ذهنتون میمونه🧠
↜گوش دادن به آهنگ مورد علاقتون قبل خواب باعث میشه صبح بهت و پرانرژی تر از خواب بیدارشین و حتی خواب بهتری داشته باشین🥯🌼
↜اگر اطرافتون رنگ زرد باشه باعث میشه تمرکزتون بالا بره💛🙂
↜علم روانشناسی میگه وقتی ناراحتين اصلا نخوابین چون بیشتر باعث میشه اون حسبد توی مغزتون بمونه ونتونین فراموشش کنین🧵🫐
↜اگه احساس خواب آلودگی میکنیدچند بار نفستون رو حبس کنید و آروم آروم با شمارش نفستون رو آزاد کنید🍩✨
↜اگه میخواین موضوع بحث رو عوض کنید وقتی طرف مقابلتون حرف میزنه با وسایل اطرافتون بازی کنید اینطوری شخص میفهمه که شما از حرفاش خسته شدین🍄💗
@CafeYadgiry♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آبدریاچجوریشورمیشهپس؟🗿😂.
اصولا ایکس یاصفر میشه یا یک یا دو....
نصف نمره رو فرشاد میگرفته🤓.
#سوگنگ
@CafeYadgiry😻
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_285 بعداز چنددیقه حضور رادین رو کنارم حس کردم! استارت زد و راه افتاد...
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_286
کیفمو پرت کردم سمتش و
با صدای تقریبا بلندی گفتم:
+مگه من گفتم دچار بدبختی های من بشی؟
نشو !
به جهنم!
یه بار دیگه دخالت کنی من میدونم و باتو!
رومو ازش برگردوندم و با چشمای اشکی به بیرون خیره شدم...
گاهی اوقات یه حرفایی میزد که پشیمون میشدم از تکیه کردن بهش!
دستمو مشت کردم و جلوی دهنم گذاشتم تا جیغ نزنم!
قابلیت این رو داشتم ک بشینم وسس خیابون و زار بزنم و عقده هامو خالی کنم!
خسته بودم از فکر کردن...
چشمامو روهم گذاشتم و دستمو رو شکمم ب حالت نوازش وار کشیدم !
امیدوارم تو زندگیمو تغییر بدی و حالمو خوب کنی مامانی!!!!!.
تنها امیدم ب همین بچه بود!
خدامیدونه چقدر صبرم شارژ شد !!!
حاضر بودم همه سختی هارو به جون بخرم ولی فقط این بچه سالم باشه!
_ارام؟
دستی به صورتم کشیدم که
پوف کلافه ای کشید و دستشو سمت ضبط برد و آهنگی رو پلی کرد!...
"تو درو دیوار هرچیو پرت نمیکردم...تواگه دوسم داشتی!
الان اینا اینجوری حرف نمیزدن...تواگه دوسم داشتی ...!!
اینهمه از حرص تو قلب نمیشکستم...تواگه دوسم داشتی!!
دورخودم هرکیو جمع نمیکردم...
تواگه دوسم داشتی!!!
باخودم ببین چیکار کردم...
دلم تنگ شده معلومه از قیافمم...
یکاری کردی شبا سیاه تر شن!!
نمیدونم اینا کین اصلا دورم..
دیگه حتی درنمیاد اشکم...
همه الکی و نقشن...
تازه داره میاد دستم... نباشم دیگه زیاد ازحد:))
تو درو دیوار هرچیو پرت نمیکردم...
تواگه دوسم داشتی!
الان اینا اینجوری حرف نمیزدن...تواگه دوسم داشتی!!
اینهمه از حرص تو قلب نمیشکستم...تواگه دوسم داشتی!
دورخودم هرکیو جمع نمیکردم تو اگه دوسم داشتی!
شاید لیاقتت بیشتر بود شاید اونی که خواستی نیستم اون..
کی چشماتو میبست روم اونی که گفتی میشم کو پس؟؟
چقدر حرفه تو گلو من چقدر پیر شده درونم...!!!
فقط دنبال بهونم برم اینجا نمونم...!!!!!!
تو درو دیوار هرچیو پرت نمیکردم تو اگه دوسم داشتی:)))
الان اینا اینجوری حرف نمیزدن تو اگه دوسم داشتی!!!
این همه از حرص تو قلب نمیشکستم تو اگه دوسم داشتی!:)
دور خودم هرکیو جمع نمیکردم تو اگه دوسم داشتی!!! "
~علی یاسینی ~
سنگینی نگاه رادین اذیتم میکرد!
+چیو میخوای ببینی ؟
گریه کردنمو؟
نترس !
من دیگه برای اون عوضی اشک نمیریزم!
_اوکی ! من کاریت ندارم ! دستتو مراقب باش!
مشتمو آزاد کردم و با تیر کشیدن کف دستم قیافم مچاله شد!!!
گردنبندی که حامد داده بود رو تو مشتم گرفته بودم و فشار میدادم!
خیره شدم به گردنبند...
طرح خاصی داشت و اول اسمم حک شده بود!
در پلاکو باز کردم که عکس خودش بود!!
تحفه !
انگار چی هست که عکس خودشم زده!
نامرد عوضی!!!!
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_286 کیفمو پرت کردم سمتش و با صدای تقریبا بلندی گفتم: +مگه من گفتم دچار
Ali Yasini - Age Dusam Dashti (320).mp3
5.69M
~تواگه دوسم داشتی:)))~🤍🖤
~ علی یاسینی ~🖤🤍
#آهنگ
@CafeYadgiry🎧
↻دائماًدرزنـدگۍچـونساحلۍآرامبـٰاش "
تـٰاچنـاندریآبمـٰاندبیقـرآرتهرکسی🫀
#انگیزشی #بک_گراند #پروف
@CafeYadgiry🤍💚
من هرروز تو مدرسه نسبت به رومخ کلاس :
خدایا کمکم کن من اون دختره تو کلاسو نکشم . . .
#توییت #فان
@CafeYadgiry🤓
دیروز تولد عشقوم بوده🥺.
خانوم کاف تولدت با یه روز تاخیر مبروک باشه😻.
انشاالله فسیل شدنتو ببینیم😂🗿.
هرچند گربه ها زیاد عمر نمیکنن😎♥️🫂.
تولد همه آبان ماهیا..تاج سر بقیه ماه ها مبرووووووووک👏👏👏
#تفلد
@CafeYadgiry🤓
#روتین ₍🫐☁️₎
⊰•روتین هوشمندانه روزانه🗞🖇
┇🪴┇به گلدونات آب بده
┇💆🏻♀┇7 ساعت کار عمیق و متمرکز
┇🚫┇گوشی رو حالت پرواز بزار
┇🥘┇زمان ناهار ، گوشی چک نکن
┇🍵┇دم نوش دم کن
┇🍶┇آب زیاد بنوش
@CafeYadgiry🤍
18.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤣🤣🤣🤣. این خوده منممممم کلا با زبان انگلیسی مشکل دارمممم!
پ.ن: مهرشاد میگه لامصب بخند🤣
#سوگنگ
@CafeYadgiry🫂
یهو به قدری ناراحت میشم و پرت میشم تو گودال غم و ناراحتی، انگار من نبودم که همین چندساعت پیش میخندیدم .
#توییت
@CafeYadgiry🙂🤍
برف بارید به این شهر ؛
توکجایی بی من ؛
کاش سردت نشود ؛
دل نگرانم برگرد . .
#توییت
#شعر
@CafeYadgiry🍓
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_286 کیفمو پرت کردم سمتش و با صدای تقریبا بلندی گفتم: +مگه من گفتم دچار
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_287
#دو_روزبعد
دوروز گذشته بود و توی این دوروز خودمو تو اتاق حبس کرده بودم!
مثل دیوونه ها با بچم حرف میزدم واشک میریختم!!
اما به خودم میرسیدم!
چون دلم برای اون فسقلی میسوخت!
اون چه گناهی کرده؟
گردنبند رو یه لحظه هم از دستم پایین نمیزاشتم و مدام تو مشتم بود!
عصبی بودم و سردرگم!
دلیل رفتارای حامد بدجور رومخم بود!
_آرام صبحونتو خوردی؟؟
نوچی کردم و سینی غذارو سمت خودم کشیدم...
بی میل خورش قیمه رو روی برنج ریختم ...
با قاشق اول حالت تهوع اومد سراغم که سریع سمت سرویس دوییدم...
غذای دیشب بود و خنگ بازیای من؛ آخر کار دست من و بچه میداد !
دستمو به میز گرفتم وتو آینه نگاهی به خودم انداختم...
زیرچشمم حسابی گود رفته بود ...!!!
آبی به دست و صورتم زدم و از سرویس زدم بیرون...
رادین انگاری رفته بود سایت و من تنها بودم!
باید میرفتم سونوگرافی!
برای تعیین جنسیت !
ذوق کوچیکی ته قلبم داشتم و نمیدونم از کجا اومده بود!
سریع لقمه ای نون پنیر درست کردم و حاضر شدم...
+سلام . من میرم سونو . نگران نشی...
پیامی برای رادین نوشتم و سوییچ ماشینشو برداشتم...
دلم رانندگی میخواست!
باسرعت بالای 80 تا!
ولی حتی حوصله اونم نداشتم!
پوفی ازسرکلافگی کشیدم و سمت بیمارستان روندم...
__________
+سلام ! آرام مستوفی هستم ! وقت گرفته بودم برای سونوگرافی!
_سلام عزیزم کدملی؟
فرمی که پرکرده بودم از قبل رو گرفتم.طرفش که گفت:
_خیله خب...اوکیه عزیزم..بشینید تا نوبتتون بشه!
سری تکون دادم و نشستم رو نیمکت...
بعداز چنددیقه یه پسر تقریبا ۲۳ ساله از اتاق اومد بیرون !
برق زدن صورتش نشوندهنده اشکاش بود!
دختر تقریبا ۱۸ ساله ای پشت سر پسره اومد که ذوق و اشک از چشماش میبارید!
_پوریا چیشدهه؟؟؟
_یلدا قلبش میزد!!
بابا شدمم !
_الهی بگردممم! عمه قربون اون قلبشششش!
پرید بغل دختره که
لبخند محوی زدم و خیره شدم به در اتاق...
_هستی بیا دورت بگردم !
چقدر قشنگ با زنش حرف میزد!
یعنی اگه حامد هم بود اینجوری باهام حرف میزد؟
یهروزیبهایننتیجهمیرسی
بامعرفتترینرفیقها
توروتنهامیزارن....
واینیعنیرفیقپایدارکههمیشههست
فقطخداس!
#توییت
#انگیزشی
@CafeYadgiry🍓
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_287 #دو_روزبعد دوروز گذشته بود و توی این دوروز خودمو تو اتاق حبس کرده
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_288
لبخند تلخی زدم و باشنیدن صدای اسمم وارد اتاق شدم...
_____________
#حامد
تیک ارسآل رو زدم که پیامم بعداز چنددیقه سین خورد!
داش رادین ~ : بااینکه دل خوشی ازت ندارم و ببینمت آتیشت میزنم...اوکی ...میام!
نفسی از سر آسودگی کشیدم و گوشیو پرت کردم رو میز...
گفته بودم بیاد تا باهم حرف بزنیم!
دروغ چرا... ولی دلم پرمیکشید برای زندگی کردن مجدد کنار آرام!
شک کرده بودم به خودم!
اینکه واقعا حرفای اون پس فطرت حقیقت بود یا دروغ؟
اگر یک درصد هم دروغ بود من چیکار میکردم؟
چجوری میتونستم دوباره آرامو بدستش بیارم ؟
اصلا منو میبخشید؟
حدود دوروز بود نرفته بودم سایت!
روحم خسته بود !
انگار آرام روح منم برده بود!
مثل یه جنازه رو مبل افتاده بودم و خیره شده بودم به ناکجا آباد!
من دلم با آرام صاف بود!
ولی چیشد که با حرفای اون عوضی هوایی شدم؟
_______________________
#فلش_بک_بهگذشته
باصدای پیامک گوشیم خیره شدم بهش...
تموم جونم درد میکرد که اثرات قرصایی که مشت مشت خورده بودم ؛ بود!
آرام هم نشسته بود و خیره بود به تلویزیون خاموش!
افسردگی بعد از سقط !!
حال بد آرام و بی حوصلگیش عذابم میداد!
گوشیمو برداشتم و مشغول تایپ کردن شدم...
_سلام خوبی آقا؟
+سلام شما؟
_برای معرفی زوده... شناخت آدما باید رودرو باشه!
+منظور؟
_فردا ساعت ۸ منتظرتم!
+کجا ؟ من کار دارم!
_لوکیشن تو واتساپ فرستادم ! سر بزن!
_کار داری؟ کار مهم تراز اینکه آگاه بشی نسبت به آدمای دوروبرت؟
+منظورت چیه تو؟ کی هستی اصن؟
_نمیخای درمورد آرام بیشتر بدونی؟
بلند شدم نشستم ...اخمی روی پیشونیم نشست ..
+اسم زن منو ازکجا میدونی تو؟
داری اون روی سگمو میاری بالا !
_تند نرو آقای هاشمی ! !
_نمیای اجباری نیست!
_من فقط میخواستم بیدارت کنم!
+اوکی ! ببینم چی میشه!
با آفلاین شدنش خیره شدم به آرام!
نفسای آرومش نشوندهنده خواب بودنش بود!
ازشدت کلافگی دلم میخواست داد بزنم!
دراز کشیدم و ساعد دستمو رو پیشونیم گذاشتم...
باید به رسول میگفتم!
اینکه زیرو روی این اکانتو دربیاره!
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_289
ولی رسول ب آقامحمد میگفت!
نمیخاستم کسی ازین موضوع چیزی بدونه!
برای همین منصرف شدم ...
سمت آرام رفتم و پتویی روش انداختم...
آرام چیو ازمن پنهون کرده بود!؟
دستی به موهام کشیدم و ازخونه زدم بیرون...
................
تقریبا یه ساعت دیگه مونده بود تا قرار!
از دیشب تو سایت بودم و بعداز کلی جر و بحث با آقامحمد بالاخره راضی شد دست ازسر من برداره!
پوفی کشیدم و لپتاپو بستم...
+رسول من میرم کار دارم!
_کجا ب سلامتی !! صبر کن این گزارشارو تایپ کن ! یکم کمک کن حامد ! خیلی داری سواستفاده میکنی ! انگار نه انگار که این پرونده دست تو و رادینه!
رادین که یکی درمیون میاد اینجا !.
توهم که ک...
+خدافظ!
بی حوصله خدافظی کردم و طبق لوکیشن سمت قرار حرکت کردم...
جلوی کافه ای که لوکیشن زده بود پارک کردم...
نگاهی به اطراف انداختم و پیاده شدم .
دستی به لباسم کشیدم که ماشینی جلو پام رو ترمز زد!
_آقای هاشمی؟
+بله شما؟
_از طرف آقا افشین اومدم!
+افشین کیه؟
_سوارشید ! متوجه میشید!
اخمی کردم و مکان گوشیمو فعال کردم...
سوار شدم که درارو قفل کرد!
+چرا درارو قفل کردی ؟
راه افتاد که سکوت کردم!
میدونستم کارم اشتباهه!
میدونستم ریسک بزرگیه!
اما حرف دیشبش بدجور شاخکامو فعال کرده بود!
خیلی آروم دوربین گوشیمو روشن کردم و از جاده شروع به فیلم گرفتن کردم...
+چقدر دیگه میرسیم؟
چیزی نگفت که عصبی گفتم:
+اون آقا افشین بهت یاد نداده حرف زدنو؟
نیم نگاهی بهم انداخت و بازم هیچی نگفت!
لااله الی الله ای زیر لب گفتم که وارد جاده خاکی شد!
جلوی باغی نگه داشت...
یارو پیاده شد که منم پیاده شدم...
دستشو سمت باغ گرفت که زیرلب گفتم:
+لالی؟
با جدیت تمام راهنماییم کرد که وارد کلبه کوچیکی که ته باغ بود شدم...
+خب کو این افشین افشینی که میگفتی!
_منو میگی؟
سمت صدایی ک از پشت سرم اومد؛ برگشتم...
خط قرمزهای زندگیت رو مشخص کن!!!🚧
آدمایی که وارد زندگیت میشن🚶♀️
غذایی که میخوری🥗
افکاری که داری💭
جوری که از زمان استفاده میکنی⏰محتوایی که با چشمات میبینی🤳
حرفایی که به خودت میزنی🦋
مطالبی که میخونی📚
#انگیزشی !! #توصیه
#پروف !!
@CafeYadgiry🍂