" منحیثلایحْتسب🙂"
خدامیگه : یہجور؎ کــمکـــتمیڪنم ؛
كفڪرشمنڪنــی ! دیگہنگــــرانچــــی هســــــتی!
#آیه_گرافی
#انگیزشی
#پروف
@CafeYadgiry💘
هدایت شده از " دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
294.2K
اپهای موبایل برای درس خوندن🤌🏼🥲
۫#ایده #کاربردی #معرفی_برنامه
Forest= 〽️ثبت ساعت مطالعه
Detox= 🔐قفل کامل گوشی
Alarmy= 🥱نمیزاره صبح خواب بمونی
Tahlilgaran= 💜دیکشنری زبان
Ala= 💻پر از فیلم کمک آموزشی
Lernito= 📑کلی سوال تستی داره
@CafeYadgiry🌻
Focus on your goals .
Take action every day.
Youve got one life .
Make the most of it 🌱⛅
روی اهدافت تمرکز کن .
هر روز براش اقدام کن .
تو یه بار زندگی میکنی .
بیشترین بهره رو ازش ببر 🌤🦋🎄 •
#انگیزشی #پروف
@CafeYadgiry😻
فکتهای باحال و جالب‹.💗🥲.›↭.
• · · · · · • ⋅ ✤ ⋅ • · · · · · •
- یک اسب در طول یک سال ۷ برابر وزن بدن خود غذا مصرف می کند🌿🫧 .
- گربهها ميتوانند بيش از يكصد صدا با حنجره خود توليد كنند در حاليكه سگها كمتر از 10 تا🌸😻 .
- تعداد چينيهايي كه انگليسي بلدند، از تعداد آمريكاييهايي كه انگليسي بلدند، بيشتر است💛🫶🏼 .
-⤿'. #فکت🦋⿻◖
#دانستنی
@CafeYadgiry🌹
- ⟆. #کاربردی #توصیه #ایده }
•• چطور ساعت خوابم رو کم کنم؟! 👧🏻💕
قدم اول: هر ادمی لازم ب هفت ساعت خوابیدن داره پس زود بخواب و زود بیدار شو🔍
قدم دوم: برنامه روزانت رو با یه درسی که دوست داری شروع کن📖
قدم سوم: گوشی رو موقع خواب بزار پیشت که یهو ساعت از دستت در نره اما یکمی از خودت دورش کن اینطوری بهتره
قدم چهارم: قبل خواب برنامه فردات رو مرور کن🗓
قدم پنجم: عادت کن خودت بدون الارم بیدار شی🕙
قدم ششم: فاصله بین شام و خواب نباید پیش هم باشه چون با شکم پر خوابیدن مضرره👩🏽🦱
@CafeYadgiry🥰
رنگچشمتنشانگر ِچیه🥹💗 .
◌‹مشکی : رازنگهدار ، قابلاعتماد›🫐🎂
◌‹آبی : باهوش ، جذاب›💛🍐
◌‹قهوهای : بلندپرواز ، مستقل›🌸😻
◌‹عسلی : آمادهبرایچالش›🍓☁️
◌‹سبز : نگاهمثبتبهزندگی ، کنجکاو›💚🦢
~~~~~~~~~~~~~~~~
#دانستنی
@CafeYadgiry☘
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_296 اخم کوچیکی کرد و گفت: _خداروشکر !!! اما نمیشه شمارو با این وضعیت ب
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_297
+آقامحمد؟
رادین ؟
رادین؟
_هییس! چته آرام ؟
+حامد !
_حامد چی؟
بغضی وسط گلوم گیر کرد و نزاشت ادامه حرفمو بزنم!
+کار ارسلانه!!!؟؟؟
_چی کار ارسلانه !
+حامد ! زنگ بزن !
میخام ب...باهاش حرف ب...بزنم.!
_برو بشین آرام اذیت نکن ! بیخیال !
+توروخدا رادین !
چرا نمیاد سرکار؟
چرا گوشیشو جواب نمیده؟
_همین الان آقامحمد باهاش حرف زد آرام !
جنازشو برده مشهد داره کیفشو میکنه !
لبمو گاز گرفتم و نفس عمیقی کشیدم!
_نگرانش بودی؟؟؟؟؟؟؟
+ولم کن !
سمت اتاق رفتم که خانوم فهیمی بعداز احوالپرسی گرم و صمیمی؛ مشغول وصل کردن و چک کردن شنود ها شد...
به آخر ماموریت فکر نمیکردم!
به خودم فکر نمیکردم!
به حامد و بچم فکر میکردم که قراره چی بشه !
نمیدونستم دارم چیکار میکنم !
خودخواهیم تمومی نداشت!
چشمامو روهمه چیز بسته بودم و هرکاری میکردم تا به حامد ثابت کنم خودمو!
ازش دور بشم تا بفهمه چیکار کرده!
اما این بچه چه گناهی کرده بود؟
دلم براش میسوخت!
با کله شق بازیای من اگر براش اتفاقی می افتاد هیچوقت خودمو نمیبخشیدم!!!
_خانومی باشما ام !
+جانم ببخشید...حواسم نبود!
_میگم ببین صدای آقا رسول تو ایرپاد شنودت میاد یا نع ..
مکثی کردم که صدای رسولو شنیدم...
_ یک دو...
+بله اوکیه صداشون میاد!!
_خیلی هم عالی...
اینجا یکم استراحت کن ...
ساعت پنج و نیم بیا پایین!!
+چشم حتما ! ممنون !
_خواهش میکنم عزیزم .
بااجازه ..
سری تکون دادم و نشستم رو مبل ...
هرلحظه به لحظه؛ استرسم خودشو بیشتر نشون میداد !
باصدای در سرمو چرخوندم و بادیدن قامت حامد لحظه ای به بینایی چشمام شک کردم !
مگه مشهد نبود؟
+س...سلام !
_خوبی ؟
مهربون شده بود !
شایدم...
پشیمون !
اما من که اون شبارو یادم نمیره ...!
مگه نه؟ همون شبایی که شب تا صبح گریه میکردم و ازشدت سردرد مشت مشت قرص میخوردم !
سلام سلام .
رمان خونای گل امروز چون که پارت گذاری انجام میشع ؛ فعالیت نمیکنم💔😂
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_297 +آقامحمد؟ رادین ؟ رادین؟ _هییس! چته آرام ؟ +حامد ! _حامد چی؟ بغضی و
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_298
اخمی کردم و خواستم برم که جلومو گرفت!
_چرا ازم فرار میکنی؟
مکثی کرد و دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو آورد بالا!
سرمو با لجبازی ازدستش درآوردم
که مچ دستم اسیر دستای قدرتمندش شد!
+تم..تموم کن ! ب..بسه !
اگر یکم دیگه ادامه میداد ؛ مطمئن بودم بغضم میشکست!
_یجوری رفتار میکنی انگار من به تو خیانت کردم و بازیت دادم !
همچین تحفه ای هم نیستی که
انقد خودتو بالا میگیری !
قطره اشکی روی دستش چکید که دستشو سریع کشید!
نگاه تحقیر آمیزش؛ از سر تا پام چرخید که نگاهش روی شکمم قفل شد!
ترسیده مانتومو کشیدم جلو و
از اتاق زدم بیرون!
نفس عمیقی کشیدم و
رفتم پیش خانوم فهیمی که مشغول مرتب کردن پرونده هابود!
+س...سلام!
لبخندی دندون نمایی زد :
_علیک سلام !.دختر تو چرا رنگت پریده؟
دستی به صورتم کشیدم و
با صدای لرزون گفتم:
+د...داداشم کجاست.؟
_پیش آقا رسول بود...اووم...اوناهاشن!
رد دستشو دنبال کردم که دیدم رادین روی صندلی نشسته و
همه دورش جمع شدن!
_چیشده چرا همه جمع شدن!!
دوییدم سمت رادین و بادیدن لباس پراز خونش چشمام سیاهی رفت!
+چیشده ! رادین؟
_خوبم آروم باش !
بچه ها نگران خیره بودن و داوود تند تند دستمال دست رادین میداد!
سرشو گرفت بالا و زیرلب گفت:
_اثرات داروهاس! نگران نباش!
روزانو هام نشستم و دستشو گرفتم !
بچه ها با شوخی و خنده یکی یکی رفتن و من و رادین موندیم!
+رادین ! بهتری؟
_اره داداش عالی ام!
لبخندی زدم که گفت:
_حامد اومد بالا؟
با شنیدن اسم حامد سرمو انداختم پایین!
+بیخیال! چ..چیزی میخوای برم بگ..بگیرم؟
_میخام ! ولی خریدنی نیست!
+چی م..میخوای فدات شم؟
رفقای دلارام شبتون خوش .
دوزتان پارت ها خیلی عقبه و اصلا با برنامه ریزیم تطابق نداره .🥺💘
این چندروز پست خیلی کم میزارم تا بین پارتا فاصله نیوفته ...
بیشتر پارت میزارم ...😎
استیکر شب بخیر و ... هم احتمالا کم بزارم .
بمونید که کلی برنامه داریم🫂😎.
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_298 اخمی کردم و خواستم برم که جلومو گرفت! _چرا ازم فرار میکنی؟ مکثی کرد
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_299
_خندیدن از ته دل تورو !
آرامش تورو!
خندیدم و گفتم:
+خیلی سخته گیر آوردنشون!
باید برم دور دنیا رو بچرخم!
دستمال کاغذی توی دستشو تو سطل انداخت و به ساعت مچیش نگاهی انداخت...
_ساعت پنج و نیمه ...
سه ساعت باید بری !
تواین سه ساعت بریم بگردیم؟؟
+نه بابا ! دیوونه ! داری میمیری !
_خوبم ! بریم؟
لبخند محوی زدم و گفتم:
+بریم!
_برو تو ماشین الان میام !
سوییچو داد دستم ک گرفتم ...
سری تکون دادم و کیفمو ازروی میز کار آخر سالن برداشتم و از سایت زدم بیرون ..
نشستم تو ماشین ک بعداز چنددیقه اومد..
_خببب...دایی جون کجا بریمم؟
متعجب بهش چشم دوختم که چشمکی به دلم زد!
صدامو بچگونه کردم و گفتم:
+داییژون بلیم دوردونیالو بچرخییییم .!
_ایول ! بریم .
استارت زد و با ذوق و اشتیاق راه افتاد !
+رادین؟
دنده ای عوض کرد ..
_هوم؟
+خون دماغت براچیه؟
نیم نگاهی انداخت و خیره شد به جاده ...
_اثرات داروهاست...چیز خاصی نیس.... زود خوب میشم !
+از این لحنت میترسم !
_چرا اونوقت؟
+چون میخوای منو خر کنی!
_چرا دنبال زیر بغل ماری؟ هی من میگم هیچی نیست هی گیر میدی !
نفسی از سر حرص کشیدم و سکوت کردم...
جلوی بستنی فروشی نگه داشت و پیاده شد..
خیره شدم بهش...!
چقدر لاغر شده بود !
بلیزی که از زیر پوشیده بود ؛ تو تنش زار میزد ..!
_آرام بردار بستنیتو...
با دیدن بستنی کاکائویی ؛ چشمام برقی زد!
+وایی مرسی !
سوار شد و چندمتر جلوتر ؛ روبروی پارکی نگه داشت...
_آرام؟
+ها؟
رد نگاهشو دنبال کردم و رسیدم به تاب!
+نه !!!!
_آره !!!
_________________
جیغ خفه ای کشیدم که قهقه رادین گوشمو کر کرد!
+نگه دار توروخدا !
رادییییین !
هل محکمی داد که تاب با شدت بیشتری تکون خورد !
صدای وحشتناک زنجیرها بلند شده بود و ترس من بیشتر!
ممکنه هر روز به روشی که میخوای، پیش نره، فقط بدون که هرروز روز بهتری خواهد بود💓👛.
#انگیزشی #پروف
@CafeYadgiry🤍🥺
- #توصیه ‹.🦦🤎.› ،،
#ایده #درسی😎
چطوری بهتر درس بخوآنیم•🎒🎓•
• مخفف کردن:🗒
برآی اینکه رآحت تر یآدمون باشه و بهتر تو ذهنمون بمونه کلمآتو مخفف کنید،با اول کلمه ها جمله کلیدی بسآزید،رآحت و آسون تو ذهن میمونه🌻
• استرآحت:🩵
از بهترین نکآت درس خوآندن
استرآحت کآفی بین هر تایم است📓🌸
• فضآی مرتب:🔗🍓
از مهم ترین کآرها ایجآد فضآی آرام و مرتب
برآی افزآیش تمرکز📚🤍
@CafeYadgiry🌱