♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_296 اخم کوچیکی کرد و گفت: _خداروشکر !!! اما نمیشه شمارو با این وضعیت ب
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_297
+آقامحمد؟
رادین ؟
رادین؟
_هییس! چته آرام ؟
+حامد !
_حامد چی؟
بغضی وسط گلوم گیر کرد و نزاشت ادامه حرفمو بزنم!
+کار ارسلانه!!!؟؟؟
_چی کار ارسلانه !
+حامد ! زنگ بزن !
میخام ب...باهاش حرف ب...بزنم.!
_برو بشین آرام اذیت نکن ! بیخیال !
+توروخدا رادین !
چرا نمیاد سرکار؟
چرا گوشیشو جواب نمیده؟
_همین الان آقامحمد باهاش حرف زد آرام !
جنازشو برده مشهد داره کیفشو میکنه !
لبمو گاز گرفتم و نفس عمیقی کشیدم!
_نگرانش بودی؟؟؟؟؟؟؟
+ولم کن !
سمت اتاق رفتم که خانوم فهیمی بعداز احوالپرسی گرم و صمیمی؛ مشغول وصل کردن و چک کردن شنود ها شد...
به آخر ماموریت فکر نمیکردم!
به خودم فکر نمیکردم!
به حامد و بچم فکر میکردم که قراره چی بشه !
نمیدونستم دارم چیکار میکنم !
خودخواهیم تمومی نداشت!
چشمامو روهمه چیز بسته بودم و هرکاری میکردم تا به حامد ثابت کنم خودمو!
ازش دور بشم تا بفهمه چیکار کرده!
اما این بچه چه گناهی کرده بود؟
دلم براش میسوخت!
با کله شق بازیای من اگر براش اتفاقی می افتاد هیچوقت خودمو نمیبخشیدم!!!
_خانومی باشما ام !
+جانم ببخشید...حواسم نبود!
_میگم ببین صدای آقا رسول تو ایرپاد شنودت میاد یا نع ..
مکثی کردم که صدای رسولو شنیدم...
_ یک دو...
+بله اوکیه صداشون میاد!!
_خیلی هم عالی...
اینجا یکم استراحت کن ...
ساعت پنج و نیم بیا پایین!!
+چشم حتما ! ممنون !
_خواهش میکنم عزیزم .
بااجازه ..
سری تکون دادم و نشستم رو مبل ...
هرلحظه به لحظه؛ استرسم خودشو بیشتر نشون میداد !
باصدای در سرمو چرخوندم و بادیدن قامت حامد لحظه ای به بینایی چشمام شک کردم !
مگه مشهد نبود؟
+س...سلام !
_خوبی ؟
مهربون شده بود !
شایدم...
پشیمون !
اما من که اون شبارو یادم نمیره ...!
مگه نه؟ همون شبایی که شب تا صبح گریه میکردم و ازشدت سردرد مشت مشت قرص میخوردم !
سلام سلام .
رمان خونای گل امروز چون که پارت گذاری انجام میشع ؛ فعالیت نمیکنم💔😂
♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_297 +آقامحمد؟ رادین ؟ رادین؟ _هییس! چته آرام ؟ +حامد ! _حامد چی؟ بغضی و
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_298
اخمی کردم و خواستم برم که جلومو گرفت!
_چرا ازم فرار میکنی؟
مکثی کرد و دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو آورد بالا!
سرمو با لجبازی ازدستش درآوردم
که مچ دستم اسیر دستای قدرتمندش شد!
+تم..تموم کن ! ب..بسه !
اگر یکم دیگه ادامه میداد ؛ مطمئن بودم بغضم میشکست!
_یجوری رفتار میکنی انگار من به تو خیانت کردم و بازیت دادم !
همچین تحفه ای هم نیستی که
انقد خودتو بالا میگیری !
قطره اشکی روی دستش چکید که دستشو سریع کشید!
نگاه تحقیر آمیزش؛ از سر تا پام چرخید که نگاهش روی شکمم قفل شد!
ترسیده مانتومو کشیدم جلو و
از اتاق زدم بیرون!
نفس عمیقی کشیدم و
رفتم پیش خانوم فهیمی که مشغول مرتب کردن پرونده هابود!
+س...سلام!
لبخندی دندون نمایی زد :
_علیک سلام !.دختر تو چرا رنگت پریده؟
دستی به صورتم کشیدم و
با صدای لرزون گفتم:
+د...داداشم کجاست.؟
_پیش آقا رسول بود...اووم...اوناهاشن!
رد دستشو دنبال کردم که دیدم رادین روی صندلی نشسته و
همه دورش جمع شدن!
_چیشده چرا همه جمع شدن!!
دوییدم سمت رادین و بادیدن لباس پراز خونش چشمام سیاهی رفت!
+چیشده ! رادین؟
_خوبم آروم باش !
بچه ها نگران خیره بودن و داوود تند تند دستمال دست رادین میداد!
سرشو گرفت بالا و زیرلب گفت:
_اثرات داروهاس! نگران نباش!
روزانو هام نشستم و دستشو گرفتم !
بچه ها با شوخی و خنده یکی یکی رفتن و من و رادین موندیم!
+رادین ! بهتری؟
_اره داداش عالی ام!
لبخندی زدم که گفت:
_حامد اومد بالا؟
با شنیدن اسم حامد سرمو انداختم پایین!
+بیخیال! چ..چیزی میخوای برم بگ..بگیرم؟
_میخام ! ولی خریدنی نیست!
+چی م..میخوای فدات شم؟
رفقای دلارام شبتون خوش .
دوزتان پارت ها خیلی عقبه و اصلا با برنامه ریزیم تطابق نداره .🥺💘
این چندروز پست خیلی کم میزارم تا بین پارتا فاصله نیوفته ...
بیشتر پارت میزارم ...😎
استیکر شب بخیر و ... هم احتمالا کم بزارم .
بمونید که کلی برنامه داریم🫂😎.
♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_298 اخمی کردم و خواستم برم که جلومو گرفت! _چرا ازم فرار میکنی؟ مکثی کرد
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_299
_خندیدن از ته دل تورو !
آرامش تورو!
خندیدم و گفتم:
+خیلی سخته گیر آوردنشون!
باید برم دور دنیا رو بچرخم!
دستمال کاغذی توی دستشو تو سطل انداخت و به ساعت مچیش نگاهی انداخت...
_ساعت پنج و نیمه ...
سه ساعت باید بری !
تواین سه ساعت بریم بگردیم؟؟
+نه بابا ! دیوونه ! داری میمیری !
_خوبم ! بریم؟
لبخند محوی زدم و گفتم:
+بریم!
_برو تو ماشین الان میام !
سوییچو داد دستم ک گرفتم ...
سری تکون دادم و کیفمو ازروی میز کار آخر سالن برداشتم و از سایت زدم بیرون ..
نشستم تو ماشین ک بعداز چنددیقه اومد..
_خببب...دایی جون کجا بریمم؟
متعجب بهش چشم دوختم که چشمکی به دلم زد!
صدامو بچگونه کردم و گفتم:
+داییژون بلیم دوردونیالو بچرخییییم .!
_ایول ! بریم .
استارت زد و با ذوق و اشتیاق راه افتاد !
+رادین؟
دنده ای عوض کرد ..
_هوم؟
+خون دماغت براچیه؟
نیم نگاهی انداخت و خیره شد به جاده ...
_اثرات داروهاست...چیز خاصی نیس.... زود خوب میشم !
+از این لحنت میترسم !
_چرا اونوقت؟
+چون میخوای منو خر کنی!
_چرا دنبال زیر بغل ماری؟ هی من میگم هیچی نیست هی گیر میدی !
نفسی از سر حرص کشیدم و سکوت کردم...
جلوی بستنی فروشی نگه داشت و پیاده شد..
خیره شدم بهش...!
چقدر لاغر شده بود !
بلیزی که از زیر پوشیده بود ؛ تو تنش زار میزد ..!
_آرام بردار بستنیتو...
با دیدن بستنی کاکائویی ؛ چشمام برقی زد!
+وایی مرسی !
سوار شد و چندمتر جلوتر ؛ روبروی پارکی نگه داشت...
_آرام؟
+ها؟
رد نگاهشو دنبال کردم و رسیدم به تاب!
+نه !!!!
_آره !!!
_________________
جیغ خفه ای کشیدم که قهقه رادین گوشمو کر کرد!
+نگه دار توروخدا !
رادییییین !
هل محکمی داد که تاب با شدت بیشتری تکون خورد !
صدای وحشتناک زنجیرها بلند شده بود و ترس من بیشتر!
ممکنه هر روز به روشی که میخوای، پیش نره، فقط بدون که هرروز روز بهتری خواهد بود💓👛.
#انگیزشی #پروف
@CafeYadgiry🤍🥺
- #توصیه ‹.🦦🤎.› ،،
#ایده #درسی😎
چطوری بهتر درس بخوآنیم•🎒🎓•
• مخفف کردن:🗒
برآی اینکه رآحت تر یآدمون باشه و بهتر تو ذهنمون بمونه کلمآتو مخفف کنید،با اول کلمه ها جمله کلیدی بسآزید،رآحت و آسون تو ذهن میمونه🌻
• استرآحت:🩵
از بهترین نکآت درس خوآندن
استرآحت کآفی بین هر تایم است📓🌸
• فضآی مرتب:🔗🍓
از مهم ترین کآرها ایجآد فضآی آرام و مرتب
برآی افزآیش تمرکز📚🤍
@CafeYadgiry🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فک کن بابات میتونست فکرتو بخونه🗿😂.
پ.ن: اتفاقای بدی میافتاد..:)🤣
#سوگنگ
@CafeYadgiry😻
زندگی خیلی سخته ..
خیلی پیچیدست...
خیلی !
خیلی خستگی داره...
ناامیدی داره ...
و تنها دلخوشیمون هم رفاقت یه روز درمیونمون با خداست:)))
#توییت
@CafeYadgiry🤍💜
♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
پنجشنبه 24آبان ساعت 15.30 ایران با کره شمالی بازی داره ... جیییییغ🥺♥️. به امید بردموننن💚🤍❤️.
فردا سه شنبه 29 آبان با قرقیزستان ساعت پنج و نیم بازی داریممممم🤍💚❤️.
به امید بردموووون .💕
♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_299 _خندیدن از ته دل تورو ! آرامش تورو! خندیدم و گفتم: +خیلی سخته گیر
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_300
با اخرین هل محکمش ؛ زیردلم تیری کشید که جیغی زدم!
+آخ...
ترسیده تابو نگه داشت و گفت:
_آرام ، چیشدی؟
+خدا نکشتت ...
پوفی کشیدم که سریع سمت ماشین رفت...
_میگما ...
+چیه !
ازرو تاب بلند شدم و سمت نیمکت رفتم...
_چیپس خوردن تو پارک رو خیلی دوست داشتی یادته؟
با ذوق نگاش کردم و بادیدن تنوع چیپسایی که دستش بود سمتش خیز برداشتم...
+بدش به مننننن !
وایییییی عسیسم .
نمکی...
سرکه ای ..
ماست و ریحون .
پیتزایی .
دمت گرم داداش !
_قربونت آبجی خانم ..
دیگه گفتم امروزو به ذهنت بسپاری و برا اون فسقلی تعریف کنی چه لطفایی درحقت کردم !
+پررو نشو !
تک خنده ای کرد و چیپسارو باز کردم ...
_بریم تو ماشین؟
+نه .
_سرده !
+تو برو .
_نمیخام .
+دیوونه !
مشتمو از چیپس پرکردم که باصدای حامد به سرفه افتادم !
_چقد خوب میشد اگه آدم بودی !
الان بجای رادین ؛ من میاوردمت بیرون!
رادین ضربه ای به کمرم زد که به خودم مسلط شدم !
روبروی حامد وایستاد و دستاشو تو جیبش کرد!
_اولا فرشته ها هیچوقت آدم نمیشن !
دوما !
به غیراز من ...
آدم دیده که بخواد آدم باشه؟
ثالثا !
آرام یه اخلاقی که داره اینه که هرکی هرجور باهاش رفتار کنه؛ همونو به خودش برمیگردونه !
پس مطمئن باش !
مطمئن باش یه غلطی کردی که جوابتو داده !
پوزخندی زد و نیم نگاهی به من انداخت !
_اوو ! من کی خیانت کردم که خودم خبر ندارم؟
کی رفتم دنبال نوس نوس کردن دنبال جنس مخالف؟
اخمای رادین توهم رفت که ترسیده بلند شدم !
+بسه ! رادین ب...بریم !
چادرمو جمع کردم جلوم تا مبادا شکم براومدم برملا بشه !
_چیه؟ میترسی ازینکه بشناسه ذات کثیفتو ؟
با دیدن دستای مشت شده رادین لب زدم:
+ذات کثیف من یا تو رو؟
_خیلی رو داری آرام !
+شدم مثل تو !
چ..چجوری روت میشه تعقیبمون کنی؟
نکنه ف...فک کردی تصوراتت حقیقی شده؟
که با یکی دیگ اومدم بی..بیرون؟
حتما ک...کلی حرف آماده ک..کردی تا به یه ب..بهانه ای ط..طلاقم بدی !
♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_300 با اخرین هل محکمش ؛ زیردلم تیری کشید که جیغی زدم! +آخ... ترسیده تاب
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_301
پوزخندی زدم..
+هرچند ... من طلاقمو میگیرم !
خنده عصبی کرد و روبروم وایستاد !
_حتما همینکارو بکن...مگر اینکه مغز خر خورده باشم و طلاقتو بدم!
رادین: مغز خر خوردی که الان وایسآدی اینجا چرت و پرت میبافی به هم!
_مگر اینکه خیلی گاگول و نخود باشم که بزارم مث خانوما بپری وسط زندگیم و بعداز سرک کشیدن و دیوونه کردن من گمشی بیرون!
رادین: هستی !
بی توجه به رادین و بغضی که درحال خفه کردنم بود گفتم:
+م...مگه خودت نگفتی از...از زندگیت برم بیرون!
پ..پس دردت چیه !
_دردم بچه ست !
با شنیدن اسم بچه ناباور خیره شدم به حامد و برای لحظه ای نفسمو تو سینم حبس کردم!
+ب..بچه؟
رادین سرفه الکی کرد و گفت:
_خیلی پشتوانه خوبی بودی که حرف از بچه میزنی؟
حامد: بچه میخام ازت !
پوزخندی زدم...
+محال ممکنه ! چرا باید یه موجود دیگه رو بدبخت کنم؟
عیب و عاره !
عصبی درحالی که سعی میکرد صداشو کنترل کنه گفت:
_بچه داشتن از عالم و آدم عیب و عار نیست!
از شوهرت عیبه؟
بد بود!
این حرفش بد بود!
چه میدونست از قلب بی خبر من؟
چه میدونست این مرد از وجود این بچه؟
دستمو رو صورتش فرود آوردم که رادین شونه هامو گرفت!
لب پایینم میلرزید و توی دوثانیه ریخته بودم بهم!
+اینو زدم تا بدونی من هرچی باشم ، خیابونی نیستم!
مث اون دخترای دوروبرت که جدیدا خوب کورت کردن!
سیرابت کردن!
جلوی چشمم ن...نباش حامد !
چون بدجور از چشمم افتادی !
بدجور!
اگر یک درصد هم ممکن بود برگردم و ببخشمت ، همون یک درصد رو خودت نابودش کردی!
اشکمو پس زدم و توجهی به داد و بیداد های رادین نکردم ...
سوار ماشین شدم و تو جیک ثانیه ازاون منطقه دور شدم!
یہ جملہ ی خیلے قشنگ تویہ کتاب خوندم کہ نوشتہ بود:
(همہ چیز براے کسے که می داند
چگونه صبر کند،بہ موقع اتفاق مے افتد.)
خلاصہ که ریلکس باش،ببین،بشنو،
بگذر،جدے نگیر،ویادت بمونه
که گاهی صبر خودتلاشه.🌸✨
#انگیزشی #پروف
@CafeYadgiry🍅
⦅ #روتین🌿 '' ⦆
روتین شب‹.💗🥲.›↭.
• · · · · · • ⋅ ✤ ⋅ • · · · · · •
- ستاره هارو تماشـٰا کن🧡🧦 .
- دمنوش درست کن🫐🫴🏼⸱࣭ ִֶָ 𖥻
- برنامهی فردات و بنویس🌿🫙 .
- مسواك بزن🌸😻⸱࣭ ִֶָ 𖥻
- خوب بخواب💛👀 ֪֢
@CafeYadgiry🎀