ممکنه هر روز به روشی که میخوای، پیش نره، فقط بدون که هرروز روز بهتری خواهد بود💓👛.
#انگیزشی #پروف
@CafeYadgiry🤍🥺
- #توصیه ‹.🦦🤎.› ،،
#ایده #درسی😎
چطوری بهتر درس بخوآنیم•🎒🎓•
• مخفف کردن:🗒
برآی اینکه رآحت تر یآدمون باشه و بهتر تو ذهنمون بمونه کلمآتو مخفف کنید،با اول کلمه ها جمله کلیدی بسآزید،رآحت و آسون تو ذهن میمونه🌻
• استرآحت:🩵
از بهترین نکآت درس خوآندن
استرآحت کآفی بین هر تایم است📓🌸
• فضآی مرتب:🔗🍓
از مهم ترین کآرها ایجآد فضآی آرام و مرتب
برآی افزآیش تمرکز📚🤍
@CafeYadgiry🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فک کن بابات میتونست فکرتو بخونه🗿😂.
پ.ن: اتفاقای بدی میافتاد..:)🤣
#سوگنگ
@CafeYadgiry😻
زندگی خیلی سخته ..
خیلی پیچیدست...
خیلی !
خیلی خستگی داره...
ناامیدی داره ...
و تنها دلخوشیمون هم رفاقت یه روز درمیونمون با خداست:)))
#توییت
@CafeYadgiry🤍💜
♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
پنجشنبه 24آبان ساعت 15.30 ایران با کره شمالی بازی داره ... جیییییغ🥺♥️. به امید بردموننن💚🤍❤️.
فردا سه شنبه 29 آبان با قرقیزستان ساعت پنج و نیم بازی داریممممم🤍💚❤️.
به امید بردموووون .💕
♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_299 _خندیدن از ته دل تورو ! آرامش تورو! خندیدم و گفتم: +خیلی سخته گیر
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_300
با اخرین هل محکمش ؛ زیردلم تیری کشید که جیغی زدم!
+آخ...
ترسیده تابو نگه داشت و گفت:
_آرام ، چیشدی؟
+خدا نکشتت ...
پوفی کشیدم که سریع سمت ماشین رفت...
_میگما ...
+چیه !
ازرو تاب بلند شدم و سمت نیمکت رفتم...
_چیپس خوردن تو پارک رو خیلی دوست داشتی یادته؟
با ذوق نگاش کردم و بادیدن تنوع چیپسایی که دستش بود سمتش خیز برداشتم...
+بدش به مننننن !
وایییییی عسیسم .
نمکی...
سرکه ای ..
ماست و ریحون .
پیتزایی .
دمت گرم داداش !
_قربونت آبجی خانم ..
دیگه گفتم امروزو به ذهنت بسپاری و برا اون فسقلی تعریف کنی چه لطفایی درحقت کردم !
+پررو نشو !
تک خنده ای کرد و چیپسارو باز کردم ...
_بریم تو ماشین؟
+نه .
_سرده !
+تو برو .
_نمیخام .
+دیوونه !
مشتمو از چیپس پرکردم که باصدای حامد به سرفه افتادم !
_چقد خوب میشد اگه آدم بودی !
الان بجای رادین ؛ من میاوردمت بیرون!
رادین ضربه ای به کمرم زد که به خودم مسلط شدم !
روبروی حامد وایستاد و دستاشو تو جیبش کرد!
_اولا فرشته ها هیچوقت آدم نمیشن !
دوما !
به غیراز من ...
آدم دیده که بخواد آدم باشه؟
ثالثا !
آرام یه اخلاقی که داره اینه که هرکی هرجور باهاش رفتار کنه؛ همونو به خودش برمیگردونه !
پس مطمئن باش !
مطمئن باش یه غلطی کردی که جوابتو داده !
پوزخندی زد و نیم نگاهی به من انداخت !
_اوو ! من کی خیانت کردم که خودم خبر ندارم؟
کی رفتم دنبال نوس نوس کردن دنبال جنس مخالف؟
اخمای رادین توهم رفت که ترسیده بلند شدم !
+بسه ! رادین ب...بریم !
چادرمو جمع کردم جلوم تا مبادا شکم براومدم برملا بشه !
_چیه؟ میترسی ازینکه بشناسه ذات کثیفتو ؟
با دیدن دستای مشت شده رادین لب زدم:
+ذات کثیف من یا تو رو؟
_خیلی رو داری آرام !
+شدم مثل تو !
چ..چجوری روت میشه تعقیبمون کنی؟
نکنه ف...فک کردی تصوراتت حقیقی شده؟
که با یکی دیگ اومدم بی..بیرون؟
حتما ک...کلی حرف آماده ک..کردی تا به یه ب..بهانه ای ط..طلاقم بدی !
♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_300 با اخرین هل محکمش ؛ زیردلم تیری کشید که جیغی زدم! +آخ... ترسیده تاب
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_301
پوزخندی زدم..
+هرچند ... من طلاقمو میگیرم !
خنده عصبی کرد و روبروم وایستاد !
_حتما همینکارو بکن...مگر اینکه مغز خر خورده باشم و طلاقتو بدم!
رادین: مغز خر خوردی که الان وایسآدی اینجا چرت و پرت میبافی به هم!
_مگر اینکه خیلی گاگول و نخود باشم که بزارم مث خانوما بپری وسط زندگیم و بعداز سرک کشیدن و دیوونه کردن من گمشی بیرون!
رادین: هستی !
بی توجه به رادین و بغضی که درحال خفه کردنم بود گفتم:
+م...مگه خودت نگفتی از...از زندگیت برم بیرون!
پ..پس دردت چیه !
_دردم بچه ست !
با شنیدن اسم بچه ناباور خیره شدم به حامد و برای لحظه ای نفسمو تو سینم حبس کردم!
+ب..بچه؟
رادین سرفه الکی کرد و گفت:
_خیلی پشتوانه خوبی بودی که حرف از بچه میزنی؟
حامد: بچه میخام ازت !
پوزخندی زدم...
+محال ممکنه ! چرا باید یه موجود دیگه رو بدبخت کنم؟
عیب و عاره !
عصبی درحالی که سعی میکرد صداشو کنترل کنه گفت:
_بچه داشتن از عالم و آدم عیب و عار نیست!
از شوهرت عیبه؟
بد بود!
این حرفش بد بود!
چه میدونست از قلب بی خبر من؟
چه میدونست این مرد از وجود این بچه؟
دستمو رو صورتش فرود آوردم که رادین شونه هامو گرفت!
لب پایینم میلرزید و توی دوثانیه ریخته بودم بهم!
+اینو زدم تا بدونی من هرچی باشم ، خیابونی نیستم!
مث اون دخترای دوروبرت که جدیدا خوب کورت کردن!
سیرابت کردن!
جلوی چشمم ن...نباش حامد !
چون بدجور از چشمم افتادی !
بدجور!
اگر یک درصد هم ممکن بود برگردم و ببخشمت ، همون یک درصد رو خودت نابودش کردی!
اشکمو پس زدم و توجهی به داد و بیداد های رادین نکردم ...
سوار ماشین شدم و تو جیک ثانیه ازاون منطقه دور شدم!
یہ جملہ ی خیلے قشنگ تویہ کتاب خوندم کہ نوشتہ بود:
(همہ چیز براے کسے که می داند
چگونه صبر کند،بہ موقع اتفاق مے افتد.)
خلاصہ که ریلکس باش،ببین،بشنو،
بگذر،جدے نگیر،ویادت بمونه
که گاهی صبر خودتلاشه.🌸✨
#انگیزشی #پروف
@CafeYadgiry🍅
⦅ #روتین🌿 '' ⦆
روتین شب‹.💗🥲.›↭.
• · · · · · • ⋅ ✤ ⋅ • · · · · · •
- ستاره هارو تماشـٰا کن🧡🧦 .
- دمنوش درست کن🫐🫴🏼⸱࣭ ִֶָ 𖥻
- برنامهی فردات و بنویس🌿🫙 .
- مسواك بزن🌸😻⸱࣭ ִֶָ 𖥻
- خوب بخواب💛👀 ֪֢
@CafeYadgiry🎀
با خودت اینجوری رفتار کن!🌞🌿⋆.⋆
¹⇜ با خودت مثل کسی که دوسش داری صحبت کن...
²⇜ با خودت مثل کسی که دوسش داری رفتار کن...
³⇜ از خودت مثل کسی که دوسش داری مراقبت کن...
⁵⇜لطفاً قدر و ارزش خودت رو بدون🫂
و طوری که لایقش هستی با خودت برخورد کن
چون اینجوریه که میتونی
احساس بهتری به زندگیت پیدا کنی.🌸🌱
#ایده💛🌿
#توصیه
@CafeYadgiry🪵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وای مننننن .🥺😂.
سلامممم .
#سوگنگ
@CafeYadgiry🦦
ناز کنی ، نَظر کنی ، قَهر کنی ، ستم کنی
گر که جَفا ، گر که وَفا ، از تو حذَر نمیکنم :).
#شعر
@CafeYadgiry🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازم معرفت داشت بهونه نیاورد ..
روراست گفت :اونو میخواد ...:))
#آهنگ
پ.ن: گفته بودید ازینا دوست دارین:*))
@CafeYadgiry🪴
♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_301 پوزخندی زدم.. +هرچند ... من طلاقمو میگیرم ! خنده عصبی کرد و روبروم
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_302
هقی زدم و ماشینو نگه داشتم...
نباید دور میشدم زیاد ...
حامد چکار کردی بامن؟!
انگ خیانت و برچسب هرز*گی رو میچسبونی روپیشونیم؟
خبر داری از وجود بچه ؟
تابانی که از رگ و ریشه تو بود؟
حتی اشکامم از باریدن خسته شده بودن !
چشمام خشک خشک بود و دریغ از یه قطره اشک !...
خیره شدم به خیابون و سمت سایت روندم ...
__________________
#راوی
تمام غم عالم روی دل دخترک سنگینی میکرد !
حامد خدا خدا میکرد تا حنجره اش ؛ پاره شود تا مبادا با حرف دیگرش ؛
دل دخترک به درد بیاید !
لعنتی گویان پارک را ترک میکند و سمت پناهگاهش حرکت میکند ...
شاهچراغ ...
شاید بتواند کمی آتش درونش را خفه کند !
با فکر کردن به چشمان دخترک ،
آرام میشود !
اما امان از آن اشک هایش...!
اشک هایی که حامد خوب علتش را می دانست !
چه میکرد؟
بین دوراهی گیر کرده بود !
دختر پاک دل راست میگفت
یا آن مار افعی؟
خودش را دستی دستی بدبخت کرده بود !
خودش را تا کنار آتش جاودان جهنم ؛ همراهی کرده بود !
علت آتش چه بود؟
مشخص و کاملا واضح !!!
خورد کردن دل بنده خدا و قضاوت!!
چه چیزی بدتر ازاین می تواند انسان را در باتلاق فرو ببرد؟؟؟
بغض نفسش را می گیرد...
یک لحظه هم فکر دخترک پاک دل و
صاحب جفت جشمان عسلی، رهایش نمی کند !
اشتباه کرده بود !
خودش هم خوب می دانست !
اما مگر غرور بیکرانش اجازه مرخصی می داد؟
یک مرخصی ...
همراه با دخترک ...
زندگی بدون استرس و درد !.
بدون دعوا و غصه !
زندگی لبریز از عشق و محبت !
از دار دنیا چه کم میشد اگر این دو دلخسته هم ازاین نوع زندگی برخوردار بودند؟؟