♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_339 _مادرم گفت پیکر برادر یلدا رو بعداز ۲۰ سال بالاخره پیدا کردن ! براد
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_340
+داری اشتباه میکنی !
_اشتباه؟
خنده ای از سر دیوانگی سر داد ..
_نه خانوم نه ..
ببین ..
چقدر عدالت رو میخام قشنگ ایجاد کنم !
زنمو ازم گرفتی ..
زندگیمو ...
عشقمو !
منو محروم کردی از داشتنش!
محرومت کردم از داشتن حامد !
بچمو ازم گرفتی ...
بچتو ازت میگیرم !
مادرمو ازم گرفتی ..
الحمداالله خود به خود مادرت ازت گرفته شد !
+همچین کاری نمیکنی ارسلان !
_زندگی من بازیچه نبود !
+همچین کاری نمیکنی ارسلان !!
_زن و بچه من چه هیزم تری به شما بیشرفا فروخته بودن؟!
+ارسلان ..
_اسم منو به زبون کثیفت نیار آرام !
+توروخدا ارسلان !
بیخیال من بشو !!
بلند شد و دستی به موهاش کشید !
_د لعنتی مگه من خواستم اینجوری بشه؟
مگه من خواستم زن و بچم رو ازدست بدم؟ مادرمو ازدست بدم؟
مگه من خواستم بعداز سال ها توئه نکبتی بیای تو زندگیم؟
مگه من خواستم عاشق توئه عوضی بشم ؟
آره؟
هقی زدم که سمتم خیز برداشت !
_مقصر نیستی ولی باید تاوان بدی !
کس و کارت موقعی که داشتن غلط اضافه میکردن باید فکر اینجاشم میکردن !
چادرم اسیر دستاش شد و سمت ماشین منو کشوند ..!
عصبی پشت رول نشست و راه افتاد .
_لعنت بهت آرام !! لعنت بهت !
ضربه های پی درپی اش به فرمون ، بذر ترس رو تو دلم کاشته بود !
_لعنت بهت که وجودت هم نحسه !
تنها چیزی که اذیتم میکرد حرفای ارسلان نبود !
درد پهلو و قفسه سینم بود که درحال کشتن من بود !
+بس کن ارسلان بس کن !!!
بس کن !!!
دستی به صورتم کشیدم ..
قلبم خودش روبه در و دیوار میکوبید و تقلای نجات یافتن از استرس و نگرانی بود !
باصدای فندک برگشتم سمتش ..
بوی گند سیگارش ؛ خفم کرده بود !
_راستی !
میدونستی حامد خودشو از پشت بوم شوت کرده پایین؟
اخمی کردم ..
+نقطه ضعفم حامد نیس داداش !!
راهو اشتب اومدی !
_حتی اگ تو کما باشه؟!
قصد دیوونه کردنم رو داشت؟!
+چ..چرا چر..چرت میگی !!!
_نه آبجی ..
خنده ای کرد..
_قرص روان گردانی ک براش پست کردم حسابی به جونش نشسته بود !
+خیلی آشغالی !
جیغی زدم ..
+خدا لعنتت کنه !
بابا دست از سرم بردار !
مگه با بدبخت کردن من و آزار دادنم اون زنیکه زنده میش...
با دستی که تو دهنم خورد ، ساکت شدم !
با خودت اینجوری رفتار کن!🌞🌿⋆.⋆
¹⇜ با خودت مثل کسی که دوسش داری صحبت کن...
²⇜ با خودت مثل کسی که دوسش داری رفتار کن...
³⇜ از خودت مثل کسی که دوسش داری مراقبت کن...
⁵⇜لطفاً قدر و ارزش خودت رو بدون🫂
و طوری که لایقش هستی با خودت برخورد کن
چون اینجوریه که میتونی
احساس بهتری به زندگیت پیدا کنی.🌸🌱
#توصیه #انگیزشی
@CafeYadgiry🍓🥺
ایکاش که بهمون یاد میدادن برای ترس از دست دادن آدما اجازه ندیم هر رفتاری که میخوان باهامون انجام بدن.!
#توییت #دلی
@CafeYadgiry🌏
.
{ یخي رو با اینا ست کن ✨🚲 }
~~~~~~~~~~
- یخۍ ! سرخابۍ 🧊🌿 ؛
- یخۍ ! سفید 🧊🌿 ؛
- یخۍ ! کرم 🧊🌿 ؛
- یخۍ ! طوسۍ 🧊🌿 ؛
- یخۍ ! یاسۍ 🧊🌿 ؛
- یخۍ ! نارنجۍ 🧊🌿 ؛
#استایل #ایده
@CafeYadgiry🍕
#درسی☁️🍓!
چجوری بهترین دانش آموز کلاس باشیم📚✨·
◌ باید کامل درس بخونین و سعی کنید که سر کلاس هرنکته ای که معلمتون میگه رو یادداشت برداری کنید 📝🌸
◌ با معلماتون و همکلاسی هاتون رابطه خوبی داشته باشید 🐿🧡
◌ اگه معلمتون کار امتیازی میده انجامش بدید
این مثبتایه اضافه سر آزمونتون که نمره کم میارید به دردتون میخورن 📌🌱
◌ تمام کلاسا رو به موقع برید و عقب نندازید 🎒❤️
◌ تو فعالیت های مدرسه شرکت کنید تا امتیاز دریافت کنین 🏫🍓
◌ برنامه ریزی داشته باشین↓
بهتره کارایی که قراره توی روز رو انجام بدید توی دفترچه لیست کنید.🔖💛
◌ تکالیفتون رو به موقع انجام بدید و بفرستید .
#درسی #توصیه
@CafeYadgiry🪐🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداییبستنیهندونهایخیلیخوشمزس🤤🍦.
من یخدربهشتشرودرستمیکردم؛ بینظیربود:)🧊
#ایده_یلدایی #آشپزی #ایده
@CafeYadgiry✨♥️
توی کوچمون عروسیه ..
حلالش نمیکنم همسایه رو ..
ینی چی که منو دعوت نکردن ؟!
😂😂😂😂
#توییت #دلی
@CafeYadgiry✨♥️
♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_340 +داری اشتباه میکنی ! _اشتباه؟ خنده ای از سر دیوانگی سر داد .. _نه خ
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_341
_اینو زدم تا حد خودتو بدونی !
اون زنی که ازش داری حرف میزنی ؛ یه روزی تموم دنیام بود که تو زیر گل بردیش !
پس زر زیادی نزن تا خودت و بچتو نبردم پیشش !
قطره اشکی روی دستش چکید که اخماش به هم گره خورد !
با حس طعم خون؛ بی اختیار دستم سمت دستگیره در رفت که زد رو ترمز !
_دختره دیوونه !!
از ماشین پیاده شدم که سریع بطری آب رو جلوم گرفت !
_بگیر !
با حرص آبو گرفتم و مشغول شستن دهنم شدم !
عصبی تکیه داد به ماشین و گفت :
_بار آخرت باشه آرام !
ایندفه بدترشو سرت میارم !
فحشی زیر لب نثارش کردم که رفت و پشت رول نشست !
دستمال کاغذی از جیب شلوارم درآوردم و گوشه لبم گذاشتم ..
بدون حرف سوار شدم ک راه افتاد سمت عمارت کوفتی ..
_________________________
#رادین
سرمو روی عصام گذاشتم ..
+رسول میری یه مسکن برام بگیری؟
قرصام همرام نیست !
_باشه داداش ..
رسول رفت و آقا محمد کنارم نشست ..
_رادین خوبی؟
+بله آقا..
فقط یکم پاهام درد میکنه !
_رادین ..
+جان؟
_حامد باهات حرف نزد؟
+نه آقا ! من رفتم داخل .. دیدم اصن اوضاع خوبی نداره !
هرچی سوال پرسیدم حرف زدم هیچ واکنشی نشون نداد !
تا اینکه ...
بحثمون شد !...
سرمو انداختم پایین که پوفی کشید...
+ببخشید آقا ..
_چیو ببخ...
با باز شدن در اتاق ؛ سمت در خیز برداشتیم !
_آقای دکتر حالش چطوره؟
-کدوم مریض؟
_همونی که الان اوردنش دیگه !
-آهان ..
همون پسر جوونه ؟!
+بله !
_اوضاع خوبی نداره ..
به علت مصرف قرص روان گردان ، مجبوریم معدش رو شست وشو بدیم !
با شنیدن حرف دکتر ؛ ناخودآگاه روی صندلی نشستم !!!
روان گردان ؟!
حامد مگه اهل اینجور کارا بود؟
_قرص روان گردان؟
آقای دکتر اشتباه میکنید !
سری به حالت تاسف تکون داد ..
-نه جناب ! اثر قرص ها هنوزم که هنوزه روی مغزش هست !
لطفا سریعتر رضایت نامه روامضا کنید تا شست و شوی معده انجام بشه !
♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_341 _اینو زدم تا حد خودتو بدونی ! اون زنی که ازش داری حرف میزنی ؛ یه رو
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_342
-بله حتما !
زبونم بند اومده بود و آقامحمد بعداز نگاه سنگین؛ سمت پذیرش رفت برای امضا !
حامد چیکار کردی باخودت !؟
ناامید نشستم رو صندلی که باصدای ویز ویز رسول و داوود سرمو برگردوندم ..
+چخبرتونه ؟
داوود : بابا ولم کنین دیگه اه .
من حالم خوبه ! این کوفته ها چیه به من وصل میکنین؟
+سرمه !... کوفته نیست !
رسول نیشش باز شد و دستشو قفل دست داوود کرد !
_بزار کمکت کنم نمیتونی راه بری !
داوود : رسول ولم کن ! میزنم تو سرت تو بجای حامد بری اونجا بخوابی ها !
رسول اخمی کرد و بیخیال داوود شد !
_آها راستی ! حامد چیشد ؟ دکترش اومد؟
+آره... باید معدشو شست و شو بدن !
_چرا ؟
داوود : خیلی حالش وخیمه؟؟
+قرص روان گردان استفاده کرده ..
دکترش گفت اوضاعش زیاد خوب نیست !
رسول نوچی گفت و دستی به موهاش کشید ..
داوود کنارم نشست که رسول گفت :
_ من نمیفهمم ...
اون یالغوز قرص خورده چپه شده !
تو چرا اینور چلاق شدی !
داوود با نیش باز و هیجان زیاد چشم دوخت به رسول !
-وای داداش اونجا نبودی که !!
رادین که خشکش زده بود تو اون لحظه !
وایستاده بود تو حیاط و مخ حامدو کار گرفته بود !
منم از فرصت استفاده کردم خودمو رسوندم به بالا پشت بوم !
اومدم حامدو بیارمش پایین !
بی وفا نمیدونم چی دستش بود ، پرت کرد سمتم دستمو داغون کرد ..!
رسول پقی زد زیر خنده ...
+رسول! هییش !
داوود از خجالت سرخ شده بود ..!
_یکاری رو نمیتونی درست انجام بدی پسر ؟!
+ن رسول .. اشتباه نکن !.جون حامد رو نجات داد !
اگ داوود نبود ؛ الان حامد باید تو سردخونه میبود نه بخش !
رسول صورتشو گرفت و ریز میخندید !
+رسول قرصا چیشد؟
_آ خوب شد یادم انداختی ... بیا !
قرصارو از جیبش درآورد ..
+رسول آب میاری برام !؟
سری تکون داد و سمت آبسرد کن رفت ..
رو کردم سمت داوود ..
+داداش کار بزرگی کردی ها!
مشغول بازی با باند دستش شد و خجالت وار لب زد ..
_کاری نکردم ...
فقط امیدوارم دیگه ازین غلطا نکنه!!
+نه ... نمیکنه .. تو مراقب دستت باش !
لبخندی زد که گفتم :
+جدی دستت چیشد؟!
_بابا من اومدم حامدو از پشت هولش بدم سمت عقب !
نمیدونم چی تو دستش بود..
فرو کرد تو دستم ..
که کلا دستم از دست رفت !
+آهان .. سعی میکنم که متوجه بشم .
ممنون .
خنده ای کرد که لبخندی زدم ..
𝓐𝓵𝔀𝓪𝔂𝓼 𝓯𝓲𝓰𝓱𝓽 𝓯𝓸𝓻 𝔀𝓱𝓪𝓽 𝔂𝓸𝓾
𝓵𝓸𝓿𝓮 𝓷𝓸 𝓶𝓪𝓽𝓽𝓮𝓻 𝓱𝓸𝔀 𝓱𝓪𝓻𝓭 𝓵𝓲𝓯𝓮 𝓰𝓮𝓽𝓼
همیشهواسهچیزیکهعاشقشیبجنگ ،
مهمنیستکهزندگیتچقدسختترمیشه 🙂♥✨
#انگیزشی #پروف
.
@CafeYadgiry🍦🐈
⊹˚. چجوری بخونم تا یادم نره ؟!
تکنیک های خواندن : یادداشت برداری ، رمزگذاری ، تست زیاد ، توضیح به خود ، حاشیه نویسی ، مایند تب ، فلش کارت🥤🌤𓂃
مراحل مرور : بلافاصله بعد تموم شدن مبحث ، تورق سریع شبانه ، مرور مبحث قبلی پیش از شروع مبحث قبلی ، مرور قبل از آزمون ، مرور در ایام جمع بندی "نوبت اول ، نوبت دوم ، عید و .."🥡🌸𓂃
#درسی #توصیه #کاربردی
@CafeYadgiry🤍💙