دوستان ..
توجه کنید .
ازجنگ نترسید .
من آمادگی دفاعیمو بیست شدم کمکتون میکنم :)😂😂😂🫀
#توییت #دلی
@CafeYadgiry🧊
اگه خواستی جا بزنی، بدون خیلیا
منتظر همچین روزی هستن که بهت
بخندن🪷🤍!!!
#انگیزشی
#پروف
@CafeYadgiry🫂🫀
⟌کار های آسون برای پر انرژی شدن⥂🍸🐈
━━━━━━ ࿚✧࿙ ━━━━━━
← وقتی مطالعه میکنی موبایلت رو روی حالت پرواز بزار🍷🐁
← صبح زود بیدار شو و سحر خیز باش💛🕷
← حداقل یک ساعت قبل از خواب اینترنت رو قطع کن🍧⚡️
← موقع غذا خوردن موبایل رو دور از خودت بزار📱🍱
← به طلوع و غروب آفتاب نگاه کن⛅️🌸
← روی میز کار یا میز تحریرت گلدون داشته باش🪴☎️
← همیشه یه دفترچه اهداف توی کیفت داشته باش💓📖
━━━━━━࿚✧࿙━━━━━━
#کاربردی #توصیه #ایده 🫐🥺
@CafeYadgiry🤌🏻
امروز تولد بهترین رفیقمه؛)))
رفیقی که منو از تنهایی درآورد ک معرفتش به همه ثابت شد🥲🫀.
نمیدونم چ بگویم ..
تولدت مبارک یگانه من :)✨🤍🌱
#تفلد
#رفیقونه
@CafeYadgiry🫐
من از مدرسه اومدم ..
مامانم : دخترم یه بسته برات اومده .. چیه بسته ت؟!
همچنان شکل و قیافه بسته :🗿
@CafeYadgiry✨♥️
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
من از مدرسه اومدم .. مامانم : دخترم یه بسته برات اومده .. چیه بسته ت؟! همچنان شکل و قیافه بسته :🗿 @C
بهوقتآمادگیدفاعی؛)🤍😭🔫
پ.ن: باهوشا بگن .. چیداخلبستهبوده؟⚖😂🤌🏻
@Naziبس🧸
@CafeYadgiry🫀
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_345 خودشو پرت کرد رو مبل و لم داد و تلویزیون رو روشن کرد .. _گناهو من
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_346
اشکامو پاک کردم و از درد و کوفتگی بدنم که اثرات مریض شدنم بود ؛ به خودم میپیچیدم...
با صدای در بی حوصله لب زدم؛
+بیا تو...
گلی با یه سینی غذا و کلی خوراکی دیگه وارد اتاق شد..
+من بهت چی گفتم؟
گفتم مسکن بیار!
رفتی برامن آشغال آوردی؟
_چخبرته؟!
همینو کم داشتم !
ارسلان ریز به ریز کارا و حرفامو زیر نظر داشت و منو میپایید
+به تو ربطی نداره !
گمشید بیرون ..
_لیاقت محبت و خوبی نداری!
اما لج بازیت کاری رو پیش نمیبره ..!
منم اینهمه کوفت و زهرمار برای تو نیاوردم !
برای اون بچه طفل معصوم آوردم !
توکه نه سقفی بالاسرته !
نه پناه امنی !
پس بخور و حرف نزن !
خداتم شکر کن که بهت جا و مکان دادم!
توی عمرت انقد تشکیلات ندیده بودی !
اینهمه آدم که گوش به فرمان من باشن!
پوزخندی زدم و
شروع کردم به ماساژ دادن دستام که از درد درحال ترکیدن بود!
+آره .. چوپون هم دورش شلوغه !
لبخند محوی زد و
سینی غذارو از گلی گرفت ..
سمت تخت اومد و روی تخت گذاشت ..
کنار گوشم آروم گفت:
_حیف که این دختر خدمتکار خصوصیته !
دلم نمیخواد هرروز بحث و دعوا تواین عمارت برپا بشه،
بخاطر نافرمانی و بی نظمی این دختر ..
وگرنه جوابتو یه جوری دیگه میدادم !
نقش چوپون و گوسفند رو قشنگ حالیت میکردم !
لبخندی زد ..
_غذاتو تا تموم نکردی؛ پایین نمیای ..
اینم اضافه کنم .. بار دیگه جلوی بقیه اینجوری بامن حرف بزنی ،
چندتا عضو تز داداشت رو ب دستور من برات پست میشه ..
سیاست داشته باش و دلبری کن تا یکم ازت حساب ببرن !
سری ب حالت مسخره تکون دادم
که دوباره لبخندی زد!
مشنگ روانی !
+میشه بری بیرون ارسلانم؟!
ارسلان خیلی خونسرد سمت در رفت و اشاره ای ب در اتاق زد...
_گلی .. میتونی بری..
-چشم آقا ..
با خروج گلی از اتاق، ارسلان در اتاقو قفل کرد و مشغول بازکردن دکمه های پیراهنش شد !
چشمای خستمو بهش دوختم که گفت:
_نامردی که تو و اون آدمای دوروبرت درحقم کردین رو
میخام تلافی کنم ...
16.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عکسکارتملیVSآینهدسشویی:😂😂
#سوگنگ
@CafeYadgiry✨🍓
انقد هی نگید چرا پروف چنلو عوض میکنی .. کنترل مود من دست خودم نیس حاجی . چیکارکنم؟😂🚶
#توییت
@CafeYadgiry🍦🍑
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_346 اشکامو پاک کردم و از درد و کوفتگی بدنم که اثرات مریض شدنم بود ؛ به
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_365
بیاختیار بلند شدم و سمت در قدم برداشتم !..
در قفل بود و تلاش های من برای باز کردنش ، بی فایده !
+درو باز کن حا..حالم خوب نیست !
خیلی جدی و خونسرد ، پتو و بالشتی از کمد دیواری درآورد و روی زمین انداخت ..
دراز کشید و پتورو دورش پیچوند ..
_خودتو زیادی بالاگرفتی آبجی ..
خنده ای کرد...
_فردا صبح محضر وقت گرفتم ..
شناسنامه جدید گرفتم برات تووپپ ..
بله رو که گفتی دوسه روزی میریم ماه عسل ..
بالاخره هرچی باشه ،
تازه عروس این عمارتی ..
دستم رو دستگیره خشک شد و برگشتم سمتش !
نشستم رو تخت و خیره شدم بهش!!
_اینجوری مث عزرائیل بالاسرمن نشین ..بگیر یه چرت بزن باید بریم خرید ..
+خسته ن..نشدی ازین همه چرت و پرت گفتن؟
همینجوری ب...برای خودت میبری و می..میدوزی؟
_شروع شد باز؟!
عقد کنیم باهم راحت باشیم حداقل !
لبخند شیطونی تحویلم داد که جیغ زدم:
+غیرتت کجا رفته بیشر*ف؟؟
من شوهرم اون ور داره از دوری من دق میکنه !
بچم داره از شدت استرس پس میوفته !
بعد تو اینجا نشستی داری چرت و پرت بهم میبافی؟
خجالت نمیکشی تو؟!
قلبم تند تند میزد و
گویی میخواست از کار بیوفته !
_هرچقد میخوای جیغ بزن ..
ولی دیگه دیره ..
محضر رزرو شده ..
همه برا جشن دعوت شدن ..
میدونی که ..!!؟
اهالی این عمارته و عقاید مزخرفشون ..
برای عروس ارباب زادشون ،
حسابی برنامه ریختن !
چشمام از شدت عصبانیت درحال دراومدن بود!
چی داشت میگفت؟!
شوخی میکرد یا چی؟
میخواست حرص منو دربیاره؟
+ب...ببین !
اگه بر..برای شوخی داری چرت میگی ، اصلا شوخی خوبی نیست !
تکونی خورد و بالشتشو میزون کرد ..
_اصلنم شوخی ندارم !
فردا ساعت ۹ قرارمون .
میبینمت ..
زیادم حرف بزنی ؛ حوصلم سرمیره ..
اونوقته که خودتو بچتو باهم تبدیل به غذای جیمز میکنم ..
+جیمز کدوم خریه؟
_خر نی ..
همه چیز منه ..
پسرمه ..
+پسر؟
مگه تو پسر داری؟
_آره .. چهارسالی میشه که دارم ..
شخصیت باحالی داره !
ندیدیش؟
+ن...نه !
تعجب کرده بودم !
ارسلان پسر داشت و من نمیدونستم؟!
سمت پنجره خیز برداشت و پرده پنجره رو کنار زد ..
_بیا ببین عمرمنو !
کنارش وایستادم و انگشت اشارشو دنبال کردم ..
با رسیدن به کلبه کوچیکی که برای خونه سگ بود، کفری پرده رو کشیدم !
+دیوونم کردی ا..ارسلان !
بس کن !