eitaa logo
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2هزار دنبال‌کننده
813 عکس
225 ویدیو
13 فایل
. Live for ourselves not for showing that to others!🍓👀 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗🌗. لااقل۲۴ساعت‌بمون چنلو بهت ‌ثابت کنم😂🚶. از6مهر1402برای‌پرواز‌به‌سوی‌هدفات‌کنارتم🌥🎀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
دوستان .. توجه کنید . ازجنگ نترسید . من آمادگی دفاعیمو بیست شدم کمکتون میکنم :)😂😂😂🫀 @CafeYadgiry🧊
مطالبی که مامانم میفرسته :😂😂😂😂😂 @CafeYadgiry🍓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگه خواستی جا بزنی، بدون خیلیا منتظر همچین روزی هستن که بهت بخندن🪷🤍!!! @CafeYadgiry🫂🫀
اگر دوست فیک داشتن مدال داشت من : 🥇🥇🥇🥇🥇🥇🥇🥇🥇🥇 😏 @CafeYadgiry🌱🤍
من‌اگه‌یدونه‌ازیناداشتم؛ بخدادیگه‌منو‌نمیدیدید؛)🤌🏻🤍😂 @CafeYadgiry🌿
پروف‌برای‌پسرا🤌🏻✨ @CafeYadgiry🌱🍓
⟌‌کار های آسون برای پر انرژی شدن⥂🍸🐈 ━━━━━━ ࿚✧࿙ ━━━━━━ ← وقتی مطالعه میکنی موبایلت رو روی حالت پرواز بزار🍷🐁 ← صبح زود بیدار شو و سحر خیز باش💛🕷 ← حداقل یک ساعت قبل از خواب اینترنت رو قطع کن🍧⚡️ ← موقع غذا خوردن موبایل رو دور از خودت بزار📱🍱 ← به طلوع و غروب آفتاب نگاه کن⛅️🌸 ← روی میز کار یا میز تحریرت گلدون داشته باش🪴☎️ ← همیشه یه دفترچه اهداف توی کیفت داشته باش💓📖 ━━━━━━࿚✧࿙━━━━━━ 🫐🥺 @CafeYadgiry🤌🏻
امروز تولد بهترین رفیقمه؛))) رفیقی که منو از تنهایی درآورد ک معرفتش به همه ثابت شد🥲🫀. نمیدونم چ بگویم .. تولدت مبارک یگانه من :)✨🤍🌱 @CafeYadgiry🫐
بامنی که وقتی گشنم میشه گریم میگیره حرف از احساسات نزن . 🤣 @CafeYadgiry🍦
امروز علاقه زیادی به پست گذاری دارم . 🤌🏻
من از مدرسه اومدم .. مامانم : دخترم یه بسته برات اومده .. چیه بسته ت؟! همچنان شکل و قیافه بسته :🗿 @CafeYadgiry✨♥️
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_345 خودشو پرت کرد رو مبل و لم داد و تلویزیون رو روشن کرد .. _گناهو من
•{🖤🤍}•• ‌ اشکامو پاک کردم و از درد و کوفتگی بدنم که اثرات مریض شدنم بود ؛ به خودم میپیچیدم... با صدای در بی حوصله لب زدم؛ +بیا تو... گلی با یه سینی غذا و کلی خوراکی دیگه وارد اتاق شد.. +من بهت چی گفتم؟ گفتم مسکن بیار! رفتی برامن آشغال آوردی؟ _چخبرته؟! همینو کم داشتم ! ارسلان ریز به ریز کارا و حرفامو زیر نظر داشت و منو میپایید +به تو ربطی نداره ! گمشید بیرون .. _لیاقت محبت و خوبی نداری! اما لج بازیت کاری رو پیش نمیبره ..! منم اینهمه کوفت و زهرمار برای تو نیاوردم ! برای اون بچه طفل معصوم آوردم ! توکه نه سقفی بالاسرته ! نه پناه امنی ! پس بخور و حرف نزن ! خداتم شکر کن که بهت جا و مکان دادم! توی عمرت انقد تشکیلات ندیده بودی ! اینهمه آدم که گوش به فرمان من باشن! پوزخندی زدم و شروع کردم به ماساژ دادن دستام که از درد درحال ترکیدن بود! +آره .. چوپون هم دورش شلوغه ! لبخند محوی زد و سینی غذارو از گلی گرفت .. سمت تخت اومد و روی تخت گذاشت .. کنار گوشم آروم گفت: _حیف که این دختر خدمتکار خصوصیته ! دلم نمیخواد هرروز بحث و دعوا تواین عمارت برپا بشه‌، بخاطر نافرمانی و بی نظمی این دختر .. وگرنه جوابتو یه جوری دیگه میدادم ! نقش چوپون و گوسفند رو قشنگ حالیت میکردم ! لبخندی زد .. _غذاتو تا تموم نکردی؛ پایین نمیای .. اینم اضافه کنم .. بار دیگه جلوی بقیه اینجوری بامن حرف بزنی ، چندتا عضو تز داداشت رو ب دستور من برات پست میشه .. سیاست داشته باش و دلبری کن تا ‌یکم ازت حساب ببرن ! سری ب حالت مسخره تکون دادم که دوباره لبخندی زد! مشنگ روانی ! +میشه بری بیرون ارسلانم؟! ارسلان خیلی خونسرد سمت در رفت و اشاره ای ب در اتاق زد... _گلی .. میتونی بری.. -چشم آقا .. با خروج گلی از اتاق، ارسلان در اتاقو قفل کرد و مشغول بازکردن دکمه های پیراهنش شد ! چشمای خستمو بهش دوختم که گفت: _نامردی که تو و اون آدمای دوروبرت درحقم کردین رو میخام تلافی کنم ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ناامید نشو وقتی میدونی خدا همیشه بعد از تاریکی، نور جدیدی میسازه🥲💗 @CafeYadgiry🌚
انقد هی نگید چرا پروف چنلو عوض میکنی .. کنترل مود من دست خودم نیس حاجی . چیکارکنم؟😂🚶 @CafeYadgiry🍦🍑
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_346 اشکامو پاک کردم و از درد و کوفتگی بدنم که اثرات مریض شدنم بود ؛ به
•{🖤🤍}•• ‌ بی‌اختیار بلند شدم و سمت در قدم برداشتم !.. در قفل بود و تلاش های من برای باز کردنش ، بی فایده ! +درو باز کن حا..حالم خوب نیست ! خیلی جدی و خونسرد ، پتو و بالشتی از کمد دیواری درآورد و روی زمین انداخت .. دراز کشید و پتورو دورش پیچوند .. _خودتو زیادی بالاگرفتی آبجی .. خنده ای کرد... _فردا صبح محضر وقت گرفتم .. شناسنامه جدید گرفتم برات تووپپ .. بله رو که گفتی دوسه روزی میریم ماه عسل .. بالاخره هرچی باشه ، تازه عروس این عمارتی .. دستم رو دستگیره خشک شد و برگشتم سمتش ! نشستم رو تخت و خیره شدم بهش!! _اینجوری مث عزرائیل بالاسرمن نشین ..بگیر یه چرت بزن باید بریم خرید .. +خسته ن..نشدی ازین همه چرت و پرت گفتن؟ همینجوری ب...برای خودت میبری و می..میدوزی؟ _شروع شد باز؟! عقد کنیم باهم راحت باشیم حداقل ! لبخند شیطونی تحویلم داد که جیغ زدم: +غیرتت کجا رفته بیشر*ف؟؟ من شوهرم اون ور داره از دوری من دق میکنه ! بچم داره از شدت استرس پس میوفته ! بعد تو اینجا نشستی داری چرت و پرت بهم میبافی؟ خجالت نمیکشی تو؟! قلبم تند تند میزد و گویی میخواست از کار بیوفته ! _هرچقد میخوای جیغ بزن .. ولی دیگه دیره .. محضر رزرو شده .. همه برا جشن دعوت شدن .. میدونی که ..!!؟ اهالی این عمارته و عقاید مزخرفشون .. برای عروس ارباب زادشون ، حسابی برنامه ریختن ! چشمام از شدت عصبانیت درحال دراومدن بود! چی داشت میگفت؟! شوخی میکرد یا چی؟ میخواست حرص منو دربیاره؟ +ب...ببین ! اگه بر..برای شوخی داری چرت میگی ، اصلا شوخی خوبی نیست ! تکونی خورد و بالشتشو میزون کرد .. _اصلنم شوخی ندارم ! فردا ساعت ۹ قرارمون . میبینمت .. زیادم حرف بزنی ؛ حوصلم سرمیره .. اونوقته که خودتو بچتو باهم تبدیل به غذای جیمز میکنم .. +جیمز کدوم خریه؟ _خر نی .. همه چیز منه .. پسرمه .. +پسر؟ مگه تو پسر داری؟ _آره .. چهارسالی میشه که دارم .. شخصیت باحالی داره ! ندیدیش؟ +ن...نه ! تعجب کرده بودم ! ارسلان پسر داشت و من نمیدونستم؟! سمت پنجره خیز برداشت و پرده پنجره رو کنار زد .. _بیا ببین عمرمنو ! کنارش وایستادم و انگشت اشارشو دنبال کردم .. با رسیدن به کلبه کوچیکی که برای خونه سگ بود، کفری پرده رو کشیدم ! +دیوونم کردی ا..ارسلان ! بس کن !