توزندگیتدوتاقانونروفراموشنکن:
قانوناول:از،زندگیتلذتببر
قانوندوم:به،قانوناولگوشبده...🌱💚
#بک_گراند #پروف #انگیزشی
@CafeYadgiry🍦🥺🤍
روتین شیرین یادگیری زبان *
╰───── • ◆ • ─────╯
2 تا فیلم زبان اصلی تو هفته ببین🎥🍿
روزی 5 تا لغت حفظ کن🧾🎻
علاقه و هدف داشته باش واسه یادگیری🍒
هر روز یه صفحه کتاب داستان بخون🌴📙
روزی یه اصطلاح زبان یاد بگیر💁🏻♀🍂
موقع فیلم دیدن دیالوگ ها رو تکرار کن🤸🏻♀
دفترچه لغات داشته باش📗🌱
با اطرافیانت مکالمه کن📻🤷🏼
پادکست های کوتاه گوش کن🌸🎧
#زنگ_زبان #توصیه
@CafeYadgiry🐈🫂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنشرلی❌آفشرلی✅
#سوگنگ
● @CafeYadgiry ●
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_378 _خانوم خوبین؟! قرص رو ازش گرفتم تا از درد قفسه سینم کاسته بشه ! دهن
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_379
نگاه عصبیش همزمان شد با پیچیدن دردی تو پهلوم !
تحمل درد برام سخت بود !
صبرم لبریز شده بود !
دستمو به شکمم قفل کردم و جیغ خفیفی زدم !
+ب..باشه باشه ! بریم !
بریم !
پوزخندی زد و خواست دستمو بگیره که دستمو کشیدم !
+خ ..خودم میام.!
انگار بهش بر خورد
که زیرلب چیزی گفت و به بیرون رفت !
پشت سرش با قدم های بیجونم،
راه افتادم ...
اونقدر قدمهاشو تند برمیداشت ،
که توی جیک ثانیه ،
به ماشینش که تو حیاط پارک بود ، رسید !
درد پهلوم بیشتر و بیشتر میشد
و کاری جز نفس عمیق کشیدن ازم برنمیومد !
نگران بودم !
مامانی !؟ دخترم خوبی؟!
ببین مامان داره چقدر عذاب میکشه !
درد میکشه !
ولی تو غصه نخوریا !!
مامانیت هیچوقت کم نمیاره !
چون توهستی !
پس توهم قوی بمون مامانی !
درسته گرسنه موندی !..
استرس کشیدی !
ولی بهت قول میدم همه اینارو ..
هم من هم باباحامد...
برات جبران کنیم !
قطره اشکی از سر درد تو وجودم،
از گوشه چشمم چکید !..
در ماشینو باز کردم و سوار شدم !
ارسلان بدون حرف راه افتاد و
از عمارت خارج شد !...
نگاه های خیرش،
اذیتم میکرد !
بدنم گر گرفته بود و مانتوم رو انقدر تو مشتم گرفته بودم که چروک شده بود !
_آرام ؟
آب دهنمو قورت دادم و سرمو از سر کلافگی و درد بدنم ، به صندلی تکیه دادم !
+ب..بله ؟
_خیلی درد داری؟
لحن مظلوم و نگرانش، برای لحظه ای دلمو لرزوند !
نباید نگاش میکردم !.
شخصیتم همین بود ..
از یه رفتار و یه حرف کسی خوشم بیاد ،
دل کندنم ازاون فرد با خداست !
درست مثل حامد !..
حامد هم فقط با یک حرف و یک رفتار دل من رو تو مشتش گرفت !
نوع خواستگاری کردن و ابراز علاقش برام محشر بود !
جذاب بود !
اما این مرتیکه ، نزاشت ازاون روزا لذت ببرم!!!
اما حالا ...!
حال من واقعا براش مهم بود؟!
اگر بود.. چراانقدر اذیتم میکرد؟
+م..مهم نیست !
دستاشو دور فرمون مشت کرد !
_مهمه که میپرسم !
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_379 نگاه عصبیش همزمان شد با پیچیدن دردی تو پهلوم ! تحمل درد برام سخت بو
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_380
بعضی از رفتاراش، درست مثل حامد بود و من رو یاد حامد مینداخت !
کاش خودش الان اینجا بود !
جای ارسلان!
باهم میرفتیم برای تعیین جنسیت !
میرفتیم سیسمونی میخریدیم !
آخ که این آرزو تو دل من برای همیشه موند !
+اگه م..مهم ..بود ... منو از حامد دور ن..نمیکردی!
_شروع شد باز؟
پوزخندی زدم...
+ح..حقیقت برات تلخه؟
_نه اتفاقا ! شیرینه ! میدونی چرا؟
چون حقیقت اینه که تو داری دردیو میکشی که من سه چهارسال پیش کشیدم !
درد بی پدر مادری !
درد بی کسی !
درد دوری از زندگیت !
همه وجودت !
درد دلتنگی !...
نیشخندی زد ..
_تو هرشب خواب خودت و بچت و حامدی رو میبینی که دورهم نشستین و مشغول چرت و پرت گفتنین!
اما من هرشب کابوس میبینم !
همون تصویر یلدای غرق در خون !
تصویر جنازه مادرم !
همون تصویرایی که الان شده برام یه کابوس !!!!
میفهمی چی میگم؟!
+ت..تمومش کن ...!
با شنیدن هر یک کلمه از حرفاش، حالم بدتر میشد !
قصد کشتن منو داشت انگار !
نمیدونم چی تو نگاهم دید که سکوت کرد و پاشو روی گاز فشرد ..!
_____________________
#رادین
کلافه و عصبی ، داد زدم:
+من به شما احمقا گفتم فقط یه آمار بگیرین ببینید خونه هست یانه !
بعد رفتین در خونشو زدین؟!
_آروم باش رادین !
صبر کن حرفمو تموم کنم !
دستی رو موهام کشیدم و نشستم رو مبل ...
_هرچقدر زنگ زدیم جواب نداد !
هم به گوشیش .. هم از آیفون !
دستامو به گردنم قفل کردم که نشست کنارم ..
_میخوای چیکار کنی حالا؟!
+نمیدونم امیر .. نمیدونم !
دارم دیوونه میشم !
دوسه هفته ست خودشو گم و گور کرده !
نه گوشیشو جواب میده ! نه منو راه میده تو خونش !
چه غلطی کنم دیگه !
بابا بخدا منم خواهرمو الکی الکی از دست دادم !
نزدیک یک ماهه ازش خبر ندارم!
نمیدونم کجاست !
اصلا زنده هست یانه !
هیچکس نمیفهمه حال منو !
هرکی یه ساز میزنه !
_من میفهمم حالتو !
بلند شدم و درو بستم ...
+نمیفهمی ..به ولله نمیفهمی!
خواهر من گول شماهارو خورد که پاشد رفت برا اون ماموریت کوفتی !
_درک میکنم رادین !
درک میکنم !
+چیو درک میکنی ؟!
اینکه پاره تنمو از دست دادم؟!
یااینکه دلم پرسه میزنه برای دیدنش ؟!
_جفتشو !
خداتو شکر کن رادین !
شکر کن !
شکر کن که خواهرت تو سن ۱۷ ۱۸ سالگی با یه آدم عوضی دست به فرار نزده !
با شنیدن این حرفش ، آتیش درونم، محو ونابود شد !