" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_107 بعداز سلام و علیک با آرام و بحث با نرگس ،خسته پوفی کشیدم و سمت سروی
پ.ن: رمز لپتاپ حامد .....:))
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_107 بعداز سلام و علیک با آرام و بحث با نرگس ،خسته پوفی کشیدم و سمت سروی
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_108
اخم بدی کردم و درو بستم...روبروی رادین وایستادم و با صدای آروم ولی حرصی گفتم:
+رادین دیگه شورشو درآوردی! آرامو داری زجرش میدی! اون دختر نگران خورد و خوراکت هست....! نگران راه رفتنت هسسست! نگران نفس کشیدنت هسسسسسست!! نگران همه چیتت! یکم بهش توجه کن! انقدر مغرور نباش! انقدر گند دماغ نباش! بامن میخای سنگین باشی سنگین باش ولی با آرامنه! نبودی ببینی وقتی ازت بی خبر بود چه حال بدی داشت! من یکی از پشت گوشی فهمیدم!
نشستم رو زانوم..
+با من که حرف نمیزنی! نمیگی دردت چیه و چیشده که انقد ریختی به هم!
به خواهرت هم که توجه نمیکنی!
آقا محمد هم که نگران کردی ! فردا بریم پدرمونو درمیاره!...
جان جدت بگو چته!...
لپتاپو بست و گذاشت رو بالشتم روی تخت...
_من رفتم شام...
رادین از اتاق رفت بیرون ...
خواستم برم که صدای پیام لپتاپم بلند شد...
نشستم رو تخت و لپتاپو گذاشتم رو پام...
لپتاپو باز کردم...
صفحه باز و جمله سرچ شده ای تو گوگل آتیشم زد....
[علت خون دماغ شدن و سردرد شدید]
●دلیل خون دماغ شدن و سردرد های شدید و ادامه دار میتواند سرطان خون را درپی داشته باشد!
دست و پام بی حس شد....
داغ کرده بودم!
چشمام فقط صفحه لپتاپو میدید!
باورم نمیشد!
_حامدددددد! پاشو بیا دیگه! عی خدا این میاد اون میره ...اون میره این میاد!
با صدای نرگس بدن لمس شدمو به کار انداختم و خودمو سمت در کشوندم'...
بی حس نشستم رو صندلی و شروع کردم به برنج خوردن...
خیره شده بودم به نمکدون...
شاید..
شاید واسه خودش سرچ نکرده بوده!
ها؟
_واااا! حامد خورشت بریز چرا اینجوری غذا میخوری؟
نگاش کردم...
اشتهام کور شده بود...
+من...من میل ندارم! باید برم سایت....خدافظ...
سریع بلند شدم و از خونه زدم بیرون..
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_108 اخم بدی کردم و درو بستم...روبروی رادین وایستادم و با صدای آروم ولی
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_109
امشب جلسه بود....
اقا محمد گفته بود که به رادین بگم....ولی یادم رفت...
حالم بد بود!...
دلم میخاست سر عالم و آدم داد بزنم!
زار بزنم!
بگم خدایا این مصیبت رو نه!
این بلا نه!
این برای امتحان کردن من خوب نیست!
این منو میکشه!
کمرمو خم میکنه!
پیاده سمت ناکجا آباد میرفتم!
تیپم بدجور بهم ریخته بود..! آروم آروم راه میرفتم....
راه رفتن تو پیاده رو...
نگاه عجیب و غریب آدما ....
هیچکس نمیدونست درد من چیه!
من تو این دنیا فقط یه رفیق داشتم که همه جوره پشتم بود!
همه کسم بود!
تنها بودم رادین پیشم بود!
حالم بد بوده رادین بوده و دلداریم داده!
موقعی که تو دانشگاه غریب بودم و همه سربه سرم میزاشتن.. رادین پشتم دراومد!
رادین برادرم بود!
یک ثانیه هم نمیتونستم به درد کشیدن و نبودنش فکر کنم!
دلم آتیش گرفته بود!...
من که رفیق و برادر رادینم دارم دیوونه میشم...!
وای به حال آرام!
آرام نه پدری داشت نه مادری!...
نه فامیلی داشت نه غمخواری!...
تنها کسی که دور و برشه نرگسه!
نرگس هم فقط به خاطر سرزدن به من اومده!
دیگه کسی برای آرام نمیمونه!
آخ رادین.!
تموم التماسم به خدا این بود که حدس و گمانای رادین اشتباه و دروغ باشه!
رادین ظاهرا غد بود و نشون میداد که قویه!
ولی باطنا اینجوری نیست!
الان فهمیدم که رادین چرا حالش خوب نبود!
چرا ذهنش درگیر بود!
مطمئن بودم اونقدری که برای آرام نگرانه برای خودش نگران نیست.!
از رفتار و گیج بودنش مشخص بود!
به خودم اومدم که دیدم اتاقمم...
سرمو گذاشتم رو میز ...
یه چیزی وسط گلوم سنگین بود!
چشمامو بستم و به این فکر کردم که ممکنه سردردش بخاطر کم خوابی باشه!
تنها دلداری که میتونستم به خودم تلقین کنم همین بود!
باید آزمایشمیداد!
گوشیمو از جیبم برداشتم که با سیل پیامها و تماسای نرگس و رادین مواجه شدم...
+فردا برو آزمایش بده....:)🖤
گوشیمو خاموش کردم و گذاشتم رو میز ...
صدای رو مخ تلفن بلند شد....
+بله؟
رسول:آقا محمد کارت داره....
تلفنو گذاشتم و بلند شدم....
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_109 امشب جلسه بود.... اقا محمد گفته بود که به رادین بگم....ولی یادم رفت
پ.ن:کمرمو خم میکنه!🖤🥺
پ.ن:آرام....؛))))
#توصیہ👩🏻🌾ˇˇ!'
درس زندگے چیست؟!👀
⇜درلحظہ زندگے کن.🌱.
⇜تجربہ اندوزۍ کن.💕.
⇜ڪاری رو انجام بده کہ بہ صلاحت هست.🎈.
⇜مُفید زندگے کن.✨.
⇜دستِ کم نگرفتنِ خودت.🧚🏻♀.
⇜شکر گزاری.🤲🏼.
#اد_کوثر
@CafeYadgiry❤️
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_109 امشب جلسه بود.... اقا محمد گفته بود که به رادین بگم....ولی یادم رفت
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_110
سرم بدجور گیج میرفت...حالم اصلا خوب نبود!
شوکه شده بودم!
دلم میخاست از ته دلم داد بزنم!
در اتاق رو زدم و با بفرمایید آقا محمد، با کمری شکسته وارد اتاق شدم...
سرم پایین بود...حتی حال نداشتم که سرمو بیارم بالا!
+سلام آقا!
از زیر چشمم مشکوک شدنشو دیدم...
_سلااام آقا حامد! تحویل نمیگیری مارو!؟
دستی به موهام کشیدم ...
+آقا من بعدا مزاحمتون میشم....
برگشتم سمت در که با جدیت تمام گفت:
_وایسا !
بلند شد و اومد پشتم وایستاد...
دستشو گذاشت رو شونم و منو برگردوند....
اخم کوچیکی کرد و زل زد تو چشمام:
_چیشده! چرا رادین جواب گوشیشو نمیده! توهم که الان با این وضع پاشدی اومدی!
+آقا خواهش میکنم!...
_ با رادین بحثتون شده!؟
یه چیز سنگین وسط گلوم جا خوش کرد....
_باشه...اگر نمیخای حرف بزنی مجبورت نمیکنم!
لبام میلرزید!
نمیتونستم حرف بزنم!
به تنها کسی که میتونستم بگم همین آدم بود!
+آقا... رادین!...
خودمو انداختم تو بغل آقا محمد....
بغضم ترکید...
_هیییش...آروم باش!
دستشو پشت کمرم میکشید...
آروم دستمو گرفت و نشوند رو صندلی!...
خودمو خالی کردم!
کی میگه مرد نباید گریه کنه!
کی میگه مرد نباید ضعف نشون بده!
تمام شرایط سختا برای مرداست!
تمام غم و غصه ها برای مرداست!
چرا نباید خودمو خالی کنم!
بهترین رفیقم...
برادرم!
مشکوک به سرطانه!
دستی رو صورتم کشیدم...
آقامحمد لیوان آبی دستم داد...
قلوپی ازش خوردم...
_چیشده حامد!
+آقامحمد! رادین مشکوکه!...
_مشکوک؟مشکوک به چی؟
+سرطان!
رنگ صورتش عوض شد...
_چی؟
+دارم میمیرم از ترس و بغض و نگرانی!
من بدون رادین نمیتونم!
بخدا نمیتونم!
_ مطمئنی؟
نفس عمیقی کشیدم تا رو خودم مسلط شم..
+بعدازاینکه از اینجا رفتیم،رادین رو بردم خونه خودم!...
بدجور بهم ریخته بود!
چنددفعه ای ازش پرسیدم چته ولی میپیچوند!
موقع شام گفت من اشتها ندارم و لپتاپمو خواست....
منم لپتاپو بهش دادم و رفتم سر میز....
آرام خانوم...خواهرش....بدجور نگرانش بود!
مجبور شدم دوباره برم پیش رادین...
وارد اتاق که شدم سریع لپتاپو بست و دستپاچه شد!
یکم صحبت کردیم که رادین رفت سر میز...
منم رفتم سر لپتاپ که دیدم سرچ کرده:
[علت خون دماغ شدن و سردرد شدید]
جمله های بعدی هم درمورد شیمی درمانی و چیزای مربوط به این مسئله بود!
آقا من چه خاکی تو سرم بریزم؟
اگه طوریش بشه...
_حامد! تو داری حدس میزنی که رادین مشکوک به سرطانه! حدس میزنی!
باید بره آزمایش بده تامطمئن شیم!
+درسته ! بهش گفتم! ولی آقا اگه چیزیش بشه.....
_دیگه ولی و اما نگو! توکلت فقط به خدا باشه! تو مطمئن نیستی و این حالو داری! انقدر خودتو باختی! تو قراره بشی پشتوانه خواهر رادین! اینو بدون برای تویی که رفیق رادینی انقدر این مسئله سخته برات و تورو اذیت میکنه برای خواهر رادین خیلی بدتر و سوزناک تره!...
پاشو برو یه آبی به دست و صورتت بزن....حالت بیاد سرجاش!
⌝غذاهاییکهمیتوننقدتروبلندکنن🥫🌸⌞
' شیر◜🥛◝
' ماست◜🥣◝
' مرغ◜🍗◝
' تخممرغ◜🍳◝
' انواع اقسام توت◜🍓◝
#دانستنی 🫶🏻💚 .
#اد_مهدیه
@CafeYadgiry🎉 ࣪
با این چند نکته درس بخون😉📒
¹-تمرکز کنید🌓
²-از پرت شدن حواستان جلوگیری کنید👀
³-یادداشت برداری را فراموش نکنید🧠
⁴-یادداشت هایتان را مرور کنید👂
⁵-سوالاتتان را مطرح کنید📃
⁶-از معلم خود کمک بگیرید🧚♂
⁷-بهترین مکان را برای مطالعه انتخاب کنید🌅
⁸-درس خواندن را به صورت متوالی انجام دهید💕
#درسی🤍🍃🌸
#اد_مهدیه
@CafeYadgiry🌹
کُرد بود، از اون اصیلاش
یه وقتایی که میخواست بگه فلانی خیلی آدم خوبیه و دوست داشتنیه و حسابی به دل میشینه و تو بگو عشقه اصلا، می گفت: " چَنی عزیزه! " این "خیلی عزیزه" گفتناش کلی معنا داشت واسه خودش... می گفت وقتی یکی عزیزه و عزت داره، جاش همیشه سرِ چشم آدمه، مثل عشق، مثل دوست داشتن، مثل قرآنی که جاش سرِ طاقچه ست...
آدمی که عزیزه حرفش خریدار داره،نازش خریدار داره، حرمت و احترام داره وجودش برای همه، اگه باشه محبتش توی دلاست، نباشه دلتنگیشی... خودِ خدام هواشو داره انگار همیشه و همه جا.
اصلا ولش کن این حرفارو،
تا حالا بهت گفتم چنی عزیزی برام
!#اد_مهدیه
@CafeYadgiry🫀
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_110 سرم بدجور گیج میرفت...حالم اصلا خوب نبود! شوکه شده بودم! دلم میخاست
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_111
+باشه چشم...بااجازه...
از اتاق آقامحمد زدم بیرون...
سمت اتاق خودم قدم برداشتم...
جای اتاقم خیلی خوب بود...ب طوری که کسی دیدی نسبت ب اتاق نداشت....
وارد اتاق شدم و در و پشت سرم قفل کردم....
گلوم از شدت بغض درد میکرد!
نمیدونستم چجوری خودمو خالی کنم!
آقا محمد راست میگفت!
من مطمئن نبودم که رادین واقعا مبتلاست!
شاید برای رفیقی دوستی آشنایی سرچ کرده تا راهنماییش کنه...
ولی..
رادین ب غیر از من و بچه های سایت .....
داشتم دیوونه میشدم!
نشستم رو صندلی و سرمو گذاشتم رومیز که نفهمیدم کی خوابم برد..!
_________________________
#آرام
با صدای نکره نرگس یکی از چشمامو باز کردم....
_هوووووویییییی ! بزار دوروز از صحبا و هم کلام شدنمون بگذره بعدشروع کن به چرت زدن و خوابیدن!
+نرگس خستمه برو بزار یکم بخوابم....
_باشه من رفتم ....ولی بعد نیای حال داشتو ازم بپرسیا!هی نپرسی کجا بوده چکا...
سریع بلند شدم نشستم....
+خبر داری!؟
_اره...ولی نمیگم!
+بگووووو دارم میمیرم از نگرانی!
اشاره ای به من و تخت زد:
_اره مشخصه!
+بگو دیگهههه جان من!
ابرویی بالا انداخت و گفت:
_نوچ!
+نگو به اعماق وجودم....منم یه چیزی از داشِت میدونم ولی نمیگم!
_چییئیییی!
+دیگه....برو میخام بخوابم....
_عههههه پاشووووووو ببینم! بی تَر ادب!
+برو نمیگم...
_نمیگی؟
مثل خودش ابرو بالا انداختم و با ناز گفتم:
+نووووووچ!
_باشه پس منم نمیگم!
+چی رو؟
_اینکه رادین سایت بوده!
بلند زدم زیر خنده که دمپایی روفرشی نرمشو درآورد و پرت کرد سمتم....
بالشتو جلو صورتم گرفتم و جیغ خفیفی کشیدم...
+جییییییغ....
_ای درد! ای کوفت! ! آخه یونجه من به تو چی بگممممم! پاشو گُمرو برام تعریف کن چی میدونی! چیکار کرده باز!
+هیچی! ...میزاری بخوابم؟
خیالم راحت شده بود که رادین سایت بوده....حالا فقط خواب میخاستم! چشمام بدجور میسوخت!
_نه! تا نگی چی میدونی ...
+دختر تو چقدر کَنِه ای! اه اه ! یه بقی خوردما! ول نمیکنه حالا!
_آروم! بگو دیه!
+هیچیییییی!
_جان من!
+هیچییی!
_جان رادین!
اخمی کردم و برگشتم سمتش:
+بارآخرت باشه!
_اوکیییی!جان حامد!
+اینم نادیده میگیرم!
_اوووووو...! نه بابا؟ رو داش من غیرتی میشی؟
+نباید رو کراشم غیرتی بش....
چشمامو بستم و منتظر جیغ جیغای نرگس شدم....
خدایا؟ سوتی ازین بدتر نبود؟
سوتی....اونم پیش این سیریش؟
دلت نمیسوزه برام؟