⊹˚. ִֶָ #روتین🪁 #توصیه
روتین یک روز معمولــۍ! 💛
• کتــٰاب بخونید .🧡✂️.
• اتــٰاقتون رو مرتب کنید .🍒🇩🇰.
• درس بخونید تکلیف هــٰاتون رو بنویسید .🕊🌿.
• آلبوم عکس هــٰاے بچگیتونو نگــٰاه کنید مرتبشون کنید .🌸.
• خــٰانوادگی فیلم ببینید .👩🏻🎓💛.
• بازے هــٰاے آنلاین انجــٰام بدین .🍓🔖.
• استعداد هــٰاتون رو کشف کنید .🍐.
• مدل موهــٰاے مختلف رو روے موهــٰاتون امتحــٰان کنید .⛅️✨.
@CafeYadgiry🛻
بعد با دیدن این پیاما قلبم اکلیلیشد:))))🥲♥️🥺
..
خدایی این چه روشیه جدیدا یادگرفتید😂🥺.
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
خیلیهاتون این سوالو پرسیده بودید ؛
حتی گفته بودید که اد رمان بشیم و پارتگذاری رو ماها انجام بدیم ...
رفقا بنده رمان رو خیلی یهویی از ذهنم مینویسم !
مث الان ک دارم باهاتون میحرفم🥺😂.
شما چژوری میخواین رمانو از ذهن من بخونید؟!😂🤌🏻
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
خیلیهاتون این سوالو پرسیده بودید ؛ حتی گفته بودید که اد رمان بشیم و پارتگذاری رو ماها انجام بدیم ..
ایشون هم میگند : میخواستم از چنلتون لف بدم ولی ...😂😂.
خلاصه که از من به شما نصیحت ...
یه ۲۴ ساعت بمونید تا من چنلو ثابت کنم بهتون😂♥️🥺.
قربون تکتکتون که انرژی میدید🙂.
.
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
ایشون هم میگند : میخواستم از چنلتون لف بدم ولی ...😂😂. خلاصه که از من به شما نصیحت ... یه ۲۴ ساعت بمو
ینی از ممبرامون گوله گوله نمک میریزه 😂😂😂.
یه چی گفت که من عمق وجودم به انحراف کشیده شد ...
میگم من خیلی ...اهم ...
بعد میگند که :
عادت های سمی کههه مانع رشدت میشن🤣🤣🤣🤣.
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
ینی از ممبرامون گوله گوله نمک میریزه 😂😂😂. یه چی گفت که من عمق وجودم به انحراف کشیده شد ... میگم من
یکی هم مث ایشون که چشمای منو گوربایی میکنه🥺😂:
دیشب خیلی خوابممیومد خو .
😂
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_320 با کوبیده شدن در ، به خودم اومدم ! مغزم قفل کرده بود و تازه فهمیدم
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_321
نفس عمیقی کشید و دنده ای عوض کرد:
_ایستادگی درمقابل حامد خودش یه کار بزرگه!
کلافه سرمو تکون دادم و گفتم:
+من نمیام رسول !
منو برسون خونه خودم!
تو میخوای بری سایت برو!
من نمیام!
خواست چیزی بگه که گفتم:
+اگر زحمتت میشه نگه دار اسنپ میگیرم؛ با اسنپ میرم !
_هوی هوی ! کجا ! تند نرو داداش!
حامد داره دیوونه میشه !
باید بیای آرومش کنی !
+من زنش نیستم که آرومش کنم !
خنده شیطانی کرد که زیرلب گفتم؛
+زهرمار !
_نه جدی ... جون رسول کوتاه بیا !
توکه چلاق شدی زمین و زمانو داشت بهم میریخت !
پوزخندی زدم ...
+حالا داره میفهمه چه غلطی کرده !
نیم نگاهی بهم انداخت ...
_حالش بده رادین !!
خواهش میکنم !!!
نفس عمیقی کشیدم که دردم برای لحظه ای آروم شد ...
بعداز پارک کردن ماشین توسط رسول، پیاده شدیم ...
_دستتو بزار رو کمرم ...
یاعلی گفت که با درد پاهام؛ تموم زورمو انداختم روی رسول ..!
+رسول صبر کن ....!
مکثی کرد که تکیه دادم به دیوار...
_وای عقلم نکشید ویلچر بگیرم !!
+برای خودت ؟
_نه خرمن ! برا تو !
+میخوای مسابقه دو بدم باهات؟
_بشین سرجات بابا ! اه !
خنده ای کردم و باکمک عصاهام ، وارد سایت شدیم ...
_رادین ! حرفامو یادت نره !
+اوک !
سمت اتاقم رفتم که در باز شد !
با دیدن وضعیت حامد، لحظه ای دلم براش آتیش گرفت!!
+ح...حامد ! خوبی؟؟
سکوت کرد و خیره شد بهم !
چشمای قرمز و صورت ژولیده و موهای بهم ریخته !
+بیا داخل کارت دارم حامد !
واکنشی نشون نداد که ترسیده دوباره صداش زدم !
+حامد !!!
گیج و منگ سری تکون داد و رفت داخل که پشت سرش وارد اتاق شدم ..
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_321 نفس عمیقی کشید و دنده ای عوض کرد: _ایستادگی درمقابل حامد خودش یه کا
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_322
ولو شد رو مبل و خیره شد به سقف !
نشستم روبروش و عصبی گفتم ...:
+این چه وضعیه برای خودت درست کردی؟
جواب نداد ک گفتم :
+باتوام حامد !!
بیحال لب زد:
_آرامو بدبخت کردم رادین !
دیدی چیشد؟
بچمو خودم کشتم !
آرامو خودم عذابش دادم!
خودم !
منی که جونم به جونش بند بود !
بچه ای که آرزوم بود از آرام داشته باشم رو کشتم رادین ...!
+آروم باش !!
ولوم صداش لحظه به لحظه بالاتر میرفت !!!
_چه خاکی توسرم بریزم الان !
چرا الان نیست !
رفته !
چرا برای اینکه منو خورد کنه ، با جون خودش بازی کرد !
کاش هنوزم بود رادین !
بخدا بس میکردم !
دیگه اخلاق گ*وهمو میزاشتم کنار !
بخدا رو چشمام میزاشتمش !
سمتم خیز برداشت و نشست جلوم !
_رادین !!!
آرام منو میبخشه دیگه نه؟؟
من مطمئنم منو میبخشه !
به پهنای صورت اشک میریخت و من بااینکه دلم ازش پر بود اما از درون شکستم !!!!
_میبخشه سقط بچشو وقتی من تو اوج حال بدش ولش کردم؟
رادین جواب بده !
بخدا دارم دق میکنم رادین !
+بچت زندست !!!
خنده ای از سر دیوانگی سر داد و گفت:
_نگفتم دروغ بگوو !
گفتم جواب بده !
خیالمو راحت کن !
میبخشه یا نه !؟؟
+دارم میگم بچه زندست حامد !
نمیفهمی؟؟!
بدون هیچ حرفی خیره شد که ادامه دادم ...
+رفتارا و حرفای تو آرامو روبه روز داغون میکرد !
همون روزی که حالش بد شد و آوردیش بیمارستان ...
دکتر گفت بچه سالمه !!
کلی سونو و آزمایش نوشت که فهمیدیم بچه زندست !!
لبخندی زدم...
+دختره !!
افتاد روی زمین و هقی زد !
نمیتونستم ...
نمیتونستم بشینم و با لذت خورد شدنش رو ببینم !
درهرحال رفیقم بود!
کنارش به سختی نشستم که خودشو انداخت بغلم ...:))