eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.3هزار دنبال‌کننده
891 عکس
239 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولــدمــــون:6مهر1402🎂 -----------------~-----------------
مشاهده در ایتا
دانلود
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_374 گچ پاهام رو از سر کلافگی ، خیلی زود باز کردم .. بااینکه باید برای
•{🖤🤍}•• ‌ وصف حال حامد برای من راوی سخت است ! دل ضعفه او اثر گریه های بی اندازه او بود .. ! نرگس و پدر و مادر او، از حال او خبر داشتند؟! اصلا می‌دانستند چه بر سر عروسشان آمده؟! به خدا که نمی‌دانستند! اما حالا ، حامد به داناترین فرد مذکر جهان تبدیل شده بود ! می‌دانست که به دخترک بی گناه ، حکم اعدام داده است ! می‌دانست که آشکار کردن حقیقت برای خانواده اش، برابری میکند با طرد شدنش ! ناهید (مادر حامد) روز عقد تمام سفارشات لازم را به حامد کرده بود ! آرام را اندازه نرگس، شاید هم بیشتر از او دوست می‌داشت و حامد از میزان علاقه او به همسرش، بی خبر بود ! چون حامد مفهوم خجالت و بی غیرتی را خوب می‌دانست ... لااقل فهمیدن مفهوم این دو واژه ، برایش ساده بود! خجالت می‌کشید از به زبان آوردن این حقیقت ! +مامان !؟ من روی آرام دست بلند کردم ! بهش گفتم هر*زه ! مامان! مامان من بابا شده بودم ! اون بچه مال من و آرام بود ! من جون بچم و زنمو گذاشتم کف دست اون بی همه چیز ! مامان من بی غیرتی کردم ! قلبشو شکوندم مامان ! نرگس؟! نرگس برو برش گردون! توروخدا برو برش گردون ! فقط یه لحظه ببینمش ! یه دیقه ! توروخدا نرگس !" پتورا روی سرش میکشد و به کابوس هرشبش ادامه می‌دهد! کابوسی که آرام نقش یک جنازه را بازی می‌کند و حامد نقش یک عزادار! غم عالم روی دل این دو پسرک، سنگینی میکرد ! غم عالم بود یا غم دلتنگی؟! هرچه که بود ، خیلی سنگین و دردناک بود ...! بازهم این کاش ها ادامه پیدا می‌کند .. کاش آرام برگردد .. ! کاش حامد ، دیگر فکر های ناجور به سرش نزند و دست به خودکشی نزند ...! کاش رادین ، از این باتلاق نجات پیدا کند !.. کاش !!.... ______________________ با صدای در ، از پرتگاهی پرت شدم ..! چرت کوچولویی زده بودم که باعث شده بود یکم سرحال بشم . ! +بله؟! باوارد شدن ماهک، نیشم باز شد! _سلام خانوم! + سلام دورت بگردممم! سمت دستای باز شده م، پرواز کرد .! دستامو دور کمرش حلقه کردم و نفس عمیقی کشیدم ! +حالت خوبه؟! _ب..بله خانوم ! دلم براتون خیلی تنگ شده بود ! +قربونت برم ! دستامو دو طرف صورتش قفل کردم .. خیره شدم به چشمای قهوه ای رنگش ! +کجا بودی تا الان؟ چشماشو دزدید و لبخندی زد ! _خانوم ! منیژه میگفت شما به آقا گفتین منو بیاره اینجا ! درسته؟! سری تکون دادم .. _تو این چندروز ، پیش پدر مادرم بودم ! لبخند محوی زدم .. +خوش گذشت؟! _ب...بله خانوم . خیلی خوب بود ! چهرش رنگ غم گرفت و لبخندش محو شد ! _اما ... خانوم .. مادرم مریض شده ! نشوندمش رو تخت .. +مریض شده ؟ سری تکون داد .. _آره خانوم ... بابام چندباری بردتش شهر ! اما هیچ دوایی پیدا نکرده برای درمونش ! سرشو انداخت پایین که انداختمش تو بغلم ..! حس عجیبی داشتم ! انگار اونی که مامانش مریض بود و استرس میکشید من بودم نه ماهک ! جزء به جزء حرفاش رو درک میکردم ! بعداز خوندن رمان از چنل معرفی شده لف بدید راضی نیستم🥲🫀
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_375 وصف حال حامد برای من راوی سخت است ! دل ضعفه او اثر گریه های بی اندا
•{🖤🤍}•• ‌ نفس عمیقی کشیدم و خواستم چیزی بگم که ماهک با ذوق ، برگشت سمتم ! _خانومممم ! راستیییی ! مبارک باشههه ! خیلی ذوق دارم خانوم . کل روستا از الان جشن گرفتن از خوشحالی !همه به فکر لباس و بزک دوزک خودشون ان! +براچی ؟! _عقد شما و آقا دیگه ! پوزخندی زدم ! +آها .. چقدر دلشون خوش بود !. تموم اجزای بدنم از استرس و بغض درحال تیکه تیکه شدن بود !. اونوقت اینا به فکر لباس و جشن ان ! شایدم .. از ذات ارسلان خبر نداشتن ! نمیدونستن چه آدم کثافطیه ! نمی‌دونستن کشتن آدمای اطرافش براش مثل بازی با تفنگ اسباب بازی میمونه! کشتن آدما مثل سرگرمیشه ! _خانوم ..؟ انگار خوشحال نیستینا؟! +نه اوکی ام .. _اومم... نمیدونم .. شاید برای شما عادیه ! ولی برای ما رعیتی ها ، ازدواج با ارباب زاده آرزومونه ! البته این فقط آرزوی دخترای روستاس .. من اصن دوس ندارم آقا ارسلانو ! +چرا؟ _میدونین ... یجوریه ..! +چجوریه؟ _نگاهش خیلی عمیقه ! وقتی به آدم خیره میشه، تو نگاهش پراز حرفای نگفتست ! سری تکون دادم .. _بعد تازه .. خیلی هم عصبیه ! من خیلی ازش می‌ترسم ..! نیشخندی زدم ! +منم همینطور ! _شما چرا؟! +چون خیلی خطرناکه ! ‌_واقعا؟ +اوهوم _اینو نمیدونم .. ولی بنظرم آقا خیلی درونگراست ... +چرا اینجوری فکر میکنی؟ دوزانو روی تخت نشست و شروع کرد به توضیح دادن ! _خانوم ازین به بعد به رفتار و طرز حرف زدنش دقت کن ! خیلی عمیق حرف میزنه ! یموقع هایی یدفه میره توخودش ! اصلا حرف نمیزنه ! نمیخنده ! اما یدفه ای هم میگه و میخنده و به خدمتکارا انعام میده ! +جدن؟ _آره بخدا ! از رو تخت بلند شد و سمت پنجره رفت ! _تازه ... یدفه من براش ناهار که بردم .. بهم پنج تا سکه داد خانوم ! باورت میشه؟ +هوم .. _بین خودمون بمونه خانوم .. نزدیکم شد .. آروم لب زد؛ _بعداز فوت یلدا خانوم، شخصیت آقا کلا دگرگون شد ! خیلی کم میخندید و از عمارت و روستا فرار می کرد ! حاج حسین خودش رو به در و دیوار میزد تا دوروز بمونه روستا ..! اما انگار نافش رو به تهرون بستن ! خنده ای بخاطر لحن بامزش کردم .. +خیله خب ! بسه دیگه ... بیا بهم کمک کن لباسای کوفتی رو بپوشم باید برم پایین _چشم خانم ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرچ‍ی‌طوف‍ان‌‌زندگی‍ٺ بزرگ‍تر ب‍اشہ رنگی‍ن‌ک‍‌م‍ون‌‌بع‍دش‌‌قش‍نگ‌ت‍ره☁️💘: ) @CafeYadgiry🧊🫂
🎒 زبان عربی 🎓نکات ترجمه افعال 🔻 لم + مضارع = ماضی نقلی منفی 🔻 مضارع + مضارع = مضارع التزامی 🔻 أن + مضارع = مضارع التزامی 🔻 لن + مضارع = آینده منفی 🔻 کان + ماضی = ماضی بعید 🔻 کان + قد + ماضی = ماضی بعید 🔻 ماضی + ماضی = ماضی بعید 🔻 کان + مضارع = ماضی استمراری 🔻 ماضی + مضارع= ماضی استمراری 🔻 قد + ماضی = ماضی نقلی پ.ن: رفقا خیلی کاربردیه وارد دفتر عربی هاتون کنید 😎🫀. @CafeYadgiry🤍🧸
سریال گاندو 1 🔸شنبه تا چهارشنبه ساعت ۱۸:۰۰ ▫️بازپخش: ساعت ۰۰:۳۰ 🔸از شبکه افق سیما پ.ن: جیغ جیغوووووو😭🫀. @CafeYadgiry🍂
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
سریال گاندو 1 🔸شنبه تا چهارشنبه ساعت ۱۸:۰۰ ▫️بازپخش: ساعت ۰۰:۳۰ 🔸از شبکه افق سیما پ.ن: جیغ جیغ
رفقای ناب این چنل اصلی گنگ مونه :😂😎 https://eitaa.com/Kafeh_Gandoo12 خیلی وقت بود که فعالیتی داخلش نداشتیم .. 🥲 به حمایتتون نیازمندیم:/ چنل واس خودمه😭💔😂