eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.3هزار دنبال‌کننده
907 عکس
241 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـات🌾: @Tablighat_Deli گپمون‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولــدمــــون:6مهر1402🎂 -----------------~-----------------
مشاهده در ایتا
دانلود
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_377 لباسایی که روی صندلی برام گذاشته بودن رو به کمک ماهک تنم کردم ... +
•{🖤🤍}•• ‌ _خانوم خوبین؟! قرص رو ازش گرفتم تا از درد قفسه سینم کاسته بشه ! دهنم مزه زهرمار میداد و نای حرف زدن نداشتم! صدای جیغ و داد ماهک و بیرون کردن آرایشگره ، یه نور کوچیکی تو قلبم رو روشن کرد ! با کمک ماهک روی تخت دراز کشیدم .. ماهک دستپاچه شده بود و ترسیده بود ! چی میگفتم بهش؟! خودمم ترسیده بودم ! حال من لحظه ای بود ! یه لحظه خوب و بتمن بودم ..... یه لحظه بد و درحال مرگ ! چشمامو روهم بستم و دستمو روی شکمم گذاشتم ! باتکون خوردن چیزی زیر دستم ، لبخندی زدم ! بی قراری میکرد !.. فهمیده بود حال و هوای من رو !.. باشنیدن دادوبیداد ارسلان ، ضربه ای به پیشونیم زدم ! حوصله این یکیو واقعا نداشتم ! ماهک کم مونده بود بزنه زیر گریه ! +ماهک... ! آروم باش ! چیزی نشده که ! سری تکون داد که در باشدت باز شد ! نگاه خیره ارسلان روی من قفل شد ! سریع بلند شدم و روبروش ایستادم ! از نگاه ترحم بار و رفتارای دلسوزانش ؛ متنفر بودم ! زیردلم تیر میکشید و نمیتونستم وایسم ! اما مجبور بودم ! +ن..نمیزارم د..دست به ..سر..سر و صورتم ب..بزنه ! دستمو به میز گرفتم که نگران لب زد : _بریم دکتر ؟ جوابی ندادم که رو کرد سمت آرایشگره و ماهک!: _گمشید بیرون! با صدای دادش چشمامو به هم فشردم ! درو محکم بست و روکرد سمت من ! _خودتم میدونی نباید کفر منو دربیاری ! نایی برام نمونده بود که بخام باهاش بحث کنم ! قدمهای خسته و یکی درمیونم رو سمت تخت کشوندم .. _چته ؟ +و..ولم کن ! درد دارم ! _پایین منتظرتم ! میریم پیش دکترت ! +ل..لازم نکرده ! _ب جهنم.! یه حرفو دوبار تکرار نمیکنم .. غرورمو از سر راه نیاوردم ک خرج توئه نفهم کنم ! انقد درد بکش تا بمیری !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
شروع روز جدید بایک استیکر خاص🤓💔😂.
تو‌زندگیت‌دو‌تا‌قانون‌رو‌فراموش‌نکن: قانون‌اول:از‌،زندگیت‌لذت‌ببر قانون‌دوم:به،قانون‌اول‌گوش‌بده...🌱💚 @CafeYadgiry🍦🥺🤍
روتین شیرین یادگیری زبان * ╰───── • ◆ • ─────╯ 2 تا فیلم زبان اصلی تو هفته ببین🎥🍿 روزی 5 تا لغت حفظ کن🧾🎻 علاقه و هدف داشته باش واسه یادگیری🍒 هر روز یه صفحه کتاب داستان بخون🌴📙 روزی یه اصطلاح زبان یاد بگیر💁🏻‍♀🍂 موقع فیلم دیدن دیالوگ ها رو تکرار کن🤸🏻‍♀ دفترچه لغات داشته باش📗🌱 با اطرافیانت مکالمه کن📻🤷🏼 پادکست های کوتاه گوش کن🌸🎧 @CafeYadgiry🐈🫂
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_378 _خانوم خوبین؟! قرص رو ازش گرفتم تا از درد قفسه سینم کاسته بشه ! دهن
•{🖤🤍}•• ‌ نگاه عصبیش همزمان شد با پیچیدن دردی تو پهلوم ! تحمل درد برام سخت بود ! صبرم لبریز شده بود ! دستمو به شکمم قفل کردم و جیغ خفیفی زدم ! +ب..باشه باشه ! بریم ! بریم ! پوزخندی زد و خواست دستمو بگیره که دستمو کشیدم ! +خ ..خودم میام.! انگار بهش بر خورد که زیرلب چیزی گفت و به بیرون رفت ! پشت سرش با قدم های بی‌جونم، راه افتادم ... اونقدر قدمهاشو تند برمیداشت ، که توی جیک ثانیه ، به ماشینش که تو حیاط پارک بود ، رسید ! درد پهلوم بیشتر و بیشتر میشد و کاری جز نفس عمیق کشیدن ازم برنمیومد ! نگران بودم ! مامانی !؟ دخترم خوبی؟! ببین مامان داره چقدر عذاب میکشه ! درد میکشه ! ولی تو غصه نخوریا !! مامانیت هیچوقت کم نمیاره ! چون توهستی ! پس توهم قوی بمون مامانی ! درسته گرسنه موندی !.. استرس کشیدی ! ولی بهت قول میدم همه اینارو .. هم من هم باباحامد... برات جبران کنیم ! قطره اشکی از سر درد تو وجودم، از گوشه چشمم چکید !.. در ماشینو باز کردم و سوار شدم ! ارسلان بدون حرف راه افتاد و از عمارت خارج شد !... نگاه های خیرش، اذیتم میکرد ! بدنم گر گرفته بود و مانتوم رو انقدر تو مشتم گرفته بودم که چروک شده بود ! _آرام ؟ آب دهنمو قورت دادم و سرمو از سر کلافگی و درد بدنم ، به صندلی تکیه دادم ! +ب..بله ؟ _خیلی درد داری؟ لحن مظلوم و نگرانش، برای لحظه ای دلمو لرزوند ! نباید نگاش میکردم !. شخصیتم همین بود .. از یه رفتار و یه حرف کسی خوشم بیاد ، دل کندنم ازاون فرد با خداست ! درست مثل حامد !.. حامد هم فقط با یک حرف و یک رفتار دل من رو تو مشتش گرفت ! نوع خواستگاری کردن و ابراز علاقش برام محشر بود ! جذاب بود ! اما این مرتیکه ، نزاشت ازاون روزا لذت ببرم!!! اما حالا ...! حال من واقعا براش مهم بود؟! اگر بود.. چراانقدر اذیتم میکرد؟ +م..مهم نیست ! دستاشو دور فرمون مشت کرد ! _مهمه که میپرسم !
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_379 نگاه عصبیش همزمان شد با پیچیدن دردی تو پهلوم ! تحمل درد برام سخت بو
•{🖤🤍}•• ‌ بعضی از رفتاراش، درست مثل حامد بود و من رو یاد حامد مینداخت ! کاش خودش الان اینجا بود ! جای ارسلان! باهم میرفتیم برای تعیین جنسیت ! میرفتیم سیسمونی میخریدیم ! آخ که این آرزو تو دل من برای همیشه موند ! +اگه م..مهم ..بود ... منو از حامد دور ن..نمیکردی! _شروع شد باز؟ پوزخندی زدم... +ح..حقیقت برات تلخه؟ _نه اتفاقا ! شیرینه ! میدونی چرا؟ چون حقیقت اینه که تو داری دردیو میکشی که من سه چهارسال پیش کشیدم ! درد بی پدر مادری ! درد بی کسی ! درد دوری از زندگیت ! همه وجودت ! درد دلتنگی !... نیشخندی زد .. _تو هرشب خواب خودت و بچت و حامدی رو میبینی که دورهم نشستین و مشغول چرت و پرت گفتنین! اما من هرشب کابوس میبینم ! همون تصویر یلدای غرق در خون ! تصویر جنازه مادرم ! همون تصویرایی که الان شده برام یه کابوس !!!! میفهمی چی میگم؟! +ت..تمومش کن ...! با شنیدن هر یک کلمه از حرفاش، حالم بدتر میشد ! قصد کشتن منو داشت ‌انگار ! نمیدونم چی تو نگاهم دید که سکوت کرد و پاشو روی گاز فشرد ..! _____________________ کلافه و عصبی ، داد زدم: +من به شما احمقا گفتم فقط یه آمار بگیرین ببینید خونه هست یانه ! بعد رفتین در خونشو زدین؟! _آروم باش رادین ! صبر کن حرفمو تموم کنم ! دستی رو موهام کشیدم و نشستم رو مبل ... _هرچقدر زنگ زدیم جواب نداد ! هم به گوشیش .. هم از آیفون ! دستامو به گردنم قفل کردم که نشست کنارم .. _میخوای چیکار کنی حالا؟! +نمیدونم امیر .. نمیدونم ! دارم دیوونه میشم ! دوسه هفته ست خودشو گم و گور کرده ! نه گوشیشو جواب میده ! نه منو راه میده تو خونش ! چه غلطی کنم دیگه ! بابا بخدا منم خواهرمو الکی الکی از دست دادم ! نزدیک یک ماهه ازش خبر ندارم! نمیدونم کجاست ! اصلا زنده هست یانه ! هیچکس نمیفهمه حال منو ! هرکی یه ساز میزنه ! _من میفهمم حالتو ! بلند شدم و درو بستم ... +نمیفهمی ..به ولله نمیفهمی! خواهر من گول شماهارو خورد که پاشد رفت برا اون ماموریت کوفتی ! _درک میکنم رادین ! درک میکنم ! +چیو درک میکنی ؟! اینکه پاره تنمو از دست دادم؟! یااینکه دلم پرسه میزنه برای دیدنش ؟! _جفتشو ! خداتو شکر کن رادین ! شکر کن ! شکر کن که خواهرت تو سن ۱۷ ۱۸ سالگی با یه آدم عوضی دست به فرار نزده ! با شنیدن این حرفش ، آتیش درونم‌، محو ونابود شد !