eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
354 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‏یکیو داشته باشی که با داشتنش به نداشتن خیلی چیزا فکر نکنی دیگه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_134 تمركز همه رو بهم ريخت! صداي نوچ نوچ كلافه ي همه به نشونه ي اعت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 كبودي گردنتون! و بعد از اين تك خنده ها كه قشنگ بود ميخواد دلِ عماد و ببره زد كه عماد به وضوح جا خورد و صداي خنده ي بچه ها كل كلاس و برداشت و پونه درحالي كه داشت از خنده ميمرد محكم زد تو سرم كه تازه عمق فاجعه رو فهميدم و به عماد نگاه كردم كه هرچند عصبي بود اما خودش و جمع و جور كرد و با خونسردي كامل راه افتاد سمت صندليا و روبه رومون ايستاد و به من زل زد: _بالاخره يه سريا هستن كه بدجور تشنه ي منن و گاهي اوقات نميشه جلوشون و گرفت! و با پوزخندي نگاهش و ازم گرفت! ميدونستم اين پوزخند يعني حالت و گرفتم تا آدم باشي و ديگه گاز نگيري اما فقط دماغم و جمع كردم و نگاهش كردم كه حالا صداي خنده همه بچه ها بلندتر شد و ما تحت من بيشتر از قبل داشت توي آتيش ميسوخت سوزش به حدي رسيده بود كه هرجور شده بايد يه پماد سوختگي پيدا ميكردم و خودم و نجات ميدادم و البته بعد حال عماد رو ميگرفتم! عماد همچنان نگاهم ميكرد و بچه ها ريز ريز ميخنديدن... ديگه طاقت نداشتم، شايد اگه كلاس ميرفتم بيرون بهتر بود و يه جورايي عماد ضايع ميشد! با خودم فكر كردم بايد بلند شم و همين حالا از كلاس بزنم بيرون بي توجه به وز وزاي پونه و نگاه متعجب همه! بعدشم چشم غره اي واسه عماد برم و هنوز از كلاس نرفته بيرون عماد بگه: _حالا شما داري كجا ميري خانم معين؟ و من جواب بدم: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
چه دعايي كُنَمَت بهترازاين❣ كه شود❣ عاقبتت❣ ختمِ به من...😍💕❣💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_135 كبودي گردنتون! و بعد از اين تك خنده ها كه قشنگ بود ميخواد دلِ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 ترجيح ميدم ديگه سر كلاس يه گوسفند كه گرگا تشنشن نباشم! و بعد در كلاس و باز كنم و بخوام برم بيرون اما عماد از كيفم بگيره و من و برگردونه سمت خودش و در حالي كه همه دارن نگاهمون ميكنن بهم نزديك تر بشه و با لحن مهربوني بگه: _اين گوسفند عاشقته!عاشقِ تو يلدا! و من در حالي كه دستام و دور گردنش حلقه كردم با صداي رسايي جواب بدم: _منم عاشقتم گوسفند! و بعدهم يه بوسه ي عاشقانه... آخ كه چه صحنه ي فوق العاده اي بود و همه داشتن برامون دست ميزدن اما يه دفعه با ضربه ي محكمي كه تو سرم خورد انگار همه چي و از ياد بردم و هاج و واج اطرافم و نگاه كردم. تازه فهميدم بله! من روي صندلي كنار پونه نشسته بودم و نه خبري از عماد بود و نه بوسه و تشويقي و حالا همه ي چشم ها روي من زوم شده بود و صداي خنده هاشون داشت گوشم و كر ميكرد كه پونه از چونم گرفت و سرم و به سمت خودش چرخوند: _كجا سير ميكردي ديوونه؟ و بعد واسم سري تكون بده! صورتم و از بين دوتا انگشتش بيرون كشيدم و نگاهي به عماد كردم كه متعجب بهم زل زده بود و چيزي نميگفت كه يهو بيتا در حالي كه چشماش به من بود به نزديك تر شد و لبخند مزخرفي زد كه زير لب زهرماري نثارش كردم و نگاهم و ازش گرفت كه صداي چندشش توي كلاس پيچيد: _استاد من كه فكر ميكنم يه رابطه اي بين اون گرگا كه شما گفتيد و گوسفندي كه خانم معين گفت،باشه! و روبه همه ادامه داد: _نظر شما چيه؟! و همين حرفاي موذيانه اش باعث شد تا صداي خنده ها دوباره بالا بگيره و عماد بدون اينكه حتي لبخندي بزنه به سمتش برگرده و با اخم بگه: _ بيرون!بفرماييد بيرون خانم... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
خودت را ببر به یک کافه وَ خودت را قهوه مهمان کن وَ کمی با خودت باش "خودی"  که همیشه همراهت بود و ندیدیش ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
نجوای انگشتانت را دوست میدارم ، آن زمان که در وطن آغوشت آرام میگیرم ...! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_136 ترجيح ميدم ديگه سر كلاس يه گوسفند كه گرگا تشنشن نباشم! و بعد د
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 بيتا با نگاه پر نفرتي چشم از عماد گرفت و از كلاس رفت بيرون و با رفتنش دوباره كلاس بهم ريخت كه عماد با كلافگي 'روز بخيري' گفت و به سرعت از كلاس خارج شد! ميدونستم الان قشنگ آب روغن قاطي كردع و اگه شرايط مهيا باشه حتي دلش ميخواد بيتا رو از چوبه ي دار آويزون كنه تا آروم بگيره اما خب اين ممكن نبود و قطعا تركش اتفاقات امروز فقط ميخورد تو فرقِ سرِ من بيچاره! با شنيدن صداي پونه از فكر عماد بيرون اومدم و به سمت پونه برگشتم كه دوباره با سرعت نور شروع به حرف زدن كرده بود: _ پاشو...پاشو بريم يلدا جونم كه يه عالمه حرف دارم باهات! بي هيچ حرفي همراهش از كلاس خارج شديم و رفتيم تو محوطه ي دانشگاه و روي يه نيمكت نشستيم اما حالا پونه فقط مثل بزي كه ذوق الف تازه داره به چمنا و گلاي پشت سرمون زل زده بود و چيزي نميگفت كه لپش و محكم كشيدم و گفتم: _تعريف كن ديگه،نكنه زير لفظي ميخواي؟ چپ چپ نگاهم كرد و دستم و از رو لپش كشيد: _محض اطلاع آخر هفته جشن عقدِ من و مهرانمه خانم! ابرويي بالا انداختم: _ مهرانم؟الان ميارم بالا! و زدم زير خنده كه لب پايينش و آويزون كرد و گفت: _ خيليم دلت بخواد خندم و جمع كردم و گفتم: _ عمرا دلم بخواد،حالا چرا به اين زودي داريد عقد ميكنيد؟ لبخند مسخره اي تحويلم داد: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
موجه ترین دلیل"دوست داشتن" است لبخند بی اختیاری که دلیلش لبخند دیگری ست... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
دوست داشتن تو مثل دریاست مثل هوا مثل نفس است مثل یک جاده بی انتهاست که من بارها و بارها این راه را رفته ام ...! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave