.
💠 علـے علـے ...
معاویه مروان بن حکم را عامل مدینه قرار داد و به وی دستور داد به جوانان مدینه جایزه ای بپردازد، مروان اطاعت نمود.
علـے بن الحسین علیهما السّلام میفرماید: هنگامی که من نزد مروان رفتم گفت: نام تو چیست؟
گفتم: علـے بن الحسین (عليهما السّلام)
گفت: نام برادرت چیست؟
گفتم: علـے،
مروان گفت: چه خبر است! علـے علـے؟ منظور پدرت چیست که نام تمام فرزندان خود را علـے میگذارد!
سپس جایزهای به من داد و من به سوی پدرم بازگشتم و جریان را برایش شرح دادم.
پدرم علیه السلام فرمود: وای بر پسر زن کبود چشم دباغ باد! اگر صد پسر برای من متولد شود، دوست دارم نام همه آنان را علـے بگذارم.
📔 کافی، ج۶، ص١٩
#امام_حسین #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🖤 حضرت اباعبدالله الحسین (ع)
امام حسين علیه السلام پس از شهادت برادر گرامی خویش، آن منافقان را به میدان جنگ طلبید و هر کس از آن اشرار در مقابل فرزند حیدر کرار میآمد، امام ابرار به ضربت شمشیر او را به جهنم میفرستاد تا آنکه از اجساد پلید آن كفار مقتول عظیمی در میدان جنگ فراهم آمد.
خلاصه، بعضی از راویان اخبار در بیان شجاعت آن فرزند حیدر کرار، تعجب خود را چنین اظهار نموده اند که: به خدا سوگند هرگز ندیدم کسی را که دچار لشکر بسیار گردیده و دشمنان بی شمار او را در میان احاطه نموده باشند با آنکه فرزندان و اهل بیت و اصحاب او به دست دشمنان به شهادت رسیده باشند که قویدل تر از حسین بن علی علیه السلام باشد.
در این حال بود که آن مردان نامرد بر آن جناب حمله آوردند. آن حضرت نیز با شمشیر تیز بر آنها حمله ور گردید، آن چنان حمله ای که از ضربت شمشیرش دشمنان بر روی هم میریختند، و صفها را میشکافت،
مانند آنکه گرگی بی باک به میان گله بزها به خشمناکی درافتاده و حمله بر آن منافقان سنگدل که تعدادشان به سی هزار نفر میرسید، کرد و آنان هم از ترس فرار را بر قرار ترجیح داده و فرار میکردند.
امام علیه السلام همچنان با آنها میجنگید تا آنکه لشکر دشمن میان آن حضرت و حرم مطهر حضرت حایل شدند و به خیمهها نزدیک گردیدند.
در این هنگام آن حضرت فریاد برآورد: «ای پیروان آل ابوسفیان! اگر شما دین ندارید و از عذاب روز قیامت نمی ترسید، پس در دنیا آزادمرد باشید و رجوع به حَسَبهای خود نمایید چنانکه گمان دارید. اگر شما از عرب هستید».
راوی گوید: شمر پلید فریاد زد که ای پسر فاطمه چه میگویی؟ امام علیه السلام فرمود: میگویم من با شما جنگ دارم و شما با من جنگ دارید وذزنان گناهی ندارند، پس این سرکشان و جاهلان و یاغیان خود را نگذارید متعرّض حرم من شوند مادامی که من زنده و در حال حیاتم.
شمر گفت: ترا به حاجتت میرسانیم ای پسر فاطمه. پس آن جماعت بی دین همگی بر امام حمله نمودند و آن فرزند اسدالله هم بر آنها حمله نمود و در این حال بود که امام عليه السلام تقاضای شربتی از آب از آن بی دینان بی باک نمود ولی فایده ای نبخشید تا آنکه هفتاد و دو زخم بر جسم شریفش وارد گردید.
در آن هنگام امام علیه السلام ایستاد تا ساعتی به خاطر ضعفی که بر جنابش مستولی شده بود کمی استراحت نماید. در همان حال که حضرت ایستاده و مشغول
استراحت بودند، سنگی از جانب یکی از دشمنان بر پیشانی مبارکش اصابت نمود و خون جاری گشت.
امام جامه (پیراهن) خود را گرفت که خون را از پیشانی شریف پاک نماید، تیری سه شعبه به جانب حضرت آمد و بر قلبش که مخزن علم و اسرار الهی بود، نشست.
حضرت فرمود: «بسم الله... » سپس سر مبارک به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: «خداوندا! تو میدانی که این گروه میکُشند آن کسی را که نیست بر روی زمین فرزند دختر پیغمبری به غیر از او».
پس حضرت آن تیر را گرفت و از پشت سر بیرون کشید و خون مانند ناودان از جای آن جاری شد و آن جناب دیگر توانایی بر جنگ و جدال با آن کافران بی دین را نداشت پس از کثرت زخمها و جراحات وارده، ضعیف و ناتوان گشته بود.
لذا هر کس از دشمنان نزدیک ایشان میآمد برای اینکه مبادا در قیامت با خدا ملاقات نماید در حالی که خون آن مظلوم بر گردنش باشد، منصرف
می گشت و از آنجا فرار میکرد.
تا آنکه مردی از قبیله «کِندَه» پیش آمد که نام نحسش مالک بن يسر (یا نسر) بود. پس آن زنازاده پست چند ناسزا و حرف زشت به زبان بر امام عليه اسلام جاری کرد وضربت شمشیری بر سر و فرق مبارک حضرت فرود آورد که عمامه امام شکافته شد و عمامه اش از خون لبریز گشت.
امام علیه السلام از اهل حرم خویش دستمالی را طلب فرمود و سر مبارک را با آن محکم بست سپس کلاهی طلبید که عرب آن را «قَلَنسُوَه» مینامند و آن را هم بر سر مبارک نهاد و عمامه را بر روی آن پیچید و مُلَبَّس به آن گردید و بار دیگر عزم میدان نمود. پس لشکر دشمن اندکی درنگ کردند و دوباره آن بی دینان بی شرم و حیا حضرت را احاطه نمودند.
پس از آن، شمر پلید به خیمههای حرم مطهر حضرت اباعبدالله علیه السلام حمله نمود و نیزه خود را به خیمهها فرو برد و به یاران فرومایه خود گفت: آتش بیاورید تا خیمهها را با هر کس که در آن است به شعله آتش بسوزانم.
آن معدن غیرت الله فرمود: «ای پسر ذِي الجُوشَن! آیا تو میگویی آتش بیاورند که خیمهها را بر سر اهل بیت من بسوزانی؟ خدا تو را به آتش دوزخ بسوزاند.
در این هنگام «شَبَث» شقی آمد و آن شمر عنید را از این کار زشت سرزنش نمود که آن بی حیا (به ظاهر) اظهار شرم نموده و برگشت.
📔 متن و ترجمه کتاب لهوف (سید بن طاووس)، ص١٨٠
#امام_حسین #مقتل
🔰 @DastanShia
.
🖤 حضرت اباعبدالله الحسین (ع)
چون ضعف و سستی در اثر زخمها و جراحات بسیار که در بدن مبارک حضرت وارد گردیده بود، بر ایشان مستولی شد و از اثر اصابت تیرهای بسیار بر بدنش، مانند خارپشت به نظر میآمد.
در این هنگام، صالح بن وهب مَرّی (یا مُزنی) بی دین با نیزه بر پهلوی امام عليه السلام زد که آن مظلوم از بالای اسب بر زمین افتاد و بر گونه راست صورت بر روی خاک کربلا قرار گرفت. آن حضرت دوباره از روی خاک برخاست و چون کوه استوار ایستاد.
علیای مکرمه حضرت زینب علیها السلام در آن حال از خیمههای حرم بیرون دوید در حالی که ندا میداد: ای وای برادرم، وای سید و سرورم، وای اهل بیتم! ای کاش آسمان بر زمین میافتاد و کوهها بر روی سطح زمین ریزریز میگردید.
شمر پلید بر نوکران عنيد خود فریاد برآورد که در حق این مرد چه انتظار دارید؟ چرا کارش را تمام نمی کنید؟ در این هنگام یک مرتبه گروه بی دین از هر طرف بر امام تشنه دل حمله ور گردیدند و او را محاصره نمودند.
«زُرعة بن شریک »مشرک، ضربهای بر شانه مبارک امام علیه السلام زد و حضرت سیدالشهدا علیه السلام نیز ضربه ای بر او زد و او را بر روی زمین انداخت و به جهنم واصل گرداند.
ولد الزّنای دیگری ضربه شمشیری بر دوش مقدس آن حضرت زد که از آن ضربه حضرت با صورت به زمین افتاد و در چنین حالی از حال رفته و خستگی و ضعف بر ایشان مستولی شد و گاهی برمی خاست و گاهی مینشست.
در این هنگام، سنان بن أنس بی دین، نیزه ای بر گردن آن حضرت زد و به همین مقدار اکتفا ننمود و بار دیگر نیزه را بیرون کشید و بر استخوانهای سینه اش فرو برد.
سپس أشقى الأَوَّلِينَ والآخِرین، سنان ابن انس سیه دل، تیری به گلوی آن حضرت زد و ایشان بر زمین افتاد ولی باز برخاست و بر روی زمین نشست و آن تیر را از گلو بیرون کشید و هر دو دستش را در زیر گلوی مبارک میگرفت و چون پر از خون میشد بر سر و صورت و محاسن شریف میمالید و میفرمود که: «به همین حال خدا را ملاقات مینمایم که به خون خود آغشته و حق مرا غصب نموده باشند».
پس عمر سعد لعین به خبیثی که در طرف راست او بود، گفت: وای بر تو، از مَرکَب فرود آی و حسین را راحت کن.
خَولی بن یزید اصبحی به سرعت آمد که سر مطهّر امام علیه السلام را از بدن جدا نماید ولی لرزه بر بدن نحسش افتاد و از آن کار زشت اجتناب نمود.
آنگاه سِنان بن اَنَس نَخَعی از اسب پیاده شد و قصد قتل فرزند پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و نور دیده حضرت زهرا علیها السلام را نمود.
شمشیر بر حلق آن حضرت فرو کرد و گفت: به خدا سوگند که سر از بدنت جدا میکنم و حال آنکه میدانم تویی فرزند رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم و بهترین مردم از جهت پدر و مادر. سپس سر مقدس آن حضرت را از بدن شریفش جدا نمود. خدا لعنت کند «سِنان» را و آناً فاناً عذابش را زیاد گرداند.
📔 متن و ترجمه کتاب لهوف (سید بن طاووس)، ص١٩٠
#امام_حسین #مقتل
🔰 @DastanShia
.
🔘 چه کسی برای حسینم گریه میکند؟
هنگامی که پیامبر صلیاللهعلیهوآله، شهادت حسین علیهالسلام و سایر مصیبتهای او را به دختر خود، خبر داد؛
فاطمه سلاماللهعلیها سخت گریه نمود و عرض کرد: این گرفتاری چه زمانی رخ میدهد؟
پيامبر فرمود: زمانی که من و تو و علی در دنیا نباشیم.
آن گاه گریه فاطمه شدیدتر شد. عرض کرد: چه کسی بر حسینم گریه میکند، و به عزاداری او قیام مینماید؟
پیامبر فرمود: فاطمه! زنان امتم بر زنان اهل بیتم، و مردان بر مردان گریه میکنند و در هر سال، عزاداری او را تجدید میکنند.
روز قیامت که فرا رسد، تو برای زنان شفاعت میکنی و من برای مردان، و هر که بر گرفتاری حسین گریه کند، دست او را میگیریم و داخل بهشت میکنیم.
فاطمه! تمام دیدهها روز قیامت گریان است، مگر چشمی که بر مصیبت حسین گریه کند! آن چشم به خاطر رسیدن به نعمتهای بهشت خندان است!
📔 بحار الأنوار: ج۴۴، ص٢٩٢
#امام_حسین #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔸 دشمن خدا
مرد کوری را بود که در روز شهادت حضرت سیّدالشّهدا علیه السلام در لشکر ابن زیاد حضور داشت.
از او سؤال میکردند از سبب نابینا شدنش. او در جواب گفت: من با نه نفر دیگر از لشکریان در روز عاشورا در کربلا حاضر بودم جز آنکه من نه شمشیر زدم و نه تیر انداختم،
و چون آن حضرت به شهادت رسید، من به سوی خانه خود برگشتم و نماز عشا را بجا آوردم و به خواب رفتم.
در عالم رؤیا شخصی به نزد من آمد و به من گفت: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم تو را طلب نموده، به نزد پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بيا.
گفتم: مرا با رسول خدا چه کار است؟ آن شخص گریبان مرا گرفت و کشان کشان برد تا به خدمت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم آورد.
آن جناب را دیدم در صحرایی نشسته و آستینهای خود را تا آرنج بالا زده و حربه ای در دست دارد و فرشته ای در پیش روی آن حضرت صلی الله علیه وآله وسلم ایستاده و شمشیری از آتش در دست دارد و آن نُه نفر دیگر هم حاضر بودند.
آن فرشته آن نه نفر را به این کیفیت به قتل رسانید که هر یک را با ضربهای که میزد شعله آتش او را فرا میگرفت و به درک میرفت.
من نزدیک حضرت شدم و در حضور آن جناب دو زانو نشستم و گفتم: السَّلامُ عَلَيكَ يَا رَسُولَ اللهِ. آن حضرت جواب سلام مرا نفرمود.
مدّتی دراز سر مبارک را زیر افکند سپس سرش را بالا نمود و فرمود: «ای دشمن خدا! حرمت مرا شکستی و عترت مرا به قتل رسانیدی و رعایت حق را ننمودی و کردی آنچه را کردی»!!
من گفتم: یا رسول الله! به خدا سوگند که من نه شمشیر زدم و نه نیزه به کار بردم و نه تیر انداختم.
رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: راست میگویی و لکن بر تعداد آنها افزودی. آنگاه فرمود: به نزدیک من بیا و چون نزدیک شدم در خدمتش طشتی پر از خون دیدم.
پس حضرت فرمود: این خون فرزندم حسین (علیه السلام) است و سپس از آن خون مانند سرمه در چشمانم کشید و وقتی از خواب بیدار گشتم، دیدم دیگر چشمانم جایی را نمی بیند.
📔 متن و ترجمه کتاب لهوف (سید بن طاووس)، ص٢١٣
#امام_حسین #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
⚫ بعد از عاشورا ...
عمر سعد لعین پس از قتل فرزند خاتم النبیّین، سر مطهّر امام شهید را در همان روز عاشورا به همراه خَولی و ... لعنة الله علیهم به نزد عبيد الله بن زياد فرستاد،
و دستور داد که سرهای انور دیگر شهدا چه از اصحاب و یاران و چه از اهل بیت آن حضرت را با شمر بن ذی الجوشن پلید و قيس بن اشعث وعمرو بن حجاج لعنة الله علیهم روانه کوفه نمود.
آن ظالمين شقاوتمند با سرهای مطهر به سوی کوفه رفتند و عمر سعد لعین نیز روز عاشورا و روز یازدهم را تا زمان زوال در زمین کربلا ماند،
و بعد از زوال، آن اهل بیت و آن کسانی را که باقی مانده بودند از زن و فرزندان امام حسین علیه السلام را بر روی شتران بی کجاوه، سوار نمودند،
و زنان آل عصمت و طهارت را که امانتهای انبیاء بودند مانند اسیران ترک و روم با شدت محنت و مصیبت و کثرت غم و غصه، به اسیری بردند.
روایت شده که سرهای نور یاران امام حسین علیه السلام، هفتاد و هشت سر نورانی بودند که قبیلهها برای تقرب پیدا کردن به ابن زیاد و یزید آنها را در بین خود تقسیم نمودند.
چون عمر ابن سعد لعین از کربلا بیرون آمد از آن سرزمین، با دستهای خونین به سوی کوفه حرکت نمود،
و اسیران را حرکت داد و به همراه خود آنها را به کوفه رسانید و چون اهل بیت به کوفه رسیدند، مردم برای تماشای اسیران به اطراف شهر آمدند.
در این هنگام زنی از زنان کوفه بر پشت بام آمد و فریاد زد: «مِن أَىَّ الأُساری أَنتُنَّ؟»، شما اسیران از کدام قبیله و خاندان هستید؟
اسیران همه گفتند: «نَحنُ أُساری آلِ مُحَمَّد!» ما اسیران از اهل و آل محمد هستیم!
امام سجاد علیه السلام هم همراه زنان اهل بیت، اسير اشقیاء گردید در حالی که مرض او را ضعیف و ناتوان ساخته بود.
📔 متن و ترجمه کتاب لهوف (سید بن طاووس)، ص٢٢٠
#امام_حسین
🔰 @DastanShia