.
⚖️ تبعیض یا تساوی
طلحه و زبیر به خدمت امیرمؤمنان رفتند و گفتند: این چنین که تو - در حد نازل و در ردیف افراد معمولی به ما از بیت المال - میپردازی، عُمَر نمیپرداخت!
علی فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم چه مقدار به شما میداد؟
پس چون آنها ساکت ماندند، فرمود: مگرنه این بود که رسول خدا به طور مساوی بین مسلمانان تقسیم میکرد؟
گفتند: آری!
فرمود: آیا روش رسول اللّه در نزد شما اولویت داشت و شایسته تبعیّت بود یا روش عمر؟
گفتند: روش رسول اللّه، امّا یاعلی! ما در سبقت به ایمان و کوشش در راه اسلام و قرابت با رسول اللّه بر دیگران مقدَّم هستیم.
فرمود: در سبقت به ایمان من مقدّم هستم، یا شما؟
گفتند: شما.
فرمود: در خویشاوندی به رسول خدا من نزدیک ترم، یا شما؟
گفتند: شما.
فرمود: در جنگ و جهاد در راه یاری اسلام من بالاترم، یا شما؟
گفتند: شما.
فرمود: واللّه - با این مایههای تقدُّم - من خود با کسی که او را اجیر کردهام (و با اشاره به اجیر و نشان دادن او) یکسان هستم، یعنی به طور مساوی برداشت میکنم.
📔 مناقب، ج۲، ص ۱۱۰-۱۱۱
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🍃 جهاد در راه خدا، یا مادرداری
مردی به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمد و گفت:
من مرد جوان سرحال و بانشاطی هستم و علاقمند به جهاد در راه خدا میباشم، امّا مرا مادری باشد که رفتنِ من به جبهه و جهاد برای وی ناخوشایند است.
اکنون بفرمایید تکلیف من چیست و من کدام یک ازین دو را اختیار کنم، رفتن به جهاد یا به سر بردن با مادر را؟
- پیامبر فرمود: برگرد با مادرت باش، قسم بدان کسی که به حقّ مرا به مقام نبوّت برانگیخت، اُنسِ یک شبه مادرت با تو - و به سر بردن تو با او - بهتر از یک سال جهاد در راه خداست.
📔 کافی، ج۲، ص۱۶۳
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
♦️ چون بلا نازل شود، دیگر نباشد چارهای
شیخ مفید از سلیمان بن داوود جعفری روایت نموده که گفت: شنیدم ابوالحسن (امام رضا یا امام هادی) علیه السلام به پدرم میفرمود: از چه رو تو را نزد عبدالرحمان بن یعقوب دیدم؟
پدرم گفت: او دائی من است.
امام ابوالحسن فرمود: او سخن - ناشایسته - هول انگیزی درباره خدا میگوید، خدا را - برخلاف آنچه باید و هست - به وصف درمی آورد و محدود (به زمان، مکان یا دیگر شئون مخلوقات) میکند، در حالی که خدا به وصف درنیاید (و به هیچ حدّی محدود نباشد)،
پس یا با او همنشین شو و ما را رها کن، و یا با ما همنشین باش و او را ترک کن - و خلاصه جمع بین ما و او نشاید -.
پدرم گفت: او هرچه میخواهد بگوید، در صورتی که آنچه را او میگوید، من آن را نگویم، چه ضرری از ناحیه وی به من خواهد رسید؟!
امام ابوالحسن فرمود: آیا نمی ترسی بلائی بر او نازل گردد و هردو شما را فراگیرد؟
آیا داستان آن شخصی که از اصحاب موسی بود و پدرش از دارودسته فرعون، ندانسته ای که چون لشکر فرعون درصدد تعقیب و دنباله رویِ موسی برآمد، او از موسی تخلُّف و عقبگرد نمود تا پدرش را موعظه کند و به حضرت موسی گرایش دهد، و در حالی موسی برخورد با وی نمود که پدرش با او در ستیز بود، بالاخره آن پدر و پسر باهم به دریا رسیدند و جزو دارودسته فرعون غرق و هلاک شدند، و چون ماجرای غرق شدن فرعون و اتباعش به اطلاع موسی رسید از جبرئیل سراغ آن جوان را گرفت.
جبرئیل گفت: غرق شد، خدای رحمتش کند! او برعقیده پدرش نبود، امّا وقتی بلا نازل شود، برای کسی که (به هرانگیزه، حق یا باطل) در معرض آن قرارگرفته و به گنه کار نزدیک باشد، راه چاره و گریزی نخواهد بود.
📔 کافی، ج۲، ص٣٧۴
#امام_رضا #امام_هادی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔹 چرا مرا بر خدا مقدم داشتی؟!
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مردی از قبیله بنی فهد را دید که غلام و خدمتکارش را کتک میزند و او برای رهائی خویش از ضربات اربابش به خدا پناه میبرد، امّا آن مرد اعتنا نمی کرد و همچنان به کتک زدن آن بنده خدا ادامه میداد.
درین بین چشم آن غلام به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم افتاد و گفت: به محمّد پناه میبرم، دیگر مرا نزن. که آن مرد از زدن او خودداری کرد.
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: این غلام به خدا پناهنده شد، پناهش ندادی، چون به من پناهنده شد، او را رها کردی؟! درحالی که خداوند شایسته تر از محمّد بود، که وقتی بدو پناه برد، دست از او بکشی!
آن مرد گفت: هم اکنون من این غلام را آزاد کردم.
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: سوگند به خداوندی که مرا به رسالت برانگیخت! اگر این بنده را آزاد نمی کردی گرمایِ آتش دوزخ چهره ات را میگداخت.
📔 بحارالانوار، ج۷۴، ص۱۴۳
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💎 چه سرمایهای از این بالاتر؟!
مردی به خدمت آقای ما امام صادق علیه السلام آمد و از عالَمِ فقر و نداری شکایت و درددل کرد.
امام فرمود: مطلب چنین نیست که تو گفتی و من تو را به عنوان فقیر نمیشناسم.
آن مرد گفت: ای سرور من، به خدا قسم! شما آن طوری که باید از وضع من باخبر نشده اید که میگوئید من فقیر نیستم،
و آنگاه نمونه هائی از چگونگی عالَمِ فقرش را برای حضرت شرح داد.
امام صادق علیه السلام مجدّدا همچنان موضوع فقر او را تکذیب کرد، سپس فرمود: به من بگو اگر من یکصد دینار پول به تو دهم، حاضری از ما (خاندانِ رسالت و امامت) برائت و بیزاری جوئی؟
گفت: نخیر!
امام پیوسته رقمِ اعطائی را بالا برد و به هزارها دینار رسانید، امّا آن مرد با قَسَم همه را رد کرد که حاضر نیست هزارها دینار بگیرد و دست از رشته محبّت و ولایت اهل بیت بکشد.
در این موقع امام فرمود: چگونه کسی که متاع و سرمایه ای در خود
سراغ دارد (که در برابر هرچقدر بیشتر، پول و دینار آن را نمی فروشد) فقیر است؟
📔 بحارالانوار، ج۶٧، ص۱۴٧
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ چیزی را که باید تمنّا کرد
مرد فقیر مؤمنی به حضور امام موسی بن جعفر علیه السلام رسید و خواستار رفع گرفتاری و نیازمندیِ خود شد.
امام با خنده و خوشروئی با وی برخورد نمود و فرمود: سؤالی از تو میکنم، اگر جواب صحیح دادی، ده برابر آنچه میخواهی به تو عطا میکنم، و گرنه همان مقدار مورد طَلَبَت را خواهم داد.
مرد گفت: سؤال فرما.
امام فرمود: اگر آرزو و تمنّای چیزی در دنیا به تو واگذار شود، چه چیز را تمنّا میکنی؟
عرض کرد: تمنّای من آن باشد که:
عمل به تقیّه در دینم روزیِ من شود
نیز برآوردن حاجتِ برادرانم
و در مرحله سوم اداء حقوق آنها.
حضرت فرمود: چگونه باشد که آرزو و مسئلت از دارا شدن ولایتِ ما اهل بیت نمی کنی؟!
پاسخ داد: بدون شکّ نعمت ولایت به من عطا گردیده، ولی آنچه را گفتم، عطا نشده و فاقد آن میباشم. پس بدانچه عطا شدهام شُکرگذارم و آنچه را منع شده از خدای عزّوجلّ درخواست میکنم.
امام وی را تحسین و جوابش را پذیرفت و دستور داد دوهزار درهم به او عطا کنند و فرمود: با این پول مازو بخر، که خشک است و فعلاً خریداری ندارد و چون خریداری کردی یک سال در انتظار فرصتِ زمینه فروشِ آن باش، و به خانه ما بیا و هزینه روزانهات را بگیر.
پس آن مرد به دستور امام عمل کرد و هنوز سال به پایان نرسیده قیمت آن جنس پانزده برابر افزایش یافت و آن را که دوهزار درهم خریده بود به سی هزار درهم فروخت و زندگی وی به برکت امام گشایش یافت.
📔 بحارالانوار، ج٧۵، ص۴١۵
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia