.
📜 چند داستان کوتاه
1️⃣ قضاوتی به علی بن ابی طالب عليه السلام سپرده شد. در کنار دیواری نشست، مردی به او گفت: ای امیرالمؤمنین دیوار فرو میریزد. علی علیه السلام به او فرمود: بگذر، خداوند برای محافظت کافی است. میان دو مرد قضاوت کرد و برخاست، دیوار فرو ریخت.
2️⃣ علی علیه السلام مؤمنی را دید که منافقی به خاطر طلبش گریبان او را گرفته است. فرمود: خدایا به حق محمد و خاندان مطهرش بدهی این بندهات را ادا کن، سپس به او دستور داد سنگ و لجن را بردارد که برای او تبدیل به طلای سرخ شد و بدهیاش را ادا کرد و آنچه باقی مانده بود بیش از صد هزار درهم بود.
3️⃣ علی علیه السلام را دیدم که حلقههای زره خود را با دستش میبافت و تعمیر میکرد. گفتم: این کار مخصوص داود علیه السلام بود. فرمود: خدا به وسیله ما آهن را برای داود نرم کرد پس برای خود ما چگونه خواهد بود؟
📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢۶٩
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
♦️ هرکه بیشتر پول بدهد
وقتی شیخ جعفر کبیر (کاشف الغطاء) وارد قزوین شد و در خانه حاج عبدالوهاب منزل کرد، تجار کاروانسرای شاه استدعا نمودند که شیخ به بازدید تجار به بازار تشریف بیاورند،
شیخ قبول نموده به اتفاق حاج عبدالوهاب و سایر ملازمین به سمت بازار حرکت کردند چون به بازار رسیدند تجار به استقبال شیخ آمدند،
درباره آنکه شیخ اول به حجره و مغازه کدام یک وارد شود بین تجار نزاع و مجادله افتاد. چون همه میخواستند شیخ به حجره خودشان نزول فرماید.
چون شیخ از این مسابقه مطلع شد در وسط بازار نشست و فرمود: هر که بیشتر پول بدهد شیخ اول به حجره او وارد خواهد شد.
پس بعضی از تجار ظرفی را پر از درهم و دینار کرده به حضور شیخ آوردند، آن جناب اول فقراء را خواست و آن پولها را بین آنها تقسیم کرد، سپس به حجره تجار تشریف برد.
📔 قصص العلماء: ص۱۹۵
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🌊 طغیان فرات
میان خاص و عام مشهور است که اهل کوفه وقتی آب فرات فزونی گرفت از غرق شدن به امیرالمؤمنین پناه بردند. وضو گرفت و تنها نماز خواند و دعا کرد،
سپس به سوی فرات پیش آمد در حالی که به عصایی که در دست داشت تکیه داده بود و با آن بر سطح آب ضربه زد و فرمود: به اذن و خواست خدا پایین برو.
آب کاهش یافت تا جایی که ماهیها نمایان شدند، بسیاری از آنها به امیرالمؤمنین سلام دادند و گروهی از ماهیها سخن نگفتند.
مردم به خاطر این موضوع تعجب زده شدند و از او در مورد علت سخن گفتن عدهای و سکوت عدهای دیگر سوال کردند،
فرمود: خداوند برای من آن دسته از ماهیهایی را که پاکیزه هستند به سخن آورد و آن دستهای که حرام و نجس دانسته ساکت گردانید و دور کرد.
و در روایت دیگری آمده است که با عصایش ضربه زد و فرمود: آرام بگیر؛ آب به قدر ذراعی کاهش یافت، فرمود: برایتان کافی است؟ گفتند: بر ما بیافزا،
دو رکعت دیگر نماز خواند و ضربه دومی بر آب زد. آب یک ذراع کاهش یافت. گفتند: کافی است ای امیر المؤمنین. فرمود: به خدا اگر بخواهم سنگ ریزهها را برایتان آشکار میکنم.
📔 بحار الأنوار، ج١، ص٢۶۹
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔸 مرگ ابولهب آیینه عبرت
پس از شکست کفار در جنگ بدر، ابو سفیان به مکه برگشته بود، ابولهب از او پرسید:
علت شکست لشکر، در جنگ بدر چه بود؟
ابو سفیان گفت:
مردان سفید پوش را بین زمین و آسمان دیدم که هیچ کس توان مقاومت در برابر آنها را نداشت.
ابورافع (غلام عباس) گفت:
آنها ملائکه بودند که از جانب خداوند آمدند پیامبر را یاری کنند.
ابولهب از شنیدن این سخن بر آشفت ابو رافع را محکم زد که چرا این حرفی را گفتی تا مردم به محمد بگروند.
ام الفضل همسر عباس عمود خیمه را برداشت و بر سر ابولهب کوبید که سرش شکست.
ابولهب پس از آن هفت شب زنده ماند و خداوند او را به مرض طاعون مبتلا نمود.
برای این که مرضش مسری بود همه مردم، حتی فرزندانش از ترس او را ترک نمودند، در خانه تنها مرد و سه روز دفنش نکردند.
پس از سه روز او را کشیده در بیرون مکه انداختند، آن قدر سنگ بر او ریختند تا زیر سنگها پنهان شد.
بدین گونه حتی دفن معمولی نیز بر او قسمت نشد.
📔 بحار الأنوار: ج١٨، ص۶٣
#پيامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔸 ماری بزرگ
عدَویّ هزار دینار از بیت المال گرفت.
سلمان از طرف امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و گفت: مال را به بیت المال بازگردان که خدای تعالی میفرماید:
«وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ» (آل عمران، ۱۶۱)
{و در قیامت به هر کس هر آنچه را که انجام داده به طور کامل داده میشود}
عدویّ گفت: چه بسیار است سحر فرزندان عبد المطلب. هیچ کس از این موضوع خبر نداشت،
و شگفت آورتر از آن اینکه او (امیرالمؤمنین علیه السلام) را روزی دیدم که کمان محمد (صلی الله علیه و آله) در دستش بود،
او را مسخره کردم، کمان را از دستش رها کرد و گفت: دشمن خدا را بگیر.
ناگهان تبدیل به ماری بزرگ شد که به سمت من میآمد، او را قسم دادم تا آن را گرفت و تبدیل به کمان شد.
📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢۶٩
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔹 رغبت به دنيا
از عمار بن یاسر روایت شده است که: نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمدم و گفتم: من سه روز است که روزه میگیرم و گرسنگی تحمل میکنم و غذایی ندارم که بخورم و امروز روز چهارم است.
علی علیه السلام فرمود: دنبالم بیا ای عمار. مولایم به صحرا رسید و من پشت سر او بودم، در محلی ایستاد و آن جا را کند.
چاهی پر از درهم نمایان شد، از آن درهمها دو درهم برداشت و یک درهم به من داد و دیگری را خود برداشت.
عمار به او گفت: ای امیرالمؤمنین اگر از آن به مقداری که تو را بی نیاز کند و از آن صدقه بدهی برمی داشتی اشکالی نداشت.
فرمود: ای عمار این امروز ما را کفایت میکند. سپس چاه را پر کرد و پوشاند و برگشتند. سپس عمار از او جدا شد و مدتی غایب شد.
سپس نزد امیرالمؤمنین علیه السلام بازگشت. فرمود: ای عمار گویی من همراه تو بودم که تو به دنبال گنج رفتی؟
گفت: ای مولای من به خدا به آن محل رفتم تا چیزی از آن گنج بردارم ولی اثری از آن نیافتم.
به او فرمود: ای عمار خداوند سبحان و تعالی از آنجا که دانست ما میلی به دنیا نداریم آن را برای ما نمایان کرد و از آنجا که میدانست شما بدان رغبت دارید آن را از شما دور کرد.
📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢٧٠
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia