eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
930 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
33.9هزار ویدیو
117 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
إِنَّمٰا ذٰلِكُمُ اَلشَّيْطٰانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيٰاءَهُ فَلاٰ تَخٰافُوهُمْ وَ خٰافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ در حقیقت این شیطان است که دوستانش را [با شایعه پراکنی و گفتار وحشت زا، از رفتن به جهاد] می‌ترساند؛ پس ◽️ اگـر مؤمن هستید از آنان نترسید و از من بترسید. 📖آيه۱۷۵ آل عمران آمدند گفتند «علیه شما دارند توطئه میکنند، بترسید»، [مسلمانان را] می‌ترسانند. 📖قرآن می‌فرماید که نخیر، از آنها نترسید، از من بترسید؛ خدای متعال را عبادت بکنید، اعتماد به خدا بکنید، در مقابل دشمن محکم بِایستید و می‌توانید دشمن را به عقب برانید. خودِ این ترساننده‌ی از افراد ظالم که به انسان می‌گوید از این و از آن بترسید، از این قدرتها بترسید و ملاحظه کنید، شیطان است؛ که ما در طول تاریخ هم مشاهده می‌کنیم کسانی که از این قدرتها ترسیده‌اند، دچار آزمونهای سخت و تلخ زندگی شده‌اند. 🌴 🌴🌴 🌴🌴🌴🌴🌴 🟩 امام‌علی عليه‌السّلام:  اِعلَمُوا أنَّ الشَّيطانَ إنّما يُسَنِّي لَكُم طُرُقَهُ لِتَتّبِعُوا عَقِبَهُ بدانيد كه شيطان تنها راه‌های خود را براى شما هموار می‌كند تا در پى او روان شويد. ( نهج البلاغة : الخطبة ۱۳۸ ) 🌲 🌲🌲 🌲🌲🌲🌲🌲
💫🌺🍃 🌺 ❇️ تعویذ روز دوشنبهچون کسی خواهد در روز دوشنبه، امورات بر وفق مراد او باشد و گره‌ها و گرفتاری‌ها از او رفع گردد، ✔️ تعویذ امروز را بخواند 👌 ان شاءالله امور بر او آسان و گشایش در کار او پدید آید: ﷽ أُعِیذُ نَفْسِی بِرَبِّیَ الْأَکْبَرِ مِمَّا یَخْفَی وَ مَا یَظْهَرُ وَ مِنْ شَرِّ کُلِّ أُنْثَی وَ ذَکَرٍ وَ مِنْ شَرِّ مَا وَارَتِ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ قُدُّوسٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِکَةِ وَ الرُّوحِ أَدْعُوکُمْ أَیُّهَا الْجِنُّ إِنْ کُنْتُمْ سَامِعِینَ مُطِیعِینَ وَ أَدْعُوکُمْ أَیُّهَا الْإِنْسُ إِلَی اللَّطِیفِ الْخَبِیرِ وَ أَدْعُوکُمْ أَیُّهَا الْجِنُّ وَ الْإِنْسُ إِلَی الَّذِی خَتَمْتُهُ بِخَاتَمِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ خَاتَمِ جَبْرَئِیلَ وَ مِیکَائِیلَ وَ إِسْرَافِیلَ وَ خَاتَمِ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ وَ خَاتَمِ مُحَمَّدٍ سَیِّدِ الْمُرْسَلِینَ وَ النَّبِیِّینَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ عَلَیْهِمْ أَخِّرْ عَنْ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ (نام خود و‌ پدرش را بگوید) کُلَّمَا یَغْدُو وَ یَرُوحُ مِنْ ذِی حَیٍّ أَوْ عَقْرَبٍ أَوْ سَاحِرٍ أَوْ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ أَوْ سُلْطَانٍ عَنِیدٍ أَخَذْتُ عَنْهُ مَا یُرَی وَ مَا لَا یُرَی وَ مَا رَأَتْ عَیْنُ نَائِمٍ أَوْ یَقْظَانَ بِإِذْنِ اللَّهِ اللَّطِیفِ الْخَبِیرِ لَا سُلْطَانَ لَکُمْ عَلَی اللَّهِ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ النَّبِیِّ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ وَ سَلَّمَ تَسْلِیماً 💫 به نام خداوند بخشنده‏ی مهربان پناه می‏دهم جانم را به پروردگار بزرگم از آنچه پنهان بوده و از آنچه آشکار است و از شر هر زن و مرد و از شر آنچه خورشید و ماه آن را دیده است، پاک و منزه است پروردگار فرشتگان و روح، ای جن شما را می‏خوانم اگر شنونده و فرمانبرید، و ای انسانها شما را می‏خوانم به سوی خدای مهربان و آگاه. و ای جن و انسانها شما را می‏خوانم به کسی که همهٔ مخلوقات برای او خاضع است، به مهر پروردگار جهانیان مهر نهاده‏ام، و به مهر جبرئیل و میکائیل و اسرافیل، و مهر سلیمان بن داود، و مهر محمد سرور پیامبران، درود خدا بر او و خاندانش و تمامی آنان باد، و پاسداری کن از فلان بن فلان هر صبح و شام از حیوانات سمی، از مار یا عقرب، یا ساحر یا شیطان رانده شده، یا پادشاه کینه‏توز. گرفتم از او آنچه دیده شده، و آنچه دیده نمی‏شود، و آنچه چشم خوابیده یا بیدار آن را می‏بیند، به اجازهٔ خدای مهربان آگاه، هیچ سلطه‏ای بر خدا ندارید و هرگز شریکی برای او نمی‏باشد، و درود خدا بر پیامبرش سرور ما محمد و خاندان پاکش باد. 📚 صحیفه امام جواد علیه‌السلام
💚🌺🍃 🌺 ❇️ 🌤 از فراقت به جوانی، همگی پیر شدیم بی تو از وادی دنیا همگی سیر شدیم بی‌خود ازحادثهٔ عشق‌تو، دیوانه و مست عاشق کوی تو گشتیم و زمین‌گیر شدیم 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚🌺🍃 🌺 ❇️ سلام نائب امام زمانم ❣ دلاورتر از صد مردیم از زبیریان دلسردیم آماده برای پیکار لباس رزمو تن‌ کردیم... 🤲اللّهُمَّ‌احْفِظْ‌قٰائِدَنَا الْاِمٰامَ‌آلْخٰامنه‌ای🤲 🌺 💚🌺🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا #بیراه_عشق #پارت_پانصد_و_نود در ماشین را باز کرد ولی قبل
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا نازلی دوباره دستش را روی دستگیره در گذاشت ولی انگار چیز تازه ای به خاطر آورده باشد، با شتاب به سمت نیما برگشت و گفت: - راستی، کی در مورد مجید بهت گفت؟ - شیدا - حدس می زدم. - از دهنش در رفت. قصد گفتن نداشت. - خیلی باور نکن. چه جوری خونه ی من رو پیدا کردی؟ - آدرس بیمارستانی که توش کار می کردی رو از بیمارستان قبلیت گرفتم. بعدش هم تعقیبت کردم و خونه اتو پیدا کردم. نازلی پووفی کشید و گفت: - خوبه این همه تاکید کرده بود که به کسی نگن من کجام. - چرا اینقدر از این که پیدات کنم می ترسیدی؟ - از تو نمی ترسیدم از شیدا می ترسیدم. - شیدا؟ - آره شیدا. من برای این که شیدا پیدام نکنه هم خونم و عوض کردم هم محل کارم. حتی شماره تلفنم رو هم عوض کردم. دوست ندارم شیدا چیزی ازم بدونه. یا بفهمه کجا زندگی می کنم. - چرا؟ نازلی نفسی صدا دارش را بیرون فرستاد و گفت: - شیدا ازم خواست یه کاری براش بکنم یه کاری که زیاد اخلاقی نبود. اول قبول نکردم ولی شیدا تهدیدم کرد که به مجید می گه تو پدرشی. ببین نیما من مخالف این نیستم که مجید بفهمه تو پدرشی البته هر وقت خودت آمادگیش و پیدا کردی و خواستی تو زندگیش باشی. ولی همون موقع هم باید قبل از این که موضوع رو به مجید بگیم با یه روانشناس مشورت کنیم. باید مجید رو از هر لحاظ آماده کنیم که آسیب نبینه. خواهش می کنم نذار شیدا به مجید نزدیک بشه. دوست ندارم یه دفعه جلوی پسرم ظاهر بشه و یه مشت چرت و پرت بهش بگه و ذهنش و آشفته کنه. نیما اخمی کرد و گفت: - چرا باید شیدا همچین کاری بکنه؟ - برای انتقام. برای منافع یا حتی برای این که بگه من می تونم. تو شیدا رو نمی شناسی. نمی دونی چه جور آدمیه. نیما خنده ای کرد و گفت: - نه بابا این طوریام که تو می گی نیست. ولی باشه قول می دم شیدا کاری به کار مجید نداشته باشه. نازلی تشکری کرد و از ماشین پیاده شد. حالا احساس آرامش می کرد. حق با ساسان بود باید از اول خودش به سراغ نیما می رفت و همه چیز را به او می گفت. ... @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا #بیراه_عشق #پارت_پانصد_و_نود_و_یک نازلی دوباره دستش را
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا (109) سها لبخند به لب وارد اتاق دکتر نخعی شد. بیشتر از یک ماه از آن سفر هیجان انگیز گذشته بود و او هنوز به درخواست شروین جواب نداده بود. گیج بود و نمی دانست کار درست چیست. حالا به دیدن دکتر نخعی آمده بود تا شاید بتواند با کمک دکتر راه درست را پیدا کند. دکتر با دیدن سها از جایش بلند شد و با خنده گفت: - به، به سها خانم. چه عجب یادی از ما کردی؟ - من همیشه به یادتونم. - منتظر بودم بعد از طلاقت یه سر بیای پیشم. سها همانطور که روی مبل چرمی رو به روی دکتر می نشست، گفت: - تلفنی هم بهتون گفتم. حالم خوب بود. من منتظر اون اتفاق بودم. برای همین طلاق خیلی اذیتم نکرد. نمی گم اصلاً اذیت نشدم ولی اونقدری نبود که نتونم از پسش بربیام. - پس خوبی؟ سها لبخندی زد و گفت: - بله. خیلی خوبم. - خدا رو شکر. حالا بگو برای چی اومدی دیدن من. - اومدم ببینمتون. دلم براتون تنگ شده. دکتر نخعی چینی به دماغش داد و گفت: - پس برای مشاوره نیومدی؟ سها خنده ای کرد و گفت: - خب در واقع برای مشاوره هم اومدم. ولی دلمم براتون تنگ شده بود . دکتر پا روی پا انداخت. دستهایش را در هم قلاب کرد و گفت: - من آمادم. سها بعد از چند ثانیه سکوت، مِن، مِن کنان، گفت: - از یکی خوشم اومده. دکتر ابروی بالا انداخت و در حالی که لبخند محوی روی لبهایش نشسته بود، پرسید: - خب؟ - اونم از من خوشش میاد؟ - دیگه؟ - ازم خواسته بهش بطور جدی فکر کنم. - منظورت از جدی، ازدواجه. - مستقیم حرف ازدواج و نزده ولی ازم خواسته یه فرصت بهش بدم تا همدیگر رو بشناسیم. - نظر تو چیه؟ سها همانطور که با انگشتانش دستش بازی می کرد، گفت: - نمی دونم. گیجم. هم ازش خوشم میاد هم می ترسم. برام سخته که بهش اعتماد کنم. - ترست به خاطر اتفاقی که توی ازدواج قبلیت افتاده. این ترس و عدم اعتمادت ربطی به این فرد بخصوص نداره. اگه می خوای یه ازدواج موفق داشته باشی اول باید این ترس و بدبینیت و از بین ببری. ولی بذار چند تا سوال ازت بپرسم. اولاً چقدر این آقا رو می شناسی؟ - با هم همکاریم یعنی شریکم تو آتالیه اس. یه سالیه که با هم کار می کنیم. آدم خوبیه. من رو هم خیلی دوست داره. ... @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا #بیراه_عشق #پارت_پانصد_و_نود_و_دو (109) سها لبخند به لب
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا تو چی؟ - منم ازش خوشم میاد، ولی اون جوری که اون من و دوست داره، دوستش ندارم. - این که دو نفر از هم خوششون میاد و هر دو آدم های خوبی هستن، دلیل بر این نمی شه که با هم ازدواج کنن. برای ازدواج به چیزهای بیشتری نیاز هست. دو تا آدم خوب ممکنه اصلاً به درد هم نخورن و آدمای مناسبی برای هم نباشن. - خب، چطور باید بفهمیم به درد هم می خوریم؟ - باید همدیگر را بشناسید. باید با هم وقت بگذرونید. وقت گذرونی برای شناخت هم نه وقت گذرونی برای خوشگذرونی و گردش و تفریح. ممکنه دو تا آدم پنج سال هم با هم رفت و آمد داشته باشن ولی فقط برای گردش و تفریح و خوشگذرونی پیش هم باشن و هیچ وقت در مورد مسائل مهم با هم حرف نزنن یا روی رفتاز هم در موقعیت های خاص دقت نکنن. این دوتا آدم هیچ وقت نمی تونن همدیگر رو درست بشناسن. - چه جوری باید بشناسمش؟ - اول این که در مدت آشنایی هیجانی برخورد نکن. نذار با سورپرایز کردن یا محبت های افراطی تحت تاثیر قرارت بده و روی نظرت تاثیر بذاره. خیلی وقتها یه طرف رابطه سعی می کنه طرف دیگه رو با کارهاش به قولی نمک گیر کنه. باید حواست باشه. حرف یه عمر زندگیه اگه حس می کنی طرف مقابلت به دردت نمی خوره نباید به خاطر این که فلان کار رو در حقت کرده یا خیلی دوستت داره و دلت براش می سوزه باهاش بمونی. دوماً باید در مورد همه چیز با هم حرف بزنید. نه این که از چه رنگی خوشت میاد یا چه غذای و دوست داری. دونستن این مسائل شاید برای بعد از ازدواج خوب باشه ولی برای موقع که می خوای شریک زندگی تو انتخاب کنی اصلاً اهمیت نداره. باید در مدت آشنایی در مورد مسائل مهمتری با هم حرف بزنید. باید بفهمی نظرش در مورد زندگی مشترک چیه. چه هدفی تو زندگی داره. چه دیدگاه و جهانبینی داره. نگاهش در مورد مذهب و دین چیه. چه نگاهی به زن داره. آیا بچه می خواد یا نه. از اون مهم تر چه خانواده ای داره و تو چه شرایطی بزرگ شده. اصلاً خانواده هاتون در یک سطح و اندازه هستن. تفاوتهای فرهنگی و اقتصادیتون چقدره. البته در کنار همه اینها باید ببینی چه معایبی داره. آدم عصبیه. خسیسه. دهن بینه. شکاکه یا هر عیب و ایراد دیگه ای که می تونه تو زندگی مشترک باعث مشکل می شه و یا حتی معایب کوچکتری که تو نمی تونی بپذیریشون و باهاشون کنار بیای. ... @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا #بیراه_عشق #پارت_پانصد_و_نود_و_سه تو چی؟ - منم ازش خوشم
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا - چطور باید بفهمم این معایب و داره؟ - بدون این که خودش بفهمه و یا پا روی حریم شخصیش بذاری روی رفتارهاشم دقیق شو. البته با یه اتفاق هم حکم صادر نکن. ولی به نشانه ها دقت کن اگر احساس کردی یه جای کار می لنگه سعی کن دقت تو بیشتر کنی تا بفهمی یه اشتباه معمولی بوده یا خدای نکرده یه خصیصه اخلاقیه. - یعنی چی؟ من درست متوجه نمی شم. - ببین مثلا با هم می رید بیرون و قراره اون یه پولی خرج کنه ولی از خرج کردن اون پول سرباز می زنه. خوب تو نباید تو همون بار اول حکم صادر کنی که آدم خسیسیه. ممکن کیف پولش رو همراهش نیورده یا مثلا تو اون شرایط خاص توانای پرداخت اون پول رو نداره. یا شاید اصلا اون خرید رو لازم و ضروری نمی دونه. ولی باید این و گوشه ذهنت به عنوان یه نشونی نگه داره و سعی کنی تو موقعیت های دیگه هم رفتارشو بسنجی. حالا اگه این فرد هر دفعه که موقع پول دادن می شه یه جوری در می ره و می پیچونه دیگه نمی تونی به راحتی ازش چشم پوشی کنی. یا مثلاً اگر دیدی موقع رانندگی تا یه ماشین پیچید جلوش و راهش و سد کرد، عصبانی می شه و شروع می کنه به داد و فریاد کردن. باز نباید سریع حکم بدی این آدم عصبانیه و کنترلی روی خشمش نداره. شاید اون روز، روز بدی براش بوده. یا مشکل خاصی داشته. باید باهاش حرف بزنی و علت عصبانیتش رو بفهمی. در ضمن باید تو رفتاراش دقیق بشی و ببینی همیشه با کوچکترین ناملایماتی عصبانی می شه. یا نه. به هر حال باید ریز بین و دقیق باشی. تا بتونی رفتارهای واقعیش رو شکار کنی. خیلی ها تو زمان دوستی و آشنایی خود واقعیشون رو پشت یه نقاب زیبا پنهان می کنن. ولی وقتی مدت زمان زیادی با هم در ارتباط باشید، نمی تونه نقابش رو نگه داره و زمانهای می شه که نقاب از صورتش می افته اون موقع هست که باید حواست و جمع کنی. باز هم می گم نباید نگاه شکاک و بدبینی داشته باشی ولی نباید هم خوش خیال و زود باور باشی. زمان آشنایی خیلی مهمه. مخصوصاً اگه هدفتون ازدواجه باید با چشم باز برخورد کنی. - چقدر باید با هم در ارتباط باشیم تا بتونیم بگیم همدیگر رو شناختیم. - خب، نمی شه زمان دقیقی گفت. ولی لااقل چهار یا پنج ماه. مداوم و مفید باید در ارتباط با هم باشید تا بتونید ادعا کنید یه شناخت کلی از هم پیدا کردید. ... @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا #بیراه_عشق #پارت_پانصد_و_نود_و_چهار - چطور باید بفهمم این
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا سها دستی تو صورتش کشید و گفت: - پرهام دوستم نداشت ولی می دونم شروین عاشقمه. این مسئله باعث ............. - همین جا وایسا. اولاً عشق بدون شناخت بوجود نمیاد عشق یعنی خواستن بعلاوه شناختن. یعنی اول از یکی خوشت بیاد. بپسندیش و بعد بشناسیش اون وقت می تونی ادعا کنی عاشقشی. برخلاف چیزی که می گن عشق کور نیست. اونی که کوره وابستگیه. اگه دیدی یکی کورکورانه با یکی تو رابطه مونده و چشمش رو روی همه ی معایب طرف بسته بدون اون عاشق نیست اون فقط یه آدم وابسته اس. و وابستگی بیش از اندازه مریضیه. خیلی وقتها ما وابستگی رو با دلبستگی اشتباه می گیریم و اسم اون و می زاریم عشق. من نمی دونم این آقا پسر بر اساس شناخت می گه عاشقت شده یا فقط یه حس قوی تر از خوش اومدن بهت داره و اون حس رو به عشق تعبیر کرده. در هر صورت هیچ وقت. هیچ وقت چون یکی عاشقته یا خیلی دوستت داره باهاش ازدواج نکن. باید اولاً خودت هم همون حس رو بهش داشته باشی. ثانیاً اون فرد شرایط لازم برای ازدواج با تو رو داشته باشه. اگه از روی دلسوزی یا رودروایسی با کسی ازدواج کنی، مطمئن باش خیلی زود علاقه ات به نفرت تبدیل می شه. - شروین همیشه ازم می خواد یه فرصت بهش بدم تا بشناسمش. - معلوم پسر عاقلیه. - پس می گید این فرصت و بهش بدم؟ - صد در صد. ولی قبلش چند جلسه بیا پیشم تا یه کم روی اون عدم اعتمادت کار کنیم. اگه با بدبینی وارد این رابطه بشی نمی تونی واقعیت ها رو درست ببینی. باید هر چی از رابطه قبلی تو ذهنت باقی مونده رو پاک کنی، بعد از اون اجازه داری وارد رابطه جدید بشی. - حتماً میام چون خودم هم دوست ندارم با بدبینی و بی اعتمادی وارد رابطه بشم. - البته مشاوره های قبل از ازدواج رو هم باید جدی بگیری. متخصصای خوبی توی این زمینه هستند که می تونن تو چند جلسه و با گرفتن چند تا تست ساده بهتون بگن که آیا به درد هم می خورید یا نه. - ممنون. اگه وقتی می خواستم با پرهام ازدواج کنم این مواردی که گفتید رو رعایت می کردم هیچ وقت وارد اون زندگی نمی شدم. - گذشته ها گذشته سها. غصه اتفاقات گذشته رو نخور. بهشون به چشم یه تجربه نگاه کن. یه تجربه تلخ ولی مفید که تو رو به سمت راه درست راهنمایی کرده. سها که از مطب دکتر نخعی بیرون آمد حس بهتری داشت. دیگر احساس گیجی نمی کرد. حالا می توانست با خیال راحت به خودش و شروین فرصت بدهد. ... @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا #بیراه_عشق #پارت_پانصد_و_نود_و_پنج سها دستی تو صورتش کشی
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا (110) شیدا نگاهی به ساختمان شیشه ای رو به رویش انداخت. یک ساختمان اداری پانزده طبقه که استودیو نیما در آن قرار داشت. جایی که نیما آلبومهایش را در آن ضبط می کرد. در این مدت آشنایی هیچ وقت به این جا نیامده بود. حتی چند باری هم که از نیما خواسته بود تا او را به استودیوش ببرد و مراحل ضبط صدا را به او نشان دهد، نیما قبول نکرده بود و هزار نوع بهانه آورده بود. شیدا از حرص دندانهایش را روی هم فشار داد. هیچ وقت نفهمید چه جایگاهی در زندگی نیما دارد و اصلاً برای نیما اهمیت دارد یا نه. نفسی گرفت و وارد لابی شد. نگهبانی که در اتاقک شیشه ای نشسته بود با دیدن شیدا از جایش بلند شد و با احترام پرسید: - با کی کار دارید؟ - با آقای نیکنام - اجازه بدید بهشون خبر بدم. - لزومی نداره. منتظرم هستن. نگهبان همانطور که گوشی تلفن را بر می داشت گفت: - من وظیفه دارم بهشون اطلاع بدم مهمان دارن. بگم کی باهاشون کار داره. شیدا کلافه پووفی کشید و گفت: - علیزاده. بگید شیدا علیزاده باهاش کار داره. شیدا نگاهش را از روی نگهبان که داشت شماره نیما را می گرفت، برداشت و دور تا دور لابی بزرگ ولی خالی ساختمان چرخاند. ده روز از زمانی که به نیما در مورد مجید، گفته بود می گذشت و در این ده روز نیما نه به دیدنش آمده بود و نه تماس گرفته بود. از همه بدتر پولی را هم که قول داده بود، به حسابش نریخته بود. شیدا روی آن پول برای سفر به ترکیه حساب باز کرده بود و از این که پول به دستش نرسیده بود حسابی عصبانی بود. چند باری سعی کرد با نیما تماس بگیرد و موضوع پول را پیش بکشد ولی نیما خودش را قایم کرده بود و حتی جواب پیامهایش را هم نداده بود. حالا شیدا آمده بود تا با نیما رو در رو حرف بزند و چیزی بیشتر از پول از او بخواهد. - گفتن خودشون میان پایین. شیدا با شنیدن صدای نگهبان پوزخندی زد و سرش را تکان داد. نیمای ترسو حتی از این که کسی او را توی محل کارش ببیند می ترسید. از آدمهای ترسو بدش می آمد. پرهام ترسو بود که جلوی پدرش نایستاد. سها ترسو بود که همان شب عروسی جمع نکرد و نرفت. نازلی ترسو بود که با یه تهدید وا داد و به حرفش گوش کرد. نیما هم ترسوس که جرات ندارد در مورد زندگی خصوصیش با کسی حرف بزند. ... @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا #بیراه_عشق #پارت_پانصد_و_نود_و_شش (110) شیدا نگاهی به
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا در آسانسور باز شد و نیما در حالی که اخم کرده بود وارد لابی شد. سری برای نگهبان تکان داد و به سمت شیدا رفت و با تشر گفت: - اینجا چیکار می کنی؟ شیدا سرش را کج کرد و با لحن آرامی گفت: - دلم تنگ شده بود. اومدم تو رو ببینم. - بیا بریم بیرون. - چرا؟ می ترسی یکی من و تو رو با هم ببینه و آبروت بره. یا می ترسی ارشاد بهت گیره بده و مجوز کنسرتات و لغو کنه. نیما با حرص به صورت شیدا نگاه کرد. با وجود عصبانیت زیادی که داشت به خاطر نگهبانی که خیره نگاهشان می کرد، لبخند تصنعی زد و با صدای خیلی آرامی گفت: - بریم خونه حرف بزنیم عزیزم. شیدا که از التماس نهفته در صدای نیما خوشش آمده بود. چند قدم به نیما نزدیک شد و با لحنی که تمسخر از آن می بارید، توی صورت نیما لب زد: - چرا بریم خونه عزیزم؟ بریم بالا. دوس دارم محل کارت و ببینم. نیما قدمی از شیدا فاصله گرفت و خیره نگاهش کرد. هیچ وقت شیدا را این طور گستاخ و بی پروا ندیده بود. چه چیز تغییر کره بود که شیدا به خودش اجازه داده بود پا روی خواسته های او بگذارد. شیدا خودش را به نیما نزدیک تر کرد و طوری وانمود کرد که انگار می خواهد نیما را در آغوش بگیرد. نیما ترسیده آب دهانش را قورت داد و از شیدا فاصله گرفت و به دوربین های امنیتی روی دیوار نگاه کرد. بد جایی گیر افتاده بود. دلش نمی خواست کسی آنها را با هم ببیند و یا فیلم های دوربین های امنیتی دست کسی بیفتد. با صدایی که سعی می کرد، بلند نشود، دوباره پرسید: - چی می خوای؟ شیدا دست از مسخره بازی برداشت. - قرار بود برام پول بریزی چرا نریختی؟ نیما نفسی گرفت و گفت: - برو خونه همین امروز برات می ریزم. - نه، دیگه کار من با اون چندرغازی که هر دفعه برام می ریزی راه نمی افته. من بازی تو اون کلیپی رو که قبلاً بهم قولش و داده بودی رو می خوام اونم با دست مزدی دوبرابر قبلی. - پول بیشتری برات می ریزم. ولی فکر بازی تو کلیپ رو از سرت بیرون کن. قول اون کلیپ و به کیاناز دادم. - ازش بگیر. - نمی تونم. باباش قراره رو کارم سرمایه گذاری کنه. شیدا پوزخندی زد و گفت: - طرفدارات هم قراره بفهمه تو یه پسر داری. ... @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا #بیراه_عشق #پارت_پانصد_و_نود_و_هفت در آسانسور باز شد و نی
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا نیما برای لحظه ای خشکش زد. شیدا با عصبانیت ساختگی ادامه داد: - فکر کردی به این راحتی می تونی من و از سرت باز کنی نه نیما خان. نخیر به این راحتی نیست. وقتی عکس خودت، پسرت و نازلی بشه سرتیتر تمام اخبار می فهمی با کی طرفی. بعد با حالت نمایش دستهایش را حرکت داد و گفت: - چه داستانی بشه. داستان هیجان انگیز از یک عشق پرشور و پدری که پسرش رو انکار کرد و مادری که برای پسرش خواهری کرد. می دونی فروختن این داستان چقدر برام درآمد داره. می تونم همزمان به صد تا سایت مختلف بفروشمش. نیما به سختی جلوی خودش را گرفت تا دستهایش را دور گردن شیدا حلقه نکند و با تمام توان فشار ندهد. شیدا پوزخندی دیگری به قیافه نیما که از حرص سرخ شده بود، زد و گفت: - بهم خبر بده کی بیام برای امضای قرار داد. پول رو هم هر چه زودتر بریز. و روی پا چرخید و به سمت در رفت. نیما از شیدا تا لحظه خروج از ساختمان چشم برنداشت. حالا معنی حرف های نازلی را می فهمید. به خودش لعنت فرستاد که چرا حرفهای نازلی را جدی نگرفته بود و باور نکرده بود که شیدا تا چه اندازه می تواند خطرناک باشد. برایش سخت بود، باور کند آن همستر کوچک و ملوس که به هر سازی که او می زد، می رقصید این طور دندانهای تیزش را توی بدنش فرو کند. با اکراه تلفن همراهش را از داخل جیبش برداشت و به فرامرزی مدیر برنامه هایش زنگ زد. باید یک جوری شیدا را راضی می کرد وگرنه نه تنها زندگی خودش بلکه زندگی مجید و نازلی هم نابود می شد. باید یک چاره ای پیدا می کرد. حتی اگر این چاره باج دادن به شیدا بود. دو ساعت بعد وقتی نیما زنگ زد و از شیدا خواست تا فردا صبح برای بستن قرار داد بازی در کلیپ جدیدش به دفتر فرامرزی برود. شیدا از خوشحالی جیغ کشید و بالا و پایین پرید. هرچند از این که زودتر به فکر این برگ برند نیفتاده بود، خودش را سرزنش می کرد. ولی در نهایت شانه ای بالا انداخت و سرخوشانه خندید. عیبی نداشت. حالا که مرغ تخم طلا را پیدا کرده بود و نیما را مثل موم در دستانش داشت نباید خودش را ناراحت می کرد. نیما دیگر مجبور بود به تمام خواسته های او تن بدهد. فقط باید می نشست و خوب فکر می کرد که چه چیزی از نیما بخواهد که ارزش این همه عذابی که از دست نیما کشیده بود را داشته باشد. ... @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا #بیراه_عشق #پارت_پانصد_و_نود_و_هشت نیما برای لحظه ای خشک
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا بازی در یک کلیپ نمی توانست جبران آن همه تحقیر و توهین که در این مدت دیده بود را بکند. مثلاً باید نیما را مجبور می کرد یک حقوق ثابت برایش در نظر بگیرد که هر ماه به طور اتوماتیک وارد حسابش شود. یا از آن بهتر نیما را مجبور به ازدواج می کرد. حتی اگر این ازدواج زیاد هم دوام پیدا نمی کرد، مهم نبود. با ازدواج با نیما هم اسم مردی داخل شناسنامه اش نوشته می شد و هم تا ابد از نظر مالی تامین می شد. بعد از ازدواج، نیما دیگر نمی توانست او را از بقیه مخفی کند. مجبور بود حضورش را در زندگیش قبول کند. مجبور بود او را به تمام کنسرتها و پارتی هایش ببرد. مجبور بود دور دختران رنگارنگ را خط بکشد. او با ازدواج با نیما مشهور می شد و می توانست جایگاهی برای خودش پیدا کند. گرفتن یک مهریه سنگین هم می توانست آینده او را برای بعد از طلاق تامین کند. لبخندی زد و فکر کرد، قیافه کیاناز بعد از شنیدن خبر ازدواج او و نیما دیدنی خواهد بود. شیدا تمام شب را با این افکار گذراند. صبح زودتر از همیشه از خواب بیدار شد. حمام کرد. صبحانه کاملی خورد. بهترین لباسش را پوشید به زیباترین نحوی که می توانست آرایش کرد و از خانه خارج شد. نیم ساعت دیرتر از زمان تعیین شده به دفتر فرامرزی رفت تا قدرتش را به رخ نیما بکشد. وقتی شیدا پا درون دفتر گذاشت. نیما را دید که مغموم و ناراحت در کاناپه بزرگ قهوه ای رنگ دفتر فرو رفته بود و با اخم به زمین نگاه می کند. شیدا نتوانست جلوی لبخند زدنش را بگیرد. از قیافه شکست خورده و عصبی نیما خوشش آمده بود. این قیافه یعنی پیروزی شیدا. برعکس نیما. فرامرزی با روی خوش به استقبال شیدا آمد و بعد از دست دادن با شیدا از او دعوت به نشستن کرد. شیدا روی مبل تک نفری کمی دورتر از نیما نشست و لبخند پیروزمندانه ای به نیما که با خشم نگاهش می کرد، زد. نیما با حرص رو برگرداند. فرامرزی پوشه سبز رنگی را از روی میز کارش برداشت و کنار نیما درست رو به روی شیدا نشست. پوشه را روی میز به سمت شیدا باز کرد و گفت: - این قرارداد برای بازی در نما آهنگ جدید آقای نیکنام هست. مبلغ قرار داد همانطور که خواستید. دو برابر مبلغ قرارداد قبلیه. قرارداد در پنج نسخه تنظیم شده. می تونید متن قرارداد را مطالعه کنید و اگه راضی هستید امضاش کنید. ... @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا #بیراه_عشق #پارت_پانصد_و_نود_و_نه بازی در یک کلیپ نمی توا
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا شیدا نگاه سرسری به متن قرارداد، انداخت. در تمام قرارداد فقط مبلغ درج شده در آن برایش مهم بود. خیلی دلش می خواست بگوید مبلغ قرار داد را اضافه کنند ولی فکر کرد، بهتر است بعد از امضای قرار داد خواسته های دیگرش را مطرح کند و خودش را خیلی درگیر این چندرغاز نکند. فرامرزی پرسید: - مشکلی نیست؟ شیدا لبخندی زد و با عشوه سرش را به علامت نه. تکان داد. فرامرزی خودکاری که در دست داشت را به شیدا داد، خودش را جلو کشید و انگشتش را پایین برگه قرارداد گذاشت و با اشاره به استامپ روی میز گفت: - اینجا رو امضا کنید و انگشت بزنید. شیدا جایی را که فرامرزی نشان داده بود، امضا کرد و با دقت انگشت زد. و زیر چشمی به نیما که با دقت حرکاتش را دنبال می کرد، نگاه کرد. فرامرزی با احتیاط انتهای برگه اول را بالا داد و دوباره با انگشت جایی را در انتهای برگه دوم نشان داد و باز از شیدا خواست تا زیر آن برگه را هم مثل اولی امضا کند و انگشت بزند. بعد از امضا شدن هر پنج برگه. برگه ها را از روی میز برداشت. داخل پوشه گذاشت و به دست نیما داد. شیدا لبخندی به نیما زد. نیما بدون توجه به شیدا برگه اول را از داخل پوشه بیرون آورد و پوشه را دوباره به فرامرزی برگرداند و گفت: - فندک. فرامرزی دست داخل جیب کتش کرد و فندکش را در آورد و به نیما داد. نیما گوشه برگه را با دو انگشت گرفت و به حالت نمایشی بالا برد و جلوی چشم های از حدقه در آمده شیدا شعله فندک را زیر برگه گرفت. شیدا که با تعجب خشکش زده بود. به زحمت نگاهش را از روی برگه در حال سوختن به سمت فرامرزی کشاند. فرامرزی شانه ای بالا انداخت و به نیما که بقایای برگه سوخته را روی میز شیشه ای وسط دفتر کار فرامرزی رها کرده بود، نگاه کرد. شیدا فریاد زد: - این مسخره بازیا چیه؟ چرا قرار داد و آتیش زدی. نیما سر کج کرد و در حالی که به پوشه ای که در دست فرامرزی بود، اشاره می کرد، گفت: - می دونی چی رو امضا کردی؟ شیدا که حالا می شد ترس را در نگاهش دید. چشم از نیما برداشت و به فرامرزی نگاه کرد و دوباره به نگاهش را به نیما داد و با لکنت گفت: - قرارداد کاری. - اون و که سوزوندمش. اون چهارتای دیگه رو می گم. ... @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
سلام ختم 250,000,000 بار خواندن سوره فیل برای پیروزی ایران و فلسطین بر اسرائیل راه اندازی کرده ایم. لطفا ۵ بار آن را بخوانید و آن را به گروه ها و مخاطبین مسلمان خود ارسال کنید. آجرک الله🌿 بسم اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ ﴿١﴾ أَلَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ ﴿٢﴾ وَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبَابِیلَ ﴿٣﴾ تَرْمِیهِمْ بِحِجَارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ ﴿٤﴾ فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ ﴿٥﴾ نشر باشما 🔴فوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام صبح دوشنبه تون عالی ✋ بهترین باش , آنقدر قوی باش که🍃 هیچ چیز ذهنت را به هم نریزد ... در گفتگوهایت کلامی از سلامتی شادی و ثروت بر زبان بیاور. توانایی دوستانت را به آنها یادآورشو‌... اشتباهات گذشته را فراموش کن به تمام موجودات زنده 🍃 با لبخند نگاه کن در برابر ناراحتی صبور در برابر ترس قوی و در برابر خشم ، متین باش.. به دنیا ثابت کنید که تو بهترین هستی🍃 قشنگ ترین روز براتون آرزو میکنم🙏🙏🙏
دعای امروز 🌷❤️🌷 خداوندا❤️🙏 امروز بهترین نعمت ها را نصیب همه بگردان نعمت داشتن زندگی خوب🌷 نعمت داشتن کار عالی نعمت داشتن دوست خوب نعمت داشتن سایه پدر و مادر💓 و هزار نعمت خوب دیگر🌷 آمین یا قاضِیَ الْحاجات 🙏 ای برآورنده ی حاجت ها 🙏
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زندگی؛ هیچگاه به بن بست نمی رسد. کافیست چشم باز کنی و راه های گشوده بیشماری را فراروی خود ببینی. تو که خود را باور کنی هر معجزه ای ممکن است... ‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❣اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫 امام صادق علیه‌السلام: «من در علی أول لقمة من طعامه الملح ذهب عنه بنمش الوجه.» 🧂 هرکس برنخستین لقمه غذای خود نمک بپاشد کک و مک صورت او از میان می‌رود. 📚 منبع : الکافی، ج۶, ص۳۲۶، ح۸ دانشنامه احادیث پزشکی ج۱ ص ۵۱۸ ⚠️ نمک طبیعی و سالم
❇️ رسول الله صل الله علیه و آله: «کلوا التفاح علی الریق ؛ فإنه نضوح المعدة» سیب را ناشتا بخورید، چرا که تمیز کننده معده است. 📚 منبع : مکارم الأخلاق، ج۱، ص۳۷۵، ح۱۲۴۸ دانشنامه احادیث پزشکی، ج۲ ، ص۲۴۲ 🍎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در پیامش به همه رهبر فرزانه ما اینچنین با سخن محکم خود داده نوید🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ایران قوی💪💪💪 ꧁꧂🌿꧁꧂🌿꧁꧂
چرخ دوران میﭼﺮﺧﺪ🌸 چه ﺑﺮﺍۍ ﺁنکه ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﭼﻪ ﺑﺮﺍۍ ﺁنکه ﻣﯿﮕﺮﯾﺪ ﺯﻧﺪگی ﺩﻭﺧﺘﻦ ﺷﺎﺩﯾﻬﺎﺳﺖ ﺯﻧﺪگی ﻫﻨﺮ ﻫﻢ نفسی ﺑﺎ ﻏﻢ ﻫﺎﺳﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻨﺮ ﻫﻢ ﺳﻔﺮی ﺑﺎ ﺭﻧﺞ ﺍﺳﺖ ﺯﻧﺪگی ﯾﺎﻓﺘﻦ ﺭﻭﺯنه ﺩﺭ ﺗﺎﺭﯾکی ﺍﺳﺖ زندگی هنر دل دادن‌هاست زندگی هنر نشاندن لبخند بر لب‌هاست 🌺محبت را به دل دادن 🌸صفای سینه میخواهد 🌺به یـاد دیگران بـودن 🌸دل بی کینه میخواهد.
‍ 🌍ذ سیستم سپر موشکی رژیم صهیونیستی از چند لایه تشکیل شده است که به ترتیب از این قرار است: 1⃣ (به عبری: כִּפַּת בַּרְזֶל به انگلیسی: Iron Dome) 👈 یک سامانهٔ دفاع هوایی کوتاه‌بُرد است که تنها قادر است تا راکت‌ها و گلوله‌های توپ را در فاصله ۴ تا ۷۰ کیلومتری هدف قرار دهد. 🔹 برای مقابله با راکت‌های مجاهدین فلسطینی 2⃣ (به عبری: קלע דוד‎ به انگلیسی: David's Sling) 👈 سیستم پدافند هوایی است که برای رهگیری موشک‌های بالستیک تاکتیکی، راکت‌های میان‌برد و دوربرد و موشک‌های کروز طراحی شده و قرار است جایگزین سیستم‌های پدافندی هاوک و پاتریوت شود. 🔹 برای مقابله با موشک‌های حزب‌الله 3⃣ یا خِتْسْ (در عبری: טיל חץ به انگلیسی: Arrow) 👈 نوعی سامانهٔ دفاع ضدبالستیک است که به‌طور مشترک توسط اسرائیل و آمریکا تولید می‌شود و توانایی بالاتری برای رهگیری موشک‌های بالستیک نسبت به سیستم مشابه آمریکایی ام‌آی‌ام-۱۰۴ پاتریوت دارد. 🔹 برای مقابله با موشک‌های بالستیک ایران 🔹 ...و جمهوری اسلامی ایران بدون استفاده از توان اصلی نظامی خویش، تمام این هیبت پوشالی فروریخت. 🕋 فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَٰكِنَّ اللهَ قَتَلَهُمْ وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللهَ رَمَىٰ وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا إِنَّ اللهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (انفال:١٧) ﹏﹏⃟🌻﹏﹏
📌 سردار حاجی زاده فرمانده نیروی هوافضای سپاه : ▫️همزمان با عملیات موشکی، سپاه اقدام به قطع ارتباط پهپادهای آمریکایی با پایگاه و قطع امکان ارسال داده ها کرد. این امر سبب شد تا فرماندهان از دسترسی به تصاویر زنده از پایگاه و محیط اطراف آن و حتی امکان مخابره تصاویر به پایگاه های پشتیبان در خاک اصلی آمریکا از این پهپادها باز بمانند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دستاورد حمله ایران به رژیم صهیونیستی چه بود؟! ⭕️ پاسخ کوتاه و دقیق به این سوال را ببینید و منتشر کنید! ꧁꧂🌿꧁꧂🌿꧁꧂