فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆وضعیت سوریه و یمن قبل از ظهور
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆تاحالا به این فکر کردین که روی سنگ مضجع امام رضا علیه السلام
چه چیزهایی نوشته شده؟
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆بیا آقا..
بیا دورت بگردم..
بیا نذار عمه جانت دوباره
اسیر حرومی ها بشه😭💔
-اللهمعجللولیکالفرج-
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆پناه عالمیان💔
#یا_قمر_بنی_هاشم
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆روحی فداک
متی ترانا و نَراک...
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تذکر قالیباف به نمایندۀ خانمی که پشت سرش داد میزد 😄
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆
مواظب باشید اخبار مزخرف و دروغ و ساخته شده با هوش مصنوعی رو نکنن تو پاچهتون
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆
⭕️ می خواهند در ایران فتنه #گل_نرگس راه بیندازند
از گل های نرگسی که پیاده نظام های رژیم صهیونیستی در ایران به یکدیگر رد و بدل می کنند مشخص است رژیم یهودی طرحی برای آشوب در داخل ایران در سر دارد
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 اینی که دارن تیربارونش میکنن آمبولانسه!
نذاریم اتفاقات غزه برامون عادی بشه
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایرانی باید برقصه !!!!
باید شاد باشه
دیگه دلارهاش تو سوریه خرج نمیشه!
خودش میره با تکفیری ها مستقیم مبارزه میکنه... 👆
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆
فرزند شهید زاهدی: ذرهای از مسیری که طی کردهایم پشیمان نیستیم
🔹محمدمهدی زاهدی: هرگز و لحظهای از مسیری که آمدیم حتی ذرهای پشیمان نیستیم چراکه ملاک حرکتمان امر ولی بوده است.
🔹هر که در راه خدا باشد، پیروز است و انقلاب اسلامی ما انقلاب مظلومان و مستضعفین و قیام در راه خدا بوده و هست.
🔹این جملۀ پدرم از ذهنم کنار نمیرود که «تجربه به من ثابت کرده هر اتفاقی برای جمهوری اسلامی میافتد، خیر است».
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆
⭕️ آیا دیدید که سوریه سقوط کرد؟
حالا برید رفع فیلتر کنید و افکار عمومی را به دست آمریکا بسپارید تا دشمن به راحتی بر شما سلطه پیدا کند
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 نوستراداموسهای زمانه را بشناسیم!
▫️همینطوری خالی خالی برای رفتن جمهوری اسلامی تاریخ تعیین میکنن
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️سید حسن نصرلله قبل انتخابات به مردم ایران هشدار داد
که انتخاب غلط انها میتواند کل منطقه را تحت تاثیر قرار دهد
ولی گوش شنوایی نبود...
#سوریه
#سید_حسن_نصرالله
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید | خاطرات منتشر نشده شهید امیرعبداللهیان از سردار سلیمانی
🔹 مستندات دقیق از مذاکره ۵ ساعته و نهار آمریکاییها با سران داعش و تامین تسلیحاتی آنها توسط کری را در مذاکرات متعجب کرد!
🔹ماجرای پیغام #سردار_سلیمانی برای جان کری در اوج مذاکرات برجام وقتی #ظریف با کری کنار رودخانه لوزان قدم میزد چه بود؟
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆
♦️رئیس جمهور آمریکا چه قدر حقوق میگیرد؟ این حقوق با پول ما چه قدر میشود؟
🔹دونالد ترامپ، رئیس جمهور منتخب ایالات متحده در مصاحبهای که با "ان بی سی" داشته اعلام کرده از پذیرفتن حقوق سالانه ۴۵۰ هزار دلاری ریاست جمهوری انصراف میدهد.
🔹بر اساس این نقل قول ترامپ مشخص میشود حقوق ماهانه رئیس جمهور ایالات متحده چیزی حدود ۳۷۵۰۰ دلار است، که با فرض دلار ۷۰ هزار تومانی حقوق جایگاه رئیس جمهوری آمریکا با پول ما ماهانه ۲.۶۵۰.۰۰۰.۰۰۰ تومان است!
#حقوق #آمریکا
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️سنت الهی این است:
عقب نشینی=مشوق دشمن
ایستادگی=عقب رفت دشمن
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️خوشحالی عروس و داماد اسلحه بدست از سقوط بشار اسد در سوریه
#سوریه
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆
♦️اسرائیل دهها جنگندهٔ سوریه را روی زمین منهدم کرد
🔹شبکه ۱۴ رژیم صهیونیستی گزارش کرد که ارتش این رژیم طی حملات دیشب خود دهها جنگندهٔ نیروی هوایی سوریه را منهدم کرد.
🔹ارتش اسرائیل دیشب و بامداد امروز حملات هوایی متعددی را علیه حدود ۱۰۰ هدف در سوریه انجام داد.
🔹وبگاه العربی الجدید گزارش داد که اسرائیل حدود ۶ حمله به پایگاه هوایی در شمال سویدا، ۴ حمله به تیپ ۹۰ در نزدیکیِ نوار مرزی و حملات سنگین به سامانههای پدافند هوایی، انبارهای موشک، کارخانههای توسعه و تولید در فرودگاه المزه(نزدیک دمشق) انجام داده است.
#سوریه
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆
♦️الجزیره: پرچم جدید سوریه بر روی ساختمان سفارت این کشور در مسکو نصب شد!
#سوریه #سفارت
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
🔴خواندن زیارت عاشورا و ترّحم حضرت عزرائیل و بهترین حالات و مقامات در برزخ❗️
🍃در شب 26 ماه صفر 1236 در نجف اشرف در خواب حضرت عزرائيل ملك الموت(ع) را ديدم پس از سلام پرسيدم از كجا مي آيي؟
فرمود: از شيراز مي آيم و روح ميرزا ابراهيم محلاتي را قبض كردم.
گفتم: روح او در برزخ در چه حال است؟
فرمود: در بهترين حالات و در بهترين باغهاي عالم برزخ و خداوند هزار ملك موكل او كرده است كه فرمان او را ميبرند.!
گفتم: براي چه عملي از اعمال به چنين مقامي رسيده است؟
آيا براي مقام علمي و تدريس و تربيت شاگردان؟ فرمود: نه! گفتم: آيا براي نماز جماعت و رساندن احكام دين به مردم؟ فرمود: نه! گفتم: پس براي چه؟
فرمود: براي #زيارت_عاشوراء (مرحوم ميرزاي محلاتي سي سال آخر عمرش زيارت عاشوراء را ترك نكرد و هر روزي كه بيماري يا امري كه داشت و نمي توانست بخواند نايب ميگرفته است).
چون شيخ از خواب بيدار مي شود فردا به منزل آية اللّه ميرزا محمّد تقي شيرازي مي رود و خواب خود را براي ايشان نقل مي كند.
مرحوم ميرزا تقي گريه مي كند و از ايشان سبب گريه را مي پرسند؟
ميفرمايد: ميرزاي محلاتي از دنيا رفت و استوانه فقه بود، به ايشان گفتند: شيخ خواب ديده واقعيت آن معلوم نيست!
ميرزا فرمود: بلي خواب است اما خواب شيخ مشكور است نه افراد عادي، فرداي آنروز تلگراف فوت ميرزاي محلاتي از شيراز رؤياي شيخ مرحوم آشكار ميگردد.
📗ترجمه كامل الزيارات ص 446
@Dastanyapand
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💖 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 169 و 17
سلام دوستان و بزرگواران محترم علاقه مند رمان ادامه رمان تقدیم روی ماهتون
بفرما👇🏻👇🏻👇🏻
📚فصل دوم رمان امنیتی شهریور
📚رمان خورشید نیمه شب
📗ژانر: مذهبی_امنیتی_درام_معمایی
⭕️دوستان این رمان پایان باز داره اگر دوست ندارید لطفا نخونید🙏🏻⭕️
پارت 1 الی 20
https://eitaa.com/Dastanyapand/72947
پارت 11 الی 30
https://eitaa.com/Dastanyapand/73121
پارت 31 الی 60
https://eitaa.com/Dastanyapand/73437
پارت 61 الی 70
https://eitaa.com/Dastanyapand/73761
پارت 71 الی 80
https://eitaa.com/Dastanyapand/73845
پارت 81 الی 90
https://eitaa.com/Dastanyapand/74064
پارت 91 الی 100
https://eitaa.com/Dastanyapand/74187
پارت 101 الی 110
https://eitaa.com/Dastanyapand/74794
پارت 111 الی 130
https://eitaa.com/Dastanyapand/74983
پارت 131 الی150
https://eitaa.com/Dastanyapand/75198
پارت 151 الی 170
https://eitaa.com/Dastanyapand/75773
پارت171 الی 180
https://eitaa.com/Dastanyapand/76347
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌸
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💖 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 169 و 17
📖خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 171
یک نیمدور روی صندلیاش زد.
-ولی یادت باشه از من به تلما چیزی نگی، نه تلما نه هیچکس دیگه.
روی صندلی خم شد. لحنش تهدیدآمیزتر از قبل شد، چهرهاش هم.
-من هیچ ربطی به تو یا تلما ندارم، من هیچکارهم. متوجهی؟
سعی کردم لبخندم اطمینانبخش و مطیعانه باشد.
-بله، میدونم.
📖 فصل پنجم: تثنیه
بچه که بودم، میگفتند شبهای تلآویو به اندازه روز روشن و پر از شور زندگیاند. میگفتند تلآویو شهری ست که شبها نمیخوابد. تلآویو با ساحل و آسمانخراشهایش، شهر زیبای ساحل مدیترانه بود.
این تلآویو که من میبینم اما، شهری ست دلمرده و نیمهجان، شبیه کشتیای نیمهشکسته کنار ساحل مدیترانه. کسی در کوچهها نیست، مغازهها بستهاند و فقط چراغ مشروبفروشیها روشن است. تنها صدایی که میتوان شنید هم، صدای فریادهای مستانهی مردان شکستخورده و ناامید است که شیشه مشروب به دست در خیابان میگردند.
بعد از آن گفتوگوی نفسگیر با گالیا، سوار بر موتورم در خیابانهای تلآویو راه افتادم. گشتم و گشتم و گشتم. بارها از مقابل خانهی تلما رد شدم و مطمئن شدم که هیچکس دور و برش نیست. چراغ خانهاش هم خاموش بود، حتما درحالی که زیر لب به من فحش میداد به خواب رفته بود.
دلم میخواست بروم در خانهاش را بزنم و بگویم گالیا چه خواسته، ولی میترسیدم این بار واقعا بزند لهم کند. تجربهام نشان داده بود تلما از آدمهایی که از خواب بیدارش میکنند خوشش نمیآید، اصلا خوشش نمیآید!
ذهنم اما آرام نمیشد. تنها چیزی که میطلبید موتورسواری بیشتر بود، جوری که باد به پیشانیام بخورد و گرههای مغزم را باز کند.
من هدفم از همکاری با تلما فروپاشی بود؛ فروپاشی آنچه سالها پیش زندگیام را از هم فرو پاشیده بود. و هدف تلما...؟
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐💖
کانال 📚داستان یا پند📚
📖خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 171 یک نیمدور
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💖
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 173 و 174
او هم فروپاشی میخواست؛ ولی هنوز نفهمیده بودم میخواهد انتقام چی را بگیرد. وقتی درباره انتقام حرف میزد میتوانستی شرارههای آتش را از کلامش حس کنی و شعلههایش را در چشمانش ببینی. دورتادور مغزش فایروال داشت و تلاش من برای هک کردن افکارش بینتیجه بود.
چهره آشنایش را برای هزارمین بار در ذهنم مرور کردم. مرور کردم و مرور کردم. یادم نیست بار چندم بود که از مقابل آپارتمانش میگذشتم؛ که ناگاه آن شهود رخ داد. ناگاه به یاد آوردم که تلما را کجا دیده بودم. و ناگاه گرهها باز شد.
در یک لحظه، در یک ثانیه، تمام معماهای گذشتهی تلما برایم گشوده شد.
او سلما بود.
اواخر مارس بود که ایرانیها از من خواستند اطلاعات بیومتریک یک نفر از مزدورهای لبنانیِ موساد را دستکاری کنم. اطلاعاتِ دختری لبنانی به نام آریل، که جذب شده بود تا عملیاتی را در ایران انجام دهد. البته وقتی از من خواستند اطلاعاتش را دستکاری کنم، او مهره سوخته و تحت تعقیب موساد بود. گویا عملیات را انجام نداده بود و با افسر رابطش فرار کرده بود.
تنها کاری که من باید میکردم، این بود که اطلاعات بیومتریکش – از جمله چهره و اثر انگشت و اسکن عنبیهاش – را با اطلاعات جعلی جایگزین کنم تا دیگر از این طریق قابل ردیابی نباشد. خود ایرانیها هم البته اطلاعات جایگزین را به من دادند. فکر کنم یکی را بهجای دختر کشته بودند و قرار بود وقتی موساد دستش به جنازه تقلبی دختر میرسد، اطلاعات آن جنازه را با آنچه در بانک اطلاعاتیاش بود تطبیق دهد و مطمئن شود دختر مُرده.
همانجا مطمئن شدم دختر هم الان مهره ایرانیهاست؛ ولی باورم نمیشد به این زودی راهی اسرائیلش کنند تا به عنوان خبرنگار برایشان کار کند!
کنجکاویام باعث شده بود سوابق آریل را بخوانم و بفهمم که بازمانده جنگ سوریه است، پدرش داعشی بوده و یک سرباز ایرانی نجاتش داده. موساد قبل از این که برای دختر تور پهن کند، آمار همهی زندگیاش را درآورده بود. از ارزیابیهای روانشناسش تا سلیقهاش در لباس پوشیدن و غذا خوردن. حتی چیزهایی که شاید خودش نمیدانست.
من همان موقع، بخشهایی از پرونده دختر را پاک کردم و بخشهای دیگرش را دستکاری. کاری بود که معمولا برای ایران انجام میدادم؛ مثل یک جور نظافتچیِ دیجیتال. بعد هم یادم رفته بود اصلا چنین کسی وجود دارد. پروندهاش در ذهنم بایگانی شده بود و رفته بود آن آخرهای ذهنم.
وقتی دیدمش اما، حدس زدم که آشناست. رنگ موهایش را تغییر داده و عینک زده بود؛ ولی همچنان شبیه همان عکس پروندهاش بود.
توی ذهنم حرفهای گاه و بیگاهش را با آنچه از گذشتهاش فهمیده بودم کنار هم گذاشتم. همهچیز جور درمیآمد. او میخواست انتقام آن سرباز ایرانی را بگیرد که موساد کشته بودش.
اورنا هم مادرش نبود، به دروغ گفته بود مادرش است تا بتواند آمارش را از من بگیرد. احتمالا میخواست اورنا را پیدا کند و شخصا بکشدش؛ بعد هم حتما میخواست دنبال بقیهی مرتبطین پرونده بیفتد و همه را بکشد؛ هرچند به این راحتیها هم نبود.
دلم میخواست همانجا از موتور پیاده شوم و ایستاده ایران را تشویق کنم با این نقشه دقیقاش! آنها تلما را هدفمند فرستاده بودند سراغ من، قرار بود انگیزههای انتقاممان درهم ضرب شود و با قدرت بیشتری سر موساد فرود بیاید. چرا که نه؟!
نزدیک ساعت دوی بامداد رضایت دادم که برگردم خانه. با همان روش قدیمیِ چسب پای در، چک کردم که کسی وارد نشده باشد. امن بود. چینش وسایل خانه هم همانطور بود که بود. حداقل میشد مطمئن باشم که یک آدم غیرحرفهای وارد خانه نشده است؛ مثلا یک دزد ناشی.
تنها تغییر خانه، کاغذ پارهای کوچک و تا خورده روی میز مطالعهام بود. لبخند زدم، به پهنای صورت. مدتها بود آن آدم ناشناسِ حرفهای قدم به خانهام نگذاشته بود. ته دلم به آن ناشناس آفرین گفتم، هیچ ردی در خانه نبود جز همان کاغذ. دمش گرم. کاش یک بار میتوانستم ببینمش؛ ولی خودش نمیخواست.
سر حوصله لباسم را عوض کردم. مسواکم را زدم، کاغذ را برداشتم و توی تختم دراز کشیدم. دست دراز کردم و از کشوی پاتختی، خودکارم را درآوردم. توی تخت جابهجا شدم و تای کاغذ را باز کردم. خالی بود.
در انتهای خودکار را باز کردم و دکمه کنارش را فشار دادم. نور آبی رنگ چراغقوه روی کاغذ افتاد و خط همان آدم حرفهای را دیدم. با جوهر فسفری، فقط دو جمله نوشته بود: بیخبری خوشخبری ست. سرتان به کار خودتان باشد.
نمیدانم چطور، ولی بو برده بود که تلما را شناختهام. گویا قرار نبوده هم را بشناسیم؛ یعنی توی این موقعیت هرچه بیشتر ندانیم به نفع خودمان است. تلما هم نباید درباره همکاری من با ایران بداند، این اطلاعات برایش خطرناکند.
کانال 📚داستان یا پند📚
📖خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 171 یک نیمدور
کمی توی ذوقم خورد. دلم میخواست بروم به تلما بگویم همهچیز را دربارهاش میدانم. دلم میخواست با تلما درباره گذشتهاش حرف بزنیم. او خوششانستر از من بود، آدمهای بهتری به تورش خورده بودند. دلم میخواست درباره آن کسی که نجاتش داده بود حرف بزنیم، آن سرباز ایرانی. درباره ایران.
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐💖
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💖 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 173 و 1
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💖
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 175
چند ثانیه به خط آن ناشناس خیره شدم و بعد از جا برخاستم. رفتم به آشپزخانه کوچکم، گاز را روشن کردم و کاغذ را روی شعلههای آتش گرفتم. سیاه شد و میان شعلهی آبی درهم پیچید. آن را بالای سینک نگه داشتم تا شعله به انگشتانم نزدیک شود و در نهایت توی سینک رهایش کردم. صبر کردم تا کامل بسوزد و شعله در خودش تمام شود. بازماندهی خاکسترش را با آب شستم و به لبه سینک تکیه دادم.
کاش میشد بیشتر نگهش دارم یا جوابش را بدهم. اگر دست خودم بود و خطری نداشت، حتما همه نوشتههای آن ناشناس را داخل یک پوشه نگه میداشتم، یا داخل یک آلبوم میچسباندم.
خودم هم گاهی تعجب میکنم از این که انقدر از اسرائیلی بودن فاصله گرفتهام. قبلا اینطور نبودم. به هرحال مثل هر آدم دیگری احساس تعلق به کشورم در من هم وجود داشت؛ اما از یک جایی به بعد انگار کسی پای ریشهی نداشتهام اسید ریخت و آن را خشکاند.
پدر من را به روانشناسهای زیادی نشان داد؛ خودش البته هیچوقت فرصت نداشت با آنها حرف بزند یا همراهم در جلسات تراپی شرکت کند. من هم همه را بعد یکی دو جلسه میپیچاندم؛ تا این آخری که یک سال قبل از رفتنم به سربازی جلساتش را با من شروع کرد و من وقتی فهمیدم در تور ایران افتادهام که دیگر ریشههای هویت اسرائیلیام خشکیده بود.
نمیدانم آن روانشناس اهل کجا بود و دقیقا چکاره بود؛ ولی صبورانه تورش را برایم پهن کرد، ماهرانه من را همراه خود کرد و با کمک کینه قدیمی و حفرههایی که از جنگ هفتم اکتبر در هویتم ایجاد شده بود، من را قانع کرد که در جبهه مقابل دولتم قرار بگیرم. از یک جایی به بعد هم فهمیدم که در دام افتادهام، ولی ترجیح میدادم در همان دام بمانم. درواقع از دام بزرگتری رها شده بودم، از تار عنکبوتی به نام هویت یهودی که دور مغزم پیچیده شده بود و اجازه نمیداد فکر کنم، اجازه نمیداد آدم باشم.
به هرحال من همانطور که ایرانیها خواسته بودند وارد موساد شدم. روانشناسم هم بعد از مدت کوتاهی غیبش زد. من شدم مهره ایران و این هویت جدیدم شد. من یک آدم بیوطنم، با یک هویت ملیِ پلاستیکی، اما با احساس تعلقی مبهم به یک کشور واقعی.
خبرش مثل بمب ترکیده است: سوءقصد به خبرنگار معاریو بخاطر افشای قتل بازماندگان هفتم اکتبر.
دست آن کسی که سوءقصد کرده درد نکند! اگر قرار بود مقاله را خشک و خالی منتشر کنم، انقدر پربازدید نمیشد. ساعتهای اول انتشار هم بازدیدش چنگی به دل نمیزد، ولی حالا که در اخبار عصرگاهی خبر سوءقصد به من منتشر شده، بازدیدهای مقاله هم سر به فلک کشیده.
آن هم چه سوءقصدی! روحم هم از آن خبر نداشت! تنها کسی که از آن میدانست، یک «مقام مطلع» در پلیس اسرائیل بود که با هاآرتس مصاحبه کرده بود.
مشغول خواندن نظرات مردم در سایتها و صفحات خبری هستم که در میزنند. درست است که هیچ خاطرهای از آن سوءقصد کذایی ندارم، ولی محض احتیاط، یک چاقو از آشپزخانه برمیدارم و پشت در میروم. فکرم احمقانه است. حالا که من و مقالهام در اسرائیل ترند شدهایم دیگر بعید است کسی دلش بخواهد من را بکشد. حتی الان اگر بخاطر ذاتالریه هم بمیرم از دید افکار عمومی مرگم مشکوک خواهد بود.
زنجیر در را میاندازم. در به طرز احمقانهای چشمی ندارد. صدایم را بلند و محکم میکنم و میپرسم: کیه؟
-ایلیام!
صدایش مثل همیشه شاد و خندان است. رفتار و صدایش طوری ست که انگار واقعا یک سبد پر از عشق و شادی توی دستش است و میخواهد این عشق و شادی را به زور بپاشد به سرتاپایت. چقدر من از چنین آدمهایی بدم میآید! طوری رفتار میکنند که انگار در دنیا همهچیز سر جایش است و همه خوشحالند و ما هم باید خوشحال باشیم!
در را فقط به اندازه یک شکاف باز میکنم و از میان همان شکاف، ایلیا را میبینم که با دوتا جعبه پیتزا پشت در ایستاده. طوری کودکانه میخندد که میتوان آن سبد پر از شادی و عشق را هم توی دستش دید، با یک رنگینکمان دور سرش!
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐💖