✅دیباج ۱۱۹
🔶گردنههای دشوار
🖊علیرضا مکتبدار
📌ملتهای ایستاده بر قلههای تاریخ آنهایی بودهاند که دست بر زانوی توانایی و امکانات خود گذاشته و کمر از زیر آوار مشکلات و دشواریها راست کرده و به قله نگریستهاند. هرچند قله دور از دسترسِ دامنه است؛ اما در دسترس است.
📌ملت غیور ایران، با سابقه درخشان تمدنی خود، از پس شکستها و تحقیرهایی که همچون سنگهای سهمگین از فراز کوه پیشرفت بر سرش فرود آمد و او را بارها به قعر درههای هولناک شکست و نومیدی پرتاب نمود، اراده نمود به هر نحوی، عظمت گذشته خویش را باز یابد و از ژرفای درههای تاریک ناامیدی، بر دامنه کوه پیشرفت پای گذارد و مسیر را تا رسیدن به قله پیروزی پشت سر گذارد.
📌این مبارزه سرسختانه، قریب نیم قرن است که ادامه یافته و ملت رشید ایران، اکنون دامنهها را پشت سر گذاشته و از گردنههای بسیار عبور کرده و به قله نزدیک شده است، والبته نزدیک شدن به قله، به معنای تمام شدن کار نیست؛ بلکه تیغههای خطرناک و گردنههای دشواری تا فرازآمدن بر قله پیروزی پیش روی او است.
📌مقایسه شرایط امروز این ملت با پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، میتواند صدق این مدعا را اثبات نماید. در میانه بیشترین سنگپرانیها، دشنامها، کارشکنیها، دسیسهها، حسدورزیها و... ملت ایران، مصمم و استوار به سوی قله راه میپوید و با مقاومت و استواری، به زودی بر فراز قله تمدن و فرهنگ، پرچم خویش را برخواهد افراشت.
#ایران
#پیشرفت
#قله
#تمدن
@Deebaj
✅دیباج ۱۲۰
🔶آغازی بر پایان
🖊علیرضا مکتبدار
📌مشاوران در طول تاریخ، نقشی اثرگذار در تصمیمگیریهای حاکمان داشتهاند و گاه این تصمیمسازیها از سوی مشاوران، جنگهایی خونین را سبب شده و نقطه سرآغاز انقلابهایی سرنوشتساز گشته است.
📌نقش مشاوران یزید در تصمیمگیری نابخردانه او برای به مسلخ کشاندن امام حسین علیهالسلام نمونهای از این دست است و قیام امام نیز نمونه آشکاری از خیزشهایی است که برای همیشه، مسیر تاریخ را دگرگون ساخت.
📌ایران از دیرباز، لگدمال سمّ مرکبهای ستم بوده و هر بار که در گوشهای، خیزشی علیه ظلم و استبداد صورت گرفته، با دسیسهچینی مشاورانِ ضدمردم حاکمان، شعله دادخواهی مردم خاموش و تاریکی، پردههای خود را ستبرتر ساخته است.
📌رژیم خودکامه شاهنشاهی ایران را نیز مشاورانی فریفته دنیا و ناآشنای با مردم، در چنبره تصمیمهای آزمندانه خود فرو برده و راه هرگونه تنفس نسیم آزادی را بر آنان بسته بودند.
📌مردی از تبار آزادگان، علم مبارزه برافراشت. مردم ستمدیده، گرد علم آزادیخواهی و کرامتخواهی او گرد آمدند و پایمردی نمودند.
دژخیمان که منافع خود را در خطر میدیدند، شکیبایی از دست داده و در آدینه هفدهم شهریور سال ۱۳۵۷، بر روی مردمی که تظاهراتی مسالمتآمیز به راه انداخته بودند، آتش گشودند و میدان ژاله را از خون صدها لاله، رنگین ساختند.
و این کشتار خونین، آغازی شد بر پایان حکومت خودکامگان و برآمدن خورشید حکومت ستمدیدگان و رنجکشیدگان.
#هفده_شهریور
#ژاله
#انقلاب
@Deebaj
✅دیباج ۱۲۱
🔶برترین دارایی
🖊علیرضا مکتبدار
📌شاید بتوان آبرو را مهمترین دارایی هر انسان آگاه و شرافتمندی بهشمار آورد. تمام احترام، اعتبار و کرامت انسان را میتوان در واژه «آبرو» خلاصه نمود.
📌در همه فرهنگها نسبت به آبرو و پاسداشت آن، تأکیدهای فراوانی صورت گرفته و خطرهایی که آبرو، این ارزشمندترین دارایی انسان را در معرض تهدید قرار میدهد، گوشزد شده و عوامل حفظ و مصونیت آن از آسیبها و تهدیدها برشمرده شده است.
📌یکی از عواملی که آبرو را در معرض خطر جدی قرار میدهد، دامنزدن به جدالهای بیثمر است. در روند جدال، وقتی که شعله خشم زبانه میکشد، چهبسا طرفین جدال، عیوب پوشیده یکدیگر را آشکار کنند و باعث ریختن آبروی همدیگر شوند. ازاینرو سزاوار است انسان فرهیخته و دوستدار آبرو، از جدالی که اساس آن بر لجاجت است پرهیز کند و مهمترین دارایی انسانی خویش را در معرض مخاطره قرار ندهد.
حتی گاه لازم است انسان از دارایی خویش برای حفظ آبروی خود درگذرد.
#آبرو
#حدیث
#جدال
@Deebaj
✅دیباج ۱۲۲
🔶سنگینی سنگ کینه
📌شاید یک برخورد ناخوشایند در محل کار یا در خیابان، تاثیر خیلی بدی بر ما بگذارد. این ماجرا بعد از چند دقیقه پایان میگیرد اما ناراحتی و آزردگی حاصل از آن ممکن است یکی دو روز یا حتی بیشتر در ذهن ما باقی بماند و ما را بیازارد.
📌اگر دقیقتر محاسبه کنیم خواهیم دید که فکر و اندیشه آن برخورد ناخوشایند یا اتفاق بد، خیلی بیشتر از خود آن اتفاق باعث ناراحتی ما شده است.
📌بنابراین این بار که اتفاق بدی افتاد یا برخورد ناخوشایندی پیش آمد میتوانیم تصمیم بگیریم که کمتر ناراحت شویم و زودتر آن را فراموش کنیم.
نباید افکار و احساسات منفی، مانند خشم و نفرت و آزردگی را در ذهن و دل خود نگه داریم.
📌تصور کنید اگر زبالههای آشپزخانه را چند روزی بیرون نگذارید چه اتفاقی خواهد افتاد. تمام خانه بو میگیرد و آلوده میشود. در چنین خانهای نمیتوان احساس شادی و آرامش کرد.
یا اگر تک تک کینهها را به قلوه سنگهای سختی تشبیه کنیم که در جیب خود میگذاریم، حرکت و راه رفتن به سمت اهداف، برای ما دشوار و دشوارتر خواهد شد.
دقیقا همین مسئله در مورد افکار و احساسات منفی هم درست است . اگر آنها را مدت طولانی در خود نگه داریم ذهن و دل ما را آلوده خواهند کرد، آنگاه مشکل است که بتوانیم شاد باشیم.
📌امام علی علیه السلام فرمود:
«مَنِ اطَّرَحَ الحِقدَ اسْتَراحَ قَلبُهُ و لُبُّهُ؛
هركه كينه را دور ريزد، دل و دماغش آسوده گردد.»
#کینه
#اخلاق
#آسایش
#حدیث
#زندگی_پاک
@Deebaj
🔶نفسهایم عطرآگین شد!
آنگاه که گذشت کردم، نفسهایم عطرآگین شد،
و از دردها و بیماریها رهایی یافتم،
و با همنشیان به آسودگی نشستم،
و از اینکه از حرفهای شیرینم شاد شدند، شادمان شدم.
روزی که همه مردم را بخشیدم را دوست داشتم،
و در روزی که روزگار را بخشیدم، خوشبخت شدم.
#شعر
#ادبیات_عرب
#عفو
#گذشت
#اخلاق
@Deebaj
✅دیباج ۱۲۳
🔶اخلاق اربــابـی
🖊علیرضا مکتبدار
📌حس پرستش موجودی برتر، از امور فطری در وجود آدمی است. ادیان توحیدی و فرقههای شرکآلود، همگی بر محور پرستش موجودی متعالی، واقعی و یا وهمی، میچرخند.
📌انگیزه این پرستش در ادیان غیر یکتاپرستانه، گاه ترس و گاه طمع و یا هر دو است؛ اما در ادیان توحیدی عامل سومی، پرستش پرستشگر را برمیانگیزد که در جز آن وجود ندارد و آن احساس عظمت و شایستگی موجود متعالی برای پرستش از سوی پرستشگر است.
📌علی علیه السلام پرستشگران را برحسب انگیزه آنان از پرستش، به سه دسته: بازرگانان، بردگان، و آزادگان تقسیم می کند:
«مردمى خدا را به اميد بخشش پرستيدند، اين پرستش بازرگانان است.و گروهى او را از روى ترس عبادت كردند و اين عبادت بردگان است.و گروهى وى را براى سپاس پرستيدند و اين پرستش آزادگان است.» (نهج البلاغه، حکمت ۲۳۷)👇
📌کارل گوستاو یونگ، روانشناس معروف سوئیسی در دستهبندی انواع اخلاق، سخنی دارد که درک فرمایش امام را تسهیل میکند. او اخلاق را به دو دسته: اخلاق بردگی و اخلاق اربابی تقسیم میکند.
علیرغم انتقادی که به برشماری مصادیق اخلاق بردگی از نگاه او وارد است، تعریف او از اخلاق اربابی قابل تامل مینُماید.
📌او میگوید:
«اما اخلاق اربابی، کاملا [از اخلاق بردگی] متفاوت است. افرادی که به اخلاق اربابی پایبندند، از نظر روانشناسی، آدمهایی هستند که به بالاترین حد از بلوغ روانی رسیدهاند و قوانین اخلاقی را نه از روی ترس از خدا و جهنم و قانون و پلیس و همسر و پدر و مادر و نه به طمع پاداش و تشویق اجتماعی، که برمبنای وجدان خودشان تعریف میکنند. البته وجدان شخصی این افراد، مستقل، بالغ، صادق و سالم است، اهل ماستمالی و لاپوشانی نیست، صریح و بیپرده است و با هیچکس، حتی خودشان تعارف ندارد.
📌بزرگترین معیار خالقان اخلاق اربابی برای اعمال و رفتارشان، رسیدن به آرامش و رضایت درونی است. اخلاق اربابی مرزهای وسیع و قابل انعطافی دارد و هرگز خشک و متعصب نیست.
برای تودههایی که مقید و مأخوذ به اخلاق بردگی هستند، اخلاق اربابی، گاه زیبا و تحسین برانگیز، گاهی گناه آلود و فاسد و در اکثر مواقع گنگ و نامفهوم است.
📌افرادی که به اخلاق اربابی رسیدهاند تاوان این بلوغ را با تنهایی و طردشدگی پس میدهند. آنها به رضایت درونی میرسند ولی همیشه برای اطرفیانشان، دور از دسترس و غیرقابل درک باقی میمانند!»
#علی_علیه_السلام
#اخلاق
#اخلاق_بردگی
#اخلاق_اربابی
#یونگ
@Deebaj
جوینده، گوینده است، و یابنده، خاموش.
هرچه به زبان آمد، به زیان آمد.
فریاد از معرفتِ رسمی،
و عبارتِ عاریتی،
و عبادتِ عادتی،
و از حکمتِ تجربتی،
و از حقیقتِ حکایتی.
#خواجهعبدالله_انصاری
#حکمت
@Deebaj
🔶ای عاشقان، ای عاشقان!
✳️ای عاشقان ای عاشقان، آن کس که بیند روی او
شوریده گردد عقل او، آشفته گردد خوی او
✳️معشوق را جویان شود، دکان او ویران شود
بر رو و سر پویان شود، چون آب اندر جوی او
✳️در عشق چون مجنون شود، سرگشته چون گردون شود
آن کو چنین رنجور شد، نایافت شد داروی او
✳️جان ملک سجده کند، آن را که حق را خاک شد
ترک فلک چاکر شود، آن را که شد هندوی او
✳️عشقش دل پردرد را، بر کف نهد بو میکند
چون خوش نباشد آن دلی، کو گشت دستنبوی او
✳️بس سینهها را خست او، بس خوابها را بست او
بستهست دست جادوان، آن غمزه جادوی او
✳️شاهان همه مسکین او، خوبان قراضه چین او
شیران زده دم بر زمین، پیش سگان کوی او
#پیامبر_رحمت
#رحلت
#صفر
#مولوی
@Deebaj
✅دیباج ۱۲۴
🔶عشق محمد (ص)
🖊علیرضا مکتبدار
📌تو چه دلربا و زیبایی! تمام صفحه وجودت، چون برف سپید است و زغال روسیاهی نتوانسته حتی نقطهای بر آن نقش کند.
📌گویی خدایی که بر خاک فرود آمدهای و میان آدمیان در رفت و آمدی. ملکوتی هستی که لباس مُلک پوشیده و شاهی هستی که لباس گدایان به تن کرده و امیری هستی که خود را اسیر خدمت به ناتوانان نموده و شریفی هستی که جامه خاکساری بر تن کرده و گوهر گرانبهایی هستی که در این خاکدان تیره افتاده است.
📌زبانم گُنگ است از برشماری صفاتت و قلمم ناتوان است از ترسیم چهره دلربایت. آنگاه که قلم در دست میگیرم، جَذبهٔ جمال بیمثالت چنان مدهوشم میکند که قلم بر شاخسار انگشتان میخشکد و حتی قطرهای از مُرکّب آن بر صفحه کاغذ نمیچکد.
📌خدا تو را آفرید تا آینه تمامنمای جمال او باشی وهرگاه غبار نومیدی از رستگاری انسان، دیدگان فرزند آدم را تیره و تار ساخت، تو را به او نشان دهد و نور امید را در قلب او بتاباند تا بار دیگر به انسانیت خویش باز گردد و «پیمان ألست» را یادآور شود.
📌آنان که تجلی خداوند در کالبَد بشری را باور نداشتند، تو و رسالتت را به ریشخند گرفتند و در گزندرساندن به تو از هیچ تلاشی فروگذار نکردند، اما تو، با آن روح بلندت، ریشخندها را به چیزی نینگاشتی و تحمل رنج آزارها را بر خود هموار کردی و همواره دلت برای خوشبختی انسان در سینهات تپید.
📌من تا زندهام به تو عشق میورزم. عشق به تو، عشق به همه پاکیها، کمالها و زیباییهاست.
📌عشق به تو، عشق به خداست.
#خدا
#محمد_ص
#عشق
#عصمت
@Deebaj
📣پادکست صوتی این متن را اینجا بشنوید.
✅دیباج ۱۲۵
🔶مظـــلوم
🖊علیرضا مکتبدار
📌امام حسن (ع)، مایه سرور و شادمانی دل پیامبر (ص) و حجت خدا بود بر زمین، اما مردم مقام بزرگش را درک نکردند و از نعمت وجودش بهره نبردند.
📌ابرهای سیاه جهل، پرده شد بر دیده دلهایشان و خورشید فروزان حجت خدا را ندیدند به دیدگان.
📌دسیسهچینان دشمن گماردند در پیدا و نهان و او را کشتند به زخم زبان.
📌صلح او با مسندنشینان تزویرگر، با هدف جلوگیری از دوپارگی امت بود.
📌دژخیمان تا ژرفای خانه اش رسوخ کرده و نزدیکترین کسانش را برای کشتنش اجیر نمودند.
📌او در همیشه زندگی، صبور، خیرخواه، دلسوز و راهنمای امت بود. ستمها را به جان میخرید و سرانجام مظلومانه کشته شد.
درود خدا و پیامبران و فرشتگان بر او باد!
#امام_حسن_ع
#مظلوم
#صفر
@Deebaj
🔶اما تو چیز دیگری!
إِنَّ الصَّبْرَ لَجَمِيلٌ إِلاَّ عَنْكَ
وَإِنَّ الْجَزَعَ لَقَبِيحٌ إِلاَّ عَلَيْكَ
وَإِنَّ الْمُصَابَ بِكَ لَجَلِيلٌ،
وَإِنَّهُ قَبْلَكَ وَبَعْدَكَ لَجَلَلٌ.
علی (علیه السلام) بر مزار رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله)، هنگام به خاك سپردن او گفت:
«شكيبايى نيكوست جز در ازدستدادنت، و بىتابى ناپسند است مگر بر مردنت. مصيبت تو سترگ است و مصيبتهاى پيش و پسْ خُرد، نه بزرگ.»
#محمد_ص
#مولاعلیع
#نهجالبلاغه
🖊شرح و تفسیر حکمت/۲۹۲
@Deebaj
✅دیباج ۱۲۶
🔶لوازم نویسندگی
📌علیرضا مکتبدار
📌کتاب لوازم نویسندگی جلد اول از کتاب ساختار و مبانی ادبیات داستانی به قلم نادر ابراهیمی است که به کوشش انتشارات روزبهان به چاپ رسیده است.
📌نادر ابراهیمی یکی از نویسندههای برجسته در ایران میباشد که در رشتهی زبان و ادبیات انگلیسی مدرک لیسانس گرفته است. اگر کسی میخواهد نویسنده شود لازم است که این کتاب را مطالعه کند چرا که نویسندگی بیشتر از اینکه استعداد باشد یک مهارت است که باید آن را آموخت و تقویتش کرد همچنین برای نویسندهشدن نیاز به ابزارهایی نیز هست.
📌در این کتاب ابراهیمی از استعداد شروع کرده و سپس به بیان دیگر ویژگیهایی که یک نویسنده خوب باید داشته باشد مثل اراده، جهانبینی، زبانشناسی، عشق و... که هر کدام را در یک فصل مجزا بهخوبی توضیح داده، پرداخته است.
📌ابراهیمی نه تنها صرفا به بیان این ویژگیها نپرداخته؛ بلکه راههای رسیدن و تقویت آنها را نیز بهخوبی شرح داده است. برای مثال در کتاب گفته شده که نویسنده باید با جامعه و طبیعت پیرامونش در ارتباط باشد تا بتواند به تفکرات مورد نیاز برای نوشتن دست پیدا کند.
📌این کتاب به شکوفاشدن استعدادهای نویسنده و بدستآوردن انگیزه و اهداف کمک میکند.
یکی از نکاتی که نادر ابراهیمی در مورد نویسندگی به آن اشاره کرده و لازم به ذکر میباشد این است که این مهارت اکتسابی است و نویسنده باید اصول اخلاقی را نیز رعایت کند.
#نویسندگی
#نادر_ابراهیمی
#هنر_نوشتن
@Deebaj
🔶با که بنشینیم؟
📌قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم):
«قَالَتِ اَلْحَوَارِيُّونَ لِعِيسَى: يَا رُوحَ اَللَّهِ! مَنْ نُجَالِسُ؟
قَالَ (ع): مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اَللَّهَ رُؤْيَتُهُ،
وَ يَزِيدُ فِي عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ،
وَ يُرَغِّبُكُمْ فِي اَلْآخِرَةِ عَمَلُهُ.
📌رسول خدا فرمود: حواريان به عيسي عليه السلام گفتند: يا روح الله با كه بنشينيم؟ فرمود:
با كسي كه:
۱.ديدارش شما را بياد خدا اندازد.
۲.سخنش دانشتان را زياد كند.
۳.كردارش شما را به آخرت تشويق كند.»
📚منبع: منبع : الکافي (ط - الإسلامیة)، ج 1، ص 39
@Deebaj
✅دیباج ۱۲۶
🔶کبوتر جَلد حرم
✍ هر سال بعد از ماه محرم و صفر که میشد، مرحوم علامه امینی خطاب به عزاداران سید الشهداء(علیه السلام) میفرمودند:
📌کبوتربازها وقتی یه کبوتر از بازار میخرند، چند روزی بال و پرش رو میبندند، روی پشت بام خونه بهش آب و دونه میدن، بعد چند روز بال و پرش رو باز میکنند، و پروازش میدن.
اگه اون کبوتر رفت و مجددا برگشت روی همون پشت بوم نشست، میگن هنر و رگه داره، اما اگه برنگشت و رفت روی پشت بوم کس دیگهای نشست، میگن بیهنر و بیرگ بود!
📌آهای مردم! محرم و صفر گذشت و توی این دو ماه امام حسین(علیه السلام) ماها رو خرید، بال و پرمون رو بست و پیش خودش نگه داشت.
📌در این دو ماه میهمان امام حسین(علیه السلام) بودیم و هر جا دعوتمون کردند به احترام امام حسین(علیه السلام) بود و در واقع از آب و نان امام حسین(علیه السلام) خوردیم. حالا بعد دو ماه بال و پرمون رو باز کرده که پرواز کنیم. نکنه که بیهنر و بیرگ باشیم و بریم روی بام کسی دیگه بشینیم. نکنه نان و نمک بخوریم و نمکدون بشکنیم.
📌بیایید به امام حسین(علیه السلام) یه قول بدیم، قول بدیم که تا ماه محرم سال دیگه فقط کبوتر امام حسین(علیه السلام) باشیم و فقط واسه اون پرواز کنیم و فقط روی پشت بام اون بشینیم..🍃
#امام_حسین_ع
#کربلا
#کبوتر
#عشق
#علامه_امینی
@Deebaj
✅دیباج ۱۲۷
🔶ماهـــی و دریــــا
🖊علیرضا مکتبدار
ماهی خُردی بودم، محصور در تُنگ و یا حوضچهای کوچک. طبع کنجکاو و سرکشم، فضا را برایم تنگتر میکرد.
نگاهم همیشه به کوههایی بود که در غبارِ فاصله محو بودند و تنها وقتی بارانی میبارید و یا قلهها از سرما، کلاه سفید برف را تا بیخ گوشهایشان پایین میکشیدند، به راحتی میشد خطوط لبهها و سایه روشن درهها و تیغههایش را از هم تشخیص داد.
در کودکی، همیشه با خودم میاندیشیدم که حتما جادهٔ خشکی، با رسیدن به پایانهٔ آن کوهها به انتها میرسد و پشت کوهها دریاهای بیکران آب است.
کمی که بزرگتر شدم، فضا برایم تنگتر و تنگتر شد. تصمیم خودم را گرفتم. باید به پشت کوهها سرک میکشیدم، شاید آنجا جایی بود که روح سرکشم، فرصت جُولان بیشتری مییافت.
همه را در بیخبری گذاشتم و بار سفر بستم به سرزمینی که در پشت آن کوههای رؤیایی، انتظارم را میکشید.
ماهیای که به فضای محدود تُنگ یا حوض خانهای عادت کرده، طبیعی بود که ابتدا قدری وحشت و بهت وجودش را فراگیرد، اما چون طبیعتش با طبیعت آب الفتی ذاتی داشت، خیلی زود به محیط جدید انس گرفت. 👇
اقیانوسی بود بیکرانه به نام «توس» که پادشاهش به «رضا» نامدار بود . حتما نامش را شنیدهاید. در آن اقیانوس ژرف میشد ماهیهای بزرگ و کوچکی را دید که با شادمانی و نشاط، در عمق اقیانوس شناورند و دامنْ دامنْ، دُرّ و مرجان صید میکنند.
هر کس به فراخور ظرفیت و تلاش خود، صیاد بود. صید هم که تمامی نداشت. هیچکس هم در اقیانوسِ برکت، چشم طمع به صید دیگری نداشت.
چند سالی از زیستنم در آن اقیانوس بیشتر نگذشته بود که دوباره طبع بیقرار و دوستدار کشف اقیانوسها و دریاهای ناشناخته، به جنبش درآمد.
گهگاه خودم را از عمق اقیانوس به سطح میرساندم، جَستی میزدم و در فاصله بین آسمان و آب اقیانوس، چند لحظهای دوردستها را میپاییدم؛ اما فقط آب بود و آب!
قبل از ظهر یک روز آفتابیِ دلانگیز بود و من در حال بالا و پایین پریدن و بیتابی که ناگاه لکلک تقدیر چون پیکان، سینه آسمان را شکافت و در یک چشم به هم زدن مرا به منقار گرفت و با خود برد.
چشمهایم از حدقه بیرون زده بود. آخر، این شیطنتها و بیقراریها کار دستم داد و اسیرم کرد. اما نمیدانستم لکلک کجا مرا زمین میگذارد و شروع میکند به ازهمپاشاندن ذره ذرهٔ وجودم.
اقیانوس به انتها رسید و دوباره کوههایی که دیگر حالا چندان برایم ابهامبرانگیز نبودند، جلو چشمانم قطار شدند.
لکلک بیوقفه پرواز میکرد و من نگران بودم از سرنوشت شوم خویش و مدام خودم را سرزنش میکردم بر این سرکشی و بیقراری که مرا از فراخنای اقیانوس، در تنگنای منقار لکلکی گرسنه گذاشته است.
اما فرارویم چارهای جز تسلیم نبود:
در کف شیر نر خونخوارهای
غیر تسلیم و رضا، کو چارهای؟
تصمیم گرفتم چشمهایم را ببندم و بر سر راه تقدیر، به انتظار بنشینم. و لکلک همچنان در پرواز بود.
ناگاه بهخود آمدم و خود را میان آسمان و آبی دریایی ناشناخته معلق دیدم. گویا لکلک مرا رها کرده بود و یا شاید هم به ماموریت خویش در انتقال من از اقیانوسی سِتُرگ به دریایی بزرگ پایان داده بود.
طولی نکشید که گرمای آب دریا بر تنم نشست و نفسم تازه شد و خود را در جمع ماهیان دیدم. ملکهٔ این دریای زیبا «معصومه» نام داشت. عجیب آنکه در آن محیط تازه با ماهیان خُرد و کلانش، بههیچوجه احساس غربت و تنهایی آزارم نمیداد. بعداً فهمیدم که این دریا را با آن اقیانوس الفتی دیرینه است، پس طبیعی بود که ماهیهای آن دو هم با یکدیگر احساس آشنایی داشته باشند.
اما، با همه لطافت و طراوتی که شناکردن در این دریای آرام دارد، چند وقتی است هوای سفر به اقیانوس، وجودم را دوباره ناآرام و طوفانی کرده است. تا آفتاب بالا میآید، بالا و پایین جستنم آغاز میشود تا شاید لکلک تقدیر دوباره از راه برسد و مرا در منقار خود گرفته، بر فراز اقیانوس «توس» رها کند.
#توس
#امام_رضا_ع
#معصومه_س
#مشهد
#قم
#اقیانوس
#دریا
#ماهی
#تقدیر
#سیام_صفر_سالروز_شهادت_امام_مهربانی ۱۴۴۵ق.
@Deebaj
🔶رباعی صاحب بن عباد در وصف «توس» و امام «نفوس»
يا زائـراً سـائـراً إلى طوسِ
مشهدِ طُهرٍ وأرض تـقـديسِ
أبلِغْ سلامي الرضا وحُطَّ علىٰ
أكرم رَمسٍ لِخيـر مَـرموسِ
📌ای زائری که رهسپار توسی!
مدفنی که پاکیزه و سرزمینی که ستودنی است.
درود مرا به «رضا» برسان و در کنار برترین قبر که بهترین مدفون را در خود جای داده است، بار بینداز!
#امام_رضا_ع
#توس
#مشهد
#شعر
#عربیات
@Deebaj
✅دیباج ۱۲۸
🔶سرچشمه خوشبختی
🖊ترجمه از: علیرضا مکتبدار
📌إن السعادة ينبوعٌ يتفجر من القلب لا غيثٌ يُهطل من السماء،
📌وإن النفس الكريمة الراضية البريئة من أدران الرذائل وأقذارها، ومطامع الحياة وشهواتها، سعيدةٌ حيثما حلت وأنَّى وُجدت:
📌في القصر وفي الكوخ، في المدينة وفي القرية، في الأُنس وفي الوحشة، في المجتمع وفي العزلة، بين القصور والدور، وبين الآكام والصخور،
📌فمن أراد السعادة فلا يسأل عنها المال والنَّشَبُ، والفضة والذهب، والقصور والبساتين، والأرواح والرياحين، بل يسأل عنها نفسه التي بين جنبيه، فهي ينبوع سعادته وهنائه إن شاء، ومصدر شقائه وبلائه إن أراد.
📌خوشبختی چشمهای است که از دل میجوشد، نه بارانی که از آسمان ببارد.
📌روح بزرگ و خشنود و پیراسته از چرک پلیدیها و جاهطلبیها و شهوتها، خوشبخت است؛ هرجا که فرود آید و هر کجا که آنرا بیابی: در کاخ یا کوخ، در شهر یا روستا، در جمع یا در تنهایی، در اجتماع یا گوشهای دنج، میان قصرها و خانهها و یا بین تپهها و صخرهها.
📌پس هر کس جویای خوشبختی است، از خوشبختی، پول و ثروت، سیم و زر، کاخ و بوستان و روح و ریحان نخواهد خواست، بلکه روح و نفس خود را از او طلب خواهد کرد؛ چرا که نفس انسان سرچشمه سعادت و شادمانی او است؛ اگر خود بخواهد و نیز سرمنشأ بدبختی و گرفتاری اوست؛ اگر خود اراده کند.
#ادبیات_عرب
#منفلوطی
#ادبیات_مصر
#عربیات
#خوشبختی
#زندگی
@Deebaj
✅دیباج ۱۲۹
🔶جان بر سر پیمان
🖊علیرضا مکتبدار
📌آنگاه که پس از سه سال دعوت پنهانی، پیامبر (ص) به فرمان خداوند دعوتش را علنی ساخت، وحشت سراسر وجود مشرکان را فرا گرفت و تهدید و تطمیعهای آنان برای بازادشتن پیامبر از ادامه دعوتش آغاز گشت؛ اما پیامبر (ص) تنها به انجام رسالت خود میاندیشید و از هیچ تهدید و آزاری هراس نداشت و فریب هیچگونه وعدهای را نمیخورد.
📌پس از گذشت یکدهه از دعوت آشکارای مردم به توحید و تحقیر بتها و رسوم و سنتهای ناپسند جاهلیت از سوی محمد (ص)، آزارها بر علیه او و مسلمانان شدت گرفت تا جایی که مشرکان برای ریختن خون پیامبر (ص) همداستان شدند.
📌سران قریش، مخفیانه در دارالندوة گرد آمدند و افکار آلوده خویش را با یکدیگر ممزوج ساخته و شیطان نیز در شمایل پیرمردی نجدی، در جمع آنان حضور یافت و زهر نیرنگ خویش را در اندیشه باطل آنان آمیخته و به آنان طرحی را القا نمود که بر اساس آن، میبایست از هر یک از قبایل بزرگ عرب، جوانی برازنده و دلیر انتخاب شود و شبانه با شمشیرهای آخته بر حضرت هجوم برند و به عمر مبارکش پایان دهند.
📌اما خداوند پیامبرش را از دسیسه پلید مشرکان آگاه ساخت و پیامبر (ص) فرمان یافت شبانه از مکه به سمت یثرب رهسپار شود. پیامبر (ص) از علی (ع) خواست که شب در بستر او بخوابد تا بتواند فرصت خارج شدن از مکه را بیابد و علی (ع) با جان و دل پذیرای این مأموریت سرنوشتساز شد.
👇
📌لیله المبیت، شبی هراسناک بود. نفس در سینه جوانان قبایل حبس شده بود. از روزنها بستر پیامبر را میپاییدند. کسی در بستر پیامبر (ص)، بُرد یمانی آن حضرت را بر روی خود کشیده بود. ابتدا خواستند با پرتاب تکههای سنگ، از حضور کسی در زیر روانداز اطمینان یابند. علی (ع) در اثر دردی که از اصابت سنگها پدید آمده بود، بر خود میپیچید اما باید شکیبایی میکرد تا مأموریت خویش را به بهترین نحو به انجام رساند.
📌فروغ صبح که تابیدن گرفت، مشرکان به بستر پیامبر (ص) هجوم بردند. ناگاه علی (ص) روپوش را کنار زد و شمشیرهای برافراشته در دستان آنان بسان چوبهای خشک، بیحرکت ایستاد. از او سراغ پیامبر (ص) را گرفتند و او در پاسخ گفت: مگر او را به من سپردهاید که از من مطالبهاش میکنید؟
📌مشرکان، مات و مبهوت از منطق استوار او، سراسیمه جستن پیامبر (ص) را آغاز کردند؛ اما اراده خداوند بر آن قرار گرفته بود که با دلیرمردی و رادمردی علی (ع)، وجود آخرین فرستاده خداوند از هر گزندی مصون مانده و مدینه به قدوم حضرتش منور گردد.
#لیله_المبیت
#پیامبر_ص
#علی_علیه_السلام
@Deebaj
✅دیباج ۱۳۰
🔶جگرگوشه (۱)
🖊علیرضا مکتبدار
📌از همراهی و مجالست با او سیر نمیشدم. سیمای جذاب و نورانی و نگاههای معصومانهاش، هر انسانی را شیفتهاش میساخت. رفیق گرمابه و گلستانش بودم.
📌روزی دوشادوش او از محلی میگذشتم که ناگاه ایستاد. دو طرف عبای رنگ و رو رفتهاش را جمع کرد، نگاهش را به زمین دوخت و به آرامی سرپا نشست و قدری خم شد. دستش را روی نقطهای از خاک گذاشت. فقط با دقت زیاد میشد از حرکت آهسته لبانش فهمید که دارد چیزی را زیر لب زمزمه میکند.
📌به آن نقطه از زمین خیره شدم. نه مزار امامزادهای بود و نه قبر کسی! این کار او معمایی شده بود برای ذهن کنجکاو من. پرسیدم: اینجا مگر قبر انسان بزرگی است؟ و او با لبخندی زیبا مرا از کنجکاوی باز داشت. حتما صلاح نمیدانست پرده از راز این حرکت کنار زند و مرا از آن آگاه سازد.
📌پسری داشت که چشم و چراغ دل پدر بود. بازیگوشیها و نمکریزیهای گاه و بیگاهش، دل او و همسرش را به وجد میآورد و به خانهشان روح میداد.
📌هر ساله، در روز عید غدیر، مراسم جشنی در منزلش برپا بود. مردم که شیفته منش و روش پیامبرگونه او بودند، با شوق و ذوق به منزلش آمدوشد میکردند. او با چهرهای گشاده از همه آنان استقبال میکرد. شاعران در وصف مقام امیرالمؤمنین و واقعه غدیر، تازهترین اشعار خود را برای حاضران میخواندند.
📌آن روز، بوی اسپند و عود فضا را پر کرده بود. تُنگهای شربت گلاب و بیدمشک بود که مرتب از خمره سفالی گوشه ایوان پر میشد و درون پیالههای سفالی، با لب مهمانان آشنا میگردید.
📣ادامه دارد.
#میرزا_جواد_ملکی
#عارف
#اخلاق
@Deebaj
🔶جگرگوشه (۲)
📌آب حوض را هم دیروز کشیده و حوض را از آب تمیز و زلال پر کرده بودند. سیبهای زرد و سرخ، خیارهای گلبهسر و ... روی آب حوض شناور بودند. سبدی هم روی لبه حوض بود که پر بود از میوههای شسته شده رنگارنگ. یکی دو تا ماهی قرمز هم خود را به کنارههای حوض رسانده بودند و گویی با هم گفتگویی داشتند.
📌پسرک کنار پدر نشسته بود. آرنج کوچک دست راستش را چون ستونی بر پایه پای پدر استوار کرده بود و کف دستش را زیر چانهاش داده بود، زل زده بود به شاعری که شعری درباره غدیر میخواند. مجلس با صدای احسنت و بارک الله گفتن حضار، نشاطی خاص یافته بود.
📌دو پسربچه که مشغول بازی و بالا و پایین پریدن داخل حیاط خانه بودند، خودشان را به پشت دیوار آجری مشبّک ایوان که بعضی قسمتهایش با کاشیهایی به رنگ لاجوردی، فیروزهای و زرد بیشتر به چشم میآمدند، رساندند و با صدای بلند، او را صدا زدند.
📌پسرک متوجه صدای آنان نشد تا اینکه پدر به آرامی و مهربانی، دست چپش را از زیر عبا بیرون آورد و با اشاره انگشت به سمت ایوان خانه، پسرک را متوجه حضور کودکان کرد. او سیب نیمخوردهای را که در دست داشت به پدر داد و با شوق و ذوق، از لابلای جمعیت خودش را عبور داد تا رسید به نردههای ایوان. با بچهها پچوپچی کرد و بعد به سمت پلههایی رفت که به حیاط خانه ختم میشدند.
📌کف حیاط خانه که با خشتهای لوزیشکل فرش شده بود، خیس و تر بود. بوی خوشایندی از نم کف حیاط و آبی که به دیوار کاهگلی حیاط پاشیده بودند به مشام میخورد و هوش از سر هر انسانی میربود.
📌مادر با چند تا زن دیگر، در مطبخِ خانه، در گوشه سمت چپ حیاط از قسمت جلو منزل، مشغول پخت و پز بودند. بوی برنج طارم که در دیگ مسی جوشیده و حالا حسابی رِی کرده بود، قاطی بوی دودی که از کندههای داخل اجاق به هوا خاسته بود، به آدم گرسنگی را یادآور میشد.
📌پسرک که از بازی با کودکان خسته شده بود، پایش را در آستانه مطبخ گذاشت و از مادرش پیالهای آب خواست.
در گوشه مطبخ، کوزهای سفالین که زمین اطرافش از رطوبت تراویده از آن، نمناک شده بود، مأمن قاصدکهای سرگردان بود.
📌مادر به سمت کوزه رفت. پیاله را از روی تاقچه کوچکی که از تورفتگی در دیوار ایجاد شده بود، برداشت. نسیمی که از حرکت دامن مادر وزید، قاصدکها را برای چند لحظه به رقص درآورد.
📌آب را که نوشید، پیاله را به دست مادرش داد. برای لحظاتی مسحور ستون غبار و دودی شد که از کف مطبخ تا روزنی که از پشت بام آن همچون عمودی نورانی و رؤیایی کشیده شده بود. با صدای کودکان بود که دوباره بهخود آمد و خودش را انداخت وسط حیاط خانه و شروع کرد به جستوخیز و بالا و پایین پریدنهای شاد کودکانه.
📌نزدیک اذان ظهر شد و حاضران یکییکی وضو گرفتند و برای نماز آماده شدند. خورشت قیمه با لیمو عمانی هم حسابی جا افتاده بود. زغالهای گداختهای که روی در دیگ مسی ریخته بودند تا برنج خوب دم بکشد، حالا دیگر تقریبا خاکستر شده بودند و این یعنی آنکه برنج هم حالا پلو شده و آماده میل کردن. مادر و دیگر زنان هم برای اقامه نماز آماده شدند.
میرزا جواد وقتی به نماز میایستاد، از هر آنچه غیر خدا بود، فارغ میگشت. فضای خانه میرزا غرق آرامش بود.
📣ادامه دارد.👇
@Deebaj
🔶جگرگوشه (۳)
📌پسرک خواست دستهایش را با آب حوض بشوید و برود برای خوردن ناهار. پایش را از زمین بلند کرد و بر لبه باریک حوض گذاشت. عمق آب بیشتر از قامت کودکانهاش بود. نتوانست تعادل خودش را نگه دارد. افتاد داخل حوض. دست و پا زد و هر بار که سرش را از زیر آب بیرون میآورد، صدا میزد: آق... آقا...جون!
📌کودکان همبازی که پیشتر از او نزد بزرگترهایشان رفته بودند هم نبودند تا صدای او را بشنوند و دیگران را خبر کنند.
خدمتکار خانه که برای کاری به بیرون از منزل رفته بود، به خانه باز گشت و بعد از اینکه در روی پاشنه چرخید و باز شد، ناگاه با بدن پسرک روبرو شد که بر روی آب حوض شناور مانده بود. هر چه در دست داشت را رها کرد، دستها را محکم به سرش کوبید و با شتاب به سمت حوض دوید. پرید داخل حوض و پسرک را بغل کرد. صدایش زد. نفس در سینهاش حبس شده بود. با شنیدن سروصدای خدمتکار، اهل اندرونی به سمت حیاط هجوم بردند. مادر بیچاره از دیدن آن صحنه چنان یکه خورده بود که زبان در کامش از حرکت باز ایستاده بود.
📌میرزا جوادآقا وقتی با جسد بیجان جگرگوشهاش روبرو شد، کلمه استرجاع بر زبان جاری کرد و به زنان اهل خانه گفت: فریاد و شیون نکنید! ما مهمان داریم!
📌بعد از پذیرایی از مهمانها و بدرقه آنها، میرزا از چند نفر آنان که از دوستان نزدیک او بودند خواست که بمانند. دیگر مهمانها یکی یکی، دست به سینه ابراز تشکر کردند و تا پای پلههایی که به در خروجی ختم میشد، با احترام عقب عقب رفتند و با قدردانی از میرزا و خانوادهاش از آنان خداحافظی کردند.
📌همه که رفتند، میرزا با بغضی که گلویش را میفشرد و اشکیهایی که بر گونههایش جاری بود، موضوع را با آن چند تن در میان گذاشت و از آنان خواست که در غسل و کفن و دفن پسرش او را یاری کنند.
📌پس از غسل، پسرک را کفن کرده، بر روی لنگه دری که در گوشه انباری خانه بود، گذاشتند و به سمت همان نقطهای از زمین که چند وقت پیش میرزا آنجا ایستاد و ذکری را زمزمه کرد، تشییع نمودند و به خاک سپردند.
✳️پایان
12 شهریور 1402
#میرزا_جواد_ملکی_تبریزی
#داستان
#معنویت
@Deebaj