eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
924 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با پیوند طـــب مـــدرن و طـــب سنتـــے ڪرونا را شڪست میدهیم💪 💠استفاده از طـــب سنتـــے یڪے از راه هاے مهـــار بیمارے ڪرونا ست! ‼️درخواست بررســـی علمی ڪارایی طـــب‌سنتـــے در درمان ڪرونـــا↯ ➣https://farsnews.ir/my/c/90262 🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva
تـوچہ‌ڪردی‌ڪ‌دلم‌انقدر‌خواهان‌تـو‌شد؟!🙂🖤' 🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva
🌱 شبها‌ابراهیم‌که‌دیر‌می‌اومد‌خونه‌ در‌نمیزد از‌روی‌دیوار‌می‌پرید‌تو‌حیاط و‌تا‌اذان‌صبح‌صبر‌می‌کرد بعد‌به‌شیشه‌می‌زد وهمه‌روبرای‌نماز‌بیدار‌می‌کرد .. بعد‌از‌شهادتش مادرم‌هر‌شب‌با‌صدای‌برخورد‌ِباد‌به‌شیشه می‌گفت : ابراهیم‌اومدھ . . «شهید ابراهیم هادی »🥀 🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | امیدت رو نزنن! ⛽ اگر توی یک مسیر کسی بخواد بنزین ماشین‌تون رو خالی کنه، چکار می‌کنین؟ 😏 نقشه‌های دشمن برای متوقف‌کردن جوونا رو بشناسین و شکستش بدین 🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva
°•💚👒•° ⚠️ اگـه‌ میبینے‌ رفیقٺ‌ داره‌‌ ; به‌ راه‌ ڪج‌ میره😔 ‌باید راهنـماش‌ بشے؛ به‌ عنـوان‌ رفیقش‌ مسئولے وگرنه‌ روز محشـر پاٺ‌ گـیره..!💔 اگه‌‌ سڪوت‌ ڪنے و کمکش‌ نڪنے..😐 همیـن‌ آدم‌ ڪھ داره‌ خطا میـره روزحسـابرسے میاد💢 جلوٺـو میگیره🤭 میگه : ‌ٺوڪھ میدونسٺے‌‌ من‌ دارم‌ اشٺباه‌ میڪنم چــرا‌ بهـم‌ گوشزد‌ نڪردے؟! چرا دسٺمـو نگرفٺے‌!!؟🙁💔 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
}بسم الله الرحمن الرحیم... قال رسول الله،النکاح سنتی{... ضربان قلبم بالا میرود،اما آرامم... چرا مضطرب باشم وقتی او مهربان است و قادر.. مامان میگوید:من چرا استرس گرفتم... لبخند میزنم:ذکر بگید مامان :_بلد نیستم که.. :+صلوات بفرستید.. شتاب زده زیر لب میگوید :_باشه.. اللهم صل علی آل محمد.. اللهم صل علی آل محمد... آرام زیر لب شمرده شمرده میگویم:اللهم صل علی محمد و آل محمد.. مامان متوجه میشود و تصحیح میکند. ]سرکار خانم نیکی نیایش... آیا به بنده وکالت میدهید شما رو به عقد دائم[ ... یاد خوابم میافتم... الهی،به امید تو.. ]و همیشگی آقای مسیح آریا به صداق و مهریه ی یک جلد کالم الله مجید،آینه و یک جفت شمعدان و دو هزار و یک سکه ی تمام بهار آزادی دربیاورم،وکیلم؟[ دخترخاله ی مسیح میگوید:عروس رفته گل بچینه من،آمده ام دسته گل های بر آب رفته ی زندگی ام را جمع کنم..فصل خزان است،تا چیدن گل بسیار مانده... سه آیه میخوانم و دوباره میشنوم]وکیلم؟؟[ باز هم کسی خلوتم را بهم میزند:عروس رفته گلاب بیاره... کاش لحظه هایم بوی گل محمدی بگیرد..رایحه ی گلاب.. صلواتی زیر لب می فرستم. ]برای بار سوم میپرسم،دوشیزه ی محترمه ی مکرمه[... خودم را در رحمت و مشیت الهی غرق میکنم، چشمانم را میبندم و روزی را تصور میکنم که به تمام ناخوشی های امروز بخندم.. مگر نه اینکه}التحزن ان الله معنا{؟ ]وکیلم؟[ خدایا ... چه بگویم؟ کوبش بی مهابای قلبم،قفسه ی سینه ام را آتش میکشد. :_با اجازه ی پدر و مادرم...بله صدای کل بلند میشود. عاقد از مسیح هم وکالت میگیرد و خطبه جاری میشود... تمام شد.. حالا من یک بانوی متأهل محسوب میشوم... باورم نمیشود... من چه کردم خدایا! نکند اشتباه کرده ام؟.. نه..نه.. فکر و خیال بیهوده است.. من به او توکل کرده ام... مانی جعبه هایی به دستمان میدهد. زنعمو میگوید:پسرم،حلقه رو دست خانمت کن... قلبم هری میریزد... نه،اینجا جزء نقشه نیست. التماس را در چشمانم می ریزم و از آینه به چشمانش خیره می شوم. استیصالم را درمی یابد و صدایش،آتش قلبم را خاموش میکند. لحنش عصبی به نظر میرسد. :+مامان جان،نه دیگه،کافیه.... بیا نیکی حلقه ات رو.. و جعبه ای به دستم میدهد. خودش هم سریع حلقه ی طلایی سفیدش را داخل انگشت دست چپش فرو میکند و از جا بلند میشود. باورم نمیشود...تو ... نجاتم دادی... با کمک فاطمه حلقه را دست میکنم. رینگ سفید،ظریف،ساده و بدون نگین.. همان که میخواستم... زنعمو جلو میآید و بغلم میکند. :_مبارکه عزیزم... ببخش این رفتار مسیح رو..اهل رسم و رسوم نیست...میدونی که.. ببخشم؟؟از مخمصه نجاتم داد..مدیون او شده ام.. در آغوش مامان فرو میروم،آغوشی که مدت ها حسرتم بود.. فاطمه را بغل میکنم و حس میکنم بار سنگین روی دوش هایم خالی شد... نگاهم به او میافتد. گوشه ی دفترخانه ایستاده و هر دو دستش را در جیب های شلوارش فروکرده.. باورم نمیشود... این آدم،الان همسر من است؟ چه شوخی تلخی... *مسیح* از محضر که بیرون میآییم،آفتاب در حال غروب است. نیکی در محاصره ی مامان و خاله و زنعموست. بغض کرده،صورتش سرخ شده و چهره اش مغموم است... مانی کنار جدول ایستاده،به طرفش میروم و دستم را روی شانه اش میگذارم. برمیگردد،با تلفن صحبت میکند. با دستش اشاره میکند به موبایلش. صبر میکنم تا مکالمه اش تمام شود. :_باشه،حالا بعدا حرف میزنیم.. من الآن برم،باشه ... قربونت خداحافظ قطع میکند و موبایل را داخل جیبش میاندازد. :_جونم؟ :+مانی به مامانینا گفتی پروازمون کیه؟ :_خودت گفتی بگو امشب دیگه..منم گفتم ساعت سه و نیم،چهار نصفه شب.. :+چرا اونموقع حالا؟ :_گفتم یه وقتی بگم که نخوان بیان فرودگاه دیگه.. ببین.. :+هوم؟ :_عمووحید داره میره :+چی؟ :_امشب پرواز داره،ساعت یازده... ناخودآگاه برمیگردم و به نیکی نگاه میکنم. با عمووحید مشغول صحبت است. آشوب و آرامشش به دست عمووحیداست. خودم دیدم،عمووحید قبل از عقد چطور با چند جمله نیکی را آرام کرد. بابا میگوید: خب سوار شید بریم دیگه... به طرفشان میروم و آن طرفـتر،نزدیک عمو میایستم. 🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva
مانی از آن طرف میگوید:عمووحید بیاین با من بریم. عمو برمیگردد و دستش را برای مانی تکان میدهد. :_الان میام.. به طرفـ نیکی برمیگردد. :_من برم دیگه.. نیکی سرش را پایین میاندازد،قبل از اینکه چیزی بگوید،مامان جلو میآید:نیکی جان،مسیح راه بیفتید دیگه.. عمووحید لبخند میزند :_برو عروس خانم... جلو میروم و در ماشین را باز میکنم. نیکی میآید و آرام،مینشیند. جلوتر از همه،استارت میزنمـ و راه میافتم. نیکی هیچ نمیگوید،سرش را پایین انداخته و با انگشتان دستش بازی میکند. دست میبرم و ضبط ماشین را روشن میکنم. صدای موسیقی راک فضا را پر میکند. خواننده میخواند: پـای چـــپ جــهـــان را با اره ای بـریــــدنـد چپ پاچه های شلوار،سیگــار پشت سیگـــار موسیقی مورد علاقه ام،سرد،خشک و حتی کمی خشن. نیکی زیرـچشمی نگاهی به ضبط میکند،اما چیزی نمیگوید. مثل اینکه در این مورد هم با هم تفاهم نداریم ! تمام راه تا خانه در سکوت کامل طی میشود. ماشین را پارک میکنم،ترمز دستی را میکشم و میگویم:ر سیدیم. نگاهی به ساختمان های اطرافـ میاندازد :_اینجا کجاست؟ بالاخره قفل کلامش شکست... :+خونه ی ما.. یعنی خونه ی بابام،واسه شام دعوتیم. سرش را تکان میدهد و پیاده میشود. مظلوم ولی در عین حال، قدرتمند به نظر میرسد. آرامشش ماورایی است. پیاده میشوم و در حالی که کلید را درمیآورم خانه را نشانش میدهم. لبخند میزند،بیشتر شبیه پوزخند. در را باز میکنم و به طرفش برمیگردم. :+به چی میخندی؟ با تعصب میپرسم؛انگار پوزخند زدن،تنها در انحصار من است! :_بچه که بودم آرزو داشتم یه خونه ای باشه، مال فامیل هامون باشه.. منم برم به دوستام تعریف کنم که دیشب خونه ی عموم بودیم،خونه ی خاله ام میرم... :+بچه های شمام هیچ وقت ندارن نگاهم میکند. :+خاله.. بچه هاتون خاله ندارن... لبخند میزند،انگار یاد کسی میافتد. :_چرا دارن... :+همون دوستت که محضر بود؟ سرش را تکان میدهد. لبخند به لب دارد،اما آه میکشد. چیزی نمیگویم،چقدر حس و حال این دختر عجیب است... انگار نه انگار شناسنامه اش خط خطی شده... انگار هنوز نمیداند.. انگار یادش نیست وارد چه بازی پر از التهابی شده ایم. انگار فراموش کرده و انگار از من نمیترسد.. :+بفرمایید تو... :_اول خودتون،اول صاحبخونه.. :+من دیگه از امشب اینجا صاحبخونه نیستم.. حتی لباسام رو هم بردن اون یکی خونه.. نمیتوانم بگویم خانه ی خودمان... }ما{ وجود ندارد. حتی اگر ترکیب من و نیکی در لفظ،ما بشود، واقعی ـنیست.. وارد حیاط میشوم و در را نگه میدارم تا نیکی هم داخل شود. سرش را بالا میگیرد و داخل خانه میشود. نگاهش پی درخت هاست که بلند و سر به فلک کشیده،کل ساختمان را احاطه کرده اند. زیرلب،انگار ناخودآگاه،میگوید :_چقدر قشـــنگه اینجا... دور و برم را نگاه میکنم،تا به حال اینقدر با دقت به حیاط خانه مان نگاه نکرده بودم... لبخند میزنم،راست میگوید اینجا واقعا زیباست.. مثل بچه ها،حیاط اینجا را با حیاط خانه ی خودشان مقایسه میکند :_خونه ی ما فقط شمشاد هست و بوته گل.. ما سه چهار تا درخت داریم فقط.. راه میافتد،در را میبندم و از پشت نگاهش میکنم. روی چمن ها راه میرود و اطراف را می کاود. دست میبرم و کلید چراغ های حیاط را روشن میکنم. با غصه به باغچه های کوچک گل ها نگاه میکند. بوته هایی که زیر سرمای زمستان خشکیده اند. روی پاهایش مینشیند و به بوته ها دست میزند. چقدر بچه است! انگار نه انگار نوزده سال دارد... بلند میگویم :+بریم تو سرده... حواسش نیست.. جلوتر میروم و چند قدمی اش میایستم صدای پارس سگ از تاریکی بین درخت ها میآید. شتاب زده بلند میشود و یک قدم عقبـ میآید. جلو میروم و شانه به شانه اش میایستم. :+نترس..نترس چیزی نیست. نگاهم میکند،صورتش روشن تر از قبل شده،مهتابی است و چشم هایش از ترس برق میزند. نگاهم را از صورتش میگیرم. 🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 دوران امامت حضرت علی‌بن‌الحسین "علیه‌السلام" که تقریبا سی‌وپنج سال طول کشید، از اول تا آخر، جهاد و مبارزه بود؛ حتی یک روز از این دوران را امام بزرگوار، به سکوت و عدم تحرک و عدم تلاش نگذراند. اگر تلاش‌های امام سجاد نبود، شهادت امام حسین "علیه‌السلام" ضایع شده بود و آثار آن نمی‌ماند. سهم امام چهارم، سهم عظیمی است. ▪️انسان ۲۵۰ساله، حلقه سوم، ص۵۹۱ (علیه‌السلام) 🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva
امام سجاد علیه السلام🏴 یڪ سائل شڪستہ دل و زار و ژنده پوش از دورے ضریح شما آه میڪشد اما هنوز خستہ نشد از گدایے اش چون منت زیارتِ یڪ شاه میڪشد آجرک الله یا صاحب الزمان 🖤 🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva
هر كس روز جمعه صدبار بر من صلوات بفرستد، خداوند شصت حاجت او را روا می‌كند سى حاجت آن براى دنيا و سى حاجت براى آخرت است پیامبر اکرم(صل‌الله‌علیه‌و‌آله) ثواب الأعمال و عقاب الأعمال ص ٣٠١ @shahid_dehghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🎥 وصیّت مهم امام سجاد(ع) در آخرین لحظات عمر سالروز شهادت چهارمین اختر تابناک امامت، امام سجاد علیه السلام تسلیت باد🥀 🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva
چرا‌نمیخواید‌قبول‌‌ڪنید.. خـداۍفضای‌مجازےو‌خدای‌فضاۍ‌ واقعے،یڪیه؟/: طرف‌‌تو‌دنیاۍ‌واقعےهر‌چی‌بگۍُداره!😐 تقوا‌داره‌‌ادب‌‌داره‌‌حجـاب‌‌داره‌‌سر‌بہ‌زیره‌ نمازش‌‌اول‌‌وقتھ،‌با‌نامحرم‌‌در‌حدِ‌سلام‌‌علیڪ‌ صحبٺ‌میڪنه‌‌و .. اما ڪافیه‌ یڪے تو فضاے مجازے بهش‌ بگه: داداش/ابجـے :| ازخود‌بیخـود‌میشه‌انگاری‌قنـد‌تو‌دلـش‌آب‌میشه‌...‌نشد‌دیگه! یا‌نمیخوای‌بگیری‌ڪه‌‌خدا‌حواسش‌‌بهت‌‌هست یا‌داری‌بخاطره‌‌بنده‌های‌خدا‌بندگۍمی‌ڪنے :) 🚫 🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva
حاجی حالا شما بیا بریم دفترتو ببین شاید اصلا یه وقت خوشت اومد :)) 🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva
🌱 من هࢪ وقــت از گروهے لفـت میدم : ♢ یعنے الان فهمیدن من لفت دادم؟ 🙄 ★دارن چے میگن راجــب من ؟ 😱 ★ دیشب صغࢪا لفت داد سریع دوباࢪه ادش ڪࢪدن 😑 ★ چࢪا هیچکے منو عضو نمیڪنہ ؟ 😞 ★ چند دقیقہ نباش بزار قدرت رو بدونن😌 ★ بشڪنہ این دست ڪہ نمک نداره هࢪ کی لفت میداد من سریع ادش میڪردم حالا ببین 😷 ★ لینڪ گروه رو داࢪم برم خودم عضو بشم یا منتظࢪ بمونم خودشون عضوم کنن؟ 🤔 ★ عهههه چہ کارے کࢪدم پیاما برام پاڪ شد که😮 ★ این کبرے هم آن نمیشه منو اد ڪنہ حالا اگہ عذࢪا لفت داده بود دقیقه اول ادش میکردن 🤧 ★ انگاࢪ نه انگاࢪ ڪه من نیستم 🤕 ★ خدایا غلط کࢪدم 🤖 😅 🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva
یک سوال شکست خواهم خورد نه فورا ولی عمرا به چه معناست🤨😂
دخترانِ‌ پرواツ
یک سوال شکست خواهم خورد نه فورا ولی عمرا به چه معناست🤨😂 #خل_شدم
یعنے ممکنہ شکست بخورم، البتہ نہ بہ زودے! ولے هیچ وقت شڪست نمیخورم😐😂 این ینے پارادوڪس محض!
غـــــࢪوب جـــــمـــــعـــــہ...💔😔 📲 ○━━⊰☆📱☆⊱━━○ @afsaranjangnarm_313 ○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
دخترانِ‌ پرواツ
و چقد ما غافل هستیم نسبت به امام زمانمون.......🙂💔
۳ تا صلوات برای سلامتی آقا هدیه کنید به حضرت زهرا🙃♥️🌱