✅با پیوند طـــب مـــدرن و طـــب سنتـــے ڪرونا را شڪست میدهیم💪
💠استفاده از طـــب سنتـــے یڪے از راه هاے مهـــار بیمارے ڪرونا ست!
‼️درخواست بررســـی علمی ڪارایی طـــبسنتـــے در درمان ڪرونـــا↯
➣https://farsnews.ir/my/c/90262
#کرونا
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
تـوچہڪردیڪدلمانقدرخواهانتـوشد؟!🙂🖤'
#امام_حسین
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
#کمیباشهدا🌱
شبهاابراهیمکهدیرمیاومدخونه
درنمیزد
ازرویدیوارمیپریدتوحیاط
وتااذانصبحصبرمیکرد
بعدبهشیشهمیزد
وهمهروبراینمازبیدارمیکرد ..
بعدازشهادتش
مادرمهرشبباصدایبرخوردِبادبهشیشه
میگفت :
ابراهیماومدھ . .
«شهید ابراهیم هادی »🥀
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #تماشایی | امیدت رو نزنن!
⛽ اگر توی یک مسیر کسی بخواد بنزین ماشینتون رو خالی کنه، چکار میکنین؟
😏 نقشههای دشمن برای متوقفکردن جوونا رو بشناسین و شکستش بدین
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
هدایت شده از •|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
°•💚👒•°
#تلنگر⚠️
اگـه میبینے
رفیقٺ داره ;
به راه ڪج میره😔
باید راهنـماش بشے؛
به عنـوان رفیقش مسئولے
وگرنه روز محشـر پاٺ گـیره..!💔
اگه سڪوت ڪنے
و کمکش نڪنے..😐
همیـن آدم ڪھ داره
خطا میـره
روزحسـابرسے میاد💢
جلوٺـو میگیره🤭
میگه :
ٺوڪھ میدونسٺے من دارم
اشٺباه میڪنم
چــرا بهـم گوشزد نڪردے؟!
چرا دسٺمـو نگرفٺے!!؟🙁💔
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
#مسیحاےعشق
#پارت_صد_یکم
}بسم الله الرحمن الرحیم... قال رسول الله،النکاح سنتی{...
ضربان قلبم بالا میرود،اما آرامم...
چرا مضطرب باشم وقتی او مهربان است و قادر..
مامان میگوید:من چرا استرس گرفتم...
لبخند میزنم:ذکر بگید مامان
:_بلد نیستم که..
:+صلوات بفرستید..
شتاب زده زیر لب میگوید
:_باشه.. اللهم صل علی آل محمد.. اللهم صل علی آل محمد...
آرام زیر لب شمرده شمرده میگویم:اللهم صل علی محمد و آل محمد..
مامان متوجه میشود و تصحیح میکند.
]سرکار خانم نیکی نیایش... آیا به بنده وکالت میدهید شما رو به عقد دائم[ ...
یاد خوابم میافتم... الهی،به امید تو..
]و همیشگی آقای مسیح آریا به صداق و مهریه ی یک جلد کالم الله مجید،آینه و یک جفت
شمعدان و دو هزار و یک سکه ی تمام بهار آزادی دربیاورم،وکیلم؟[
دخترخاله ی مسیح میگوید:عروس رفته گل بچینه
من،آمده ام دسته گل های بر آب رفته ی زندگی ام را جمع کنم..فصل خزان است،تا چیدن گل
بسیار مانده... سه آیه میخوانم و دوباره میشنوم]وکیلم؟؟[
باز هم کسی خلوتم را بهم میزند:عروس رفته گلاب بیاره...
کاش لحظه هایم بوی گل محمدی بگیرد..رایحه ی گلاب..
صلواتی زیر لب می فرستم.
]برای بار سوم میپرسم،دوشیزه ی محترمه ی مکرمه[...
خودم را در رحمت و مشیت الهی غرق میکنم، چشمانم را میبندم و روزی را تصور میکنم که به
تمام ناخوشی های امروز بخندم.. مگر نه اینکه}التحزن ان الله معنا{؟
]وکیلم؟[
خدایا ... چه بگویم؟
کوبش بی مهابای قلبم،قفسه ی سینه ام را آتش میکشد.
:_با اجازه ی پدر و مادرم...بله
صدای کل بلند میشود.
عاقد از مسیح هم وکالت میگیرد و خطبه جاری میشود...
تمام شد.. حالا من یک بانوی متأهل محسوب میشوم...
باورم نمیشود... من چه کردم خدایا!
نکند اشتباه کرده ام؟.. نه..نه.. فکر و خیال بیهوده است.. من به او توکل کرده ام...
مانی جعبه هایی به دستمان میدهد.
زنعمو میگوید:پسرم،حلقه رو دست خانمت کن...
قلبم هری میریزد...
نه،اینجا جزء نقشه نیست.
التماس را در چشمانم می ریزم و از آینه به چشمانش خیره می شوم.
استیصالم را درمی یابد و صدایش،آتش قلبم را خاموش میکند.
لحنش عصبی به نظر میرسد.
:+مامان جان،نه دیگه،کافیه.... بیا نیکی حلقه ات رو..
و جعبه ای به دستم میدهد.
خودش هم سریع حلقه ی طلایی سفیدش را داخل انگشت دست چپش فرو میکند و از جا بلند
میشود.
باورم نمیشود...تو ... نجاتم دادی... با کمک فاطمه حلقه را دست میکنم.
رینگ سفید،ظریف،ساده و بدون نگین..
همان که میخواستم...
زنعمو جلو میآید و بغلم میکند.
:_مبارکه عزیزم... ببخش این رفتار مسیح رو..اهل رسم و رسوم نیست...میدونی که..
ببخشم؟؟از مخمصه نجاتم داد..مدیون او شده ام..
در آغوش مامان فرو میروم،آغوشی که مدت ها حسرتم بود..
فاطمه را بغل میکنم و حس میکنم بار سنگین روی دوش هایم خالی شد...
نگاهم به او میافتد.
گوشه ی دفترخانه ایستاده و هر دو دستش را در جیب های شلوارش فروکرده..
باورم نمیشود... این آدم،الان همسر من است؟
چه شوخی تلخی...
*مسیح*
از محضر که بیرون میآییم،آفتاب در حال غروب است.
نیکی در محاصره ی مامان و خاله و زنعموست.
بغض کرده،صورتش سرخ شده و چهره اش مغموم است...
مانی کنار جدول ایستاده،به طرفش میروم و دستم را روی شانه اش میگذارم.
برمیگردد،با تلفن صحبت میکند. با دستش اشاره میکند به موبایلش.
صبر میکنم تا مکالمه اش تمام شود.
:_باشه،حالا بعدا حرف میزنیم.. من الآن برم،باشه ... قربونت خداحافظ
قطع میکند و موبایل را داخل جیبش میاندازد.
:_جونم؟
:+مانی به مامانینا گفتی پروازمون کیه؟
:_خودت گفتی بگو امشب دیگه..منم گفتم ساعت سه و نیم،چهار نصفه شب..
:+چرا اونموقع حالا؟
:_گفتم یه وقتی بگم که نخوان بیان فرودگاه دیگه..
ببین..
:+هوم؟
:_عمووحید داره میره
:+چی؟
:_امشب پرواز داره،ساعت یازده...
ناخودآگاه برمیگردم و به نیکی نگاه میکنم.
با عمووحید مشغول صحبت است.
آشوب و آرامشش به دست عمووحیداست.
خودم دیدم،عمووحید قبل از عقد چطور با چند جمله نیکی را آرام کرد.
بابا میگوید: خب سوار شید بریم دیگه...
به طرفشان میروم و آن طرفـتر،نزدیک عمو میایستم.
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
#مسیحاےعشق
#پارت_صد_دوم
مانی از آن طرف میگوید:عمووحید بیاین با من بریم.
عمو برمیگردد و دستش را برای مانی تکان میدهد.
:_الان میام..
به طرفـ نیکی برمیگردد.
:_من برم دیگه..
نیکی سرش را پایین میاندازد،قبل از اینکه چیزی بگوید،مامان جلو میآید:نیکی جان،مسیح راه
بیفتید دیگه..
عمووحید لبخند میزند
:_برو عروس خانم...
جلو میروم و در ماشین را باز میکنم.
نیکی میآید و آرام،مینشیند.
جلوتر از همه،استارت میزنمـ و راه میافتم.
نیکی هیچ نمیگوید،سرش را پایین انداخته و با انگشتان دستش بازی میکند.
دست میبرم و ضبط ماشین را روشن میکنم.
صدای موسیقی راک فضا را پر میکند.
خواننده میخواند:
پـای چـــپ جــهـــان را با اره ای بـریــــدنـد
چپ پاچه های شلوار،سیگــار پشت سیگـــار
موسیقی مورد علاقه ام،سرد،خشک و حتی کمی خشن.
نیکی زیرـچشمی نگاهی به ضبط میکند،اما چیزی نمیگوید.
مثل اینکه در این مورد هم با هم تفاهم نداریم !
تمام راه تا خانه در سکوت کامل طی میشود.
ماشین را پارک میکنم،ترمز دستی را میکشم و میگویم:ر سیدیم.
نگاهی به ساختمان های اطرافـ میاندازد
:_اینجا کجاست؟
بالاخره قفل کلامش شکست...
:+خونه ی ما.. یعنی خونه ی بابام،واسه شام دعوتیم.
سرش را تکان میدهد و پیاده میشود.
مظلوم ولی در عین حال، قدرتمند به نظر میرسد.
آرامشش ماورایی است.
پیاده میشوم و در حالی که کلید را درمیآورم خانه را نشانش میدهم.
لبخند میزند،بیشتر شبیه پوزخند.
در را باز میکنم و به طرفش برمیگردم.
:+به چی میخندی؟
با تعصب میپرسم؛انگار پوزخند زدن،تنها در انحصار من است!
:_بچه که بودم آرزو داشتم یه خونه ای باشه، مال فامیل هامون باشه.. منم برم به دوستام
تعریف کنم که دیشب خونه ی عموم بودیم،خونه ی خاله ام میرم...
:+بچه های شمام هیچ وقت ندارن
نگاهم میکند.
:+خاله.. بچه هاتون خاله ندارن...
لبخند میزند،انگار یاد کسی میافتد.
:_چرا دارن...
:+همون دوستت که محضر بود؟
سرش را تکان میدهد.
لبخند به لب دارد،اما آه میکشد.
چیزی نمیگویم،چقدر حس و حال این دختر عجیب است...
انگار نه انگار شناسنامه اش خط خطی شده...
انگار هنوز نمیداند.. انگار یادش نیست وارد چه بازی پر از التهابی شده ایم.
انگار فراموش کرده و انگار از من نمیترسد..
:+بفرمایید تو...
:_اول خودتون،اول صاحبخونه..
:+من دیگه از امشب اینجا صاحبخونه نیستم.. حتی لباسام رو هم بردن اون یکی خونه..
نمیتوانم بگویم خانه ی خودمان... }ما{ وجود ندارد.
حتی اگر ترکیب من و نیکی در لفظ،ما بشود، واقعی ـنیست..
وارد حیاط میشوم و در را نگه میدارم تا نیکی هم داخل شود.
سرش را بالا میگیرد و داخل خانه میشود.
نگاهش پی درخت هاست که بلند و سر به فلک کشیده،کل ساختمان را احاطه کرده اند.
زیرلب،انگار ناخودآگاه،میگوید
:_چقدر قشـــنگه اینجا...
دور و برم را نگاه میکنم،تا به حال اینقدر با دقت به حیاط خانه مان نگاه نکرده بودم...
لبخند میزنم،راست میگوید اینجا واقعا زیباست..
مثل بچه ها،حیاط اینجا را با حیاط خانه ی خودشان مقایسه میکند
:_خونه ی ما فقط شمشاد هست و بوته گل.. ما سه چهار تا درخت داریم فقط..
راه میافتد،در را میبندم و از پشت نگاهش میکنم.
روی چمن ها راه میرود و اطراف را می کاود.
دست میبرم و کلید چراغ های حیاط را روشن میکنم.
با غصه به باغچه های کوچک گل ها نگاه میکند.
بوته هایی که زیر سرمای زمستان خشکیده اند.
روی پاهایش مینشیند و به بوته ها دست میزند.
چقدر بچه است!
انگار نه انگار نوزده سال دارد...
بلند میگویم
:+بریم تو سرده...
حواسش نیست..
جلوتر میروم و چند قدمی اش میایستم
صدای پارس سگ از تاریکی بین درخت ها میآید.
شتاب زده بلند میشود و یک قدم عقبـ میآید.
جلو میروم و شانه به شانه اش میایستم.
:+نترس..نترس چیزی نیست.
نگاهم میکند،صورتش روشن تر از قبل شده،مهتابی است و چشم هایش از ترس برق میزند.
نگاهم را از صورتش میگیرم.
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
🏴 دوران امامت حضرت علیبنالحسین "علیهالسلام" که تقریبا سیوپنج سال طول کشید، از اول تا آخر، جهاد و مبارزه بود؛ حتی یک روز از این دوران را امام بزرگوار، به سکوت و عدم تحرک و عدم تلاش نگذراند. اگر تلاشهای امام سجاد نبود، شهادت امام حسین "علیهالسلام" ضایع شده بود و آثار آن نمیماند. سهم امام چهارم، سهم عظیمی است.
▪️انسان ۲۵۰ساله، حلقه سوم، ص۵۹۱
#شهادت_امام_سجاد(علیهالسلام)
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
امام سجاد علیه السلام🏴
یڪ سائل شڪستہ دل و زار و ژنده پوش
از دورے ضریح شما آه میڪشد
اما هنوز خستہ نشد از گدایے اش
چون منت زیارتِ یڪ شاه میڪشد
آجرک الله یا صاحب الزمان 🖤
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
هدایت شده از کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
هر كس روز جمعه
صدبار بر من صلوات بفرستد،
خداوند شصت حاجت او را روا میكند
سى حاجت آن براى دنيا
و سى حاجت براى آخرت است
پیامبر اکرم(صلاللهعلیهوآله)
ثواب الأعمال و عقاب الأعمال ص ٣٠١
@shahid_dehghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🎥 وصیّت مهم امام سجاد(ع) در آخرین لحظات عمر
سالروز شهادت چهارمین اختر تابناک امامت، امام سجاد علیه السلام تسلیت باد🥀
#شهادت_امام_سجاد
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
چرانمیخوایدقبولڪنید..
خـداۍفضایمجازےوخدایفضاۍ
واقعے،یڪیه؟/:
طرفتودنیاۍواقعےهرچیبگۍُداره!😐
تقوادارهادبدارهحجـابدارهسربہزیره
نمازشاولوقتھ،بانامحرمدرحدِسلامعلیڪ
صحبٺمیڪنهو ..
اما ڪافیه یڪے تو فضاے مجازے بهش بگه:
داداش/ابجـے :|
ازخودبیخـودمیشهانگاریقنـدتودلـشآبمیشه...نشددیگه!
یانمیخوایبگیریڪهخداحواسشبهتهست
یاداریبخاطرهبندههایخدابندگۍمیڪنے :)
#تقوا_در_فضای_مجازی 🚫
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
حاجی حالا شما بیا
بریم دفترتو ببین شاید اصلا یه وقت خوشت اومد :))
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
🌱
من هࢪ وقــت از گروهے لفـت میدم :
♢ یعنے الان فهمیدن من لفت دادم؟ 🙄
★دارن چے میگن راجــب من ؟ 😱
★ دیشب صغࢪا لفت داد سریع دوباࢪه ادش ڪࢪدن 😑
★ چࢪا هیچکے منو عضو نمیڪنہ ؟ 😞
★ چند دقیقہ نباش بزار قدرت رو بدونن😌
★ بشڪنہ این دست ڪہ نمک نداره هࢪ کی لفت میداد من سریع ادش میڪردم حالا ببین 😷
★ لینڪ گروه رو داࢪم برم خودم عضو بشم یا منتظࢪ بمونم خودشون عضوم کنن؟ 🤔
★ عهههه چہ کارے کࢪدم پیاما برام پاڪ شد که😮
★ این کبرے هم آن نمیشه منو اد ڪنہ
حالا اگہ عذࢪا لفت داده بود دقیقه اول ادش میکردن 🤧
★ انگاࢪ نه انگاࢪ ڪه من نیستم 🤕
★ خدایا غلط کࢪدم 🤖
#خنده_حلال😅
#لبخند_بزن_رزمنده
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
دخترانِ پرواツ
یک سوال شکست خواهم خورد نه فورا ولی عمرا به چه معناست🤨😂 #خل_شدم
یعنے ممکنہ شکست بخورم، البتہ نہ بہ زودے!
ولے هیچ وقت شڪست نمیخورم😐😂
این ینے پارادوڪس محض!
هدایت شده از 『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
غـــــࢪوب جـــــمـــــعـــــہ...💔😔
#استوری📲
○━━⊰☆📱☆⊱━━○
@afsaranjangnarm_313
○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یہ مدینہ یہ بقیعِ
یہ امامے ڪہ حرم نداره🙃💔
#شهادت_امام_سجاد
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
دخترانِ پرواツ
و چقد ما غافل هستیم نسبت به امام زمانمون.......🙂💔
۳ تا صلوات برای سلامتی آقا هدیه کنید به حضرت زهرا🙃♥️🌱
#ثواب_یهویی