eitaa logo
رمان دوستی دردسرساز
853 دنبال‌کننده
164 عکس
1 ویدیو
0 فایل
پارت گزاری هر روز ساعت ۰۰∶٢۰ رمان دوم:#خانــ•°ـزاده 🆔: @khan_zadeh چالش داریم شرکت کنید توضیحات بیشتر ♥️👇 Dostan: @etlae_chanel
مشاهده در ایتا
دانلود
عصبانی شد و گفت -حدت و بدون خواستم نشونش بدم حد و حدود چیع که سام گف -یه جورایی با ترنج موافقم...به نظرم ترنج خیلی مدل بهتری برای این پروژه میشه امیر غرید. -تو نظر نده که همه اتیشا از گور تو بلند میشه. دلخور نگاهش کردم.عقب عقب رفتم و گفتم -باشه...باز بازیچه دست این شو...بازم با چهارتا عشوه خرت میکنه اگه یادت رفته یادت بندازم این با بهترین رفیقت ریخته بود روهم... فکر کنم کاسه صبر امیر لبریز شد که بی توجه به همه عربده زد -ببند دهنتو ترنج...بسه دیگه لبخند پیروزمندانه ی الی آزارم میداد سر تکون دادم و گفتم -باشه... رو به الی کردمو گفتم -میدونی چیه؟لیاقتش تویی...لیاقتش هر روز ضربه خوردن ازته... پشتم و کردم و هنوز دوقدم نرفته بودم امیر صدا زد -ترنج.. متوقف شدم اما برنگشتم.با صدای گرفته ای گفت -بزرگترین ضربه رو تو زندگیم تو بهم زدی چشمام از برق اشکام درخشید. برگشتم و نگاهش کردم... با صدای آرومی گفت -این خانوم جز یه همکار چیزی واسه من نیس اما تو زنمی 🎭 دردسرساز 📜 ═◦∞☆ ☆∞◦═ 👄『 @dosti_roman ...』💋
『 @dosti_roman ...』
🇬🇧The trouble is you think you have time... مشکل اینه که فکر می‌کنی زمان داری! 『 @dosti_roman ...』
چونم لرزید...گفت -حالا برو نتونستم تحمل کنم و از اتاق بعدشم از شرکت بیرون زدم سام دنبالم دوید...بی توجه به صدا زدناش راهمو رفتم که بازوم رو کشید و گفت -صبر کن چقدر تند میری..عه..گریه میکنی؟ بازوم و از دستس کشیدم و گفتم -بکش کنار.به توچه که من گریه میکنم یا نه. نگاهی به صورتم انداخت و گفت -اگه دردت الیه که من میتونم یه جوری بندازمش بیرون که خودشم تفهمه از کجا خورده -لازم نکرده.راحتم بزار هنوز یک قدم نرفته بودم باز سد راهم شد عصبی داد زدم -ولم کن چی از جونم میخوای؟ -می خوام آرومت کنم دختر خوب دیدی خودتو؟ -من نیازی به جنابعالی ندارم با نگاه معناداری گفت -قبلا که داشتی.اومدی ایران فازت و اسلامی کردی؟یادته تو ترکیه... هنوز حرفش تموم نشده بود کسی یقه ش و از پشت گرفت و کشید تا به خودش بیاد مشت محکم امیر از پا درش اورد. حیرت زده عقب رفتم.امیر با صورتی از خشم قرمز شده عربده زد -هنوز طلاقش ندادم که عین کفتار دورش میپلکی سام بلند شد...گوشه ی لبش و پاک کرد و گفت -ولش کردی که به امون خدا...جلوی جمع سکه یه پولش کردی.توکه نمیخوایش دیگه دردت چیه برادر من؟ -دردم ناموسمه که امثال توی ناموس دزد نمیفهمید..میدونی اهل دعوا نیستم ولی به ولای علی اگه یه بار دیگه دورش بپلکی زنده زنده خاکت میکنم 🎭 دردسرساز 📜 ═◦∞☆ ☆∞◦═ 👄『 @dosti_roman ...』💋
『 @dosti_roman ...』
خسته که میشی یاد بگیر استراحت کنی نه اینکه کنار بکشی...! 『 @dosti_roman ...』
متعجب به امیر نگاه کردم.سام با ترش رویی گفت -خب بابا نوبرش رو اورده امیر نگاه بدی بهش انداخت!به سمت من اومد و زیر بازوم و گرفت که صدام دراومد -توچی میگی؟ با خشم به سمت ماشینش رفت.در و باز کرد و خواست سوارم کنه که عقب کشیدم و گفتم -من با تو هیچ جا نمیام با فکی قفل شده گفت -اون روی سگ منو بالا نیار -هه...بالا بیارم چی میشه؟میخوایی جلوی الی و کارمندا سکه یه پولم کنی؟نخواستم خودم پیاده میرم. هنوز دو قدم نرفته بودم که باز بازوم و گرفت و گفت -اونی که آبرو نزاشته واسه من تویی سوارشو ترنج. خیره نگاهش کردم.بی طاقت در ماشین و باز کرد و خواست هلم بده داخل که گفتم -خودم میتونم بشینم. نشستم...ماشین و دور زد و سوار شد و لحظه ای بعد صدای جیغ لاستیکاش بلند شد تمام حرصشو سر پدال گاز خالی می کرد. سرعتش خیلی زیاد شده بود اما من بیخیال به نیم رخ گرفته اش زل زده بودم 🎭 دردسرساز 📜 ═◦∞☆ ☆∞◦═ 👄『 @dosti_roman ...』💋
『 @dosti_roman ...』
🇬🇧Decide where you want to be and don't stop until you get there. تصميم بگير ميخواى كجا باشى و تا نرسيدى متوقف نشو 『 @dosti_roman ...』
طاقت نیاورد و گفت -چرا داری با من بازی میکنی؟ پوزخند زدم و روم رو برگردوندم که این کارم عصبیش کرد.ماشین و کنار زد.دست زیر چونم گذاشت و گف منو نگاه کن و درست جواب بده. فقط زل زل توی چشماش نگاه کردم و باز دل بی صاحبم لرزید دستش از زیر چونم افتاد.مظلوم گفتم -واقعا میخوایی طلاقم بدی؟میخوایی با اون دختره عروسی کنی؟ -مهمه واست؟ سر تکون دادم... -من دیگه هیچ وقت ازدواج نمیکنم ترنج...از حیله و نیرنگ شما زنا بدم میاد دیگه. با اینکه دختر مظلومی نبودم انا وقتی مظلوم میشدم دل خودمم برای خودمم میسوخت. سر تکون دادم و گفتم -باشه ببخشید که اومدم محل کارت و آبروتو بردم..ببخشید که اومدم تو زندگیت اونم مجبوری...حق داری هر حرفی بزنی بهم..میرم خونه دوستم که دیگه رنگمم نبینی تا روز دادگاه فقط... مکث کردم و گفتم -میشه برای آخرین بار بغلم کنی؟ خیره خیره بهم نگاه کرد.ترنج احمق این چه حرفی بود زدی.خودمم اینبار از سبک بازیام خجالت کشیدم. دستم و سمت دستگیره بردم برخلاف تصورم منو توی آغوشش حبس کرد... 🎭 دردسرساز 📜 ═◦∞☆ ☆∞◦═ 👄『 @dosti_roman ...』💋
نفس توی سینم گره خورد. سرم و توی سینش فرو بردم و عطر مردنش و عمیق نفس کشیدم. دستاش دورم محکم شد...اشکم دراومد.من نمیخواستم ازش جدا بشم...من فقط میخواستم باهاش بمونم.برای همیشه غلط کردم که گفتم همه مردا مثل همن.اون خوب بود خیلی هم خوب بود. نمیدونم تا چه مدت توی بغلش بودم که ازم فاصله گرفت. چشمم به پیرهن سفیدش افتاد.رد نگاهم و دنبال کرد و بادیدن پیرهنش حصمانه گفت -حالا چجوری برگردم شرکت؟ خیره و مظلومانه نگاهش کردم که گفت -هرچی رنگ و لعاب بود مالیدی به پیرهنم. اشکام و پاک کردم و گفتم -بهتر...امثال اون کفتار ها بفهمن صاحاب داری و دندون تیز نکنن برات با نگاه معناداری گف -اگه پیرهنم و دربیارم چی؟ -همون طور که حلقتو دراوردی؟من هیچ وقت حلقمو درنیاوردم. با حسادت گفتم -تا وقتی من زنتم باید همه بفهمن اینو که هنوز طلاقم ندادی.هروقت طلاقم دادی اونوقت برو با...نرو...اونوقتم نرو با کسی.صبر کن یکی پیداشه که لیاقتت رو داشته باشه...یکی که دوستت داشته باشه اما نه مثل من خرکی...فعلا نه ها...فعلا شوهر منی.بدای بعدا میگم مثلا ده سال بعد شایدم بیست سال بعد...