eitaa logo
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
6.2هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
154 ویدیو
1 فایل
اولین و تخصصی ترین مجموعه شخصیت شناسی در ایتا🤩 اینجاییم تامسیرخودشناسی رو براتون هموارتر کنیم✌🏻 @EnneaTest :کانال راهنما @Eema_tab :تبلیغ‌وتبادل @Chatrooom :ارتباط باما صفرتاصد تولیدمحتوای‌ ایما؛ کپی بهرشکلی🚫 ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
• وقتی احساس امنیت می‌کنه چه شکلی میشه؟💆🏻‍♀ بخش اول : وقتی که تایپ سه‌ها احساس امنیت می‌کنن به سمت تیپ شش‌های سالم حرکت می‌کنن، حالتی که خون‌گرم‌ترن و با احساسات خودشون و دیگران بیشتر ارتباط برقرار می‌کنن. @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• وقتی #type5 استرس می‌گیره چه شکلی میشه؟😵‍💫✨ بخش دوم : اونا به درخواست‌های دیگران توجه نمی‌کنن و ب
• وقتی استرس می‌گیره چه شکلی میشه؟😵‍💫✨ بخش سوم : اونا تو دنیای درونی خودشون سیر می‌کنن و به عواقب رفتارهاشون توجهی ندارن. تیپ پنج های مضطرب می‌تونن آدمای بی‌رحم، مغرور و مستقل باشن. @Eema_Ennea |
بزرگترین ترس تایپ هفت☠️ @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• نقاط ضعف #type2 ❤️‍🔥 بخش دوم: اگه حدس میزنید که یه شخصیت تیپ دو هستید، بشینید و یه جعبه دستمال کا
• نقاط ضعف ❤️‍🔥 بخش سوم: تیپ دو ها، سه‌ها و چهار ها سه‌گانه احساس یا قلب رو میسازن که معرف عاطفه‌گراترین و رابطه‌محورترین انسان هایین که نگران وجهه خودشون هستن. هر سه تای این تیپ ها معتقدن که نمیتونن به خاطر کسی که هستن، دوست داشته بشن و در نتیجه، هرکدوم تصویر (یا وجهه) دروغی از خودشون بازتاب میدن که فکر میکنن مورد تایید دیگران قرار میگیره. @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• ویژگی های کلی #type4🔍 بخش چهارم: مستعد افسردگی هستن! مخصوصا وقتی دیگران بهشون توجه نکنن و اونا رو
• ویژگی های کلی 🔍 بخش پنجم: خودشون رو فردی متمایز، خاص و متفاوت میدونن. باور پنهان رفتاری این تیپ اینه که "من یه تافته جدابافته ام و به همین خاطر باید با من برخورد خاصی صورت بگیره. نگرش و حس زیبایی شناسی قوی ای دارم که دیگران ندارن و از این مساله محروم و بی بهرن". به همین خاطره که میگن "دیگران من رو درک نمیکنن" و حتی دلیل زودرنجیشون هم همینه که خودشون رو از این دنیا بیگانه میدونن. @Eema_ennea |
• چه چیزایی باعث میشه تا کاسه صبرش لبریز شه و بزنه به سیم آخر؟😡 @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
⌇ قسمتِ منفی #Type9 ـها 🪴 [ قسمتِ یک ] تیپ نه گاهی به یه گربه‌ی پرخاشگر منفعل لجوج تبدیل می‌شه و
⌇ قسمتِ منفی ـها 🪴 [ قسمتِ دو ] گاهی ظاهرا با چیزی که می‌گید موافقه اما درونش با موضوع مورد نظرتون مخالفت می‌کنه [ تازه زیر لب بهتون ناسزا هم می‌گه و تو ذهنش اون مخالفته رو ابرازم می‌کنه و گاهی از دستتون ناراحت می‌شه که چرا اینقد بی‌تفاوتید‌ 😔😂♥️ ] اون مدام تلاش می‌کنه تا اسباب راحتی رو فراهم کنه و کارهای معمول رو انجام بده ولی این کارها گاهی به نظر کسی که از بیرون نگاه می‌کنه با اونچیزی که واقعا درسته مطابقت ندارن! گاهی نگاه می‌کنید و می‌بینید اون فقط داره تلویزیون نگاه می کنه و غذا می‌خوره و به تکرار هزاران‌باره‌ی عادت‌هاش ادامه میده و اینکه رابطه باهاش کسالت‌بار و بی‌هیجانه از چالش‌های‌ اطرافیان تیپ نهه 🕳 @Eema_ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• ویژگی های کلی #type6🔍 بخش چهارم: عدالت محور و منصف هستن. اونها در انجام کارها و وظایف محوله، به ش
• ویژگی های کلی 🔍 بخش آخر: وفادار و قابل اعتماد هستن. اونها به مجموعه هایی که بهشون تعهد دارن، خانوادشون و به افرادی که تو یه گروه باهاشون همکاری میکنن وفادار هستن. در واقع مثل تیپ های یک حتی اگه سیستم کنترلی، بالاسرشون نباشه کارهاشونو به نحو احسن انجام میدن و کارمندان خیلی خوب و بسیار وظیفه شناس و امانت داری رو بین تیپ های شیش و یک میبینیم! @Eema_ennea |
خب دو دقیقه تنهام بزار قول میدم جایی نرم!!🥲 @Eema_Ennea |
•منزلِ مشترکِ متفاوت‌ها!🏠 تام: نیکولاس: جاناتان: سایمون: پارت اول: نیکولاس، مرد احمقی بود که تمام عمرش را در محله‌ای فراموش شده سپری کرد. مانند احمق‌ها درس خواند، کار کرد، درس خواند و باز هم کار کرد. او یک تیپ یکی بسیار سفت و سخت است که باور دارد اگر بخش کوچکی از پروژه‌های شرکت دچار نقص شوند، کل آن پروژه با شکست رو به رو خواهد شد! هرچند، درمورد زندگی خودش هم چنین فکری می‌کند. یک روز، در یکی از بالکن‌های شرکت درحالی که در سکوت سیگارمان را دود می‌کردیم از او پرسیدم: «تاحالا شده به یه راه دیگه برای زندگی فکر کنی؟» ابتدا متوجه منظور حرفم نشد، اما من ادامه دادم: «هرروز راس ساعت هفت صبح این‌جایی و بعضی وقت‌ها تا دوازده نصف شب اضافه کاری می‌‌کنی، خسته نشدی؟» نفس عمیقی کشید و همزمان با بازدم دودها را بیرون داد، سیگارش را به میله‌ی بالکن فشرد و با لحن خسته‌ای لب زد: «من همیشه به این‌که چقدر کار کردن تو یه شرکت سلطه‌گر سخته فکر می‌کنم، به این که چی می‌شد اگه زندگی شادتری داشتم، ولی وقتی بیشتر بهش فکر می‌کنم، می‌فهمم که زندگیِ من سی و چهار ساله که داغونه. اگه بخوام حرکتی بزنم و زندگیم رو تغییر بدم، هرگز نمی‌تونم برگردم گذشته رو جبران کنم. در این صورت هیچ چیز تو زندگی من تغییر نمی‌کنه و دوباره برمی‌گردم سر خونه‌ی اول. » @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
#داستان •منزلِ مشترکِ متفاوت‌ها!🏠 تام: #Type2 نیکولاس: #Type1 جاناتان: #Type6 سایمون: #Type8 پارت
•منزلِ مشترکِ متفاوت‌ها!🏠 پارت دوم: به چشمان ناامیدش زل زده بودم، فکر می‌کردم و فکر می‌کردم و فکر می‌کردم، اما راهی برای نجات او از آن کمال‌گرایی گسترده و مسخره‌ای که داشت پیدا نمی‌کردم. به عنوان یک تیپ دویی، در این مورد خیلی احساس شکست می‌کنم. طرفای ساعت دوازده و نیم شب، به همراه نیکولاس درحالی که با گرسنگی شدید و چشمانی پف کرده از اضافه کاری برمی‌گشتیم، یکسره به ساعت قدیمی‌ام نگاه می‌کردم و خدا خدا می‌کردم که آن دو احمق خانه را به آتش نکشیده باشند. به هرحال هرچه نباشد، ما چهارتا کارمند خدا زده هستیم که وضع مالی نا به سامانمان ما را دور هم جمع کرد و باعث شد یک خانه‌ی کوچک اجاره کنیم و هر چهار نفرمان یکجا زندگی کنیم. غرغرهای نیکولاس رفته رفته شدت می‌گرفتند و من را خسته‌تر از آنچه که هستم میکردند. اما با همه‌ی این سختی‌ها بالاخره به خانه رسیدیم، هرچند پس از ورودمان با منظره‌ی چندان خوبی مواجه نشدیم. دو جنازه‌ بر روی کاناپه و با افتضاح‌ترین ژست ممکن افتاده بودند! سایمون ناگهان زنده شد و صدایش را در سرش برد: «هی تام حدس بزن امروز چی شده، امروز ده‌تا گزارش بیشتر از اون کارمند پرروئـه چاپ کردم! حسابی روش رو کم کردم رفیق!» @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
#داستان •منزلِ مشترکِ متفاوت‌ها!🏠 پارت دوم: به چشمان ناامیدش زل زده بودم، فکر می‌کردم و فکر می‌کرد
•منزلِ مشترکِ متفاوت‌ها!🏠 پارت سوم: همانقدر که زندگی با یک تیپ یکیِ ناامید ناراحت کننده‌ست، زندگی با یک تیپ هشتیِ پرسروصدا هم آزار دهنده‌ست! لبخندی زدم و نگاهم را به جاناتان دادم: «امروز برای تو چطور گذشت؟» درحالی که نگاهش به سقف بود و بدون آن که تکانی بخورد جواب داد: «افتضاح». سرم را با ناامیدی پایین انداختم و فقط به این فکر می‌کردم که ای‌کاش می‌توانستم کمکی کنم. خوشبختانه، شنبه‌ها اداراتِ استخراجی تعطیلند و خوشبختانه‌تر آن‌که امروز آن روز طلایی است، شنبه! صبح، زودتر از بقیه برای تهیه‌ی صبحانه بیدار شدم. گرامافون قدیمی را پیدا کردم و دستی به سر و رویش کشیدم، صفحه‌ی گرامافون را تنظیم کردم و روزم را با آهنگ ملایم و البته خش‌داری شروع کردم. غرق در حال و هوای خودم بودم که ناگهان صدای فریاد نیکولاس برق از سرم پراند و در یک چشم به هم زدن او را در آشپزخانه دیدم، چهره‌ی مضطرب و نگرانش من را هم نگران کرده بود. با صدای لزرانی گفتم: « چه بلایی سرت اومده مرد؟! » بزاق دهانش را قورت داد دهن باز کرد: « شرکت! شرکت! دیر می‌رسیم! خواب موندیم تام! » دو دستم را روی شانه‌هایش گذاشتم با لبخندی تمسخر آمیز لب زدم: « نزدیک بود خودمو خیس کنم! امروز شنبه‌ست، صبحونه میخوری؟ » آرام شد، آنقدر آرام که همان راه را برگشت تا دوباره بخوابد! تیپ یکیِ بیچاره، اجبار به صبح زود بیدار شدن برای شخصی مثل او مناسب نیست، افتضاح به این قضیه عادت کرده. @Eema_Ennea |