eitaa logo
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
6.2هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
159 ویدیو
1 فایل
اولین و تخصصی ترین مجموعه شخصیت شناسی در ایتا🤩 اینجاییم تامسیرخودشناسی رو براتون هموارتر کنیم✌🏻 @EnneaTest :کانال راهنما @Eema_tab :تبلیغ‌وتبادل @Chatrooom :ارتباط باما صفرتاصد تولیدمحتوای‌ ایما؛ کپی بهرشکلی🚫 ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت 🔹اولیور: #type2 #2w1 پارت هجدهم: اولیور شانه‌اش را گرفت و محکم فشرد:«بیش‌تر هوای نا
عاقبت پارت نوزدهم: تام مردی لاغر با موهای مشکی و سی و شش ساله بود که هنوز با مادرش زندگی، یا به قولی از او مراقبت می‌کرد! مایکل، مرد چهل و هشت‌ ساله‌ای با جوگندمی‌های جذاب که استاد نیکولاس در دانشگاه و بیزینس من و ایده‌پرداز معرکه‌ای بود؛ بیش‌تر هم برای شرکت‌های هرمی! و البته او بود که پای نیکولاس را به این جمع باز کرد. باب هم بود، که البته گفت امشب نمی‌آید. او از وقتی یادش می‌آمد کارگر ساختمانی بود. قبلا با پدرش کار می‌کرد و بعد هم که پدرش را بخاطر برخورد بلوک سیمانی به سر از دست داد، خودش ادامه داد. او هم به تازگی چهل و دو ساله شده بود. جکسون هم مردی پنجاه یا پنجاه و دو ساله، پیرترین عضو جمع و مردی متعهد اما بسیار حساس و شکاک بود! @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• #داستان عاقبت پارت نوزدهم: تام مردی لاغر با موهای مشکی و سی و شش ساله بود که هنوز با مادرش زندگی،
• داستان عاقبت پارت بیستم: اما نیک... جوان‌ترین و پولدارترین عضو اکیپشان بود. هنوز سی و پنج سال داشت و تابه‌حال هیچ‌کار جدی‌ای را آغاز نکرده، دستش توی جیب پدرش بود! چند وقتی می‌شد پدرش تصمیم گرفته بود او را وادار به ازدواج کند تا شاید کمی مسئولیت‌پذیرتر شود. نه فقط وادار به ازدواج، بلکه وادار به ازدواج با شخصی که مدنظر خودش بود. یعنی دخترعموی نیک، سارا! نیکولاس اولین خواستگاری بود که سارا او را پذیرفت. در بیست و هفت سالگی... قبل از آن سرش گرم دریافت مدرک دکتری و پیانو بود. مدرکش را که گرفت، پروسه آشنایی‌اش با نیکولاس آغاز شد. در همان اثنا آموزشگاه موسیقی‌ افتتاح کرد. نیکولاس سارا را این‌طور توصیف می‌کرد:«دختری لوس و وابسته!» اما سارا... از وقتی یادش می‌آمد عاشق نیک بود! همیشه دوست داشت با او صحبت کند، کنارش قدم بردارد، با او به خرید برود و... @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت بیستم: اما نیک... جوان‌ترین و پولدارترین عضو اکیپشان بود. هنوز سی و پنج سال داش
• داستان عاقبت پارت بیست و یکم: اصلا یادش نمی‌آمد دیگر چه زمانی در زندگی‌اش به اندازه زمانی که نیک همپای او برای گرفتن مجوز تاسیس آموزشگاه، خریدن مکان و دیزاین و تهیه لوازم می‌رفت و می‌آمد خوش‌حال بوده؟ با وجودی که نیکولاس از بچگی زیاد سر به سرش می‌گذاشت و در ‌طول نامزدیشان هم هنوز، یک دوستت دارم به او نگفته بود، اما سارا او را هنوز بیش‌تر از هر کسی می‌خواست! در واقع سارا لوس و وابسته نبود. نازپرورده و عاشق بود! چیزهایی که نیک هیچ‌گاه درکشان نمی‌کرد... @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت بیست و یکم: اصلا یادش نمی‌آمد دیگر چه زمانی در زندگی‌اش به اندازه زمانی که نیک
• داستان عاقبت پارت بیست و دوم: بعد از اتمام نمایش شورانگیز نیکولاس، تام دستش را دور شانه جکسون حلقه کرد و گفت:«این پیرمرد از اولم بدجور تو خودشه... نه حرفی زده و نه چیزی خورده!» مایکل فورا پرسید:«اتفاقی افتاده جک؟» جکسون حالت نشستنش را تغییر داد. آهی کشید و با صدای گرفته گفت:«امروز لِوِل جدیدی از بدبختیام آنلاک شد! از شرکت اخراج شدم... شرکتی که همه عمر و جوونی‌م رو به پاش ریخته بودم...» همه ساکت او را نگاه کردند. تام ناگهان روی شانه‌اش کوبید و بلند گفت:«بــــی‌خیال مرد! تو هنوز ماشینت و تاکسی اینترنتی رو داری!» اما جکسون که انگار هنوز در افکار خودش بود ناگهان گفت:«دختره‌ی عوضی... میره بالای سن و با افتخار میگه» صدایش را نازک کرد و ادامه داد‌‌:«من بعنوان دختری که در پرورشگاه تربیت یافته، عمیقا از خداوند سپاسگزارم که حالا توانستم روی پاهای خودم بیاستم و شرکتی دانش‌بنیان تاسیس و جوانان متخصص زیادی را وارد عرصه کار حرفه‌ای کنم!» @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت بیست و دوم: بعد از اتمام نمایش شورانگیز نیکولاس، تام دستش را دور شانه جکسون حلق
• داستان عاقبت پارت بیست و سوم: مشتی به زمین کوبید و قهقهه‌ای زد:«دختره‌ی بی‌اصالت! این من بودم که تو رو آدم حساب و کمکت کردم که به این‌جا رسیدی! حالا سر من داد می‌کشی و اخراجم می‌کنی؟» نیکولاس قهقهه‌ای زد:«بی‌خیال مرد... آروم باش!» جکسون دستی به ر‌گ‌های ورم کرده گردنش کشید:«آرومم ولی...» نیکولاس کف دست‌هایش را به هم کوبید و او را نگاه کرد:«ولی باید حال این خانم افاده‌ای رو بگیری! درسته؟» نه. درست نبود. جکسون می‌خواست بگوید:«ولی نباید وقتی در این شرایط سخت بود ناگهان این‌طور برخورد می‌کرد و کارش را می‌گرفت»... اما جمله نیکولاس باعث شد بی‌خیال ادامه‌ای که خودش در سر داشت بشود. با چشمانی که برق می‌زد زمزمه کرد:«آره... آره! باید خــــــوب حالشو بگیرم!» @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت بیست و سوم: مشتی به زمین کوبید و قهقهه‌ای زد:«دختره‌ی بی‌اصالت! این من بودم که
• داستان عاقبت پارت بیست و چهارم: نیکولاس دستانش را که همچنان به هم چسبیده بود، چند بار به هم مالید و با چشمان بسته مشغول فکر شد. ناگهان انگشتانش در هم قفل شد و چشمانش را به ضرب باز کرد:«یه شرکت صوری تأسیس می‌کنیم. می‌پیچیم به پر و پاش و می‌زنیمش زمین!» جکسون قهقهه‌ای زد:«میخوای برای گرفتن انتقام من یه شرکت بزنی؟ بی‌خیال پسر دو روز دیگه که ازدواج کنی این پولا رو نیاز داری!» نیکولاس با نگاهی به او، یک تای ابرویش را بالا داد و گفت:«نه فقط برای اون... اما حالا که بابام داره وادارم می‌کنه یه شرکت تأسیس کنم و روی پاهای خودم وایسم، ترجیه میدم اقلا یه سناریوی هیجان‌انگیز پشتش باشه!» مایکل با ابروهای بالا پریده، فورا گفت:«منطقی باش و خوب فکر کن نیک! برای شرکت زدن باید خیلی چیزا رو بدونی...» @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت بیست و چهارم: نیکولاس دستانش را که همچنان به هم چسبیده بود، چند بار به هم مالید
• داستان عاقبت پارت بیست و پنجم: نیکولاس با لبخند پت و پهنی گفت:«نه وقتی که مشاوری به خبرگی تو دارم استاد شپارد!» مایکل با چشمان گشاد شده دستانش را باز کرد و بلند گفت:«به هیچ عنوان روی من حساب نکن نیک بی‌کلّه!» نیکولاس هم با همان لبخند پهن گوشی‌اش را در آورد. وارد سایت شد و گفت:«اگر من بردم شرکت تأسیس میشه و تو ام مشاورمی. اگر هم تو بردی من قید تأسیس شرکتو می‌زنم!» اولیور یک تای ابرویش را بالا داد و گفت:«منطقی باش نیک... حق با مایکه!» @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت بیست و پنجم: نیکولاس با لبخند پت و پهنی گفت:«نه وقتی که مشاوری به خبرگی تو دارم
• داستان عاقبت پارت بیست و ششم: اما در همان حین مایکل وارد سایت شده و انتخاب خودش را ثبت کرده بود..! از ساعت ده تا یازده نگاه همه میخ به صفحه گوشی بود. بالاخره وقتی یازده و دو دقیقه نتایج اعلام شد، نیکولاس فریادی کشید. دستی در موهای طلایی رنگش کشید و با خنده گفت:«هی آقای شپارد! امشب زود برو خونه و بخواب که فردا روز کاری سنگینی در پیش داری!» مایکل سوسیس سوخته را از مقابلش برداشت و سمت او پرت کرد. صدای قهقهه همه بلند شد. چون قرار بود فردا صبح زود نیکولاس و مایکل و جکسون جلسه‌ای فوری داشته باشند، آن شب همگی زودتر به خانه رفتند. @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• توصیه‌هایی برای رشد و پیشرفت #type1🌻 این قسمت: به الگوهای فکری خودتون توجه کنین🧩 بخش اول: یک دفت
• توصیه‌هایی برای رشد و پیشرفت 🌻 این قسمت: به الگوهای فکری خودتون توجه کنین🧩 بخش دوم: در آخر هر هفته یادداشت‌هاتون رو بخونین و روی بعضی موارد تمرکز کنین. به عنوان مثال تکرار یه رفتار خاص در هر روز و هر هفته؛ شما به چی فکر کردین یا چه چیزایی گفتین، چه احساساتی داشتین، حس‌های فیزیکی و زبان بدن و اتفاقات درونی و بیرونی که تو عکس‌العمل‌هاتون نقش داشتن. @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• نقاط ضعف #type8 💣 بخش دوم: گناه مرگبار تیپ هشت ها شهوت هست، اما نه به مفهوم جنسی اون. تیپ هشت ها
• نقاط ضعف 💣 بخش سوم: تیپ هشت ها برای اینکه ورود خودشون رو به گروهی اطلاع بدن، به گروه موسیقی که آهنگ «درود به رئیس» بنوازه، نیاز ندارن. وقتی یه تیپ هشتی وارد اتاقی میشه، شما قبل از اونکه اون رو ببینید، حضورش رو احساس میکنید. انرژی بیش از اندازه و جذاب اون ها فقط فضا رو پر نمیکنه، بلکه اونجا رو برای تیپ هشتی ها میکنه. @Eema_Ennea |