ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت خلاصه: نیکولاس، مایکل و جکسون طی جلسهای تصمیم میگیرن از طریق مدیسون اطلاعاتی دربار
• داستان عاقبت
پارت صد و چهل و چهارم: نگاهی به شارلوت کرد و با دیدن ذوقش او هم لبخندی زد. یک برگه را بالا گرفت و در هوا تکان داد. رو به دیوید ادامه داد:«امروز نمایندهٔ شرکت مقابل اومد. با همهٔ سرمایهگزاران و هیئت مدیره و البته متخصصان شرکت جلسه داشتیم. ساعتها صحبت کردیم تا همه قانع شدن که میتونیم! و حالا باید یک قرارداد خوب و هوشمندانه تنظیم کنیم که به زودی به شرکت هایر اسپرت ببریم و در حضور هیئت مدیره اونجا رسما طرحو کلید بزنیم! وای دیوید نمیتونی تصور کنی اونوقت چه اتفاقی میافته..! اصلا.. اصلا غیر قابل توصیفه! دیگه بقیه شرکا باید تو آسمونا دنبالمون بگردن!»
دیوید که جفت ابروهایش را برای ابراز شگفتی ساختگی بالا اندخته بود، با لبخندی سرش را تکان داد و گفت:«خب، واقعا عالیه!»
اما ناگهان حالت چهرهاش تغییر کرد. ریز نگاهشان کرد و گفت:«اما.. اگه شکست بخورید چی؟»
قیافهٔ مدیسون ناگهان وا رفت. خندهای عصبی کرد و گفت:«شکستِ چی دیوید؟ همه چیز جوری عالی و روبهراهه که اونهمه سرمایهگزار راضی شدن! کافیه اراده کنیم، شکست معنایی نداره!»
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و چهل و چهارم: نگاهی به شارلوت کرد و با دیدن ذوقش او هم لبخندی زد. یک برگه ر
• داستان عاقبت
پارت صد و چهل و پنجم: دیوید دقیقتر نگاهش کرد و پاسخ داد:«نه، یعنی خارج از ارادهٔ شما اتفاقی بیافته!؟»
شارلوت که تا به حال سرش گرم پروندهها بود، حالا با چهرهای کاملا خنثی به او زل زد. پای راستش را روی پای چپش گرداند و فقط گفت:«قاعدتا آدم هرچی از صخرهٔ بلندتری بالا بره، بدتر زمین میخوره!»
دیوید با لبخندی رندانه نگاهش کرد و سرش را به تایید تکان داد. تمام تلاشش را میکرد شعف خاصی که در چهرهاش بود را پنهان کند. ناگهان از جا برخاست و گفت:«بسیار خب، موفق باشید! راستی مامان، من امروز قرار بود برم کتابخونه، کار داشتم که یهو اومدی دنبالم. با اجازه زودتر برم به کارم برسم!»
مدیسون میخواست بپرسد که چه کاری، اما ترجیح داد جلوی شارلوت او را سوال و جواب نکند. پس عینکش را بالا داد و با لبخندی که نتوانست به چهرهاش بیاورد گفت:«حله، پس تا قبل از شب منتظرتم.»
دیوید هم با لبخندی تایید کرد و سمت اتاق قدم برداشت. مدیسون ناگهان بلند گفت:«راستی شیرینیتو نخوردی دیوید!»
او هم پاسخ داد:«اگر شام امشب ادامهٔ همون اسفناجای آبپزه ترجیح میدم نگهشون دارم برای شامم!»
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و چهل و پنجم: دیوید دقیقتر نگاهش کرد و پاسخ داد:«نه، یعنی خارج از ارادهٔ شم
• داستان عاقبت
پارت صد و چهل و ششم: با شنیدن این حرف، چشمان مدیسون به شدت گرد شد. شارلوت با دیدن او به خنده افتاد، وسط همان خندههایش بلند گفت:«تو بیا شیرینیتو بردار. الان مزه داره. اون اسفناجارو من خودم میخورم!»
مدیسون با خنده چشم غرهای به او رفت. دیوید هم بعد از حاضر شدن، سمت آنها برگشت و دو تا رولت نسکافهای برداشت؛ سپس خداحافظی کرد و سمت اتاقش رفت.
همین که وارد اتاق شد و در را بست، گوشیاش را توی دست چرخاند. روشناش کرد و دکمهٔ قطع و ذخیرهٔ ضبط را زد! با لبخند پیروزمندانهای، به آنچه در دست داشت نگاه کرد. هر دو رولت را در یک حرکت توی دهانش چپاند و سمت لباسهای بیرونیاش جهید!
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و چهل و ششم: با شنیدن این حرف، چشمان مدیسون به شدت گرد شد. شارلوت با دیدن ا
• داستان عاقبت
پارت صد و چهل و هفتم: نیم ساعت بعد توی آسانسور بود. در ساختمانی که قرار بود جلسه برگزار شود و حالا آنجا سه مرد گنده حدودا دو ساعتی انتظار او را میکشیدند!
زنگ واحد را فقط یکبار فشرد، که در باز شد. جفت ابروهایش را بالا انداخت و وارد شد. دکور طوسی، نقرهای با خردههای بنفش سلطنتی دفتر، همان اول برایش معنای خاصی داشت! این سبک را جایی در عمق وجودش میپسندید. مثلا چقدر خوب میشد این دفتر کافه گیم شود، نه؟
با این فکر ناخودآگاه خندهای کرد و چند قدم دیگر جلو رفت. بالاخره سرش را بالا آورد و با نگاه عاقل اندر سفیه منشی زن جوان دفتر روبهرو شد. دامن کوتاه و کت تنگ بنفشاش باعث شد پوزخند احمقانهای روی لبهای دیوید بنشیند.
آنقدر مژه کاشته بود که میتوانست با دوبار پلک زدن، پرواز کند. لبهایش هم آنقدر باد کرده بود، که خود قلوه پیشاش کم میآورد!
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و چهل و هفتم: نیم ساعت بعد توی آسانسور بود. در ساختمانی که قرار بود جلسه برگ
• داستان عاقبت
پارت صد و چهل و هشتم: تلاش میکرد قد قطعا کوتاهش را با کفشهای پاشنهداری که دیوید اصلا درک نمیکرد چطور با آنها تعادلش را حفظ میکند، بلند جلوه دهد.
در نهایت آنقدر آرایش، آنقدر آرایش داشت که دیوید یقین کرد اگر روزی، جایی، بدون آرایش ببیندش اصلا نمیشناسد که همین دختر است!
با این اوصاف حدس زد اگر زبان باز کند هم بیشک یک دختر بیمغز و جیغ جیغو بیشتر نیست! و همین شد.
- تو کیای بچه؟ اینجا چی کار میکنی؟!
رشتهٔ افکار دیوید با شنیدن صدای او پاره شد. بند کولهاش را روی دوشاش جا به جا، ناخواسته گلویش را صاف کرد و فورا گفت:«با.. با آقای شپارد جلسه داشتم.»
دختر پوزخندی زد. گردنش را خم کرد و دو قدم جلو آمد. با دست راه خروج را نشان و پاسخ داد:«برو بیرون بچه. برو بیرون سریعتر. اشتباه اومدی!»
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
• افراد #1w2 چه ویژگیهایی دارن؟🪄
بخش اول: افراد تایپ یک در حالت تأثیرپذیری بالا از تایپ دو انسانهای برونگرا، خونگرم، یاری رسان و قاطعتر هستن و در حالت تأثیر پذیری کم از شماره دو، میتونن کنترل کننده باشن و انتقادیتر عمل کنن.
@Eema_Ennea | #ادمین_یوحنا
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• یه فرد #8w9 رو بهتر بشناس👣 پارت سوم: این افراد میتونن مسالمت آمیز عمل کنن. اونها حامی، متواضع و
• یه فرد #8w9 رو بهتر بشناس👣
پارت چهارم: وقتی استعداد نهها که میخوان دو روی هر چیزی رو ببینن در دسترس هشتها قرار میگیره، هم توی موقعیتهای کوچیک و هم بزرگ به گفتوگو کنندههای موفقی تبدیل میشن.🌪
@Eema_Ennea | #ادمین_اسمارت
#fun #meme #type9 #ضدکلیشه
باز تو بیدار خوابی زد به سرت؟!🤨
⠇#ادمین_مانیا🐱
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• همکار بودن با یه #type8 چطوریه؟! ⁉️
بخش اول: تیپ هشتها رو میشه توی حرفههای مختلف پیدا کرد. اونها وکیل مدافع، سرمربی، تاجر و طراح و موسس سازمانها هستن. از اونجا که تیپ هشتها دوست دارن توی راس امور باشن و از قید و محدودیتهایی که از طرف بقیه بهشون تحمل میشه آزاد باشن، اغلب برای خودشون کار میکنن. 👀
⠇#ادمین_هرماینی 💜
══════════════
⠇ @Eema_ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• توصیههایی برای رشد و پیشرفت #type9🌱 این قسمت: نیازهای خودتون رو به صورت مستقیم بیان کنین⬅️ بخش
• توصیههایی برای رشد و پیشرفت #type9🌱
این قسمت: نیازهای خودتون رو به صورت مستقیم بیان کنین⬅️
بخش نهم: اگر جواب شما منفیه، براتون مشکله که تلاش کنین و ریسک بیان مستقیم نیازهای خودتون رو بپذیرین.😑
@Eema_Ennea | #ادمین_آسمان
5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#clip #fun #fun_clip #type1 #سکانس
• وقتی آخرالزمان شده و تو با دوست تیپ یکیات میری آذوقه جمع کنی😐😶
⠇#ادمین_آسمان☕️
══════════════
⠇ @Eema_Ennea