eitaa logo
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
144 ویدیو
1 فایل
اولین و تخصصی ترین مجموعه شخصیت شناسی در ایتا🤩 اینجاییم تامسیرخودشناسی رو براتون هموارتر کنیم✌🏻 @EnneaTest :کانال راهنما @Eema_tab :تبلیغ‌وتبادل @Chatrooom :ارتباط باما صفرتاصد تولیدمحتوای‌ ایما؛ کپی بهرشکلی🚫 ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و یکم: مایکل با لبخندی که بدجور حرص در می‌آورد زمزمه کرد:«همه چیزو نمی‌دونی!
• داستان عاقبت پارت صد و دوم: اگر حواسش را جمع نمی‌کرد، جفت ابروهایش بالا می‌پرید و این‌طور دوباره به مایکل باخت داده بود. فقط تکان پاهایش را متوقف کرد؛ رویش را کمی برگرداند و سرد پرسید:«چطور؟» مایکل ابرویی بالا انداخت. دوباره چروک‌های پیشانی‌اش نمایان شد. جکسون همان‌طور که با یک دستش فرمان را گرفته بود، چرخید و سرش را سمت او برگرداند. با نیم نگاهی به مایکل، گویا تایید گرفت و گفت:«ما نه با تو کار داریم و نه با مادرت. در حقیقت هدف ما شارلوت میلر و شرکتشه.» دیوید یک تای ابرویش را بالا انداخت. لب گزید و زمزمه کرد:«شارلوت؟» سپس تأملی کرد و ادامه داد:«به اندازهٔ کافی می‌شناسمش. هم خودش و هم شرکتشو!» مایکل لب‌هایش را به هم فشرد. - ما خودمونم هر چیز که لازم باشه بدونیم رو می‌دونیم؛ اما دنبال اطلاعات جدیدیم! اطلاعات به روز.. جوری که بهمون قدرت عمل بده! امکان برنامه‌ریزی و طرح نقشه. @Eema_Ennea |
• داستان عاقبت پارت صد و سوم: سپس سرش را برگرداند و به دیوید نگاه کرد:«این چیزی بود که ما از مادرت می‌خواستیم.» دیوید هم به او چشم دوخت و بی‌هیچ احساسی گفت:«جاسوسی شرکت شارلوت؟» بلافاصله پوزخندی زد و ادامه داد:«مادرم هرگز چنین کاری رو نمی‌کنه.» مایکل زیرکانه نگاهش کرد:«حتی وقتی پای جون تو وسط باشه؟» دیوید نفس عمیقی کشید. یک تای ابرویش را بالا انداخت و صورتش را برگرداند. لبش را تر کرد و گفت:«لزومی نداره. هرچی لازم داشته باشید و خودم بهتون میدم. من هم می‌تونم رو کامپیترای شرکت سوار شم، هم این‌که هرچی رو لازم باشه از مامانم بپرسم.» مایکل همان‌طور که به سمت عقب خم بود، نگاهی به جکسون انداخت. از همان نگاه‌های"دیدی گفتم!" جکسون هم با لبخند پهنی تحسینش کرد. وقتی دوباره دیوید را نگاه کرد، درست عین سابق خنثی بود. با لحن هیس مانندی گفت:«ولی تو انگیزهٔ کافی رو نداری!» دیوید سر تکان داد و با پوزخندی نگاهش کرد: - این‌که یک سال از بهترین سالای بچگیتو به‌جای بودن کنار مامانت، تو مهد یا ماشین و از این اداره به اون اداره، از این آشنا به فلان پارتی، از درد تا مرض..! گذرونده باشی که مجوز و مکان و فلان و بهمان شرکت یه دختر مغرور که شده منبع الهام مامانت جور بشه؛ این‌که تو سنی که اوج نیاز به محبت رو داری ندونی دقیقا اولویت چندم زندگی تنها کَسِت، مادرتی.. اینا دلایل کافی برای تنفر از یه آدم نیست؟ و این تنفر، انگیزهٔ لازم برای انتقام‌و نمیده؟ @Eema_Ennea |
• داستان عاقبت پارت صد و چهارم: رو به جلو خم شد. دستانش را روی پاهایش گذاشت و نوک انگشتانش را به هم چسباند. نگاهش را بالا آورد و به مایکل دوخت. ادامه داد:«اصلا بزار این‌طور بگم، از وقتی فهمیدم جریان چیه و قراره شارلوت میلر این وسط قربانی بشه، منم طرف شماام. پر و پا قرص! مایکل، فکر کنم اون‌قدر عقلت برسه که بفهمی تنفر انگیزهٔ خیلی قدرتمندتری برای این‌جور کاراست تا عشق؛ عشق مادرم نسبت به من.. هوم؟!» مایکل به جلو برگشت. صاف نشست و قهقهه‌ای زد. همان بین بریده بریده گفت:«عالی.. عالی بودی.. عالی بودی دیوید.» کف دستانش را محکم به هم کوبید و گفت:«خب! معادلاتم به هم خورد. البته! چند هیچ جلو افتادیم! مگه نه جکسون؟» جکسون نگاهی به دیوید انداخت و گفت:«البته! اما اگر دیوید احیانا قصد نداشته باشه با اون نمایش تحت تاثیر قرار دهنده‌اش، ما رو متقاعد کنه و بعد به خیال خودش دورمون بزنه!» با ابروهای بالا داده، نگاهی به دیوید انداخت و سری به نشانهٔ پرسش تکان داد. دیوید دستی به پشت گردنش کشید و با چهره‌ای مشمئز شده گفت:«هنوز اون‌قدر بدبخت نشدم که برای فرار این‌قدر از خودم مایه بزارم. اگر قراره با هم کار کنیم لطفا جوری باشید که بیش از این حالم ازتون به هم نخوره.» @Eema_Ennea |
• داستان عاقبت پارت صد و پنجم: مایکل با نگاه سنگینی به او چشم دوخت. گفت:«تو با ما نه، برای ما کار می‌کنی!» دیوید یک تای ابرویش را بالا انداخت. پوزخندی زد و گفت:«جدی؟ این‌طوره؟ اوکی پس برمی‌گردیم سر پلن قبلی. از کجا شروع می‌کنید؟ گوشام؟ یا ناخنمو می‌کشید؟ راستی یه یادگاری هنرمندانه رو صورتم چطوره؟ ترجیحا نزدیک به دُم ابرو!» سپس همان‌طور که به نقطهٔ مدنظرش اشاره می‌کرد، کاملا آماده و منتظر به آن‌ها چشم دوخت. وقتی جز چهره‌های گیج‌شان چیزی ندید، خنده‌ای کرد و گفت:«آها! مرحلهٔ اول رفتن به یه متروکه خارج از شهره. خیلی خب راه بیافت جکسون!» مایکل تقریبا فریاد زد:«بسه. میخوای با این شامورتی بازیا به چی برسی دیوید؟ هم ردیف خودمون حسابت کنیم؟ ها؟ همین؟» دیوید هم تُن صدایش را بالا برد و پاسخ داد:«نــه آقای شپارد! مشکل من اینه که هنوز باور نکردید من قراره تو زمین شما بجنگم! اگر این حل بشه دیگه دعوایی سرِ "با" یا "برای" هم نمی‌مونه!» @Eema_Ennea |
• داستان عاقبت پارت صد و ششم: جکسون با اخمی سنگین نگاهش کرد. با لحنی کاملا جدی گفت:«ثابتش کن. همین حالا، همین‌جا.» دیوید پوزخندی زد. دست برد و کیف مشکی‌اش را از گوشهٔ صندلی عقب سمت خودش کشید. لپ‌تاپ را بیرون آورد و صفحه‌اش را باز کرد. چند ثانیه با سرعت کارهایی انجام داد و سپس در یک حرکت لپ تاپ را سمت آن‌ها چرخاند. از کنار اشاره‌ای کرد و گفت:«توسعه دهندهٔ وبسایت شرکت منم. هرچند مامانم و شارلوت خواستن بگن مثلا آدم حسابم کردن و دادنش دستم، و می‌دونم یه حساب ناظر دیگه جز منم به همه چیز سایت دسترسی داره ولی، فعلا منم رو همش سوارم.» لپ‌تاپ را سمت خودش چرخاند و با چند کلیک دیگر، دوباره رو به آن‌ها برگرداندش. لبخندی زد و گفت‌:«بعنوان توسعه‌دهنده سایت فقط بعضی کارا ازم بر میاد اما وقتی با کد و یوزر مدیسون اسمیت وارد پنل‌اش تو سایت بشم دیگه واقعا خیلی چیزا رو می‌تونم شکار کنم که خوراک کفتارایی مثل شماست..!» @Eema_Ennea |
• داستان عاقبت پارت صد و هفتم: جکسون ابرویی بالا انداخت و با لبخندی از سر رضایت مایکل را نگاه کرد. مایکل هم لبخندی زد و سرش را تکان داد. دیوید که دید در قانع کردن‌شان موفق بوده، دوباره خودش را تحسین کرد. لپ‌تاپ را سمت خودش چرخاند. بی آن‌که نگاهش را از مانیتور بگیرد به جکسون گفت:«وارد سایت شرکت شو و تیتر اولشو بلند بخون» جکسون گوشی‌اش را از روی داشبرد برداشت. چند ثانیه بعد بلند خواند:«فراخوان جذب نیروی حرفه‌ای و باسابقه بعنوان مدیریت داخلی!» دیوید لبخند شرورانه‌ای زد و دکمه‌ای را فشرد. سرش را بالا آورد و با خنده گفت:«حالا رفرش کن و دوباره بخونش» جکسون کاملا خارج و دوباره وارد شد. این‌بار خواند:«فراخوان جذب نیروی حرفه‌ای و باسابقه بعنوان شویندهٔ توالت!» @Eema_Ennea |
• داستان عاقبت پارت صد و هشتم: قبل از آن که خواندن جمله تمام شود، به شدت زیر خنده زد. گوشی را سمت مایکل گرفت و دیوید را نگاه کرد:«لعنت بهت.. منفجر شدم!» دیوید هم خنده‌ای کرد و منتظر تایید مایکل شد. مایکل کمی بالای لبش را خاراند و با خنده گفت:«آفرین! برای شروع خوشم اومد.» دیوید با ژست سرآشپزی که مشتری ویژه‌اش از غذایش تحسین کرده، به او پاسخ داد. سپس گفت:«حالا اگر ممکنه من برم. تا همین‌جاام وقتی برسم خونه چیزای خیلی زیادی هست که قراره بخاطرشون کلی سوال و جواب بشم!» جکسون قفل در را باز کرد. مایکل خنده‌ای کرد و آرام پرسید:«اوکی، شمارت؟» دیوید همان‌طور که دستگیره را می‌فشرد، چشمکی زد و گفت:«از طرف نیکولاس برای جکسون پیامک می‌کنم! فعلا.» و پیاده شد. @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• افراد #Type3 تو محل کار چطورین؟🛒 بخش نهم: تیپ سه‌ها به فروشنده‌های فوق‌العاده‌ای تبدیل میشن، اونا
• افراد تو محل کار چطورین؟📽 بخش دهم: نحوه‌ی برخورد تیپ سه‌ها با احساسات رو می‌تونین به بهترین شکل ممکن تو محل کار ببینین. اونا علاقه‌مندن هدفی تعیین کنن و اون رو به دست بیارن، بعد هدف دیگه‌ای تعیین کنن و دوباره اون رو به دست بیارن.😎 @Eema_ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• ده مسیر برای تکامل و رشد #type4🌱 بخش ششم: مراقب باشین دچار حسادت نشین! تا زمانی که خودتونو با دیگ
• ده مسیر برای تکامل و رشد 🌱 بخش هفتم: خیال‌پردازی درباره روابط، کار یا جامعه‌ی ایده‌آلی که فقط تو ذهنتونه و دلبستگی مداوم به اون خیال‌پردازی‌ها رو از سرتون بیرون کنین. درعوض بـرای رسیدن به ممکن‌ها و چیزای واقعی سخت تلاش کنین و تا آخر پیش برید. @Eema_Ennea |
• طراحی داخلی پیشنهادی برای 🏠 @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• افراد #type2 و #type3 به عنوان همکار چطوری عمل می‌کنن؟👩🏻‍💻 پارت سوم: اگه فرآیند کار متوقف بشه، سه
• افراد و به عنوان همکار چطوری عمل می‌کنن؟👩🏻‍💻 ⚡️دوی کارمند پارت اول: تیپ دو به سه برای رسیدنشون به یه چهره کارآمد کمک می‌کنه. به دو در جایگاه کارمند باید اجازه همکاری توی کارها داده بشه و ازشون برای کارهایی که انجام می‌دن تشکر بشه.🎁 @Eema_Ennea |
5d9730145a5cc38cea8c3cfa_172983675852294058.mp3
18.77M
زینب هزار بار خودش هم شهید شد از بس که از کنار شهیدان گذشته بود یک لحظه ازارادت خوددست برنداشت عمرش تمام بر سر پیمان گذشته بود بر صفحه های سرخ مقاتل نوشته اند این زن هزار مرتبه ازجان گذشته بود - احمد علوی |وفات کوه صبر و استقامت کربلا حضرت زینب کبری تسلیت بآد! 🕯| @Eema_Ennea | تیم شخصیت شناسی ایما
•نامه ایی دوستانه برای انیاگرام!🌚💌 کلیک کن روی لینک!👇🏻👀 https://digipostal.ir/cp9bp5t @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• به عنوان #type2 چجوری پیشرفت کنم؟📈 ⚡️این قسمت: زمان‌هایی رو به تنهایی اختصاص بدین^^ پارت دوم: درک
• به عنوان چجوری پیشرفت کنم؟📈 ⚡️این قسمت: زمان‌هایی رو به تنهایی اختصاص بدین^^ پارت سوم: همچنین بعد از وابستگی طرف مقابلشون تیپ دو هم از اون به بعد به مورد نیاز بودن، تحت تاثیر قرار دادن دیگران و تصدیق شدن وابسته میشه.🧸 @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• مثالی از یک کودک #type3 داستان آندره🎾 بخش دوم: آغاسی در کتاب خاطراتش به نام آشکار، داستان بزرگ‌ش
• مثالی از یک کودک داستان آلن🏆 بخش اول: والدین آلن، دوست من، در فقر بزرگ شدن. اون‌ها مرتب به آلن و برادر دوقلوی اون می‌گفتن: «ما از شما انتظار داریم در زندگی از ما موفق‌تر باشین.» اوایل، وقتی اون‌ها با نمره‌های بیست به خونه میومدن و توی بسکتبال از همه پیشی می‌گرفتن، پدر و مادر آلن اون‌قدر خوشحال می‌شدن و ازشون تعریف می‌کردن که اون دوتا احساس کردن به جز ادامه این راه، راه دیگه‌ای وجود نداره. @Eema_Ennea |
بدرود...😔😂 ⠇🕵🏻‍♀️ ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• توصیه‌هایی برای رشد و پیشرفت #type1🌻 این قسمت: به الگوهای فکری خودتون توجه کنین🧩 بخش پنجم: وقتی
• توصیه‌هایی برای رشد و پیشرفت 🌻 این قسمت: به الگوهای فکری خودتون توجه کنین🧩 بخش ششم: وقتی‌که از عکس‌المعلتون آگاه شدین شروع کنین عکس العمل متفاوتی رو انتخاب کنین و توی موقعیت‌های مشابه رفتارتون رو تغییر بدین. وقتی در اون موقعیت قرار گرفتین، شما می‌تونین به خودتون بگین احتمالا من به سمت الگوی عکس العملِ معمولِ خودم میرم، اما آیا این چیزیه که از خودم توقع دارم؟! @Eema_Ennea |
"من خشمی که به تو انگیزه میده رو می‌شناسم. یک خشم ناممکن که اندوه رو سرکوب می‌کنه و تو رو به جایی می‌رسونه که خاطره عزیزانت تبدیل به سمی میشه که تو رگ‌هات جاریه و یک روز می‌رسه که آرزو می‌کنی ای کاش اونی که دوستش داشتی هرگز وجود نداشت تا از درد و غصه رهایی پیدا کنی." راس ال گول خطاب به بتمن 📽Batman Begins @Eema_Ennea |
•نامه ایی دوستانه برای انیاگرام!🌚💌 کلیک کن رو لینک!👇🏻👀 https://digipostal.ir/cioaot6 @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• جنبه های منفی و مثبت رابطه #type5 و #type8🌐 پارت پنجم: اما ممکنه که به خاطر اون استقلال از جنبه م
• جنبه های منفی و مثبت رابطه و 🌐 پارت ششم: همچنین احتمال داره که تیپ هشت غمگین داستان، به دنبال تلافی و برابر شدن بره و انتقام می‌تونه توی این زندگی نقشی برعهده بگیره و هشت رو به جایگاه برتر برسونه. وقتی زوج پنج و هشت تو موضع پنج قرار بگیرن، برای زمان تنهایی یکدیگر احترام قائل میشن.❗️ @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• چالش‌های کودک #type9🕯 بخش اول: خیلی از تیپ نُه‌ها به ما میگن در خانواده‌هایی بزرگ شدن که نادیده گ
• چالش‌های کودک 🕯 بخش دوم: اونها اغلب این پیام ناراحت‌کننده رو شنیدن که: «حضور، آمال، عقاید و خواسته‌های شما زیاد اهمیت ندارن.»😒 @Eema_Ennea |
• مودبورد تیپ یک با حال و هوای زمستون🦌 ⠇☕️ ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
افراد تیپ نُه در حالت های روانی مختلف به چه شکلی دیده میشن؟ • حالت ناسالم #type9🔍 بخش دوم: اونها م
افراد تیپ نُه در حالت های روانی مختلف به چه شکلی دیده میشن؟ • حالت ناسالم 🔍 بخش آخر: اونها سرانجام به راه های مختلف کشیده میشن، خودشون رو رها میکنن و به یه پوسته خرد شده (دارای شخصیت‌های مختلف و بی‌ثبات) تبدیل میشن. این افراد پیش زمینه شدیدی برای اختلال اسکزوئید و اختلال شخصیت وابسته دارن! 🥀✨ @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• افراد #Type1 تو #محل_کار چطورین؟ 💰 بخش شونزدهم: اونها ممکنه که تو مقام رهبر، با تقسیم کار بین کار
• افراد تو چطورین؟ 🛒 بخش هفدهم: بعضی از تیپ یکی‌ها، بخاطر انجام دادن دوباره‌ی کارهایی که فکر میکنن همکاراشون برای بار اول نتونستن درست انجامشون بدن، بشدت از اونا انتقاد میکنن! تیپ یکی‌هایی که همکارهاشون رو اینطوری به رگبار انتقاد می‌بندن معمولا تو زندگی شخصیشون افراد محبوبی نیستن. @Eema_ennea |
تایپ‌هشت‌عزیز‌بازیگری‌کار‌خوبی‌نیست😂🗿 @Eema_Ennea |
سلام! برای چالش امروز آماده‌ای؟🔥😍 🎙بهمون بگو
با کدوم تیپ...
- میری به یه مهمونی رسمی و فوق مهم که قراره اونجا کلا با هم باشین و البته امتیازات خوبی هم ممکنه به واسطه اثبات خودتون پیدا کنین؟🎖
- میری اعتکاف؟🕌
- میری راهیان نور؟🚞
- میری کنسرت؟ 🎸
- میری شهربازی؟ 🎡 
- دنبال انجام تحقیقات برای یه قتل مشکوک میری؟ 🔍
- راحت‌تر میتونی یه رمان بنویسی؟🖋 
(بزن روش کپی میشه جواباتو جلوش بنویس!) پیام هاتون رو اینجا برامون بفرستین👇👇 https://daigo.ir/secret/32730711 📍یادتون نره تیپ انیاگرام‌تون رو هم بنویسین😎 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea