فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ وقتی شاد وخوشحال باشید انرژی مثبتی که در وجودتان است به همه جامنتشر میشود و خوشبختی و موفقیت بیشتری به سمتتان
می آید.🍃🍃
❣
غمگین نباش...
چرا که خوشبختی میتواند
از درونِ تلخترین روزهای زندگی شما
زاده شود...
باورکن در تقدیر هر انسانی معجزهای
از طرف خدا تعیین شده که قطعاً در زندگی در زمان مناسب نمایان خواهد شد....!
یک شخص خاص...
یک اتفاق خاص...
یا یک موهبت خاص...
منتظر اعجاز خدا در زندگیات باش
بدون ذره ای تردید...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_چهل_شش
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
کل عضو خونه پنج نفر بودند که با منو رضا هفت نفر شدند ولی خونه پراز رفت و آمد بود مخصوصا عصرها…..همه جور ادم میومد و میرفت مخصوصا جوون…اکثر اونا با اون اقای خوابالودی که در رو برام باز کرد (حسن)کمی حرف میزدند و میرفتند..معذب بودم ولی چاره ایی نبود و باید تحمل میکردم.الان که فکر میکنم به خودم طعنه میزنم که چرا تمام اون اقایون و اون خونه رو تحمل میکردی اما خونه ی خودت و باباتو نه؟؟خلاصه شب شد و برای منو رضا داخل یکی از اتاقها رختخواب پهن کردند..یه رختخواب مشترک بود که مجبور شدم همونجا دراز بکشم..رضا که اومد کنارم پرسیدم:کی از اینجا میریم؟؟رضا با همون لحن جدی همیشگیش گفت:ما جایی نمیریم….گفتم:آخه من اینجا سختمه…رضا اومد کنارم دراز کشید خواستم بگم زودتر ازدواج کنیم اما روم نشد چون تا اون لحظه رضا حرفی از ازدواج نزده بود و فقط میگفت خوشبختت میکنم…گفتم:من اینجا سختمه…تازه باید تصمیم بگیریم که چیکار کنیم؟؟
ادامه در پارت بعدی 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
اگه به یه آدم بگی فوق العاده ایی، فوق العاده تر از قبل میشه.
اگه یه آدمو برای تلاشش تحسین کنی بیشتر
تلاش میکنه
اگه به یکی بگی که چقدر قشنگ میخندی
قشنگتر میخنده.
اگه به یکی بگی عجب چایی خوش عطر رنگی دم کردی، قند تو دلش آب میشه
اگه به یکی بگی چقدر خوشگل شدی دنیاش
قشنگ تر میشه
و از همه مهم تر اگه تو مهربون بمونی تو نسبت به بقیه قشنگ تر میشی...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند لحظه #آرامش
ᴬ ᶠᵉʷ ᵐᵒᵐᵉⁿᵗˢ ᵒᶠ ᵖᵉᵃᶜᵉ
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🌺یکی پول داره سلامتی نداره ...
🌺یکی پول نداره سلامتی داره ...
🌺یکی پول نداره وسلامتی هم نداره
🌺یکی پول داره سلامتیم داره
آسایشم داره ولی آرامش نداره ....
♦️عجب کلاف در هم پیچیده اي
🌺قدر داشته هات رو بدون
و روى نداشته هات كار کن...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🍁در این شب زیبای زمستانی
💫از خدای مهربان
🍂براتون
💫یک حس قشنگ
🍁یک شـادی بی دلیل
💫یک نفس عطر خـدا
🍂یک دنیـا آرزوهای خوب
💫و آرامش خواستـارم
🍂شبتون بخیر
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫
🌷🤍دوشنبه تون عالی و بینظیر
❄️✨و پراز افکار مثبت
☃️✨امـروزتون شـاد
🌷✨لحظه هاتون قشنگ
❄️✨زندگیتون پر برکت
☃️✨عاقبتتون تابناک
🌷✨دستاتون سرشاراز نعمت
❄️✨و روزگارتون پراز موفقیت باشه
☃️✨امــروزتون زیبـا
🌷🤍و در پنـاه خـدای خوبی ها
#صبح_بخیر
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫
نیایش صبحگاهی 🤍
🤍خدای مهربان من
✨میدانی که چقدر به رحمت تو
❄️امیـد بسته ایم
✨و چقدر آرام میشویم از اینکه تو
❄️و مهربانی و لطفتت را
✨همیشه در جان لحظاتمان
❄️احساس می کنیم ...
✨حس داشتنت ، حس بودنت ،
❄️حس حضورت ،
✨در تار و پود لحظاتمان جاریست
❄️و چقدر با تو خوشبختیم..
✨و چقدر با تو ای خدای مهربانم
❄️پر از آرامشیم،
✨الهــی،
❄️خانـواده و دوستانـم را از
✨خطرات و بیماریها محفوظ بدار و
❄️این آرامش را برایمان ابدی گردان.
#نیایش_صبحگاهی
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
💫
هیچ کس
تو را در غل و زنجیر نمیکند،
بلکه از ناآگاهی خود توست.
پس آگاه باش،
همین آگاهی برای رهایی از اسارت و بردگی کافیست.
آزادی طبعیت توست.
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
💫
اگه بهت گفتن؛
رویاهات دست نیافتنیه...
بهشون بگو؛ افکار تو قدشون کوتاهه!
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_چهل_هفت
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
رضا خیلی ریلکس گفت:من الان کار دارم که اینجا هستم تا ببینیم چی میشه؟؟؟
جوابی نگرفتم ولی ادامه هم ندادم…بعدش رضا گفت:آخیش….بالاخره تنها شدیم،(سانسور)…. گریه میکردم….رضاگفت:چرا گریه میکنی؟؟؟من پای کارم وایستادم و پشتت هستم……الان که بهتر شد دیگه کسی مانع ما نمیشه،مطمئن باش عقدت میکنم،اینقدر قربون صدقه ام رفت که توی خوابم برد…به همین راحتی از دنیای دخترونگی خداحافظی کردم و کلی اما و اگر و ای کاش توی ذهنم بود که به جایی نمیرسید..صبح که بیدار شدم باز هم رضا کنارم نبود.از لای در دیدم که با اهل خونه درحال صبحونه خوردنه.خجالت میکشیدم برم بیرون چون تصور میکردم الان همه به من نگاه میکنند اما وقتی رفتم بیرون نگاههاشون با دیروز هیچ فرقی نداشت..اون خانم مسن (اختر)برام چایی ریخت…رضا بهم نگاه کرد و لبخند زد ولی چیزی نگفت….بعداز صبحونه هر کی رفت دنبال کارش…..
ادامه در پارت بعدی 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
❣كل جهان به تو عشق ميورزد.
مهم نيست چقدر اشتباه كرده ای،
مهم نيست كجای زندگی هستی،
مهم نيست در مورد خودت چه کردهای،
كائنات تو را تا ابديت دوست دارد.
عاشق خودت باش
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
🌷عادت هایى كه معجزه می کند :🌷
🌸با ملايمت سخن بگویيد ، عمیق نفس بكشيد
🌸شیک لباس بپوشيد ، صبورانه كار كنيد
🌸مودبانه رفتار كنيد
🌸همواره مقداری پس انداز كنيد
🌸عاقلانه غذا بخوريد ، کافی بخوابيد
🌸جسور عمل كنيد ، خلاق بينديشيد
🌸صادقانه عشق بورزید ، هوشمندانه خرج كنيد
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا
گاه کنارت
در خیابان قدم میزند
و درست وقتی
مثل کودکی بی تاب
میخ کوب یک رویای گران قیمت
پشت ویترین دنیا شده ای
دست روی شانه ات میگذارد
و آهسته
زمزمه میکند که :
برایت می خرمش !
و کمی بعد ...
دلت می خواهد
لی لی کنان برگردی خانه
برقصی اصلا ... آن شوق بسیار را برایت آرزو می کنم .
#لیلا_مومنی
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_چهل_هشت
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
رضا گفت:من با حسن بیرون کار دارم تو هم میتونی با عفت بری بازار…خواستم بگم پس کی عقد میکنیم اما رضامنتظر نموند و رفت…توی خودم بودم که عفت گفت:پاشو شیرین،پاشو بریم بازار…بلند شدم و بعداز حاضر شدن باهم رفتیم…توی مسیر بازار بیشتر از من عفت کنجکاو بود و مدام از من سوال میکرد ،طوری که جواب یه سوال رو نداده یه سوال دیگه میپرسید انگار که یه فرصتی بهش دست داده و میخواست تمام سوالاتشو بپرسه…حس کردم عفت خیلی چیزها در مورد رضا میدونه که من بی خبرم..،..اما بخاطر اینکه رضا ناراحت نشه هیچی ازش نپرسیدم…غروب که شد بالاخره با رضا تنها شدم و گفتم:رضا…!!با وضعی که بین ما پیش اومده بهتره زودتر عقد کنیم…رضا خندید و گفت:مشکل تو چهار تا کلمه عربیه..؟؟ااینو گفت و شروع کرد به مسخره بازی و گفتن جملات عجیب و غریب که البته اول همه ی کلمات ال اضافه میکرد و همین باعث خنده ام شد و با خنده گفتم:منظورم این نیست،،،بالاخره باید یه جا ثبت بشه که ما زن و شوهریم……
ادامه در پارت بعدی 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
💫
زندگی سخت نیست ، غم سختش میکند
دل ها تنگ نیست انتظار تنگش میکند
عشق قشنگ است دروغ زشتش میکند
دل هیچکس از سنگ نیست
روزگار سنگش میکند
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
گاهی ارزش واقعی یک لحظه را
تا زمانی که به یک خاطره
تبدیل نشود ، نمیفهمی ...
و چقدر دردناک است
این جمله :
" یادش بخیر ..."
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
🌹🍃
ساحل دلت را به خـدا بسپار...
خودش قشنگ ترین قایق را برایت
می فرستد...🌹🍃
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بجای تماشای پنجره زندگی دیگران ازڪتاب عمرت لذت ببر
داشتههایت را جلوی چشمانت قاب بگیر
و برای نداشتههایت تلاش ڪن
حسرت باغچه دیگران را نخوردرعوض باغبان دنیای خودت باش
📍آلاسکا
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
🎖یکی از اصول اساسی موفقیت🎖
🔺میخواهی موفق شوی؟
🔅 برای موفقیت دیگران تلاش کن، خودت موفق خواهی شد 🔅
مگر نشنیده ای قدیمی ها گفتند کار دنیا برعکس است.
💎به دیگران کمک کن به موفقیت برسند،بی شک موفق خواهی شد
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_پنجاه
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
یک ساعت گذشت و دو تا اقا اومدند و با رضا مشغول صحبت شدند البته چون به زبون محلی حرف میزدند اصلا متوجه نشدم راجع به چی حرف میزنند فقط اسم شهرهارو مثل تهران و تبریز رو متوجه شدم…جلسه و حرفشون خیلی طولانی شد و من مجبور شدم رفتم اتاق و خوابیدم…نمیدونم چند ساعت گذشت که یهو از خواب پریدم و دیدم رضا نیست…بلند شدم و اروم در رو باز کردم و چند بار گفتم:رضاااا….رضاااا.ما جوابی نشنیدم،چون سرویس بهداشتی بیرون توی حیاط بود رفتم اونجا که دیدم چراغ انباری انتهای حیاط روشنه…با خودم گفتم:نکنه رضا اونجاست و کاری میکنه که من متوجه نشم؟با این افکار رفتم سمت انباری……خشکم زده بود و از ترس نمیتونستم قدم بردار….با استرس چند قدم برداشتم که یهو هیکل رضا جلوی روم ظاهر شد…پشت سرش عفت با موهای ژولیده اومد بیرون…رضا تا منو دید دست پیش گرفت تا پس نیفته و گفت:تو اینجا چیکار میکنی؟جوابی نداده بودم که عفت خیلی عادی رفت سمت ساختمون تا مثلا مارو تنها بزاره…..
ادامه در پارت بعدی 👎
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
تا تلاشی نکنی چیزی تغییر نمی کنه...
فکرتو خالی از افکار منفی و نمی تونمها کن
ببین به چه چیزی علاقه داری،
از پس چه کاری برمیای،
جایی که زندگی می کنی چه چیز تازه ای نیاز داره
که اکنون نداره و جاش خالیه،
هر ایده ای داری رو عملی کن و پیش برو...
فراموش نکن همه افراد موفق یه روزی
از خیلی خیلی کم شروع کردن
تا شدن افراد بزرگ امروز
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_پنجاه_یک
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
رضا دستمو گرفت و گفت:بیا بریم بخوابیم…شاکی دستشو پس زدم و گفتم:شما اینجا چه غلطی میکردید؟؟؟رضا گفت:هیس.بیا بریم بهت میگم…باهم رفتیم توی اتاق و نشستم روی رختخواب…..اما رضا اصلا به روی خودش نیاورد و ریلکس دراز کشید…عصبی گفتم:خب….؟رضا گفت:خب که چی؟؟گفتم:با عفت توی انباری چیکار میکردید؟رضا نشست و خیلی پررو و بدون ترس و رودرواسی گفت:معمولا یه زن و مرد توی یه جای خلوت و تاریک چیکار میکنند؟؟اینو گفت و غش غش خندید..گفتم:خیلی کثیفی رضا…من بهت اعتماد کردم…رضا گفت:خب….حالا چیه مگه؟؟؟نه که خودت مریم مقدسی.!دختره ی خراب !بگیر بتمرگ که خوابم میاد،..صبح هزار تا کار دارم..رضا دراز کشید و پشت به من کرد و خوابید..از اون شب به بعد دیگه روی رضا و عفت باز شد و بدون هیچ ترس و واهمه ایی باهم شوخیهای زننده میکردند و میخندیدند..یه روز که از رفتار و اخلاق رضا خسته شده بودم وقتی خونه نبود با لجبازی لباس پوشیدم و یه کم به خودم رسیدم و اماده شدم تا برم بیرون و قدم بزنم که عفت جلومو گرفت و گفت:کجا میخواهی بری؟؟گفتم:به تو چه؟میخواهم برم بیرون بگردم……
ادامه در پارت بعدی 👇