خوشبختی دیگران،
از خوشبختی ما کم نمیکند...
وثروت آنان رزق ما را کم نمیکند.
و صحت آنان هرگز
سلامتی ما را نمی گیرد.،
پس آرزو کنیم
برای دیگران آنچه را که
آرزو میکنیم برای خودمان
امضای خدا پای تمام
آرزوهای قشنگتون❤️
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
یکی گفت : چه دنیای بدی
گلها هم خار دارند.
دیگری گفت : چه دنیای خوبی
حتی شاخه های پرخار هم گل دارند.
عظمت در نگاه است
نه در چیزی که می نگریم!
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_توحید
#ناامیدی_ممنوع
#پارت_بیست_نه
من توحید هستم…..متولد سال ۴۳یکی از روستاهای شمالی کشورمون…….
با خودم گفتم:اینا از من بیشتر عجله دارند.حتما به خاطر اتفاقی که سر خواستگار قبلی پیش اورده بودم میترسند دوباره اون اتاق بیفته و جن سر برسه…البته شنیده بودم که یه عده بعداز اون اتفاق به هما دختر جنی میگفتند.من از این حرف وحدیث خوشحال بودم چون کسی جرأت نمیکرد برای خواستگاری پا پیش بزاره و این به نفع من بود،داخل خونه شدیم و خدارو شکر خواستگاری به خوبی برگزار شد…..هما خواستگار زیاد داشت چون خانواده ی خیلی خوبی بودند و مش قدرت رو همه میشناختند و حتی توی خیلی از مسائل باهاش مشورت میکردند اما کار اون شب من باعث شده بود مردم فکر کنند بیچاره هما جنی هست ……مادرش نگران بود که دخترش روی دستشون بمونه برای همین وقتی بابا راجع خواستگاری با مش قدرت حرف زده بود خیلی زود و خوشحال استقبال کرده بود…خلاصه خواستگاری ما بخوبی انجام شد و من از خوشحالی پدر و مادر هما مطمئن بودم که جوابشون مثبته مخصوصا که بابا رو خوب میشناختند و احترام خاصی بهش قائل بودند….
ادامه در پارت بعدی 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
زندگی به امواج دریا می ماند
چیز های را می آورد در حالی که
چیز های دیگری را با خود میبرد..
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
صفر باش...
همان دایرهی ساده و خالی!
که با حضورش رو به روی هر عددی؛
آن را تا دهها و صدها برابر
ارزش میبخشد...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
اندیشیدن به پایانِ راه کاری بیهوده است.
وظیفه تو فقط اندیشیدن به نخستین گامی است که برمیداری.
ادامهاش خودبهخود میآید.
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_توحید
#ناامیدی_ممنوع
#پارت_سی
من توحید هستم…..متولد سال ۴۳یکی از روستاهای شمالی کشورمون…….
اون شب هما یه پیراهن قرمز چین چینی پوشیده بود با یه چارقد سفید..لپهای هما هماهنگ با رنگ لباسش شده بود و زیبایی خاصی بهش داده بود،هما واقعا گل سرسبد مجلس بود چون وقتی با سینی چای اومد توی اتاق لبخند رضایت مامان و بابارو توی چهره اشون دیدم…زن داداشاهام زیرزیرکی نگاه میکردند و بهمدیگه چشم و ابرو میومدند…معلوم بود حسادت میکردند چون عشق من ازشون خیلی سرتر بود…همون شب خواستگاری روز و تاریخ عقد رو مشخص کردند و قرار شد یکماه بعد عقد کنیم…ته دلم خداروشکر کردم که همه چی به خوبی و خوشی داشت پیش میرفت،،در عرض اون یکماه تدارک عقد رو دیدیم و برای خرید با هما و خانواده اش راهی شهر شدیم ..از اینکه داشتم براش خرید میکردم روی ابرها بود و دلم میخواست هر چی دوست داره و دست میزاره روش حتما براش بخرم…اما هما بقدری نجیب و مهربون بود که حتی اختیار خرید رو هم به بزرگترا سپرد و هر وسیله و لباسی رو که بزرگترا انتخاب میکردند اون هم موافقت میکرد……
ادامه در پارت بعدی 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲💌 خدایاشکرت
برای فرصتهایی که
بهمون میدی
تا اشتباهاتمون رو جبران کنیم
#خدایاشکرت
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
خدایا ذهن مان را لبریز آرامش کن
سد مشکلاتمان را بشکن
و فراوانی را در زندگیمان جاری کن
ما را بندگان شاکر قرار ده نه شاکی.
آمین🤍
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_توحید
#ناامیدی_ممنوع
#پارت_سی_یک
من توحید هستم…..متولد سال ۴۳یکی از روستاهای شمالی کشورمون…….
هیچ وقت تاریخ و روز عقدمونو فراموش نمیکنم….اول تیر ماه سال۶۳ توی خونه ی پدر هما مراسم برگزار شد…وقتی عاقد خطبه رو خوند و هما با ناز بله رو گفت احساس کردم خوشبخترین مرد روی زمین هستم و دیگه از خدا هیچی نمیخواهم….عاقد که رفت کل دختر و پسرای فامیل ریختند وسط و خوشحالی کردند و رقصیدند…من کنار هما حس قدرت میکردم و از اینکه تونسته بودم هما رو مال خودم کنم غرور خاصی داشتم،خیلی زود غروب شد و مهمونا کم کم رفتند.خانواده ی من هم خداحافظی کردند و رفتند آخه رسم ما این بود که دوماد روز عقد خونه ی پدر عروس بمونه برای همین بابا بهم چشمک زد و گفت :تو بمون!!ما رفتیم…با باز و بسته کردن چشمهام حرف بابا رو تایید کردم و موندم کنار هما…حس راحتی نداشتم آخه هنوز خونه ی مش قدرت کلی از فامیلاشون بودند و قرار بود شام بمونند…اون لحظه خیلی معذب شدم و توی اون جمع حس غریبی کردم…هما هم چون خجالت میکشید از کنارم بلند شد و رفت کنار خانمها و من تنها و غریب یه گوشه موندم…..
ادامه در پارت بعدی 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
موفقیت اتفاقی است که
در انتها رخ می دهد،
نه در ابتدا ...
آنهایی که انتظار دارند
از همان ابتدا
موفقیت آنها تضمین شود،
معنای موفقیت را نمی دانند.
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_توحید
#ناامیدی_ممنوع
#پارت_سی_دو
من توحید هستم…..متولد سال ۴۳یکی از روستاهای شمالی کشورمون…….
آخر شب دیدم خاله ها ی هما با مامانش منو نگاه میکنند و درگوشی حرف میزنند،با خودم گفتم:یعنی چی میگند؟؟؟نکنه حرف وحدیثی در اومده؟؟یهو مادر هما بلند شد و رفت داخل یکی از اتاقها…از لای در دیدم که یه رختخوابی رو اونجا پهن کرد….یه بالشت و لحاف با روکش مخمل قرمز هم گذاشت….مونده بودم چرا یه دست رختخواب پهن کرده؟؟یعنی کی میخواهد اونجا بخوابه….توی همین فکرا بودم که مادر هما بسمتم اومد و گفت:پسرم!!جای خوابتو اماده کردم ،،میتونی بری اونجا استراحت کنی…به اتاق رفتم و بی حال و بی حوصله کت و شلوارمو دراوردم و لباس راحتی که اونجا برام گذاشته بودند رو پوشیدم و خیره شدم به رختخواب پهن شده….همینطور که گوشه ی اتاق نشسته بودم و نگاه میکردم یهو در زدندخودمو جمع وجور کردم و گفتم:بفرمایید…در باز شد و هما با لپهای گل انداخته وارد اتاق شد….یه لحظه خوشحال شدم که با ورود .مادرش پشت سرش حالم گرفته شد…تا مادرشو دیدم سریع از جام بلند شدم و ایستادم……مامان هما اومد جلو و دست منو و هما رو گرفت و دست مارو روی هم گذاشت و گفت:خوشبخت بشید…..
ادامه در پارت بعدی 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
اگر رویِ اخلاق حساس نباشیم،
بدونِ شک به حقالناس ختم خواهد شد.
اخلاقِ خوب
ضامنِ آلوده نشدن به حقالناسه.
🌙 شب بخیر🌹
#شب_بخیر
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🌹 ســـلام صبح زیباتون بخیر 🌹
🌸شنبه تون
✨پر از مهربانی
🌸روزگارتون پر از امید
✨دنیاتون پر از محبت
🌸رزق تون پر از برکت
✨لحظه هاتون پر از شادی
🌸عشق هاتون پر از پاکی و
✨زندگیتون پر از آرامش باشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
✨نیایش صبحگاهی🌸🍃
🌸ﺧﺪﺍﯾﺎ ﮔﻮﺷﻪ ﭼﺸﻤﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ
✨تا ﻫﺮ ﺭﻧﺠﯽ ﺑﻪ ﺭﺣﻤﺖ
🌸ﻫﺮ ﻏﺼﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺷﺎﺩﯼ
✨ﻫﺮ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ
🌸ﻫﺮ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﯼ ﺑﻪ آﺳﺎﯾﺶ ﻭآﺳﺎﻧﯽ
✨ﻫﺮ ﻓﺮﺍﻗﯽ ﺑﻪ ﻭﺻﻞ
🌸ﻫﺮ ﻗﻬﺮﯼ ﺑﻪ آﺷﺘﯽ
✨ﻫﺮ ﺯﺷﺘﯽ ﺑﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ
🌸ﻫﺮ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺑﻪ ﻧﻮﺭ
✨ﻫﺮ ﻧﺎﻣﻤﮑﻨﯽ ﺑﻪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﻮﺩ
🌸ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﻭ
✨ﻫﺴﺘﯿﻤﺎﻥ و آﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ غرق
🌸ﻣﺤﺒﺖ ﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﮔﺮﺕ ﺑﻔﺮﻣﺎ
✨ #الهی_آمین🙏🏻
.
سه چیز در زندگی هست
که دیگر نمی توانید
به دستش بیاورید:
کلمات بعد از گفته شدن
لحظه ها بعد از ازدست دادن
زمان بعد از سپری شدن...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
چه قدر خوبه ڪه
بعضی آدمای خوب
بدون اینڪه خودت بفهمی
توی زندگیت ظاهر میشن
و زندگیت رو تغییر میدن
اون وقته ڪه میفهمی
خدا خیلی وقته جواب دعاهاتو
با فرستادن بنده هاش داده
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
خوشبختی هیچ ربطی به ثروت نداره!
آدماى مثبت، هرجا باشن و با هر شرایط
و هر دلخوشیِ بزرگ یا کوچيکی،🍂
حالِ لحظه هاشون خوبه
خودتون رو گول نزنین،
زندگیِ مدرن و لاکچری بهانه است ،
خیلي ها حسرتِ همین
شادی هایِ نقلی و ساده رو دارن...🍂
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_توحید
#ناامیدی_ممنوع
#پارت_سی_سه
من توحید هستم…..متولد سال ۴۳یکی از روستاهای شمالی کشورمون…….
از اون شب دیگه یا هما خونه ی ما بود یا من خونه ی اونا،زمان جنگ بود و برای جبهه نیرو میخواستند و چون من عاشق ایران بودم چهار ماه بعداز عقدمون داوطلب عازم جبهه شدم،دوری از هما برامخیلی سخت بود ..اون هم بیشتر از من بی تابی میکرد ولی دفاع از کشور از نظر من دفاع از ناموس بود و باید تحمل میکردم.هر ۴۰روز یکبار ،،یکهفته مرخصی میومدم و خانواده و هما رو میدیدم و برمیگشتم.بالاخره سال ۶۵منو هما به اصرار پدر هما عروسی کردیم و مثل برادرام توی یکی از اتاقهای خونه ی بابا زندگی مشترکمون شروع شد…شش سال گذشت…در طول این شش سال خدا بهم یه دختر و یه پسر داده بود و سومی هم تو راه بود.برادرام هم هر کدوم ۲-۳تا بچه داشتند اما تهمینه یه دونه بچه داشت و طفلک دیگه نتونسته بود باردار بشه،خیلی دوا ودرمون کرد ولی نتونست یه بچه دیگه بیاره بگذریم….من از زندگیم راضی بودم و در آمد کشاورزی هم خوب بود و کلی پس انداز کرده بودم تا زودتر یه خونه بسازم و مستقل بشم…..برادرام هم در حال ساخت خونه برای خودشون بودند………..
ادامه در پارت بعدی 👇
🔻
هرچقدر از لحاظ ارتعاشی در سطح بالایی قرار بگیریم به مدارهای بالاتر صعود میکنیم یعنی از جایگاهی که هستیم به جایگاه بالاتر میرسیم.
✅توجه مثبت
✅ گفتن جمله تاکیدی
✅ تجسم کردن
✅ احساس خوب را در خود پروش دادن
✅ شکرگزاری
🍃 همه این موارد از لحاظ ارتعاشی ما رو در سطح بالا قرار میدهد و هر چه اینها قویتر باشد ارتعاش ما نیز قویتر میشود و طبیعتا زودتر به خواسته مان میرسیم در این مسیر هیچوقت ناامید نشوید
🍃 چون نتیجه را در اوایل ارتعاش نمیبینیم دلیل بر انجام نگرفتن آن هدف و خواسته نیست درست مثل جوانه ای که زیر زمین در حال رشد است ما سطح زمین را میبینیم ومیگوییم بی فایده است
🍃 اینهمه تابش خورشید ، آب اکسیژن اثری ندارد ولی در داخل زمین کار در حال انجام گرفتن است
🍃 فقط باید صبوری کنیم تا در زمان خودش جوانه ما از زیر خاک بیرون بزند
🍃 در هر صورت ندیدن نتیجه دلیل بر نبود نتیجه نیست پس ایمان داشته باشید که آرزوی شما به انجام خواهد رسید
🍃 یادتان باشد مضطرب نشوید و جز موفقیت چیز دیگری نبینید.اضطراب سطع ارتعاش را پایین میاورد و نشان از عدم اعتماد به جهان هستی است.
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_توحید
#ناامیدی_ممنوع
#پارت_سی_چهار
من توحید هستم…..متولد سال ۴۳یکی از روستاهای شمالی کشورمون…….
همیشه غروب با دست و پای گلی و لباسهای عرق کرده از زمینهای کشاورزی برمیگشتم خونه(کار کشاورزی واقعا سخت و طاقت فرساست) و تا از در حیاط وارد میشدم دختر و پسرم با سرعت می دویدند سمت من….خیلی ذوق داشتم و بچه هامو میپرستیدم…خلاصه بچه ی سوم هم بدنیا اومد و خدا بهم یه دختر خوشگل و ظریفی داد….اسمشو لعیا گذاشتیم اما نمیدونم چرا لعیا اروم و قرار نداشت و همش گریه میکرد….مادرامو به هما میگفتند:حتما سردی میخوری و بچه سردیش میشه…چایی نبات بخور تا شیرت گرم شه….یه سره دست هما چایی نبات بود تا شاید گریه های لعیا کمتر بشه اما کار ساز نبود و گریه امون بچه رو بریده بود..،تصمیم گرفتیم ببریم شهر پیش دکتر… هر دکتری بردیم متوجه ی درد این بچه نشدند و همچنان در حال گریه کردن بود….گذشت و لعیا یک ماهه شد….یه روز اینقدر گریه کرد و کرد تا کبود شد..بقدری از حال بچه ناراحت شدم که زود به هما گفتم:بلند شو….بلندشو …..حاضر شو که بچه هلاک شد…..باید ببریمش تهران پیش دکتر…..،…
ادامه در پارت بعدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهانه های سپاسگزاری ،
در تمام لحظات زندگیمان وجود دارند.
تنها کافیست نگاهمان را تغییر دهیم تا
آنها را بهتر ببینیم...
#کانالانگیزشی
#کانال_انرژی_مثبت
#رمز_موفقیت
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بابت آرزوهایی که محقق نشدند بی تابی نکنید؛
گاهی خدا بوسیله ی همین محقق نکردن آرزوها، جلوی مصیبت های بعد از آن را می گیرد.
#امیدواری
#مثبت_اندیشی
#زندگی_بهتر
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir