فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موزیڪویدیو #علی_اصغر یا
#littel_Ali🍃✨
بہزبانانگلیسےدࢪوصفمظلومیٺ
حضرٺعلےاصغࢪسلامـاللّٰہعلیہ🍃✨
⋮❥|@GHELICH_IR•🌥🍒•
little_ali.mp3
12.37M
موزیڪ #علی_اصغر یاهمان
#little_Ali
بہزبانانگلیسےدࢪوصفمظلومیٺ
حضرٺعلےاصغࢪسلامـاللّٰہعلیہ🍃✨
⋮❥|@GHELICH_IR•🌥🍒•
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
از اونجایيڪهطرف سخنتوݩ با طرفداراسټ، من پاسخی نمیدم، فقط چوݩ جواݕسلام واجبہ،،، سلام! :)🍊
[…~•°🎼•°~…]
در راستاۍ این حرف دوستموݩ، تصمیم گرفتیم بنر معرفی کانآݪ رو در اختیارتوݩ قرار بدیم تا راحتتر بتونین اینکارو انجام بدین! :)🌿💛🎤
🎼 @GHELICH_IR
۞﷽۞
+سلام.خوبی؟ خواننده ای رو میشناسی که مداح و قارےباشه؟بیت رهبری رفته باشه؟
_نع😳
+برای همدلی با مردم آمریکاوسیاهپوستان✌️🏿✊🏿،آهنگ ش رو بهشون تقدیم کرده باشه؟
_نع😳😳
+کارهای ارزشی و مذهبے بخونه؟
_نع😳😳😳
+هرسال نذر اربعینی اش،یه آهنگ امام حسینی باشه؟
_نع😳😳😳😳
واقعا نمیشناسی؟نمیدونی دارم از کی حرف میزنم؟
_نع بابا،این کیه که انقدر باحال و خوبه؟
+ #علی_اکبر_قلیچ رو میگم☺😉
_واقعا راست میگی؟😍چه عالی!🤩چجوری بهتربشناسمش؟😎😃🧐
+بیا توکانالی که بهت میگم،همه ی آهنگ ها🎧🎼واجراهاش🎤وفیلم ها🎬 وپستها واستوری هاشو میزاریم تو کانال،دیرنکنیاااا اگه نیای از دستت رفته. تازه باباش هم تازه شهید شده😔😞
_ اِ واقعا،خدارحمتش کنه 😔باشه باشه الان میام😌😉
https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
+اینم لینکش👆👆👆👆،بدو زود جوین بده😉🌿💫🍃✨
17.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
『 🌿 』
.
.
- ما الذي قالتهُ عيناكَ لقلبي فأجابا؟!!
+چشمانتوباقلبم چھگفتندڪھاینگونھ پذیرفت؟!.((:🌿
.
🎤 @GHELICH_IR
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
#رماݩدختربسیجی #پارٺ 29 صبح روز چهارشنبه زودتر از هر روز از خواب بیدار شدم و به شرکت رفتم. اون روز
#رماݩدختربسیجی
#پارٺ 30
با تعجب نگاهش کردم و پرسیدم:"این چیه؟"
+من سیستم اتاق آقای سهرابی که سیستمسهای اتاق حسابداری بهش متصلن رو بررسی کردم و شماره حسابی رو که پول بهش واریز شده رو در آوردم.
کاغذ رو به دست گرفتم و نگاهی به شماره حساب انداختم و گفتم:"خب این برای کدوم بخشه؟"
+بهتره خودتون ببینید این یه شمارهی جدیده و برای اولین بار وارد سیستم شده.
برای اینکه بفهمم شماره حساب متعلق به کیه گوشیم رو در آوردم و از طریق همراه بانک مبلغی رو به همون شماره پول واریز کردم که با دیدن اسم آرام محمدی به عنوان نام صاحب شماره حساب چشمام تا آخرین حد ممکن باز شد و با تعجب به اسمش خیره شدم......
برای اینکه مطمئن بشم اشتباه نشده چند بار دیگر هم اینکار رو تکرار کردم و با تعجب رو به اکبری که روبه روم وایستاده بود گفتم:" این غیر ممکنه!!..."
+راستش منم اول که اسمش رو دیدم باورم نشد و برای همین هم فقط شماره حساب رو بهتون دادم تا خودتون ببینید.
با عصبانیت میز رو دور زدم و به سمت اتاق پرهام پاتند کردم و وارد اتاقش شدم و پشت سیستم نشستم و خودم همه چی رو چک کردم
با تعجب و عصبانیت به اسم آرام توی مانیتور کامپیوتر روی میز پرهام خیره بودم و باورم نمیکردم که آرام همچین کاری رو کرده باشه...
روبه اکبری که به دنبالم به اتاق پرهام اومده بود گفتم:"تو مطمئنی این درسته؟!"
+من نمیدونم آقا..
داد زدم:"پس تو چی میدونی؟!"
+من سیستم خانم محمدی رو هم بررسی کردم تاریخ وساعت انتقال پول یکیه فقط توی سیستم ایشون شماره حساب مقصد و اسم دارندهی حساب مشخص نیست.
-یعنی میخوای بگی خودش شماره حساب رو پاک کرده؟
+ممکنه...به نظر میاد خبر نداشته همهی سیستما به این سیستم اصلی متصلن.
سرم رو پایین انداختم و گفتم:"صداش کن بیاد اینجا."
+ولی آقا ممکنه اشتباه...
سرش داد زدم گفتم:"صداش بزن بیاد!!"
اکبری بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد و چند دقیقه بعد آرام با نگرانی وارد اتاق شد و روبه روم وایستاد.
به قدری عصبانی بودم که دلم میخواستم با دست خودم خفهاش کنم، ولی سعی کردم عصبانیتم رو کنترل کنم و بهش نگاه کردم وگفتم:"بیا جلوتر."
با تعلل دو قدم جلو اومد که گفتم:"چرا شماره حساب مقصد از روی سیستمت پاک شده؟"
+ن...نمیدونم!
به چشمای نگرانش خیره شدم و گفتم:" بیا اینجا تا بفهمی چرا."
از جاش تکون نخورد که داد زدم:"گفتم بیا جلوتر!!"
چند قدم جلوتر اومد و من تونستم جمعیت کنجکاو جمع شده توی سالن رو ببینم
به مانیتور کامپیوتر اشاره کردم و گفتم:" بخونش!"
به مانیتور خیره شد و من به صورت اون زل زدم و دیدم که ناگهان حلقهی چشماش گشاد شد و رنگ صورتش پرید.
دستش رو به عنوان تکیهگاهش روی میز گذاشت و با فاصلهی کمی که ازم داشت به صورتم خیره شد و با تته پته گفت:"این.. این درست نیست..این..."
روی پام وایستادم و گفتم:" این کاملا درسته و چیزی که درست نیست کار توئه! تو با خودت چی فکر کردی؟! که اینجا هر غلطی دلت خواست میتونی بکنی و هیچ کس هم کاری به کارت نداشته باشه؟؟!"
+منظورتون چیه؟
-منظورم رو خوب میفهمی پس خودت رو به موش مردگی نزن!
+شما میفهمین چی دارین میگین؟ شما میگین من پول رو به حساب خودم ریختم؟؟
سرم رو بهش نزدیک کردم و گفتم:"ما بهش میگیم دزدی..."
+این تهمته! این نوشتهی روی سیستم نمیتونه چیزی رو ثابت کنه.هر کسی میتونه این دادهها رو به سیستم بده!
-کارت پولت کجاست؟
+میخواین چیکار؟
-میخوام ازش موجودی بگیرم.
با شنیدن این حرف خیلی سریع از اتاق خارج شد و چند ثانیه بعد با کیف پول توی دستش برگشت.
دوتا کارت رو از کیفش در آورد و گفت:"من فقط همین دوتا حساب رو دارم میتونین از هر دوتاش موجودی بگیرین."
بدون معطلی اکبری رو صدا زدم و ازش خواستم از یه عابر بانک از کارتی که شماره حسابش با شماره حساب توی سیستم یکیه موجودی بگیره و زود برگرده.
اکبری کارت رو از دستش گرفت و بعد اینکه کارمندا رو به خاطر جمع شدنشون توی سالن سرزنش کرد از شرکت بیرون رفت.
با رفتن اکبری روی صندلی نشستم و منتظر موندم تا برگرده دلم میخواست حسابش خالی و چیزی که توی سیستم ثبت شده بود صحت نداشته باشه.
آرام هم همانطور که دو طرف چادرش رو رها کرده بود بیرمق به دیوار تکیه داد و چشماش رو بست...
✍🏻میم.الف
هدایت شده از یـٰارا '
هزارمرتبہخواندممیاݩقنوت،خداکندڪھنباشدکسۍدُچٰآرکسي↻ :)💔
#بیوگرافي
هدایت شده از 🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
🌿 براۍدسترسيراحتتر افرادۍڪهبراۍخوندن #رماݩدختربسیجی تازه بهجمعماپیوستن...⇩
🍊پارت1
https://eitaa.com/GHELICH_IR/865
🍊پارت10
https://eitaa.com/GHELICH_IR/1037
🍊پارت20
https://eitaa.com/GHELICH_IR/1221
19.7K
_🌿_
آیاخداوندبراۍبندھ اش ڪافۍنیسٺ؟! :)❤️
_زمر۳۶
#قطره_ای_ازدریا
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
[🖤🦋●°]
حاݪ خوݕ؟ :)
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
دݪاستدیگر! گاهی به وسعتآسمانے، تنگِ شہادټ می شود...(:🕊
#بیوگرافي
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
#رماݩدختربسیجی #پارٺ 30 با تعجب نگاهش کردم و پرسیدم:"این چیه؟" +من سیستم اتاق آقای سهرابی که سیستم
#رماݩدختربسیجی
#پارٺ 31
چیزی از رفتن اکبری نگذشت که برگشت و فیشی که موجودی گرفته بود رو به دستم داد.
مبلغ موجودی رو خوندم و فیش رو به طرفش گرفتم و با نیشخند گفتم:"حالا چی میگی؟ نکنه میخوای بگی اینم دروغ و ساختگیه!!؟"
با قدمای بلند خودش رو بهم رسوند و فیش رو از دستم گرفت و بهش نگاه کرد و بعد خوندنش با نگرانی بهم زل زد و گفت:"این غیر ممکنه! این حسابم مدتهاس که خالیه ومن ازش استفاده نمیکنم..."
بهش غریدم:"حالا که ممکن شده!!..."
از جام برخاستم و در حالی که به سمت در میرفتم گفتم:" من کارمند دزد و مظلوم نما نمیخوام خیلی سریع وسایلت رو جمع میکنی و از اینجا میری!!"
با التماس گفت:"تو رو خدا یه لحظه صبر کنین حتما مشکلی پیش اومده..."
به طرفش برگشتم و گفتم:" حالا که دیدی همه چی لو رفته میگی مشکل پیش اومده؟؟! نه خیر خانم! مشکل تویی که قبل انجام کارت به عاقبتش فکر نکردی!..."
+شما حق نداری به من تهمت بزنی و منو دزد خطاب کنی!
به سمتش قدمای بلند برداشتم و سرش داد زدم:" تو به من نمیگی حق دارم یا ندارم؟! از اولش هم ازت خوشم نیومد و حالا چراش رو میفهمم.!!"
به چشمای خیس اشکش خیره شدم و گفتم:"بهت گفته بودم اینجا جای آدمایی مثل تو نیست!!..."
اشکاش روی گونهاش ریخت و بدون هیچ حرفی و با سرعت از کنارم رد و از اتاق خارج شد.
من هم از اتاق خارج شدم و با عصبانیت رو به جمعیت فضول داخل سالن غریدم:" نمایش دیگه تموم شد! شما احتمالا نمیخواین برین سر کارتون!؟؟"
خانم رفاهی که تا اون موقع سر به زیر جلوی در اتاق حسابداری وایستاده بود جلو اومد و خواست چیزی بگه که بهش توپیدم:"خانم رفاهی لطفا احترام خودت رو نگهدار!!"
خانم رفاهی که دید من بیشتر از اونچه که فکر میکنه عصبیم چیزی نگفت و به اتاقشون رفت.
هنوز توی سالن وایستاده بودم که آرام در حالی که کیفش روی دوشش بود از اتاق خارج شد و به سمت در ورودی شرکت رفت، ولی قبل اینکه به در برسه به طرفم برگشت و خواست چیزی بهم بگه که از گفتنش منصرف شد و با چشمای خیس از اشک از شرکت بیرون رفت.
به سمت اتاقم پا تند کردم و با قرار گرفتنم توی اتاق در رو محکم به هم کوبیدم و روی مبل ولو شدم و عصبی چشمام رو با انگشتام مالش دادم...
اگه هر کسی به جای آرام این کار رو میکرد تا این حد عصبی نمیشدم ولی اون با مظلوم نماییش از اعتمادم سوءاستفاده کرده بود...اون هم درست زمانی که دیگه نسبت بهش احساس نفرت نمیکردم و بر عکس اون رو پاک و مبری از هر اشتباهی میدونستم...
به سمت گوشیم که روی میز افتاده بود رفتم و بار دیگه هم شمارهی پرهام رو گرفتم که باز هم گوشیش خاموش بود و جوابم رو نداد.
دیگه فضای خفهی شرکت رو تحمل نکردم و با پوشیدن کتم از شرکت بیرون زدم.
نیاز به چیزی داشتم که عصبانیتم رو سرش خالی کنم و چه چیزی بهتر از کیسه بکس؟
توی ماشینم نشستم و به سمت باشگاه حرکت کردم و تا بعد از ظهر توی باشگاه موندم و به تن بیجون کیسه بکس مشت زدم.
با هر مشتی که زدم چشمای خیس آرام جلوی چشمم کم رنگ و کم رنگتر شد تا اینکه کمی از فکرش در اومدم و با عصبانیت کمتری راهی خونه شدم...
با ورودم به خونه و دیدن بابا که روی مبل کنار شومینه نشسته بود و روزنامه میخوند با سرعت به سمتش رفتم و بعد سلام کردن روبه روش نشستم و با لبخند پیروزمندانهای بهش خیره شدم که ریز نگاهم کرد و پرسید:"ناراحت به نظر میای، چیزی شده؟..."
-ناراحت به نظر نمیام واقعا ناراحتم.
+خب علتش چیه؟
-علتش تو زرد در اومدن نیروی کاری و باهوشیه که شما استخدام کردین!!
بابا نگاهش متعجب شد و پرسید:"منظورت چیه؟؟"
-منظورم اینه که کارمندی که شما استخدام کردی و به خاطرش هم منو تهدید کردی که حق ندارم اخراجش کنم امروز ۱۰۰
تومن پول گمشدهی شرکت توی حساب اون پیدا شد.
+حساب کی؟ آرام؟!
-بله آرام!
+محاله!!
-فعلا که محال ممکن شده...!
+آراد تو میفهمی چی میگی؟!
-آره پدر من میفهمم!...آرام، خانمی که شما این همه ازش تعریف کردی، در کمال ناباوری ۱۰۰ میلیون پول رو به حساب
خودش ریخته و برای رد گم کنی شماره حسابش رو از رو ی سیستم پاک کرده...
+تو خودت با چشمای خودت دیدی که تهمت میزنی؟
-اگه خودم نمیدیدم که باور نمیکردم.
+ولی من مطمئنم اون این کار رو نکرده.
-آخه شما از کجا این همه مطمئنی؟
بابا مکث کرد و بعد کمی فکر کردن گفت:"حتی اگه با چشمای خودت هم دیده باشی باز هم باور نکن! درسته اون پول لازمه ولی کسی نیست که دست به همچین کاری بزنه..."
-پول لازمه؟چرا؟
✍🏻میم.الف
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
#ادیت💛🌿 ↫حُسِیــ♡ـــن↬ ⇠"عَلَیہِالسَلامـ"⇢ 【ٺــاࢪیخروتحــتتأثیࢪقرارࢪدادھ!】 . . . بخشےازسخنان
#ادیت💛🌿
↫حُسِیــ♡ـــن↬
⇠"عَلَیہِالسَلامـ"⇢
【ٺــاࢪیخروتحــتتأثیࢪقرارࢪدادھ!】
⋮❥|@GHELICH_IR•🌥✨•
24.9K
_🌿_
ازرحمٺ خدا ناامیدنشوید؛
ڪہ جزکافر،
هیچ کس از رحمٺش مأیوس نمۍشود! 🍃 :)
_یوسف۸۷
#قطره_ای_ازدریا
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
14.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*ذَلَّت
لِقُدرتِکَ الصِّعاب☁️
دشواری ها
به لطف تو
آسان گردد🌱
بخشی از دعای هفتم صحیفه سجادیه📖
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
#رماݩدختربسیجی #پارٺ 31 چیزی از رفتن اکبری نگذشت که برگشت و فیشی که موجودی گرفته بود رو به دستم داد
#رماݩدختربسیجی
#پارٺ 32
+آره پول لازمه. از حاج صادق شنیدم که برادر آرام پارسال تصادف کرده و پاهاش آسیب دیده..حتی دو باری هم زیر تیغ جراحی رفته و کمی بهتر شده ولی همه چی به جراحی سوم بستگی داره که کامل خوب بشه و بتونه راه بره... پدر آرام برای مخارج دو تا عمل قبلی همهی پساندازش رو داده و حالا برای هزینهی بالای این جراحی پولش کمه و خونهاش رو برای فروش گذاشته...آرام هم فقط به خاطر هزینهی عمل برادرش سر کار اومده...
-خب همین کافیه که بخواد همچین کاری رو بکنه!
+اینو گفتم که بدونی من بیشتر از تو اون و خانوادهاش رو میشناسم و مطمئنم همچین کاری نمیکنه. تو هم دقیق شو ببین مشکل از کجای کاره!
خواستم چیزی بگم که دستش رو به نشانه سکوت بالا برد و من ساکت موندم که از جاش برخاست و ازم دور شد و من هم سرجام روی مبل دراز کشیدم و با گذاشتن ساق دستم روی چشمام چشمام رو بستم....
به آرام شاد و سرحال نمیومد همچین مشکلی داشته باشه.
دیگه نمیدونستم چی درسته و چی رو باید باور کنم....
شدیدا دلم میخواست حرفای بابا درست باشه ولی بازهم آنچه با چشمای خودم دیده بودم آزارم میداد و نمیذاشت خواب به چشمم بیاد...
فرداش که کلا بیحوصله بودم و به شرکت نرفتم ولی به نازی زنگ زدم و خواستم اگه قراری برای اون روز هست رو کنسل کنه و اگه خبری از پرهام شد هم بهم خبر بده.
ولی مدتی از تماسم با نازی نگذشته بود که پرهام خودش بهم زنگ زد که با دیدن اسمش روی صفحهی گوشیم سریع جواب دادم و سرش غر زدم:"پرهام تو هیچ معلوم هست کدوم گوری هستی؟!"
+اول اینکه سلام! دومم اینکه من دو شبه توی بازداشتگاهم و تازه الان آزاد شدم.
-بازداشتگاه برای چی؟!
+پریشب توی مهمونی بودیم که مأمورا ریختن و گرفتنمون تازه همین الان گوشیم رو بهم دادن که با اکبری وتو تماس گرفتم. اکبری بهم گفت که دختره رو چجوری بیرون کردی. بهش گفته بودم سر به سر من نذاره که بد میبینه...
-چه ربطی به تو داره؟؟
+بهت که گفته بودم کاری میکنم که با گریه بزاره و بره.
-پرهام تو چی داری میگی؟! تو که نمیخوای بگی کار تو بوده؟!...
+چرا اتفاقا کار خودم بود!
-پرهام تو چیکار کردی؟!
+هیچی داداش! یه مقدار پول ناقابل رو ریختم به حسابش.
گوشام از چیزی که میشنیدم داغ شد و سرش داد کشیدم:" پرهام تو میدونی چه غلطی کردی و من چجوری اون بیچاره رو بیرون کردم؟!..."
+خودت گفتی یه جوری بیرونش کنم!...حالا چی شده که براش ناراحتی؟؟!
-خفه شو فقط! خفه شو پرهام! آخه نمیتونستی حداقل بهم بگی چه غلطی کردی که آبروی بیچاره رو جلوی بقیه نبرم؟!
+خواستم دیروز بهت بگم که رفتم بازداشتگاه بعدشم نگفتم چون میدونستم بیرونش نمیکنی و من این رو نمیخواستم.
-من که از خدام بود بیرونش کنی، ولی نه اینجوری!...
+نبود آراد دیگه! از خدات نبود که بره! بلکه کلا نمیخواستی بیرونش کنی و فقط داری خودت رو گول میزنی!!
-من که نمیفهمم تو چی میگی. فقط یه چیزی جور کن که به بابا بگی و قضیه رو ماست مالی کنی،...چون اون روی آرام حساسه و به این راحتی با این قضیه کنار نمیاد....
✍🏻میم.الف
﷽📌كاناݪاطلا؏رسانيوطرفداراݧ
📎🇦l¡Akβαr 🇬hel¡ch
خوانندہێارزشيوبینالمللے🤩😎 شاعر🎼 موزێسیڹ🎧 مداح:)🖤
-ممبڕهآۍغریب :)
{ @MashOooGH }
-ارتباطمستقیمباما؛
[ @Bazmi_1384 ]
[ @HASANEIN_IR ]
-درچہارچوݕقۅانیـڹ⛓
[ @zanjirha ]
|●کپیلایۆهاحراماسٺ😑❌
AliAkbarGhelich-Negar-e-Man.mp3
10.54M
|🕊🌿|
اهنگ |●نگارمن●|🎧
با صدای علي اکبر قلیچ :)
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
17.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موزیکویدیو🎥
موسیقی |●نگارمن●|🌿🎧
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
|🕊🌿| اهنگ |●نگارمن●|🎧 با صدای علي اکبر قلیچ :) 🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633
🎬 ترجمہ موزیڪ نگاࢪ من...^-^
به 4 زبان ترڪۍ ؛ عربۍ ؛ فارسۍ ؛ انگلیسۍ
.
.
.
#فارسي👇
تو پاكي مثل دريا
تو شيرين،مثل رويايي
نديده دنيا قبلت
يه جا اين همه زيبايي
گرفتارم اي جان به خال لبت
بنازه خدا به نماز شبت
نگار مني،كه به مكتب نرفت
ولي عالمي تشنه ي مكتبت
جانا،به اسمت قسم
بي تو،ببين بي كسم
جانم،به اخلاق تو
با عشق،به تو مي رسم
🎼صلّ علي المصطفي🎼
🎼صلّ علي آلــــــــــــه🎼
#عربي👇
نَبِيُّ العِشْقِ الأَجْمَلْ .. وَ لَمْ نَعْشَقْ إلاَّهُ
هُـوَ المَبْعُوثُ المُـرْسَلْ .. عَلَيْـهِ صَلَّـى اللهُ
أَتَـى يُلْبِـسُ الـوَرْدَ ثَـوْبَ النَّدى
هُُوَ الشَّمْسُ تَغْزِلُ فَجْرَ الهُدى
رَحــيــمٌ بِأَصْـحَـابِـهِ و الــعِــدا
وَ يَـمْــسَـحُ راسَ اليَـتـيـمِ يَــدا
طَـه .. رَسـولُ الإلـهْ
طَـه .. عَــلِــيٌّ تَــلاهْ
طَـه .. تَسامى عُلاهْ
طَـه .. هَـوانـا تَــلاهْ
🎼صلّ علي المصطفي🎼
🎼صلّ علي آلــــــــــــه🎼
#آذري 👇
سندن آد گلنده
دییرم جان سنه
ای منیم گوزلیم
جانیم قربان سنه
همیشه سنون پرچمون گویده دی
مین ایلدی که آدون دوشوب دیللره
بیابانه باخسان گلستان اولار
صفا وئرمیشن سن قیزیل گوللره
#انگليسي 👇
Wondrous as the ocean
Sweet and scented as a dream
Almost reaching perfection
with a tint of bright beauty you gleam
It's you
You felt for your men
It's you
You presented your love
Your smile...
The miracle you gave
Was sent
From above.
.
.
🌿🎤🍊 @GHELICH_IR