#جرعهای_از_معرفت
💠حاج آقا مجتهدی تهرانی رحمةالله؛
🔸 اگر کسی ذاتاً بخیل باشد باید چه کار کند؟ باید خودش را تربیت کند. ریزش داشته باشد. آرام آرام پول بدهد. این قصه مال چهل سال پیش است: شخصی بخیل بود، سختش میآمد که خمس بدهد. واجب هم بود که خمس بدهد، اما خیلی سختش میآمد. دید چارهای ندارد. کلید گاوصندوق را به شاگردش داد و گفت:
🔸 «دست و پای من را ببند، در گاوصندوق را باز کن، یک میلیون وجوهات بردار و به آیت الله خوانساری بده. هر چه قدر هم که من به تو دشنام و ناسزا گفتم، اعتنا نکن. هر چه گفتم پدرسوخته در گاوصندوق را چرا باز کردی؟ پولها را چرا برمیداری؟ بگو حاج آقا خودت گفتی».
🔸 این شوخی نیست، جدی است. چون این شخص ذاتاً بخیل بود، از طرفی هم شنیده بود که باید خمس هم بدهد. ... شاگرد هم دست و پای او را بست، در گاوصندوق را باز کرد، هر چه به شاگردش بد گفت، او گفت: «آقا خودت گفتی». پولها را برداشت و به آقا داد. اینها که بخیل هستند، راهش این است ...
📚 بدیع الحکمة
🌹قرارگاه منتظران
@Gharargahemontazeran
🌹 #مجردها_بدانند
اگه تو #خواستگاری، طرف مقابلتون (چه دختر، چه پسر) از جواب سوالتون طفره رفت،
همون سوال رو به همون شکل تو جلسات بعدی یا به یه شکل دیگه تو همون جلسه بپرسید،
اگه جواب نداد، بهش بگید که «من جواب سوالمو نگرفتم»...
تو این موارد باید از راه #تحقیق به جواب برسید.
طفره رفتن از سوال، میتونه یه نشانه #هشدار برای شما باشه...
احتمال داره یه مسائلی رو پنهان کنه که بعدا زندگیتون رو تحت تاثیر قرار بده...
#با_مجردها
🌹قرارگاه منتظران
@gharargahemontazeran
قرارگاه منتظران
خاکی که به قیمت جان به دست آمد‼️ ✫⇠#خاکریز_اسارت ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت بیست و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاکی که به قیمت جان به دست آمد‼️
✫⇠#خاکریز_اسارت
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت بیست و پنجم:زندان تک نفره بصره
♻️بالاخره بعد از چند جابجایی و تحمل سختیای مختلف به بصره رسیدیم. آیفا در مقر سپاه هفتم عراق توقف کرد. همون سپاهی که جلادی خوناشام بنام سپهبد ماهر عبدالرشید اونو فرماندهی می کرد. هوا تاریک شده بود. همان دو سرباز، دست و پاهامو گرفتن و مثل یه کیسه گچ انداختن پایین و از بخت بَد با پای زخمی ام خوردم زمین. هر بار مرگ رو با چشمام میدیدم و از خدا تقاضا میکردم خلاصم کنه. دیگه زندگی رو دوست نداشتم و مرگ برام شیرین تر شده بود. از خدا متضرعانه می خواستم زودتر به#شهادت برسم. بعد از دقایقی اومدن، دست و چشمامو باز کردن و مثل قاتلی که ببرنش پای چوبه اعدام، کتفامو گرفتن و با هُل، کتک و تحقیر به اتاقی با دری قلعه مانند بردن و پرتم کردن داخل و بعنوان حسن ختام و خداحافظی دو سه لگد به پشت و پهلوام کوبیدن و در رو بستن و رفتن.
♻️وقتی مطمئن شدم در بسته شده و فعلا کسی نیست. نگاهی به در و دیوار اتاق کردم. فهمیدم این اتاق بازداشتگاه موقت اسرای ایرانیه و آثارِ خونی که روی دیوارا مونده بود ، خون هموطنای منه.گوشه اتاق یک توالت وجود داشت. خدا خدا می کردم آب داشته باشه. خودمو کشوندم سمت توالت. یه شیر آب داخلش بود. شیرو وا کردم خوشبختانه آب داشت. دست و صورتمو شستم و با کف دست سیر آب خوردم. تو اون شرایط یه شیر آب از#گنج_قارون برام با ارزشتر بود. به محضِ خوردن آب از زخمام خونابه جاری شد ، می دونستم آب برام ضرر داره اما اصلا برام مهم نبود. تو سه شبانه روز گذشته غیر از اون قمقمه آب تو خط مقدم آبی نخورده بودم. نمازمو نشسته خوندم و مضطرب و منتظر ، چشم به در دوخته بودم که در ادامه چه خواهد شد!
♻️شب نهم بهمن سال ۶۵ وارد زندان تک نفره ی بصره شدم و تا شب دوازدهم بهمن تنها بودم و در حالیکه ایران غرق شادی جشنای دهه فجر و سالروز ورود امام خمینی(ره) به وطن بود ، من با تنهایی خودم می سوختم و می ساختم. کف اتاق مانند یخچال سرد بود. از شدت سرما کلافه شده بودم و به گوشه ای از اتاق پناه بردم و خودمو مچاله کردم که کمتر از سرما اذیت بشم. نه خبری از لباسِ گرم بود و نه از زیر انداز و غذا و بیمارستان. بعد از ساعاتی که سر درگریبان در افکار و سرنوشتِ خودم غوطه ور بودم و از دردِ زخمام به خودم می پیچیدم ، با سر و صدای زیاد در بزرگ و قلعه مانندِ اتاق باز شد و کشان کشان منو از اتاق بردن بیرون و با کتک و پس گردنی انداختن داخل یه اتاق که کفِش موزائیک بود و همه جای در و دیوارش خونمالی بود و مشخص بود اتاق شکنجه اس و اسرای قبلی رو تو این اتاق کتک کاری و شکنجه کرده بودن...
#رمان
#داستان_دنباله_دار
🌹قرارگاه منتظران
@gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 😍🍎
sarbaz_sefr_148354.mp3
3.14M
گاهی سلام ساده مارا جواب کن 🙏🙏😍
سلام امام مهربانم 😍😍
سلام امام زمانم 😍😍
حق باشماست ذره ای خدمت نکرده ایم 😔
سرباز صفر هم که شده ماراحساب کن 🙏
يابن الحسن 🕊🌸
لحظه ها، تنها پرندگان مهاجری، هستند که هرگز به آشیانه باز نخواهند گشت...
دریابیم لحظه لحظه زندگی را...
#جملات_انگیزشی #انرژی_مثبت #قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
https://eitaa.com/joinchat/2108620998C93025cb80f
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🌟پیامبر مهربانی صلےاللهعلیهوآله: 🌟
بر هر مسلمانی است که هر روز صدقه بدهد عرض شد : کسی که مال ندارد چکارکند ؟حضرت فرمودند: برداشتن چیزهای آسیب رسان از ســر راه صـدقـه است. نشان دادن راه به کسی صدقه است .عیادت بیمــار صدقه است . امر به معروف صدقه است. نهی از منکر صدقـه است. و جـواب سـلام دادن صدقه است .
📚 بحارالانوار ، ج ۷۵ ، ص ۵۰
🌹قرارگاه منتظران
@gharargahemontazeran
*نماز شب*
*هیچ وقت ندیدم نماز شب شهید سلیمانی قطع شود.*
*آنهم نه نماز شبی عادی،*
*نماز شبهای او همیشه با ناله و اشک و اندوه به درگاه خدا بود.*
*من با شهید سلیمانی رفت و آمد داشتم حتی بارها در منزلشان خوابیدم،*
*اتاق مهمانان با اتاق حاج قاسم فاصله داشت*
*اما من با اشکها و صدای نالههای او برای نماز بیدار میشدم.*
*شهید قاسم سلیمانی🌷*
*📙برگرفته از کتاب مالک زمان.
*#نماز_شب التماس دعای فرج*
🌹قرارگاه منتظران
@gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 #درس_اخـــلاق
🔻ما مومن غیر انقلابی نداریم .....
🔻استاد محمد شجاعی
🌹قرارگاه منتظران
@gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 #درس_اخـــلاق
🔻ببینید یک آلودگی چطور میتواند انسان را زمین بزند!!
🔻حجت الاسلام عالی
#قرارگاه_منتظران
@gharargahemontazeran
قرارگاه منتظران
خاکی که به قیمت جان به دست آمد‼️ ✫⇠#خاکریز_اسارت ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت بیست و
خاکی که به قیمت جان به دست آمد‼️
✫⇠#خاکریز_اسارت
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت بیست و ششم:من و ژنرال بعثی
🔰چند لحظه بعد سربازی قوی هیکل و با هیبتی ترسناک وارد شد و بدون اینکه چیزی بپرسه منو زیر ضربات مشت و لگد گرفت و مثل یه توپ به در و دیوار کوبید و به این طرف و اون طرف پرتم می کرد. بعد که خوب بیحال و کوفته شدم و خودش هم خسته شد، زیر کتفامو گرفتن و بُردن اتاقی که پر بود از افسرا و ژنرالای بلند پایه بعثی. منو وسط اتاق رو زمین نشوندن و روبروی من یه ژنرال که از فرماندهان سپاه هفتم عراق بود با هیبتی عجیب و چشمای نافذ، پشت یه میز مجلل نشسته بود و یه نفر مترجم هم که کاملا به فارسی مسلط بود کنار من قرار گرفت و بازجویی شروع شد. ناگفته نمونه با توجه به اینکه حدود دو سال در جبهه های مختلف حضور داشتم و در چندین عملیات شرکت کرده بودم و از طرفی در شهر ایلام تلوزیون عراق براحتی دریافت می شد، با درجات نظامی عراقیا آشنایی داشتم.
🔰ژنرال عراقی رو به من کرد و گفت: اگه بخای دروغ بگی دوباره می فرستمت همون اتاقی که الان بودی و حسابی دوباره شکنجه میشی. تازه فهمیدم اون سرباز قوی هیکل و اون اتاق ترسناک برای زهر چشم گرفتن و به اصطلاح کشتن گربه دم حجله بوده. اون می گفت و مترجم ترجمه می کرد و من جواب می دادم. روشو طرف من کرد و گفت تو نیروی اطلاعات عملیات هستی و برای شناسایی منطقه اومدی که تیر خوردی و اسیر شدی. با توجه به وضعیت اسیر شدنم شک کرده بودن که نیروی اطلاعات عملیات باشم. تهدید می کرد که اگه اقرار نکنی طوری شکنجه میشی که آرزو مرگ بکنی.
🔰واقعاً قضیه داشت به جای باریک و خطرناکی کشیده می شد. معلوم بود از بچه های اطلاعات عملیات دلِ پرخونی داشتن و از طرفی دنبال کسب اطلاعاتی بودن که به دردشون بخوره. البته شک اونا پُر بیراه هم نبود. تو منطقه ای اسیر شده بودم که نسبتا اروم بود و منم با پای خودم وارد محور و جبهه دیگه ای شده بودم که حداقل تو هفته ی گذشته اونجا عملیاتی انجام نشده بود. یه نفر با پای خودش تا نزدیک خط عراق اومده و ناغافل اسیر شده.! منم بودم شک می کردم این آدم باید نیروی گشتی و اطلاعات عملیات باشه. همه اینا می تونست نشانه هایی از یک نیروی اطلاعات عملیاتی باشه که از تیمش جدا شده ، یا راهشو گم کرده و یا بیش از حد فضولی کرده و تا سی، چهل متری خاکریز اومده و نهایتا اسیر شده.
🔰داشت حسابی تهِ دلم خالی می شد. اما واقعیت این نبود و حداقل توی این عملیات من فقط یه نیروی رزمی، تبلیغی بودم که بعنوان روحانی به گردان فتح معرفی شدم و هفت، هشت روز بعدش با اون وضعیت به اسارت در اومدم...
#رمان
#داستان_دنباله_دار
🌹قرارگاه منتظران
@gharargahemontazeran