eitaa logo
قرارگاه منتظران
490 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
69 فایل
موکب قرارگاه منتظران (جمعی از خادمان صحن حضرت زهرا سلام الله علیها) که هرساله اربعین در نجف اشرف خدمت می‌کنند.😍 شمارا باحال وهوای آن بهشت برین وفعالیت هاو خدماتشان در ایران آشنا می‌کنند. ارتباط با ما جهت شنیدن نظرات شما 😇 @fadaye_hosein
مشاهده در ایتا
دانلود
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب اول ماه رمضان چه اتفاقاتی میوفته؟ 🍀🍀🍀🍀 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀 تلاوت تحدیر () 🍃 💐 هدیه به حضرت صاحب الزمان(عج) ⏲ در ۳۰ دقیقه یک جزء تلاوت کنید. 🍀🍀🍀🍀 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله النور 🌱حلول ماه مبارک رمضان، ماه مهمانی خدا بر شما مبارک باد🌱 صدقه و نذرقربانی اول ماه رمضان یادتون نره… جهت مشارکت در قربانی و صدقه اول ماه قمری به نیت سلامتی امام زمان ارواحناه فداه و رفع بلا و گرفتاری و کمک برای خانواده های نیازمند و آبرومند می توانید نذورات،خیرات و صدقات خود را به شماره کارت ۵۰۴۱۷۲۱۱۱۱۷۳۹۵۲۱ به نام موکب قرارگاه منتظران واریز و فیش های واریزی خود را به آیدی @hesaraki85 ارسال نمایید. نذرتون قبول تنتون سلامت @gharagahemontazran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اِلهی لا تُؤَدِّبْنی بِعُقوُبَتِکَ خدای من! مرا با عقوبت خویش ادب مکن. الهی، تکیه گاه من، معبود من، پناه من… در این کلمه چقدر نیاز میبینی؟ چقدر احساس را لمس میکنی؟ اگر هستی تو و عمر تو برای او نباشد و مصرف بت هایی شود که تو برای خودت گرفته ای، رنج میبری و عقوبت میبینی … و این اوست که تو را ادب می کند … تا در هنگامی که میان تو و بت هایت حائل می شود تو غافل نمانی و درس بگیری. امام سجاد ع عرض می‌كند: خدایا! ما را در اثر گناهانمان عقوبت نكن! در اثر مكر و بدرفتاری‌مان مبتلا به مكر و حیله خود قرار نده! هیچ كس به هیچ مقصدی نرسیده است، مگر به فیض و فوز تو ! و هیچ كسی از شرّ نرهیده است، به خیر نرسیده است، مگر به عنایت تو. @gharagahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو روزهای ماه مبارک رمضان و روزهای عید دغدغه ی ما خانوما برای درست کردن انواع خوراکی های تازه برای سفره افطار و عید دیدنی ها بیشتره ما اینجا با عنوان 🌸 امروز افطار چی درست کنم😋 کلی چیزهای خوشمزه و عالی یادتون می‌دیم تا دغدغه تون کم شه☺️ رول خرمایی با آجیل هم برای سفره افطار خوبه هم عید دیدنی 😍 ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 دعای روز اول ماه مبارک رمضان ‍ 〖اللَّهُمَّ اجْعَلْ صِيَامِي فِيهِ صِيَامَ الصَّائِمِينَ وَ قِيَامِي فِيهِ قِيَامَ الْقَائِمِينَ وَ نَبِّهْنِي فِيهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغَافِلِينَ وَ هَبْ لِي جُرْمِي فِيهِ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ وَ اعْفُ عَنِّي يَا عَافِياً عَنِ الْمُجْرِمِينَ〗 ☘ خدايا روزه ام را در اين ماه روزه روزه داران قرار ده، و شب زنده داری ام را شب زنده دارى شب زنده داران، و بيدارم كن در آن از خواب بی خبران، و ببخش گناهم را در آن اى معبود جهانيان، و از من درگذر، اى درگذرنده از گنهكاران . 🔰پیام‌های دعا 1- درخواست پذیرش روزه؛ 2- درخواست پذیرش نماز؛ 3- لزوم بیداری از خواب غفلت؛ 4- درخواست بخشش گناهان. 🔰پیام منتخب ✍️در اول ماه رمضان، از خدا می‌خواهیم که ما را از خواب غفلت بیدار نماید تا سعی کنیم روزه و نمازی را که موجب رستگاری است، انجام دهیم. ✍️عوامل غفلت: الف) جهل و نادانی ب) خودبينی ج) مستى نعمت د) سلامت جسمانى هـ) آرزوهاى طولانی. ✍️پی‌آمدهای غفلت: الف) قساوت قلب ب) مرگ قلب ج) فساد اعمال د) دوری از خداوند هـ) هلاكت انسان. ✍️نشانه‌های غفلت: الف) ندیدن حقایق ب) هم‌نشینی با فاسدان و مفسدان و دوری از مجالس عبادت ج) بی‌اعتنایی به عوامل هشداردهنده و بیدارکننده د) بیهوده گذراندن عمر. ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
📚 📖 ✍نویسنده: محمد‌هادی اصفهانی 📝ناشر: فیض فروزان 💠📚💠📚💠📚💠📚💠📚 🌟کمتر کتابی هست که بتواند زندگانی بزرگان وعلما را در قالبی جذاب و رمان‌گونه باز گو کند💬 📚اما کتاب «کهکشان نیستی» از جمله آنهاست که در روایتی شیرین و دلنشین، از زندگانی آیت‌الله سید علی قاضی طباطبائی روایت کرده است.👌📚 نمونه ای از متن کتاب: دستش را روی شانه‌ام گذاشت و گفت: «قاسم! تو مرا دوست داری؟» در حالی که با خود فکر می‌کردم چرا این سؤال را می‌پرسد، گفتم: «آقا بر منکرش لعنت.» به دیوار تکیه داد و گفت: «من اگر چیزی بگویم قول می‌دهی عمل کنی؟» با سرعت گفتم: «آقا شما جان بخواهید.» گفت: « از امشب بلند شو و بخوان.» نفسم در سینه حبس شد. پس از بهتی طولانی گفتم: «آقا شما می‌دانید که من اصلا نماز نمی‌خوانم! چه رسد به اینکه بخواهم نماز شب بخوانم... تا دیروقت در قهوه‌خانه هستم و صبح اصلا بیدار نمی‌شوم...» گفت: «هر ساعتی که نیت کنی، من بیدارت می‌کنم.» ... برخلاف هرروز که تا بعد از طلوع آفتاب می‌خوابیدم، در نیمه‌ی شب بیدار شدم. از جایم بلند شدم، دمپایی را پا کردم و به‌ سوی حوض آب در وسط حیاط رفتم. خدایا این چه انقلابی بود که در من به‌پا شده بود؟ من که بودم؟ قاسم_فاسق که بود؟ چشمانم را رو به آسمان گرفتم و از سویدای دلم جوشش چشمه‌ای را احساس کردم که با حقیقت لایزالی و آسمانیِ عشق تکلم می‌کرد و می‌گفت: «خداوندا قاسم دیر آمده ولی مردانه چاکر درگاهت خواهد بود.» 🍀🍀🍀🍀 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌟کمتر کتابی هست که بتواند زندگانی بزرگان وعلما را در قالبی جذاب و رمان‌گونه باز گو کند💬 📚 کتاب کهکشان نیستی ،روایتی شیرین و دلنشین، از زندگانی آیت‌الله سید علی قاضی طباطبائی( ره ). انشاالله در شب های ماه مبارک رمضان با برش هایی از این کتاب ارزشمند همراه لحظه های شما هستیم🌹 🍀🍀🍀🍀 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
" وَ النَّجْمِ إِذا هَوی‌" (نجم/۱) {سید علی قاضی} درخشش آفتاب سوزان بیابان، کم کم رو به کاستی می گذاشت. بیابانی وسیع در پیش چشم می دیدم ، راهی دراز در مسیر تبریز به نجف اشرف که انتهای آن کوه هایی عظیم قد علم کرده بودند . در پس کوه ها، افق به رنگ سرخ و خورشیدی که از زخم تابش روزانه در خون نشسته بود ،دیده می شد. تنها صدای پای کاروانیان و نفس نفس زدن اسب ها و شترها ، سکوت بی انتهای آن بیابان بی آب و علف را در هم می شکست. من بودم و درد پای راه و هزار و یک اندیشه ی کوچک و بزرگ که درونم را به شلوغی کشانده بود. در یک دستم افسار اسب بود و در دست دیگر ، تسبیح تربت یادگار پدر، پدری که عمری با نفس های قدسی اش روح مرا آسمانی کرد و میراث دار جواهر نایاب تفکر بزرگان نجف و سامرا بود. آه که چقدر طول کشید تا او به این سفر راضی شود. مرغ جانم در قفسی حبس شده بود که خود تجلی عشق و شور پدر برای هم جواری با امیرالمومنین علی علیه السلام در نجف اشرف بود. خاک وجود من و برادرم احمد را ابتدا او آب عشق داد و این طایر قدسی را خود آماده ی پرواز به آن سرزمین اسرار آمیز کرد. هزار سال اگر میگذشت ،او و تعالیم و ظرایف نگاهش در اخلاص ،بندگی و ولایت ،از خمیره ی وجودم رخت بر نمی بست. در این اندیشه ها بودم که نگاهم به دامنه ی تپه ای افتاد.کاروان سرایی قدیمی امید برای اقامت شبانه را در دل زنده می کرد. صدای کاروان سالار آمد که فریاد می زد امشب را در کاروان سرای پیش رو اتراق می کنیم . به راستی این من بودم که تکاپویی دامن گیر را در وجود خویش احساس می کردم. من برای ایستادن عازم نگشتم و بی تاب و رنجور رسیدن به آن دیار شگفت انگیز بودم . تبریز برایم چون قفس بود و آوار خستگی ها و پژمردگی ها بر سرم خراب شده بود. چه می کردم؟ نوری مرا می کشید و از خود بی خود می کرد . چقدر پدر برای من زحمت کشید ، چقدر دوست داشت کنارش باشم و مسجد و محراب تبریز را آباد کنم! هر گاه به چهره اش نگاه می کردم،صورت امامقلی نخجوانی را در شمایلش میدیدم ، مردی ملکوتی و اهل مراقبت از نفس که در بازار تبریز دکان برنج فروشی داشت. زورق وجود پدر را او به دریای وارستگی و مجاهدات انداخته بود،اما در حقیقت ،پدرم گوهر عاشقی اش را از سامرا و میرزای بزرگ و نفس مسیحایی ملا حسینقلی همدانی به یادگار داشت.وقتی پدر قصد عزیمت از سامرا و برگشت به تبریز را داشت ،میرزا او را کنار کشیده و گفته بود : سید حسین ، ساعتی از شبانه روز را برای تفکر در احوال خویشتن کنار بگذار. و نفس قاهر او ،چنان در پدر اثر گذاشت که به جای ساعتی در روز ، صبح و شام را به مراقبت و نگاهبانی دروازه های دل سپری می کرد. با صدای شیهه ، افسار اسب در دستانم کشیده شد و مرا از سیطره ی افکار بیرون آورد.صورتم را برگرداندم و به بالای اسب نگاه کردم . چشمانم با چشمان همسرم ،رخشنده ،تلاقی کرد.صلابتی عظیم و قلبی مصمم در صورتش پیدا بود.لبخند و آرامشش استواری و انگیزه ای بی مثال را در این سفر و در این راه به ارمغان می آورد،اما از آنجا که سه دختر بچه ی قد و نیم قد را مادری می کرد،آثار خستگی از چهره اش هویدا بود .هرگاه به سیمای او نگاه می کردم ، زنی را میدیدم که با آن مال و منال و جاه و جلال خانواده اش ،معامله ای بزرگ با خدا کرده بود و جهادی طاقت فرسا در پیش داشت.او راهی سفری شده بود که ابتدایش بیابان بی انتهای پیشامد های سهمگین و انتهایش دست و پنجه نرم کردن با چنگال های قدرتمند فقر و نداری بود. زیر چشمی به پوشیه ی تبریزی روی صورتش نگاهی انداختم و نمی دانستم که این نسیم وزان و این رایحه ی الهی ،دوران کوتاهی را هم جوار زندگی پر فراز و نشیب من است. آه که روزگار عجیبی در پیش داشتیم و نمیدانستیم که با هفت آسمان عجایب رو به رو خواهیم شد. من جواب به استسقای درون می دادم ؛ عطشی که بود و نبودم را مستهلک در خویش کرده بود.نجف برایم آب بود و زندگی در آن حیات و رهایی از آن گدازندگی های جان سوز. تبریز که بودم ،هرجا می توانستم و در هر فراغتی که برایم ممکن می شد،در رکعت نماز می خواندم.دست به سوی آسمان بلند می کردم و فراهم شدن سفر به نجف را از خداوند می خواستم. این اواخر ،پدر مریض و خانه نشین شده بود و از سوز سویدای دل من خبر داشت.به جای او به مسجد مقبره ی تبریز می رفتم و مسئولیت وعظ و خطابه را انجام می دادم؛اما از اینکه امامت نماز جماعت را بر عهده بگیرم،پرهیز داشتم و روز و شب،در آرزوی محبوس در سینه ام می سوختم. پدر سال ها به من سخت می گرفت و می خواست بار علمی ام را در تبریز برداشته باشم و سپس عازم عراق شوم.گویا او خود میدانست که در سرم اندیشه ی جلای وطن را می پرورانم .مجبور شدم حاشیه ای بر کتاب ارشاد شیخ مفید بنویسم تا به او نشان دهم از نظر علمی به کرسی های عمیق تر و گسترده تری از دروس حوزوی احتیاج دارم. ادامه ی قسمت اول 👇
دست مشیت الهی همراهم شده بود که رخشنده،خواهر میرزا باقر آقای قاضی را به همسری گرفتم؛ دختری که به غایت از مال و منال و دارایی دنیوی بهره داشت.در اصل به برکت او و خانواده و کاروانشان بود که روزی پدر صدایم زد و تقاضای مردم برای روحانی شدن برای کاروان عازم نجف را مطرح کرد و پس از مدت کوتاهی مرا با هزار امید و چشمانی پر مهر،با کاروانی که عمده ی افرادش را ثروتمندان تبریز تشکیل می دادند ، به عنوان روحانی قافله ، روانه ی نجف اشرف کرد.... ادامه دارد... 📚کتاب 🔖قسمت اول 🍃📚 برای رفتن به قسمت دوم روی لینک 👈قسمت دوم بزنید 🍀🍀🍀🍀 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سحر ماه است حسن جان به کرم تو بده تذکره جمعی ما. را به حرم @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 ملاقات نرگس با کاغذی در دست بدوبدو داخل آشپزخانه شد. ورجه وورجه کنان کاغذ را بالا و پایین می‌کرد و می‌گفت: «نامه! نامه! از بابایی» فاطمه با دست جلوی دخترک را گرفت و گفت: «تو دوباره رفتی اتاق بابایی سر وسایلش. صاف وایسا ببینم. نکن مامان خطر داره. روغن میریزه روت. برو دخترم.» نرگس کاغذ را جلوی چشم فاطمه آورد و گفت: «نامه بابایی!» دستخط برای فاطمه آشنا بود. بوی یار در سرش پیچید و اشک در چشمانش حلقه زد. کاغذ را از دست نرگس گرفت و سلانه سلانه پاهای سنگینش را روی زمین کشید و از آشپزخانه بیرون رفت. صدای جلزولز سیب‌زمینی‌ها داخل ماهیانه، بلند شد و دود روغن آرام آرام فضا را در بر گرفت. هشتاد روز از رفتن اسماعیل میگذشت و هر روز چشمه‌ای جدید از کراماتش نمودار می‌شد. فاطمه داخل اتاق شد. وسط اتاق پر از کتاب‌های اسماعیل بود که نرگس ۵ ساله از قفسه ها بیرون کشیده و روی زمین ولو کرده بود. کار هر روزش بود. انگار می‌خواست بابا را از بین وسایلش بیرون بکشد و هر بار هم کشفی تازه می‌کرد. فاطمه اشک‌هایش را پاک کرد. درست می دید. دستخط اسماعیل بود. اشک نمی‌گذاشت کلمات را واضح ببیند. کاغذ را روی چشمانش گذاشت. بوسید و بویید. عطر اسماعیل در جانش ریخت. روی سینه‌اش گذاشت تا قلبش هم از دلتنگی‌اش کم شود و آرام گیرد. دست‌نوشته‌ای از اسماعیل که مخاطبی جز خدا نداشت. نامه‌ای برای خدا که بسیاری از رازهای سر به مهر فاطمه و اطرافیان را پاسخگو بود. جواب تقویمی که قبل از رفتنش به سوریه، روز بیست و نهم آذرش را دایره قرمز کشیده بود. جواب حرف‌هایی که از جنس زمین نبود و فاطمه چیزی از آنها سر در نمی‌آورد. سِرِّ زیارت عاشورا و دو رکعت نمازی که هر شب برای سلامتی امام زمان می‌خواند وهیچ‌گاه ترک نشد. در دلنوشته‌ی اسماعیل حرف از دیدار بود. حرف از برات بود. دلنوشته‌ی اسماعیل نشان از آتشفشان نهفته‌ای بود که نمی‌توانست عیان کند. «خدایا اگر خلق تو نمیدانند، تو میدانی که من در سال ۱۳۸۱ هجری شمسی در شب یازدهم ماه مبارک رمضان، توفیق ملاقات با حضرت حجة ابن الحسن، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را داشتم و شبی که توفیق ملاقات با امام عصر را نصیبم کردی بر من یقین شد که شهادت را هم نصیبم می‌کنی...» برداشتی از زندگی شهید مدافع حرم اسماعیل خان‌زاده شادی روح شهدا صلوات🌹 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ https://eitaa.com/joinchat/2108620998C93025cb80f