وقتی مسیرت مسیر خدا باشه و الگوت خانوم فاطمه زهرا سلام الله علیها
اون وقت تو هم هرجا باشی خادم این آستان میشی و سبب خشنودی شون🥰
۳۱۳ عمل جراحیِ رایگان، مهریۀ عروسخانم
🔹عروسخانم وکیلم؟ به خوبی میدانید که پشت این وکیلم، گاها مهریههایی ردیف شدهاند که هنوز مُهرشان خشک نشده، سندی میشوند برای مطالبۀ عروس خانمهایی که ازدواج را با بنگاه معاملاتی اشتباه گرفتهاند.
🔹البته معامله داریم تا معامله! بعضی عروسخانمها هم هستند که گرچه اهل معاملهاند اما جنس معاملۀ آنها از زمین تا آسمان فرق میکند.
🔹«عروسخانم بنده وکیلم شما را به عقد دائمیِ آقا داماد با مهریۀ ۳۱۳ عمل جراحیِ ارگانهای حیاتی به نفع بیماران نیازمند درآورم؟» بله این مهریه متفاوت خانم دکتری است که در محضر علی بن موسیالرضا (ع) به عقد آقای دکتر درآمد و مهریهاش را اختصاص داد به بیماران نیازمندی که خداوند بواسطۀ این عقد آسمانی، درهای رحمت را به رویشان گشوده است.
🔹ازدواجی زیر سایۀ امام مهربانیها و مهریهای خداپسندانه که بیشک برکات بسیاری را نصیب این زوج جوان نیز خواهد کرد.
#ازدواج
#مهریه
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
📚 #معرفی_کتاب_خوب
📖 #ناقوس_ها_به_صدا_در_می_آیند
✍نویسنده:ابراهیم حسن بیگی
📝ناشر: عهد مانا
💠📚💠📚💠
📚 «ناقوس ها به صدا در می آیند» داستان دلدادگی یک کشیش مسیحی است که در مسکو زندگی می کند. او کتاب ها و آثار خطی و قدیمی بسیاری دارد و به این کار عشق می ورزد. وقتی یک نسخه قدیمی از مردی تاجیک به دست او می رسد، علاقه مند می شود که کتاب را از او بخرد، اما مرد تاجیک به دست کسانی که دنبال این کتاب ارزشمند هستند، کشته می شود و از اینجا به بعد، کشیش روسی پا در مسیری می گذارد که به شناخت امام متقین، امیرالمؤمنین، علی (ع) منتهی می شود.
📚
برشی از کتاب:
هنوز پشت میز کارش ننشسته بود که تلفن زنگ خورد. صدای دوستش پروفسور آستروفسکی را شناخت. گفت: خبرهای خوبی برایت دارم پروفسور. دیشب بخشهایی از آن را خواندم، با اینکه خواندنش برایم سخت بود، اما دارم به خطش عادت میکنم. موضوعش یکی از قدیسهای دین اسلام است؛ شخصی به نام علی که مسلمانان لبنان به او امامعلی میگویند. شاید اسمش به گوشَت خورده باشد.
پروفسور گفت: «من در مسائل دینی اطلاعات چندانی ندارم. در دین اسلام فقط محمد را میشناسم. حالا این کتاب را خود علی که میگویی نوشته است؟» کشیش جواب داد: نه! نویسندهاش مردی است که همعصر علی بوده و قلم خوبی دارد. با یکی از دوستان نویسندهام در لبنان تماس گرفتم، او چند عنوان کتاب دربارهٔ علی نوشته است. قرار است به من کمک کند تا کتابهای مرتبط با آن را مطالعه کنم.
🍃🍃🍃
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
#رمضان
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
29.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تهیه ی جهیزیه برای دختر خانومی آبرومند
با همکاری خادمین صحن حضرت زهرا سلام الله علیها
باتشکر از همه ی عزیزانی که ما را یاری کردند
#قرارگاه_منتظران
#چهارشنبه_ها_با_خادمین
#خادمین_صحن_حضرت_زهرا_س
🍀🍀🍀🍀
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
#رمضان
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
﷽
مُهاجِرٌ إِلى رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ...
(اتّصال به خداى عزيز، غربتها را جبران مىكند)...[عنکبوت/۲۶]
{رخشنده سادات}
چه مهتابی ،ماه چه درخششی داشت!از دریچه ی اتاقک کاروان سرایی در نزدیکی بین الحرمین نور مهتاب صورتم را نوازش می داد.
هنوز خسته ی راه بودم.باورم نمی شد که کربلا و سیدالشهدا و علمدارش را زیارت کرده باشم.من کجا ،کربلا کجا و تبریز کجا!
فردا غروب پس از هشتاد و یک روز، از کربلا عازم دیار سلطان نجف می شدیم؛ سفری پر از فرازو نشیب که برای خروج از مرز ایران،مجبور به گذر کردن از مرزهای دولت عثمانی شدیم.طبع شاعری سید علی به دادمان رسید؛آنجا در مرز شعری سرود و اجازه ی وارد شدن به دولت عثمانی را صادر کردند.
به سید علی و دختر ها نگاه میکردم که دوروبرش روی زمین خوابیده بودند . حال او را نمیفهمیدم ؛ خوشحال بود که به مراد دلش می رسید،اما چرا غصه داشت؟ چرا مضطرب بود؟
مدتی طولانی اشتیاق نجف بی تابش کرده بود.در خودش بود و وقت و بی وقت در حال توسل. هر جا می توانست،نمازی می خواند و برای رسیدن به مرادش دست به سوی آسمان دراز می کرد.
حالا که نزدیک به چهارده فرسخی نجف بودیم،باز هم آثار غصه را در چهره اش میدیدم! من عازم و همراهش شدم تا در این سفر کنارش باشم .مراقب دختر ها بودم تا سید علی به کارهایش برسد.اهل کاروان از او توقع داشتند ، سوال می پرسیدند و طلب زیارت دوره و مقتل خوانی می کردند.کاش کمی به حال خود رهایش می کردند؛همیشه به خلوت که می رفت و تنها می شد،خودش را جمع و جور می کرد و انگار دوباره خود را می ساخت....
خاک کربلا چه بهت آور بود؛از سویی انگار وسط بهشت نشسته ای و از سوی دیگر،انگار کوه غم روی دوش هایت سنگینی می کند. اما شنیده بودم نجف طور دیگری است؛سبک و آرام.انگار در خانه ی پدری ات نشسته ای و در خنکای نسیم محبت ، آرام می شوی.هیچ وقت گمان نمیکردم که نجف برای من آخرین مقصد باشد و دیگر تبریز را نخواهم دید...
در این فکرها غوطه ور بودم که صدای سید علی آمد:
رخشنده سادات،بیداری؟
گفتم :خواب بودم ،اما بیدار شدم؛کمی دل شوره دارم.
پرسید دل شوره چرا؟
گفتم :سید علی!تو مگر دلت نمیخواست به این سفر بیاییم؟پس چرا هنوز غمگینی؟
گفت: رخشنده سادات!راستش از وقتی عازم این سفر شده ایم،هر قدر از تبریز دور می شدیم، انگار به آنچه عمری آن را می خواستم نزدیک تر می شویم؛ گویا هر قدم که در بیابان و صحرا بر می داشتیم ،برای من نزدیک شدن و رسیدن به آرزویم بود.گفت :شنیده ای می گویند بزرگ ترین ترس ها را عاشق های به عشق رسیده درک می کنند؟
به روی خودم نیاوردم که می خواهد چه بگوید،چون از دلش خبر داشتم ،صدایم را صاف کردم و گفتم : خب ما که آمده ایم ،دیگر نباید غصه دار باشی.!
اشکی که در چشمانش حلقه زده بود را پاک کرد و در حالی که نگاهش را می دزدید،گفت:
رخشنده!من دیگر نمی توانم و نمی خواهم به تبریز برگردم،می خواهم همین جا بمانم.اگر برگردم ،تلف می شوم...
متحیر نگاهش کردم ،بیشتر فکر میکردم که زیارتی می کنیم و برمیگردیم تبریز!
با این حال تلاش کردم زنی باشم که مردش را تنها نمی گذارد،با اینکه گوشه ی چشمم تر شده بود،گفتم: سید علی!تو هر جا باشی،من کنارت هستم و با تمام وجودم از در کنار تو بودن راضی هستم؛حتی اگر لازم باشد که دختر پدر ثروتمند تبریزی بودنم را فراموش کنم...
رو به حرم با اعتماد کامل گفتم: از این آقا می خواهیم همه چیز را برایمان درست کند.
با شنیدن حرفم،انگار روح تازه ای در جانش دمیده شده بود،نگاهش کردم ؛بلند شد و عمامه اش را بر سرگذاشت،قبایش را پوشید و با طمأنینه ای دیدنی،به سوی بارگاه قمر بنی هاشم علیه السلام به راه افتاد تا اورا واسطه کند که سالار شهیدان برای باقی ماندنمان در نجف اشرف قلب مولی الموحدین علی علیه السلام را راضی گرداند....
هرگز نشود در دو جهان عاجز و محتاج
دستی که دخیل است به دامان اباالفضل(ع)
صل الله علیک یاابوفاضل(ع)...
ادامه دارد...
🔖قسمت دوم
👈قسمت سوم
📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب #کهکشان_نیستی روی لینک👈 قسمت_اول بزنید.
🍀🍀🍀🍀
#رمضان
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
31.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از گُنه دَم به دَمم آتش توفنده شدم
هَم شُدم از توبه خَجل هم ز تو شرمنده شدم
صاحبِ من ، خالقِ من ، داورِ من ، یاورِ من
حیف تو را داشتمو غیر تو را بنده شدم
#مناجات_خوانی
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
Tahdir joze3.mp3
4.16M
🍀 تلاوت تحدیر (#تندخوانی)
🍃 #جزء_۳ #قرآن_کریم
💐 هدیه به حضرت صاحب الزمان(عج)
⏲ در ۳۰ دقیقه یک جزء تلاوت کنید.
🍀🍀🍀🍀
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
14.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیام های آسمانی
جزء سوم قرآن کریم
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran