eitaa logo
قرارگاه منتظران
489 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
69 فایل
موکب قرارگاه منتظران (جمعی از خادمان صحن حضرت زهرا سلام الله علیها) که هرساله اربعین در نجف اشرف خدمت می‌کنند.😍 شمارا باحال وهوای آن بهشت برین وفعالیت هاو خدماتشان در ایران آشنا می‌کنند. ارتباط با ما جهت شنیدن نظرات شما 😇 @fadaye_hosein
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی مسیرت مسیر خدا باشه و الگوت خانوم فاطمه زهرا سلام الله علیها اون وقت تو هم هرجا باشی خادم این آستان میشی و سبب خشنودی شون🥰 ۳۱۳ عمل جراحیِ رایگان، مهریۀ عروس‌خانم 🔹عروس‌خانم وکیلم؟ به خوبی می‌دانید که پشت این وکیلم، گاها مهریه‌هایی ردیف شده‌اند که هنوز مُهرشان خشک نشده، سندی می‌شوند برای مطالبۀ عروس خانم‌هایی که ازدواج را با بنگاه معاملاتی اشتباه گرفته‌اند. 🔹البته معامله داریم تا معامله! بعضی عروس‌خانم‌ها هم هستند که گرچه اهل معامله‌اند اما جنس معاملۀ آنها از زمین تا آسمان فرق می‌کند. 🔹«عروس‌خانم بنده وکیلم شما را به عقد دائمیِ آقا داماد با مهریۀ ۳۱۳ عمل جراحیِ ارگان‌های حیاتی به نفع بیماران نیازمند درآورم؟» بله این مهریه متفاوت خانم دکتری است که در محضر علی بن موسی‌الرضا (ع) به عقد آقای دکتر درآمد و مهریه‌اش را اختصاص داد به بیماران نیازمندی که خداوند بواسطۀ این عقد آسمانی، درهای رحمت را به رویشان گشوده است. 🔹ازدواجی زیر سایۀ امام مهربانی‌ها و مهریه‌ای خداپسندانه که بی‌شک برکات بسیاری را نصیب این زوج جوان نیز خواهد کرد. ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
📚 📖 ✍نویسنده:ابراهیم حسن بیگی 📝ناشر: عهد مانا 💠📚💠📚💠 📚 «ناقوس ها به صدا در می آیند» داستان دلدادگی یک کشیش مسیحی است که در مسکو زندگی می کند. او کتاب ها و آثار خطی و قدیمی بسیاری دارد و به این کار عشق می ورزد. وقتی یک نسخه قدیمی از مردی تاجیک به دست او می رسد، علاقه مند می شود که کتاب را از او بخرد، اما مرد تاجیک به دست کسانی که دنبال این کتاب ارزشمند هستند، کشته می شود و از اینجا به بعد، کشیش روسی پا در مسیری می گذارد که به شناخت امام متقین، امیرالمؤمنین، علی (ع) منتهی می شود. 📚 برشی از کتاب: هنوز پشت میز کارش ننشسته بود که تلفن زنگ خورد. صدای دوستش پروفسور آستروفسکی را شناخت. گفت: خبرهای خوبی برایت دارم پروفسور. دیشب بخش‌هایی از آن را خواندم، با این‌که خواندنش برایم سخت بود، اما دارم به خطش عادت می‌کنم. موضوعش یکی از قدیس‌های دین اسلام است؛ شخصی به نام علی که مسلمانان لبنان به او امام‌علی می‌گویند. شاید اسمش به گوشَت خورده باشد. پروفسور گفت: «من در مسائل دینی اطلاعات چندانی ندارم. در دین اسلام فقط محمد را می‌شناسم. حالا این کتاب را خود علی که می‌گویی نوشته است؟» کشیش جواب داد: نه! نویسنده‌اش مردی است که هم‌عصر علی بوده و قلم خوبی دارد. با یکی از دوستان نویسنده‌ام در لبنان تماس گرفتم، او چند عنوان کتاب دربارهٔ علی نوشته است. قرار است به من کمک کند تا کتاب‌های مرتبط با آن را مطالعه کنم. 🍃🍃🍃 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تهیه ی جهیزیه برای دختر خانومی آبرومند با همکاری خادمین صحن حضرت زهرا سلام الله علیها باتشکر از همه ی عزیزانی که ما را یاری کردند 🍀🍀🍀🍀 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مُهاجِرٌ إِلى‌ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ... (اتّصال به خداى عزيز، غربت‌ها را جبران مى‌كند)...[عنکبوت/۲۶] {رخشنده سادات} چه مهتابی ،ماه چه درخششی داشت!از دریچه ی اتاقک کاروان سرایی در نزدیکی بین الحرمین نور مهتاب صورتم را نوازش می داد. هنوز خسته ی راه بودم.باورم نمی شد که کربلا و سیدالشهدا و علمدارش را زیارت کرده باشم.من کجا ،کربلا کجا و تبریز کجا! فردا غروب پس از هشتاد و یک روز، از کربلا عازم دیار سلطان نجف می شدیم؛ سفری پر از فرازو نشیب که برای خروج از مرز ایران،مجبور به گذر کردن از مرزهای دولت عثمانی شدیم.طبع شاعری سید علی به دادمان رسید؛آنجا در مرز شعری سرود و اجازه ی وارد شدن به دولت عثمانی را صادر کردند. به سید علی و دختر ها نگاه میکردم که دوروبرش روی زمین خوابیده بودند . حال او را نمیفهمیدم ؛ خوشحال بود که به مراد دلش می رسید،اما چرا غصه داشت؟ چرا مضطرب بود؟ مدتی طولانی اشتیاق نجف بی تابش کرده بود.در خودش بود و وقت و بی وقت در حال توسل. هر جا می توانست،نمازی می خواند و برای رسیدن به مرادش دست به سوی آسمان دراز می کرد. حالا که نزدیک به چهارده فرسخی نجف بودیم،باز هم آثار غصه را در چهره اش میدیدم! من عازم و همراهش شدم تا در این سفر کنارش باشم .مراقب دختر ها بودم تا سید علی به کارهایش برسد.اهل کاروان از او توقع داشتند ، سوال می پرسیدند و طلب زیارت دوره و مقتل خوانی می کردند.کاش کمی به حال خود رهایش می کردند؛همیشه به خلوت که می رفت و تنها می شد،خودش را جمع و جور می کرد و انگار دوباره خود را می ساخت.... خاک کربلا چه بهت آور بود؛از سویی انگار وسط بهشت نشسته ای و از سوی دیگر،انگار کوه غم روی دوش هایت سنگینی می کند. اما شنیده بودم نجف طور دیگری است؛سبک و آرام.انگار در خانه ی پدری ات نشسته ای و در خنکای نسیم محبت ، آرام می شوی.هیچ وقت گمان نمیکردم که نجف برای من آخرین مقصد باشد و دیگر تبریز را نخواهم دید... در این فکرها غوطه ور بودم که صدای سید علی آمد: رخشنده سادات،بیداری؟ گفتم :خواب بودم ،اما بیدار شدم؛کمی دل شوره دارم. پرسید دل شوره چرا؟ گفتم :سید علی!تو مگر دلت نمیخواست به این سفر بیاییم؟پس چرا هنوز غمگینی؟ گفت: رخشنده سادات!راستش از وقتی عازم این سفر شده ایم،هر قدر از تبریز دور می شدیم، انگار به آنچه عمری آن را می خواستم نزدیک تر می شویم؛ گویا هر قدم که در بیابان و صحرا بر می داشتیم ،برای من نزدیک شدن و رسیدن به آرزویم بود.گفت :شنیده ای می گویند بزرگ ترین ترس ها را عاشق های به عشق رسیده درک می کنند؟ به روی خودم نیاوردم که می خواهد چه بگوید،چون از دلش خبر داشتم ،صدایم را صاف کردم و گفتم : خب ما که آمده ایم ،دیگر نباید غصه دار باشی.! اشکی که در چشمانش حلقه زده بود را پاک کرد و در حالی که نگاهش را می دزدید،گفت: رخشنده!من دیگر نمی توانم و نمی خواهم به تبریز برگردم،می خواهم همین جا بمانم.اگر برگردم ،تلف می شوم... متحیر نگاهش کردم ،بیشتر فکر میکردم که زیارتی می کنیم و برمیگردیم تبریز! با این حال تلاش کردم زنی باشم که مردش را تنها نمی گذارد،با اینکه گوشه ی چشمم تر شده بود،گفتم: سید علی!تو هر جا باشی،من کنارت هستم و با تمام وجودم از در کنار تو بودن راضی هستم؛حتی اگر لازم باشد که دختر پدر ثروتمند تبریزی بودنم را فراموش کنم... رو به حرم با اعتماد کامل گفتم: از این آقا می خواهیم همه چیز را برایمان درست کند. با شنیدن حرفم،انگار روح تازه ای در جانش دمیده شده بود،نگاهش کردم ؛بلند شد و عمامه اش را بر سرگذاشت،قبایش را پوشید و با طمأنینه ای دیدنی،به سوی بارگاه قمر بنی هاشم علیه السلام به راه افتاد تا اورا واسطه کند که سالار شهیدان برای باقی ماندنمان در نجف اشرف قلب مولی الموحدین علی علیه السلام را راضی گرداند.... هرگز نشود در دو جهان عاجز و محتاج دستی که دخیل است به دامان اباالفضل(ع) صل الله علیک یاابوفاضل(ع)... ادامه دارد... 🔖قسمت دوم 👈قسمت سوم 📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب روی لینک👈 قسمت_اول بزنید. 🍀🍀🍀🍀 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از گُنه دَم به دَمم آتش توفنده شدم هَم شُدم از توبه خَجل هم ز تو شرمنده شدم صاحبِ من ، خالقِ من ، داورِ من ، یاورِ من حیف تو را داشتمو غیر تو را بنده شدم ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀 تلاوت تحدیر () 🍃 💐 هدیه به حضرت صاحب الزمان(عج) ⏲ در ۳۰ دقیقه یک جزء تلاوت کنید. 🍀🍀🍀🍀 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘️بِكَ عَرَفْتُكَ وَأَنْتَ دَلَلْتَنِى عَلَيْكَ وَدَعَوْتَنِى إِلَيْكَ… ☘️من با تو، تو را شناختم و حتی خودم را با تو دیدم، که خودخواهی من، از توست. 🌱پرورداگارا! تو بودی که مرا به خویش راه دادی و مرا به خویش خواندی، پس این دعای من پس از دعای توست و پس از دعوت توست. اگر تو‌نبودی که من تو را نمیشناختم؛ اگر آب نخورده بودم که من عطش را احساس نمی کردم. 🌱از امام صادق ع نقل شده است: چگونه خدا را يگانه مي‌داند کسي که گمان مي‌کند به وسيله غير او، او را شناخته است، در حالي که تنها کسي خداوند را شناخته است که با خدا، خدا را شناخته باشد. پس کسي که او را با خودش نشناخته باشد او را نشناخته است.» @gharagahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز برا افطار چه فکری کردید 😍 با چی درست کنم ؟ امروز همراه باشید. آموزش نان لواش فوری🤓 ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 📕 ✍نویسنده:مظفر سالاری 📝ناشر:کتابستان 📚💠📚💠📚💠📚💠📚💠 📚رویای نیمه شب داستان دلدادگی جوان زرگر سنی است به یک دختر شیعه. هاشم که هم بازی کودکی ریحانه است حالا عاشق او شده اما اختلاف مذهبی مانع وصال است. 🌟در خلال داستان، اوضاع اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و ارتباطات مذاهب مختلف و رفتار و ظلم حکومت با مردم خصوصا شیعیان به خوبی ترسیم می شود. نکته ی محوری داستان اثبات وجود امام زمان عج و دستگیری ایشان از شیعیان است که پایان خوشی برای داستان عاشقی هاشم رقم می زند‌. 📚📕📚📕📚 برشی از کتاب: «پدر بزرگ از پشت قفسه ها بیرون آمد و به گوشواره ای زیبا و گران بها که من طراحی کرده بودم و ساخته بودم اشاره کرد. خوشحال شدم که آن را برای ریحانه انتخاب کرده بود؛ هر چند بعید می دیدم که مادرش زیربار قیمت آن برود.گوشواره را بیرون آوردم و به پدربزرگ دادم. طراحی و ساخت این گوشواره، کار هاشم است. حرف ندارد!مادر ریحانه گوشواره ها را گرفت و ورانداز کرد.قشنگند، ولی ما چیزی ارزان قیمت می خواهیم. مادر ریحانه گوشواره ها را روی مخمل گذاشت. با نگاهش گوشواره های قبلی را جستجو کرد...» 🍀🍀🍀🍀 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وَإِذَا النُّفُوسُ زُوجَتْ» (تكوير: ۷) {سید علی قاضی} چهل روز گذشته بود دلم میخواست بمانم اما نگران پدر بودم نگران رضایتش صبح و شب به حرم امیر سلاطین عالم میرفتم و از او میخواستم اسبابی فراهم آورد تا در نجف ماندگار شوم. در بدو ورودم در گذرگاه وادی السلام از او خواسته بودم که مهمان دائمی خوان گسترده اش باشم؛ اما در ذهنم دنبال واسطه ای میگشتم که به تبریز برود و رضایت پدر را بگیرد. مدام به وادی السلام میرفتم و نماز میخواندم روزی همان طور که در نزدیکی مقبره منسوب به هود و صالح نشسته بودم و تعقیبات نماز می خواندم، نوای گیرایی شنیدم که این ابیات را زمزمه میکرد: 🍃 ای قوم به حج رفته کجایید کجایید 🍃 معشوق همین جاست بیایید بیایید 🍃 معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار 🍃 در بادیه سرگشته شما در چه هوایید 🍃 گر صورت بی صورت معشوق ببینید 🍃 هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید با تعجب از صدای گیرایی که داشت برخاستم و کمی جلوتر، پیرمردی ژولیده با موهایی سراسر سپید را نزدیک به گذرگاه یافتم. نشسته بود و شعر عجیبی می خواند که مرا غوطه ور توده های افکار می کرد. قبا و عبایم را کمی تکاندم و به سویش راه افتادم نزدیک تر که شدم صدایش بلندتر و آشکارتر به گوشم می رسید. یک بار از این خانه بر این بام برآیید ده بار از آن راه بدان خانه برفتید پشتش به من بود پس از کمی مکث تصمیمم را گرفتم و با کنجکاوی ، سلامی کردم . بدون آنکه رویش را برگرداند شعر خواندن را رها کرد و گفت: «سلام سید علی! نجف شهر عجایب بود و آدمهایی در آن زندگی می کردند که هر کدام از دیگری عجیب تر مینمودند. با شگفتی دوباره گفتم: سلام علیکم اسم بنده را از کجا می دانید؟ تاکنون شما را ندیده بودم. در حالی که ریش های در هم تنیده و پرپشت سفیدش را به دست می گرفت، صورتش را برگرداند و با مهری که در چهره اش موج میزد گفت: من که تو را دیده بودم سیدعلی! تو هم دیده ای اما حتماً یادت نمی آید. در حالی که اخم هایم را در هم کرده و در محتملات گشت میزدم به این فکر کردم که این پیرمرد از چه چیز سخن میگوید که او ادامه داد: «تو مگر السید علی بن المولى الميرزا حسين بن الميرزا أحمد القاضي بن الميرزا رحيم القاضي بن الميرزا تقى القاضي صدر الدین بن.... الصلاة و السلام، متولد ۱۲۸۵ قمری در تبریز نیستی؟از تعجب، زانوانم چنان لرزید که تا آن لحظه چنین حالی را در خود سراغ نداشتم. پیرمرد که لباسش پوستین دراویش بود شانه اش را بالا انداخت و با نگاهی عمیق در چشمانم، گفت: «تعجب نکن مگر اینها را در حاشیه ارشاد مفید، به عنوان شجره ات ننوشته بودی؟ همین اندکی قبل دهانم از تحیر و احاطه درویش به احوالات سابقم قفل شده بود. تقریباً محال بود که حاشیه ام بر ارشاد که برای نشان دادن توان علمی ام به پدر قلم زده بودم، به این سرعت آوازه ای پیدا کرده باشد؛ فارغ از اینکه گویا شجره نامه ام را از روی پیشانی ام می خواند. نگاه عطشناکم را به او دوختم و با خود کلنجار رفتم که نگاه عمیقش را بی پاسخ نگذارم، از این رو گفتم: صدای شعر خواندنتان را شنیدم و آن را دنبال کردم.» هر چند شاید این حرفم ربطی به گفته های او نداشت اما باز فهمیدم که او کار خودش را بهتر از اینها میداند در همان حال که صورتش را به سمت حرم امیرالمؤمنین می گرداند، گفت: «این شعر را برای تو می خواندم. پس از لحظاتی و پس از مواجه شدنش با تعجب بیش از پیشم، ادامه داد: «سید علی از کجا معلوم که نجف ماندنت در حکم به حج رفتن در این ابیات نباشد؟ مگر در نجف مقیم بودن به خودی خود برای رسیدن به خواسته ای که در طلب آن روزگار میگذرانی موضوعیت دارد؟ با سرگردانی نگاهش کردم و از اندازه نفوذ کلامش در قلبم مبهوت بودم. سرش را پایین انداخت و با لحنی سراسر حکمت گفت: باید فانی در اراده او باشی سید علی حالا هر کجا که می خواهی باشی راهی که پیش رو داری راه از بین بردن خود و تمام تعلقات آن است.» ادامه دارد... 🔖قسمت سوم 👈قسمت چهارم 📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب روی لینک👈 قسمت_اول بزنید. 🍀🍀🍀🍀 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نمک روضه ‎ی مرا بفرست روزی ‎ام دست توست یا رزاق . سحری رو به روی شش گوشه دست من را بگیر بین رواق . ای ضریح حسین دلتنگم برسان ناله‎ ی مرا به عراق ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran