eitaa logo
قرارگاه منتظران
500 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
69 فایل
موکب قرارگاه منتظران (جمعی از خادمان صحن حضرت زهرا سلام الله علیها) که هرساله اربعین در نجف اشرف خدمت می‌کنند.😍 شمارا باحال وهوای آن بهشت برین وفعالیت هاو خدماتشان در ایران آشنا می‌کنند. ارتباط با ما جهت شنیدن نظرات شما 😇 @fadaye_hosein
مشاهده در ایتا
دانلود
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
؟ روز یازدهم از ماه رمضان تون قبول باشه بانو☺️ میدونید تا الان چه قدر ثواب کردید ؟ چند تا روزه دار و افطار دادی؟ ابی بصیر از امام صادق علیه السلام چنین نقل می کند: هر مؤ منی که مومن دیگری را در شب ماه رمضان افطار دهد، خداوند برای او ثواب آزاد کردن سی بنده می نویسد، و در نزد خدا برای او یک دعا مستجاب خواهد بود. بحارالانوار، ج ۹۶، ص ۳۱۶ ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸☺️امسال عید کجا برم ؟ ♦️یزد شهر بادگیرها با معماری منحصر به فرد ، بناهای تاریخی و بازارچه های قدیمی و سنتی یکی از شهرهای پرطرفدار گردشگران است ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 🍃 ای بهارِ بهارهای زمین... 🍃 بی تو این فصل ها... 🍃 به رنگِ غم اند... 🍃 تازگیِ جهان تویی،بی تو... 🍃 همه ی سال ها شبیهِ هم اند... 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹 🍃🍃🍃🍃🍃 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 📕 🍃📚🍃 ✍️ نویسنده:علی اصغر عزتی پاک 📝 ناشر:معارف 🍃📚🍃📚 📚 معرفی کتاب: اثری رمان‌ گونه و دراماتیک اما کاملا مستند به قلم علی اصغر عزتی پاک است. این کتاب روایت زندگی شخصیتی شگفت انگیز به نام «جمال فیض‌اللهی» است که کرامتی از حضرت رقیه (س) وی را متحول و مجاور حرم خویش می‌ کند بعدها با شروع نا آرامی‌ های سوریه و ظهور داعش وی عضو هسته اولیه مدافعین حرم می‌ شود. 🔸مشاهدات جمال از جنایت‌ های داعش و روایت وی از شکل‌ گیری هسته اولیه مدافعان حرم و ده‌ ها ماجرای مستند و شگفت‌ انگیز دیگر و نیز نثر روان علی‌اصغر عزتی پاک اثری جذاب و خواندنی را شکل می‌ دهند. 🍃📚🍃 ✂️بریده ای کتاب: شروع این هشت سال عجیب از آن‌جا بود که من فارغ از تمام گذشته‌ام در ایران و ایلام، نشسته بودم در دفتر کارم در دیاربکرِ ترکیه که شاگرد ارسلان آمد گفت: «یک نفر دنبالت می‌گردد آقاجمال.» گفتم: «چه‌کار دارد؟» گفت: «نمی‌دانم. فقط گفت با جمال فیض‌اللهی کار دارم.» گفتم: «بیاورش این‌جا!» ارسلان گفت: «نمی‌خواهد بیاید این‌جا.» و به ریخت‌وپاش از هر نوع در دفتر اشاره کرد و گفت:‌ «نمی‌بینی وضعیت را؟!» راست هم می‌گفت؛ خودش و یکی - دو تای دیگر داشتند مواد می‌کشیدند، و دو - سه نفر دیگر سرشان به نوشیدن گرم بود. خُب، پاتوق بود آن‌جا. رفیق‌ها می‌آمدند؛ آشناها می‌آمدند. 🍃🍃🍃🍃 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبَاً وَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رأيتُهُمْ لي ساجدين» (يوسف: ٣) {سید علی قاضی} (بین الطلوعین روز مباحثه با سید ابوالحسن) گفت: «سید علی نزدیک به یک سال است که در این شهر در حال رفت و آمدی؛صبح را شب می کنی و روزگار می گذرانی سرم را پایین انداختم و با گوشه چشم به خورشید که از انتهای وادی السلام در حال طلوع بود، نیم نگاهی کردم درویش ادامه داد آن هنگام که آیه آیه های وجود به خواهشی برسند و از اعماق وجود به شکل فریاد برخیزند، خداوند از درون، راه را برای انسان می گشاید؛ اما این گشایش بی تردید همراه با امتحانی دیگر و سنجه ای عظیم تر است. دوباره به او نگاه کردم درویش ادامه داد: در ابتدا یگانه نبودی و جهت دار از مولا طلب باقی ماندن در این شهر داشتی بارها از من پرسیدی و من در مقابل پرسشت سکوت کردم. باید بی جهت میشدی زلال و بی خار و خاشاک اما هم اکنون گریه هایت مجاهداتت و توسلاتت تو را وارد مرحله بعدی زندگی ات کرده است و مولی الموحدین اذن ماندت در نجف را صادر کرده است. قلبم به تپش افتاد، روح از بدنم به پرواز درآمده بود، اما با وجود شادی بی اندازه از این خبر باز هم نتوانستم نگرانی همیشگی ام از پدرم را پنهان کنم و گفتم: «پس رخصتو اذن پدرم و نگرانی ام برای او چه میشود؟ درویش سرش را بلند کرد به دوروبرش نگاهی انداخت و گفت: «هر پایانی آغازی دارد سید علی و هر نعمتی همراه امتحانی است. گفت: «پدرت به زودی در اینجا به ما ملحق خواهد شد. در حالی که به قبرهای بلند و کوتاه وادی السلام نگاه میکردم گفتم پدرم در تبریز است، چطور به ما ملحق خواهد شد؟درویش نگاهی حکیمانه به قبرستان کرد و گفت: مؤمنان هر کجا که باشند، پس از مرگ روحشان به وادی السلام می آید.ناگهان یاد رؤیای دیشب افتادم سکوتی طولانی مرا در خود پیچید. پس از لحظاتی با غصه ای که جانم را خراش میکشید گفتم: «از پدرم خبری دارید؟» درویش با صبوری گفت: «مگر دیشب به سراغت نیامد و وداع نکرد؟ در هم شکستم. پدرم به سراغم آمده بود و آب دریا او را با خود برده بود.درویش گفت: «پدرت به آرزویش رسید پسرم دریای ولایت خود از او پذیرایی کرد. در بهتی عجیب فرورفتم پدرم از دنیا رفته بود! از سویی کسی را از دست داده بودم که مربی حقیقی من در شکل گیری شخصیت و معنویتم بود و از سویی، با این رخداد، اذن ماندن در نجف برایم صادر شده بود. درویش گفت: «در آینده ای نزدیک پیکر او را هم به اینجا خواهند آورد. تعجب کردم! رسم بر این بود که اهالی را در شهر خودشان دفن می کردند، امابعدها متوجه درستی حرف درویش شدم در همان حال که در کشاکش باطنی از دست دادن پدر بودم و از سوی دیگر می دانستم میتوانم در نجف بمانم درویش گفت تو خود از امیرالمؤمنین طلب کردی که پدر حقیقی ات باشد. او سبب ساز است و قلب مبارکش محل اراده خداوند است. صبور باش و به مدد تربیت او نظاره گر آینده ای باش که در پیش داری حال عجیبی بر وجودم مستولی شده بود. مولا چه تدبیر پررمزورازی اندیشیده بود! درویش لبخندی زد و با چهره ای حکیمانه گفت: آن مرد سید مرتضی کشمیری است. ده سالی با او خواهی بود. به خود آمدم و متوجه شدم که دیرم شده است. بدون فاصله پس از بین الطلوعین، با سید ابوالحسن قرار مباحثه داشتم به درویش گفتم شما را همچنان می توانم ببینم؟ درویش سرش را پایین انداخت و گفت:پسرم! من رسالتم در قبال تو را به اتمام رسانده و اموری که باید را به تو گفته ام،دلم باز شروع به تپیدن کرد. این چه سرنوشت عجیبی بود که در آن هر چیز به دست می آوردی باید چیزی از دست می دادی؟ درویش که گویا باطن من و افکارم چون گویی در کف دستانش می غلتید، گفت: سید علی بزرگان عرصه توحید گفته اند: «التوحید اسقاط الاضافات». تمام زوائد باید از هستی ات رخت بربندند تا مسافر عوالم توحیدی شوی تو راهی را می روی که ابتدای آن رنج است و انتهای آن قتل در این راه خودت را به قاهریت عشق بسپار و بگذار هر کجا او می رود تو را با خود ببرد.سکوت کردم و نمیتوانستم محضر او را ترک کنم از جایش بلند شد لباسش را تکان داد دستم را گرفت و گفت: «بلند شو پسر به دنبال سرنوشتت برو و خودت را به کشتی امن الهی بسپار از جا بلند شدم و او را در آغوش کشیدم. او هم مرا پدرانه در آغوش کشید و گفت: آنچه باید در وجوت میکاشتم انجام شد. دیدار ما به سرزمین علم الهی،عرصات برزخی و منازل اخروی صورتش را برگرداند و به سمت انتهای وادی السلام حرکت کرد و مرا که بی اختیار اشک از چشمانم جاری بود با دریایی پرسش و عطش تنها گذاشت... ادامه دارد... 🔖قسمت نهم 👈قسمت دهم 📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب روی لینک👈 قسمت_اول بزنید. 🍀🍀🍀🍀 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا