eitaa logo
قرارگاه منتظران
454 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.9هزار ویدیو
70 فایل
موکب قرارگاه منتظران (جمعی از خادمان صحن حضرت زهرا سلام الله علیها) که هرساله اربعین در نجف اشرف خدمت می‌کنند.😍 شمارا باحال وهوای آن بهشت برین وفعالیت هاو خدماتشان در ایران آشنا می‌کنند. ارتباط با ما جهت شنیدن نظرات شما 😇 @fadaye_hosein
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 📕 🍃📚🍃 ✍️ نویسنده:محمد علی جعفری 📝 ناشر: معارف 🍃📚🍃 📙 معرفی کتاب: 🔸سفرنامه به سرزمین شام است. وی این کتاب را همچون «عمار حلب» به‌ صورتی روان روایت می‌ کند. ⛺️"جاده یوتیوب" که روایتی جاده‌ ای محسوب می‌ شود، خواننده را با فضای اعزام به دمشق آشنا می‌ کند. این اثر هم دربردارنده موقعیت‌ های طنز است و هم برش‌ هایی جدی و اندوهناک. اوج داستان اما آنجاست که راوی با کمین تروریست‌ ها مواجه می‌ شود. 🍃📚🍃 ✂️برشی از کتاب: یادم هست با شهید صدرزاده که صحبت می‌کردم، می‌گفت اوایل دنبال شهادت بودم و مدام فکر می‌کردم که شهید بشم. از حاج‌قاسم شنیده بود: «دنبال شهادت نرو که اگه دنبالش بری، بهش نمی‌رسی.» حاج‌قاسم توی جنگ گفته بود: «هرکس می‌خواد شهید بشه، دستشو بالا بگیره.» بعد اسم کسانی رو که دستشون رو بالا آورده بودن، خط زده بود. ما اومدیم این‌جا خدمت کنیم. دعای حضرت آقا تو مشهد بعد از سال تحویل، خیلی زیبا بود. من هم خودم تا همین چند روز پیش، مدام تو فکر این بودم که: خدایا، این سفر رو سفرِ آخرمون قرار بده! توی خونه عکس‌های صدرزاده، سجاد عفتی، عمار، قدیر سرلک و سیاح طاهری جلوی چشمامه. وقتی این عکس‌ها رو می‌بینم، مدام غبطه می‌خورم. حضرت آقا تو مشهد دعا کردن: «برای این حقیر و همهٔ کسانی که آرزوی شهادت دارن، آخرین پلهٔ زندگی‌شون رو شهادت قرار بده!» 🍃🍃🍃🍃 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وَ مِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً» (روم /۲) {رخشنده سادات} در عجب بودم که نقاش هستی چه حیرت انگیز تقدیر را قلم می زند. زندگی ام را با تمام دارایی های در تبریز مانده و با قوت لایموتی در نجف روزگار میگذراندیم سید علی همان مردی بود که باید باشد و چیزی کم نداشت. اولین پسرم به دنیا آمده بود و اسمش را سید مهدی گذاشته بودیم.دخترها از خوشحالی دوروبرش مثل پروانه می چرخیدند. سید علی هم خوشحال بود که خداوند فرزند پسری پس از سه دختر روزی اش کرده است.البته برایش دختر و پسر فرقی نداشت و میگفت هر چه خدا بدهد همان خوب است؛اما سید مهدی را خیلی دوست داشت. چرخ روزگار در حال چرخیدن بود و روز و شب را در کنار حرمی بودیم که در سرتاسر زمین و آسمان نمونه نداشت،اما زندگی به سختی میگذشت. نیت کرده بودم اگرخداوند یاری ام کند با سید علی کاروانی برای حج راه بیندازیم تا من که متمکن ومستطیع بودم وقتی میخواهم رخت سفر از این عالم ببندم، حج واجب برگردنم باقی نباشد.اما تمام املاک و دارایی ام در تبریز بود. چندین بار به سید علی گفته بودم نامه ای برای برادرم میرزاباقر بنویسد، بلکه از سهم الارثی که داشتم، برایمان مالی به نجف بفرستد؛اما سید علی صبوری می کرد و می گفت: لابد خودشان متوجهند و این کار را انجام خواهند داد.خبر رحلت پدرش پس از مدت کوتاهی بعد از آخرین صحبت هایی که با درویش در وادی السلام کرده بود،به دستمان رسید. سید علی مشغول درس و بحث و عباداتش بود و آن چنان متوجه مقام ولایت و ارتباط با اساتیدش بود که زندگی دنیوی اش نمی توانست چیزی فراتر از زندگی طلبه های عادی داشته باشد. استادجدیدی که شیفته او شده بود، انسانی عجیب و ماورایی بود.سید علی میگفت اهل عبادات سنگین و ریاضت های مردافکن است.سید مرتضی کشمیری اهل کشمیر هندوستان نزدیک هفده سال از سید علی بزرگ تر بود اما به دلیل احاطه عجیب و غریبش بر احادیث و تفاسیر و اقوال علماء سید علی شیفته او شده و مدت زیادی بود که با او به سر می برد و البته زهد و تقوای سید مرتضی بر او اثری عمیق گذاشته بود. روزی که سید علی به خواستگاری ام آمد با اینکه پسرعمویم بود و سالها می شناختمش، به من گفت که زندگی با من پر از رنج و تنگدستی خواهد بود و من به انتخاب خودم آنرا با جان و دل پذیرفته بودم؛ اما گوشه قلبم احساس می کردم دارایی هایم آن قدر هست که بتوانم زندگی صد طلبه را تا آخر عمرشان تأمین کنم.نمی دانستم که هم جواری با امیرالمؤمنین که هفت جهان را با آن عوض نمی کردم، غرامتی دارد که باید آن را می پرداختم. مگر می شود کسی دل به ساحت قدسی او بدهد و حضرت امیر به سفره توحید را برایش نگستراند؟ مولی هر ظرف را به اندازه خودش از زلال حقایق پر میکند و من می دانستم که او مرا با نداری و سختی پس از شکوه و دارایی و ثروتهای بسیار، تربیت خواهد کرد.سید علی هم مرد کم کاری نبود.وقتی تعریف میکرد که سید مرتضی کشمیری گاهی سجده های شش ساعته داردیا در حرم بر خود عبادات و زیارات طولانی مدت و طاقت فرسایی را آسان می کند کم کم شبیه استادش میشد و عبادات سنگینی را بر خود لازم می دانست.درسها و رفت و آمدهای علمی هم آن قدر بود که مجالی به او نمی داد که بخواهد امور معیشتی را به شکلی فراتر از اوضاع طلبگی پیگیری کند. من هم شکایتی نداشتم راهی بود که خودم با اختیار و هوشیاری در پیش گرفته بودم؛اما دلم میخواست داراییهایم را به نجف برسانم بلکه بتوانم برای بچه هایم کاری انجام دهم. سید علی گفت صدایم کرد و گفت:بیا بنشین، ناسلامتی علویه به خانه آوردم. چقدر کار میکنی از خنده ام گرفت و دلم از داشتن او و در کنارش بودن، پر از احساس شادی شد.اصلا مال و اموال و راحتی به چه کار می آید؟مرد خانه اگر مرد باشد، با محبتش دل زن را به دست می آورد و او نیز با نداری غم و غصه و هر رنج و دردی می سازد.در حالی که شیرینی کلامش به جانم افتاده بود، گفتم:برای مرد به این خوبی که خودش هم سید و عالم است و ان شاء الله از نزدیکان امام زمان خواهد شد. چرا کار نکنم؟آثار خجالت را در چهره اش دیدم پیشانی اش را دستی کشید و گفت: «رخشنده تو پای من خیلی صبوری کرده ای من از تو ممنونم اگر درسی دارم یا عبادتی یا توسلی پشتم به زحمات تو در این خانه برای من و بچه ها گرم است. هر بار که نگاهم به گنبد حرم مولی الموحدین می افتاد نوری در قلبم فرو می رفت که تمام رگهای هستی ام را پر از عشق و مهر و محبت به زندگی و همسرم میکرد. من او و وضعیتش را درک میکردم و لب به شکایت نمیگشودم برای همین او هم پر ازعاطفه بود. ادامه دارد... 🔖قسمت دهم 👈قسمت یازدهم 📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب روی لینک👈 قسمت_اول بزنید. 🍀🍀 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 سحر سيزدهم ياد عقيق يمنم ياد شير نر ارباب كريمم حسنم به رخ ماه و دلاراش اجرنا يارب نام قاسم بنويسيد به روي كفنم ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Tahdir joze13.mp3
3.89M
🍀 تلاوت تحدیر () 🍃 💐 هدیه به حضرت صاحب الزمان(عج) ⏲ در ۳۰ دقیقه یک جزء تلاوت کنید. 🍀🍀🍀🍀 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
☘️وَقَدْ قَصَدْتُ إِلَيْكَ بِطَلِبَتِى، وَتَوَجَّهْتُ إِلَيْكَ بِحاجَتِى ☘️من با درخواستم آهنگ تو کردم و با حاجتم روی به تو آوردم، نیاز خواهی‌ام را به پیشگاه تو قرار دادم. 🌱من با این همه طلب قصد تو کرده ام و با این همه نیاز رو به تو آورده ام، در حالی که فقط بر تو تکیه دارم و بر دعوت تو و شروع تو چشم دوخته ام و به ندای تو که مرا به خویش می خواندی توسل جسته ام. @gharagahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🍃💐🍃💐🍃💐 🖼 سنت اقوام آذری زبان: یکی از مهمترین رسوم در میان آذری‌ها رسم تکم و تکم‌چی است. این رسم در اصل همان نوروزخوانی است که با شعرخوانی و موسیقی نوید آمدن بهار را می‌دهند. تکم عروسکی است که تکم‌چی به دست می‌گیرد و با تکان دادن تکم، تصنیف‌های بهاری و نوروزی می‌خواند. برخی معتقدند حاجی فیروز از همین نوروز خوانی الهام گرفته شده است.از دیگر رسوم در میان مردم آذری ایران، پهن کردن سفره عید یا سفره خوراکی است که برای پذیرایی از میهمانان است و این رسم در میان مردم ساکن در شهرها و روستاهای آذربایجان غربی و شرقی و اردبیل رایج است. این سفره علاوه بر هفت سین شامل تنقلاتی مانند نخود و کشمش، مغز بادام و گردو، خرما، انجیر خشک، انار، سیب، انگور، شیرینی کوکه و حلوای خانگی است. یکی از رسوم نوروزی مردم آذری ایران هدیه دادن به عروس و دامادی است که اولین عید مشترکشان را جشن می‌گیرند. چند روز مانده به نوروز خانواده نو عروس هدایایی به عروس و داماد می‌دهند. 🌷🍃🌷🍃🌷 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 📕 🍃📚🍃 ✍️ نویسنده:اکرم اسلامی 📝 ناشر: حماسه یاران 🍃📚🍃 📙 معرفی کتاب: در این کتاب تصویری کوتاه و مختصراما پر معنا از یک عمر زندگی و فرمانبری و ولایت‌پذیری زنی را می‌خوانید که فرزندش را فدای پابرجا ماندن و استقلال این سرزمین نمود و خودش نیز در راه اسلام و انقلاب از هر چه در توان داشت فروگذار نکرد. اشرف السادات منتظری مادر شهید محمد معماریان که عاشقانه و خالصانه برای فرزندان این سرزمین از جان و دل مایه می‌گذاشت. 🍃📚🍃 ✂️بریده ای از کتاب: یک‌وقت هست آدم با خانوادهٔ شوهرش مشکلی ندارد و فقط رفت‌وآمد می‌کند، یک‌وقت هست که با خانوادهٔ شوهرش صمیمی می‌شود، خودمانی و خانه‌یکی؛ محبتشان را به دل می‌گیرد. ما این شکلی بودیم. من هرچه ازشان دیدم، خوبی و صمیمیت بود. همراه دوتا جاری دیگرم و مادرشوهرمان توی یک خانه زندگی می‌کردیم. روزمان تا آمدن مردها، دور هم می‌گذشت... 🍃🍃🍃🍃 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وَ مِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً» (روم /۲) {رخشنده سادات} قوری را از روی کتری برداشتم و چایی را داخل استکانهای کمرباریک عراقی ریختم و گفتم: سید علی جانم من زندگی ام را دوست دارم تو را دوست دارم بچه هایم را دوست دارم و از همه مهم تر امیرالمؤمنین را دوست دارم. همیشه یاد حرف تو هستم که اگر کمک کنم که تو درس بخوانی و به امور معنوی ات برسی من در آنها شریکم چه چیز بهتر از این؟ سید علی که با چشمان سیاهش نگاهم میکرد و لبخندی بر لب داشت، پس از اینکه ساکت شدم سرش را پایین انداخت دوباره سربرآورد و گفتم چیزی شده که به من نگفته ای؟» سید علی سرش را بالا آورد و گفت: «دلم خیلی برایت می سوزد. گفتم نمیخواهد دلت برای من بسوزد. دل سوختن ندارم چرا باید دلت بسوزد؟ من هم مثل تمام زنهای طلبه های دیگر که از کشورهای دیگر بارشان را بسته اند و در نجف زندگی می کنند. سرش را کمی تکان داد و دیدم که اشک زلالی در چشمانش حلقه زد فهمیدم چه میخواهد بگوید سر رقیه را بوسید و گفت تو خیلی فرق داری باخیلی ها! گفتم:چه فرقی دارم؟ تو خانواده ات ثروتمند بودند چندین ده به نام تو بود و چندین خواستگار از من بهتر داشتی و حالا من تو را برداشته ام و آورده ام در این شهر غریب و این گوشه صبح و شب مشغول بچه داری و پخت و پز هستی؛ آن هم در آلونکی که به اندازه یک اتاقخانه ات در تبریز نمی شود. چایی را از داخل سینی مسی برداشتم و دستش دادم و گفتم: من با کسی فرقی ندارم تازه تو من را به خانه پدری ام آورده ای و به خاطر تو توفیق هم جواری با امیرالمؤمنین را روزی ام شده است اگر هزار مرد دیگر هم خواستگار من بوده باشند لحظه ای به زندگی با غیر تو فکر نکرده ام. سید علی که معلوم بود خجالت زده شده، گفت: «اما رخشنده!» دیگر رخشنده ندارد. از حالتش فهمیدم باید به کلامش گوش کنم برای همین گفتم بگو عزیزم میشنوم. - ببین من میدانم که این حرف ممکن است تو را ناراحت کند، اما من می گویم تا پیش مولا حجت را تمام کرده باشم ...! میخواستم بگویم من باید نجف بمانم اما تو مجبور نیستی نجف بمانی و اگر می خواهی می توانی به تبریز برگردی! انگار چیزی در دلم فروریخت توقع چنین حرفی را نداشتم و در حالی که اشک دور چشمم حلقه زده بود گفتم چرا این حرف را می زنی؟ سید علی که دلش مثل آب روان لطیف بود و تحمل گریه من را نداشت، گفت: عزیز کم نمیخواستم ناراحتت کنم هر وقت به خانه می آیم از اینکه تو چراغ این خانه هستی با این همه صفا و مهر و محبت تمام دل و جانم زنده می شود. اشک های روی صورتم را با دست پاک کردم و گفتم: «پس چرا این طور میگویی؟ دستی به صورتم کشید و گفت: «تو بعد از خدا و امیرالمؤمنین تمام داروندار من در این شهری فقط میخواستم این را گفته باشم تا امیرالمؤمنین ببیند و بداند که من تو را مجبور نکرده ام نمی خواهم حتی اگر کمی در هوای تبریز هستی! و نداری و فقر من ذره ای هم برایت مشکل است به زحمت بیفتی، خدا خودش می داند این را گفتم که تکلیف شرعی ام را انجام داده باشم، وگرنه دلم از گفتن این حرف سراسر غم و غصه است.لبخندی اشک آلود زدم و گفتم «سید علی!چایی ات را بخور، من عاشق زندگی با تو و بودن در کنار امیرالمؤمنین هستم، نفس راحتی کشید و با محبتی که در چشمانش موج می زد، گفت: می دانستم؛ خدا تو را برای من نگه دارد. - شرطی دارد. چه شرطی؟ خندیدم و گفتم: «ماندنم شرطی دارد.» خنده اش گرفته بود و گفت: «اهل معامله ام، بگو.» باید برای میرزا باقرآقا برادرم نامه ای بنویسی و بگویی مال و اموالم را در تبریز بفروشد تا هم به حج برویم و اگر هم شد با مابقی آن اوضاع زندگی مان را سامان دهیم. نگاه معناداری کرد. من هم که فهمیده بودم پیروز شده ام، چایی ام را لاجرعه سر کشیدم سید علی همان طور که نگاهم میکرد با خنده گفت: «آخر کار خودت را کردی؟ - شرطم این است. چه کار می توانم بکنم؟ قبول است. پس می نویسی؟ - می نویسم، ان شاء الله . همان طور که لبخند پرمهری بر لب سید علی بود گفت: «شرط دیگری نداری؟ شرط دیگرم این است که عشق من را مشروط نکن بگذار کنارت زندگی ام را بکنم. ادامه دارد... 🔖قسمت یازدهم 👈قسمت دوازدهم 📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب روی لینک👈 قسمت_اول بزنید. 🍀🍀🍀🍀 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
‌. این غم زیاده که اشک میریزم واسه تو بی اراده 🖤 ‌.
یا صاحب الزمان برس به داد مردم مظلوم غزه
🩸 رسیده دگر بر لب غزه، جان کو حقوق بشر؟ کو حقوق زنان؟ 😭 الجزیره به نقل از افراد داخل بیمارستان شفا گزارش داد ‏نیروهای ارتش رژیم صهیونیستی در غزه وارد بیمارستان شفا شده و پس از تجاوز دسته جمعی به زنان پناهنده حاضر در بیمارستان آن‌ها را به قتل رساندند...... 🩸 روایت دردناک یک خبرنگار از جنایت صهیونیست‌ها در بیمارستان شفا 😭 شوهرِ زنِ مورد تجاوز ارتش صهیونیستی در بیمارستان الشفا: سربازان به او دستور دادند لباس‌هایش را درآورد و شروع به کتک زدن کردند، سپس او به آنها گفت: «من پنج ماهه باردار هستم، مرا نزنید» اما متأسفانه به کتک زدن او ادامه دادند. بعد از ساعت‌ها، همه زن‌ها را به جز زن باردار و فرزندانش بیرون آوردند، جلوی چشم شوهر، اقوام و فرزندانش بردند و به آنها تجاوز کردند. آنها به مردان دستور دادند که چشمان خود را نبندند وگرنه به آنها شلیک می‌کنند. ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran