🔰 دعای روز اول ماه مبارک رمضان
〖اللَّهُمَّ اجْعَلْ صِيَامِي فِيهِ صِيَامَ الصَّائِمِينَ وَ قِيَامِي فِيهِ قِيَامَ الْقَائِمِينَ وَ نَبِّهْنِي فِيهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغَافِلِينَ وَ هَبْ لِي جُرْمِي فِيهِ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ وَ اعْفُ عَنِّي يَا عَافِياً عَنِ الْمُجْرِمِينَ〗
☘ خدايا روزه ام را در اين ماه روزه روزه داران قرار ده، و شب زنده داری ام را شب زنده دارى شب زنده داران، و بيدارم كن در آن از خواب بی خبران، و ببخش گناهم را در آن اى معبود جهانيان، و از من درگذر، اى درگذرنده از گنهكاران .
🔰پیامهای دعا
1- درخواست پذیرش روزه؛
2- درخواست پذیرش نماز؛
3- لزوم بیداری از خواب غفلت؛
4- درخواست بخشش گناهان.
🔰پیام منتخب
✍️در اول ماه رمضان، از خدا میخواهیم که ما را از خواب غفلت بیدار نماید تا سعی کنیم روزه و نمازی را که موجب رستگاری است، انجام دهیم.
✍️عوامل غفلت:
الف) جهل و نادانی
ب) خودبينی
ج) مستى نعمت
د) سلامت جسمانى
هـ) آرزوهاى طولانی.
✍️پیآمدهای غفلت:
الف) قساوت قلب
ب) مرگ قلب
ج) فساد اعمال
د) دوری از خداوند
هـ) هلاكت انسان.
✍️نشانههای غفلت:
الف) ندیدن حقایق
ب) همنشینی با فاسدان و مفسدان و دوری از مجالس عبادت
ج) بیاعتنایی به عوامل هشداردهنده و بیدارکننده
د) بیهوده گذراندن عمر.
#شرح_دعای_هر_روز_ماه_رمضان
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
📚#معرفی_کتاب_خوب
📖 #کهکشان_نیستی
✍نویسنده: محمدهادی اصفهانی
📝ناشر: فیض فروزان
💠📚💠📚💠📚💠📚💠📚
🌟کمتر کتابی هست که بتواند زندگانی بزرگان وعلما را در قالبی جذاب و رمانگونه باز گو کند💬
📚اما کتاب «کهکشان نیستی» از جمله آنهاست که در روایتی شیرین و دلنشین، از زندگانی آیتالله سید علی قاضی طباطبائی روایت کرده است.👌📚
نمونه ای از متن کتاب:
دستش را روی شانهام گذاشت و گفت: «قاسم! تو مرا دوست داری؟» در حالی که با خود فکر میکردم چرا این سؤال را میپرسد، گفتم: «آقا بر منکرش لعنت.» به دیوار تکیه داد و گفت: «من اگر چیزی بگویم قول میدهی عمل کنی؟» با سرعت گفتم: «آقا شما جان بخواهید.» گفت: « از امشب بلند شو و #نماز_شب بخوان.» نفسم در سینه حبس شد. پس از بهتی طولانی گفتم: «آقا شما میدانید که من اصلا نماز نمیخوانم! چه رسد به اینکه بخواهم نماز شب بخوانم... تا دیروقت در قهوهخانه هستم و صبح اصلا بیدار نمیشوم...» گفت: «هر ساعتی که نیت کنی، من بیدارت میکنم.»
... برخلاف هرروز که تا بعد از طلوع آفتاب میخوابیدم، در نیمهی شب بیدار شدم. از جایم بلند شدم، دمپایی را پا کردم و به سوی حوض آب در وسط حیاط رفتم. خدایا این چه انقلابی بود که در من بهپا شده بود؟ من که بودم؟ قاسم_فاسق که بود؟ چشمانم را رو به آسمان گرفتم و از سویدای دلم جوشش چشمهای را احساس کردم که با حقیقت لایزالی و آسمانیِ عشق تکلم میکرد و میگفت: «خداوندا قاسم دیر آمده ولی مردانه چاکر درگاهت خواهد بود.»
🍀🍀🍀🍀
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
#رمضان
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟کمتر کتابی هست که بتواند زندگانی بزرگان وعلما را در قالبی جذاب و رمانگونه باز گو کند💬
📚 کتاب کهکشان نیستی ،روایتی شیرین و دلنشین، از زندگانی آیتالله سید علی قاضی طباطبائی( ره ).
انشاالله در شب های ماه مبارک رمضان با برش هایی از این کتاب ارزشمند همراه لحظه های شما هستیم🌹
🍀🍀🍀🍀
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
#رمضان
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
﷽
" وَ النَّجْمِ إِذا هَوی" (نجم/۱)
{سید علی قاضی}
درخشش آفتاب سوزان بیابان، کم کم رو به کاستی می گذاشت. بیابانی وسیع در پیش چشم می دیدم ، راهی دراز در مسیر تبریز به نجف اشرف که انتهای آن کوه هایی عظیم قد علم کرده بودند .
در پس کوه ها، افق به رنگ سرخ و خورشیدی که از زخم تابش روزانه در خون نشسته بود ،دیده می شد. تنها صدای پای کاروانیان و نفس نفس زدن اسب ها و شترها ، سکوت بی انتهای آن بیابان بی آب و علف را در هم می شکست.
من بودم و درد پای راه و هزار و یک اندیشه ی کوچک و بزرگ که درونم را به شلوغی کشانده بود.
در یک دستم افسار اسب بود و در دست دیگر ، تسبیح تربت یادگار پدر، پدری که عمری با نفس های قدسی اش روح مرا آسمانی کرد و میراث دار جواهر نایاب تفکر بزرگان نجف و سامرا بود.
آه که چقدر طول کشید تا او به این سفر راضی شود. مرغ جانم در قفسی حبس شده بود که خود تجلی عشق و شور پدر برای هم جواری با امیرالمومنین علی علیه السلام در نجف اشرف بود.
خاک وجود من و برادرم احمد را ابتدا او آب عشق داد و این طایر قدسی را خود آماده ی پرواز به آن سرزمین اسرار آمیز کرد.
هزار سال اگر میگذشت ،او و تعالیم و ظرایف نگاهش در اخلاص ،بندگی و ولایت ،از خمیره ی وجودم رخت بر نمی بست.
در این اندیشه ها بودم که نگاهم به دامنه ی تپه ای افتاد.کاروان سرایی قدیمی امید برای اقامت شبانه را در دل زنده می کرد.
صدای کاروان سالار آمد که فریاد می زد امشب را در کاروان سرای پیش رو اتراق می کنیم . به راستی این من بودم که تکاپویی دامن گیر را در وجود خویش احساس می کردم.
من برای ایستادن عازم نگشتم و بی تاب و رنجور رسیدن به آن دیار شگفت انگیز بودم . تبریز برایم چون قفس بود و آوار خستگی ها و پژمردگی ها بر سرم خراب شده بود.
چه می کردم؟ نوری مرا می کشید و از خود بی خود می کرد . چقدر پدر برای من زحمت کشید ، چقدر دوست داشت کنارش باشم و مسجد و محراب تبریز را آباد کنم!
هر گاه به چهره اش نگاه می کردم،صورت امامقلی نخجوانی را در شمایلش میدیدم ، مردی ملکوتی و اهل مراقبت از نفس که در بازار تبریز دکان برنج فروشی داشت.
زورق وجود پدر را او به دریای وارستگی و مجاهدات انداخته بود،اما در حقیقت ،پدرم گوهر عاشقی اش را از سامرا و میرزای بزرگ و نفس مسیحایی ملا حسینقلی همدانی به یادگار داشت.وقتی پدر قصد عزیمت از سامرا و برگشت به تبریز را داشت ،میرزا او را کنار کشیده و گفته بود : سید حسین ، ساعتی از شبانه روز را برای تفکر در احوال خویشتن کنار بگذار.
و نفس قاهر او ،چنان در پدر اثر گذاشت که به جای ساعتی در روز ، صبح و شام را به مراقبت و نگاهبانی دروازه های دل سپری می کرد.
با صدای شیهه ، افسار اسب در دستانم کشیده شد و مرا از سیطره ی افکار بیرون آورد.صورتم را برگرداندم و به بالای اسب نگاه کردم . چشمانم با چشمان همسرم ،رخشنده ،تلاقی کرد.صلابتی عظیم و قلبی مصمم در صورتش پیدا بود.لبخند و آرامشش استواری و انگیزه ای بی مثال را در این سفر و در این راه به ارمغان می آورد،اما از آنجا که سه دختر بچه ی قد و نیم قد را مادری می کرد،آثار خستگی از چهره اش هویدا بود .هرگاه به سیمای او نگاه می کردم ، زنی را میدیدم که با آن مال و منال و جاه و جلال خانواده اش ،معامله ای بزرگ با خدا کرده بود و جهادی طاقت فرسا در پیش داشت.او راهی سفری شده بود که ابتدایش بیابان بی انتهای پیشامد های سهمگین و انتهایش دست و پنجه نرم کردن با چنگال های قدرتمند فقر و نداری بود. زیر چشمی به پوشیه ی تبریزی روی صورتش نگاهی انداختم و نمی دانستم که این نسیم وزان و این رایحه ی الهی ،دوران کوتاهی را هم جوار زندگی پر فراز و نشیب من است.
آه که روزگار عجیبی در پیش داشتیم و نمیدانستیم که با هفت آسمان عجایب رو به رو خواهیم شد.
من جواب به استسقای درون می دادم ؛ عطشی که بود و نبودم را مستهلک در خویش کرده بود.نجف برایم آب بود و زندگی در آن حیات و رهایی از آن گدازندگی های جان سوز.
تبریز که بودم ،هرجا می توانستم و در هر فراغتی که برایم ممکن می شد،در رکعت نماز می خواندم.دست به سوی آسمان بلند می کردم و فراهم شدن سفر به نجف را از خداوند می خواستم.
این اواخر ،پدر مریض و خانه نشین شده بود و از سوز سویدای دل من خبر داشت.به جای او به مسجد مقبره ی تبریز می رفتم و مسئولیت وعظ و خطابه را انجام می دادم؛اما از اینکه امامت نماز جماعت را بر عهده بگیرم،پرهیز داشتم و روز و شب،در آرزوی محبوس در سینه ام می سوختم.
پدر سال ها به من سخت می گرفت و می خواست بار علمی ام را در تبریز برداشته باشم و سپس عازم عراق شوم.گویا او خود میدانست که در سرم اندیشه ی جلای وطن را می پرورانم .مجبور شدم حاشیه ای بر کتاب ارشاد شیخ مفید بنویسم تا به او نشان دهم از نظر علمی به کرسی های عمیق تر و گسترده تری از دروس حوزوی احتیاج دارم.
ادامه ی قسمت اول 👇
دست مشیت الهی همراهم شده بود که رخشنده،خواهر میرزا باقر آقای قاضی را به همسری گرفتم؛ دختری که به غایت از مال و منال و دارایی دنیوی بهره داشت.در اصل به برکت او و خانواده و کاروانشان بود که روزی پدر صدایم زد و تقاضای مردم برای روحانی شدن برای کاروان عازم نجف را مطرح کرد و پس از مدت کوتاهی مرا با هزار امید و چشمانی پر مهر،با کاروانی که عمده ی افرادش را ثروتمندان تبریز تشکیل می دادند ، به عنوان روحانی قافله ، روانه ی نجف اشرف کرد....
ادامه دارد...
📚کتاب #کهکشان_نیستی
🔖قسمت اول
🍃📚
برای رفتن به قسمت دوم روی لینک
👈قسمت دوم بزنید
🍀🍀🍀🍀
#رمضان
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
52.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سحر #دوم ماه است حسن جان به کرم
تو بده تذکره جمعی ما. را به حرم
#مناجات_سحر_دوم
@gharargahemontazeran
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
ملاقات
نرگس با کاغذی در دست بدوبدو داخل آشپزخانه شد. ورجه وورجه کنان کاغذ را بالا و پایین میکرد و میگفت: «نامه! نامه! از بابایی»
فاطمه با دست جلوی دخترک را گرفت و گفت: «تو دوباره رفتی اتاق بابایی سر وسایلش. صاف وایسا ببینم. نکن مامان خطر داره. روغن میریزه روت. برو دخترم.»
نرگس کاغذ را جلوی چشم فاطمه آورد و گفت: «نامه بابایی!»
دستخط برای فاطمه آشنا بود. بوی یار در سرش پیچید و اشک در چشمانش حلقه زد. کاغذ را از دست نرگس گرفت و سلانه سلانه پاهای سنگینش را روی زمین کشید و از آشپزخانه بیرون رفت. صدای جلزولز سیبزمینیها داخل ماهیانه، بلند شد و دود روغن آرام آرام فضا را در بر گرفت.
هشتاد روز از رفتن اسماعیل میگذشت و هر روز چشمهای جدید از کراماتش نمودار میشد. فاطمه داخل اتاق شد. وسط اتاق پر از کتابهای اسماعیل بود که نرگس ۵ ساله از قفسه ها بیرون کشیده و روی زمین ولو کرده بود.
کار هر روزش بود. انگار میخواست بابا را از بین وسایلش بیرون بکشد و هر بار هم کشفی تازه میکرد.
فاطمه اشکهایش را پاک کرد. درست می دید. دستخط اسماعیل بود. اشک نمیگذاشت کلمات را واضح ببیند. کاغذ را روی چشمانش گذاشت. بوسید و بویید. عطر اسماعیل در جانش ریخت. روی سینهاش گذاشت تا قلبش هم از دلتنگیاش کم شود و آرام گیرد.
دستنوشتهای از اسماعیل که مخاطبی جز خدا نداشت. نامهای برای خدا که بسیاری از رازهای سر به مهر فاطمه و اطرافیان را پاسخگو بود. جواب تقویمی که قبل از رفتنش به سوریه، روز بیست و نهم آذرش را دایره قرمز کشیده بود. جواب حرفهایی که از جنس زمین نبود و فاطمه چیزی از آنها سر در نمیآورد. سِرِّ زیارت عاشورا و دو رکعت نمازی که هر شب برای سلامتی امام زمان میخواند وهیچگاه ترک نشد.
در دلنوشتهی اسماعیل حرف از دیدار بود. حرف از برات بود. دلنوشتهی اسماعیل نشان از آتشفشان نهفتهای بود که نمیتوانست عیان کند.
«خدایا اگر خلق تو نمیدانند، تو میدانی که من در سال ۱۳۸۱ هجری شمسی در شب یازدهم ماه مبارک رمضان، توفیق ملاقات با حضرت حجة ابن الحسن، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را داشتم و شبی که توفیق ملاقات با امام عصر را نصیبم کردی بر من یقین شد که شهادت را هم نصیبم میکنی...»
برداشتی از زندگی شهید مدافع حرم اسماعیل خانزاده
شادی روح شهدا صلوات🌹
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
https://eitaa.com/joinchat/2108620998C93025cb80f
Tahdir joze2.mp3
3.97M
🍀 تلاوت تحدیر (#تندخوانی)
🍃 #جزء_۲ #قرآن_کریم
💐 هدیه به حضرت صاحب الزمان(عج)
⏲ در ۳۰ دقیقه یک جزء تلاوت کنید.
🍀🍀🍀🍀
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیام های آسمانی
جزء دو قرآن کریم
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
@Gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍀🍃
روشنی شمس و مه؛
زِ آجر گنبد زرد رضاست...
صحن با صفای او؛
مدینه و مکّه و کربوبلاست...
🍃السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام...
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
🍃🍃🍃
🌷اللهم عجل لولیک الفرج 🌷
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
☘️مِنْ أَيْنَ لِىَ الْخَيْرُ يَا رَبِّ وَلَا يُوجَدُ إِلّا مِنْ عِنْدِكَ ؟ وَمِنْ أَيْنَ لِىَ النَّجاةُ وَلا تُسْتَطاعُ إِلّا بِكَ ؟
☘️پروردگارا از کجا برایم خیری هست، درحالیکه جز نزد تو یافت نمیشود؟
و از کجا برایم نجاتی است، درحالیکه جز به تو فراهم نمیگردد؟
🌱 تو خوبی ها را میخواهی. از چه راه؟
🍂 و بدی ها را نمیخواهی. چگونه؟
میگویی:
خدای من! من نمیتوانم به خوبی های تو برسم و نمیتوانم از این فقرها و ذنب ها جدا شوم؛ که تو باید راه بدهی و تو باید کمک کنی.
#دعای_ابوحمزه_ثمالی
#بشنو_از_نی
#عین_صاد
#ماه_رمضان
@gharagahemontazeran
به نظر شما کدام یک از مطالب کانال بهتر است آن را به ما معرفی کنید ☺️
منتظر پیشنهادات و انتقادات صمیمانه شما هستیم
آیدی جهت ارتباط @fadaye_hosein
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز اومدم با یه غذای جذاب و آشنا
منتها با ریز جزئیاتی که کلی تو طعم غذاتون موثره😋
با
امروز #افطار چی بپزم دیگه همراه باشید😊
کباب لقمه ترکی
#آشپزی
#ماه_رمضان
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوره بقره
فضایل و برکات سوره ها
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
وقتی مسیرت مسیر خدا باشه و الگوت خانوم فاطمه زهرا سلام الله علیها
اون وقت تو هم هرجا باشی خادم این آستان میشی و سبب خشنودی شون🥰
۳۱۳ عمل جراحیِ رایگان، مهریۀ عروسخانم
🔹عروسخانم وکیلم؟ به خوبی میدانید که پشت این وکیلم، گاها مهریههایی ردیف شدهاند که هنوز مُهرشان خشک نشده، سندی میشوند برای مطالبۀ عروس خانمهایی که ازدواج را با بنگاه معاملاتی اشتباه گرفتهاند.
🔹البته معامله داریم تا معامله! بعضی عروسخانمها هم هستند که گرچه اهل معاملهاند اما جنس معاملۀ آنها از زمین تا آسمان فرق میکند.
🔹«عروسخانم بنده وکیلم شما را به عقد دائمیِ آقا داماد با مهریۀ ۳۱۳ عمل جراحیِ ارگانهای حیاتی به نفع بیماران نیازمند درآورم؟» بله این مهریه متفاوت خانم دکتری است که در محضر علی بن موسیالرضا (ع) به عقد آقای دکتر درآمد و مهریهاش را اختصاص داد به بیماران نیازمندی که خداوند بواسطۀ این عقد آسمانی، درهای رحمت را به رویشان گشوده است.
🔹ازدواجی زیر سایۀ امام مهربانیها و مهریهای خداپسندانه که بیشک برکات بسیاری را نصیب این زوج جوان نیز خواهد کرد.
#ازدواج
#مهریه
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
📚 #معرفی_کتاب_خوب
📖 #ناقوس_ها_به_صدا_در_می_آیند
✍نویسنده:ابراهیم حسن بیگی
📝ناشر: عهد مانا
💠📚💠📚💠
📚 «ناقوس ها به صدا در می آیند» داستان دلدادگی یک کشیش مسیحی است که در مسکو زندگی می کند. او کتاب ها و آثار خطی و قدیمی بسیاری دارد و به این کار عشق می ورزد. وقتی یک نسخه قدیمی از مردی تاجیک به دست او می رسد، علاقه مند می شود که کتاب را از او بخرد، اما مرد تاجیک به دست کسانی که دنبال این کتاب ارزشمند هستند، کشته می شود و از اینجا به بعد، کشیش روسی پا در مسیری می گذارد که به شناخت امام متقین، امیرالمؤمنین، علی (ع) منتهی می شود.
📚
برشی از کتاب:
هنوز پشت میز کارش ننشسته بود که تلفن زنگ خورد. صدای دوستش پروفسور آستروفسکی را شناخت. گفت: خبرهای خوبی برایت دارم پروفسور. دیشب بخشهایی از آن را خواندم، با اینکه خواندنش برایم سخت بود، اما دارم به خطش عادت میکنم. موضوعش یکی از قدیسهای دین اسلام است؛ شخصی به نام علی که مسلمانان لبنان به او امامعلی میگویند. شاید اسمش به گوشَت خورده باشد.
پروفسور گفت: «من در مسائل دینی اطلاعات چندانی ندارم. در دین اسلام فقط محمد را میشناسم. حالا این کتاب را خود علی که میگویی نوشته است؟» کشیش جواب داد: نه! نویسندهاش مردی است که همعصر علی بوده و قلم خوبی دارد. با یکی از دوستان نویسندهام در لبنان تماس گرفتم، او چند عنوان کتاب دربارهٔ علی نوشته است. قرار است به من کمک کند تا کتابهای مرتبط با آن را مطالعه کنم.
🍃🍃🍃
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
#رمضان
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
29.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تهیه ی جهیزیه برای دختر خانومی آبرومند
با همکاری خادمین صحن حضرت زهرا سلام الله علیها
باتشکر از همه ی عزیزانی که ما را یاری کردند
#قرارگاه_منتظران
#چهارشنبه_ها_با_خادمین
#خادمین_صحن_حضرت_زهرا_س
🍀🍀🍀🍀
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
#رمضان
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran