eitaa logo
قصه های کودکانه
34.5هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
917 ویدیو
324 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
آینده نگری مامان موشه_صدای اصلی_224842-mc.mp3
11.86M
🌃 🐭آینده نگری مامان موشه روزهای آخر تابستان بود و گرما کم کم داشت تمام می شد. مامان موشه با سختی بسیار تعداد زیادی چوب برای فصل سرما فراهم کرده و آنها را پشت لانه شان گذاشته بود. بچه موش ها برای بازی کردن پشت لانه می رفتند و از اینکه آنجا پر از چوب شده بود... 👆بهتره ادامه قصه را بشنوید. 🌸این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان «آینده نگری» را می آموزد. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
با بیان جملاتی چون به داشتن گلی مثل تو میبالم از داشتن تو راضی هستم به تو افتخار میکنم ویا باگفتن عبارات محبت آمیزی نظیر عزیزم امیدم دخترم پسرم احساس تعلق داشتن رابه کودک انتقال دهید. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐰🍃اسم های قشنگ🍃🐰 هیچ کس یادش نبود که اولین بار چه کسی این کار زشت را انجام داده بود. البته خرگوش کوچولو فکر می کرد که اولین بار این پیشی بود که وقتی فیل کوچولو می خواست با او شوخی کند و یک کم آب با خرطومش روی آن پاشید. پیشی که اصلا از این کار خوشش نیامده بود به او گفت دماغ دراز. شاید هم اولین بار هاپ هاپو بود که وقتی جلوی لانه شان خوابیده و مار کوچولو از روی پایش رد شد او یک دفعه از خواب پرید و بهش گفت بی دست و پا. یا شاید اولین بار سنجاب کوچولو بود که این کار را به بقیه یاد داد، وقتی که توی بازی قایم باشک با راسو دعوایش شد و به او گفت: بو گندو....نه.......نه.......... اولین بار الاغ کوچولو بود که وقتی کلاغک پاک کن اش را با پنیر اشتباه گرفت و یک گاز به آن زد به کلاغ گفت: سیاه خنگ. اصلا مهم نیست که اولین بار چه کسی این کار زشت را انجام داد، مهم این بود که حالا همه بچه ها دوستانشان را با اسم های جدید صدا می زدند و اولین بار فکر می کنم خانم راسو بود که متوجه این موضوع شد وقتی که فیل کوچولو توی کوچه بلند داد زد و به بچه نازنین خانم راسو گفت: بوگندو جان تا فردا خداحافظ یا شاید هم آقای زرافه اولین کسی بود که متوجه این کار زشت شد، وقتی که تلفن خانه شان زنگ زد و او گوشی تلفن را برداشت و تا گفت بفرمایید، موش موشک از آن طرف خط گفت: می تونم با گردن دراز صحبت کنم. شاید هم اولین بار داداش کلاغ متوجه این موضوع شد، وقتی که سنجاب کوچولو او را با داداش دوقلویش اشتباه گرفت و بهش گفت: سیاه یه دونه گردو بهم می دی؟ .....نه....نه..... مطمئنم اولین بار خانم لک لک معلم بچه ها بود که متوجه این قضیه شد، وقتی که وارد کلاس شد و چشمش به تخته سیاه افتاد و دید که در قسمت خوب ها نوشته شده بود: دماغ دراز و بوگندو و در قسمت بدها نوشته شده بود: بی دست و پا. وقتی با تعجب از مبصر پرسید: این ها چیه که روی تخته نوشتی؟ او با خونسردی جواب داد: اسم های خوب ها و بدهاست خانم. مهم نیست که اولین بار چه کسی متوجه این موضوع شد. مهم این بود که وقتی همه متوجه شدند. آرامش خانواده ها از بین رفت و بچه ها خیلی خیلی خجالت کشیدند و مامان ها خیلی خیلی غصه خوردند. بابا ها خیلی خیلی فکر کردند و دنبال یک راه حل مناسب گشتند. و آخر سر در مهمانی شامی که به مناسبت تولد فیل کوچولو در خانه آقا و خانم فیل برگزار شده بود، آقای جغد شروع کرد به صحبت کردن در مورد توانایی های هر کدام از آن ها.  مثلاً از زبان دراز قورباغه گفت که با کمک آن می تواند غذایش را تهیه کند. و مارمولک کوچولو برای دفاع از خودش دمش را پرتاب می کند. یا این که زرافه با کمک گردن درازش می تواند برگ درختان بلند را بخورد و... بعد از آن فکر می کنم اولین بار سنجاب کوچولو بود که کار زشتش را دیگر تکرار نکرد. از وقتی خواست بگوید دم بریده، یادش افتاد که دم مارمولک برای او چقدر مفید است. سریع گفت: مارمولک جان تراشت را به من قرض می دهی و شاید هم اولین بار کلاغ کوچولو بود که دیگر فیل کوچولو را دماغ دراز صدا نزد، وقتی که ...  مهم این بود که از آن روز به بعد همه همدیگر را با اسم های قشنگ خودشان صدا می زند. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه های کودکانه
#قصه_های_پیامبران 🌼حضرت ایوب علیه السلام #قسمت_دوم دوستش تعجب کرد و گفت: -چرا این حرف را می‌ز
🌼حضرت ایوب علیه السلام همسر حضرت ایوب که رحیمه نام داشت و بسیار مهربان بود. کنار حضرت ایستاد و گفت: -چرا گریه می‌کنی؟ ای پیامبر خدا. حضرت ایوب با گریه گفت: -چه طور تحمل کنم. چه طور گریه نکنم. در حالی که این پیرمرد گرسنه و مریض بود و چیزی برای خانواده اش نداشت. اون وقت من پیامبر خدا نمی دونستم که او در چه وضعی است. خدایا، خدای بزرگم من خیلی از خودم ناراحتم. شرمنده ام. شرمنده. رحیمه دست حضرت ایوب را گرفت و گفت: -ای پیامبر خدا، دیگه ناراحت نباش. تو که به آن پیرمرد کمک کردی. این قدر خودتو اذیت نکن. حضرت ایوب گفت: -ایوب حق داره. که خودشو سرزنش کنه و نبخشه و ناراحت باشه. رحیمه گفت: -خدا خودش می‌دونه که پیامبر خدا کوتاهی نکرده. حضرت ایوب کمی آرام شد و به اتاقش رفت تا خدا را عبادت کند.  دو تا از همسایه‌های ایوب که پیرمرد را دیده بودند کنار هم نشسته و با هم حرف می‌زدند. یکی از آن‌ها گفت: -ایوب پول و غذا به این پیرمرد داد. ایوب مرد مومن و با خدایی است. مرد دیگر خندید و گفت: -تو چه قدر ساده ای. همه ی این‌ها الکی است. ایوب مومن نیست. داره برای ما نقش بازی می‌کنه. اون پولدارتر از همه ی ما است و برای همین خدا رو دوست داره و شب و روز داره عبادت می‌کنه. آن مرد حرف‌های دوستش را باور کرد و گفت: -نمی دونم چرا تا به حال به این موضوع فکر نکرده بودم. همین طور است ایوب داره همه ی ما رو فریب می‌ده. کم کم همه ی مردم فریب شیطان را خوردند و پشت سر حضر ایوب حرف‌های بدی می‌زدند. فردای همان روز مثل همیشه پسرهای حضرت ایوب گله‌های گوسفند را برای علف خوردن به چراگاه بردند و با خوشحالی مشغول خوردن صبحانه بودند، که ناگهان دزدها به طرفشان حمله کردند و پسرهای حضرت ایوب که غافل گیر شده بودند برای دفاع از خودشان چوب و چاقو را برداشتند اما کار از کار گذشته بود و دزدها آن‌ها را زخمی کردند و گوسفندهای ایوب را که خیلی زیاد بود دزدیدند. حضرت ایوب گوسفندهای زیادی داشت که از پوست و پشم و شیر آن‌ها استفاده می‌کرد و حالا دزدها همه ی گوسفندها را برده بودند و پسرهای حضرت ایوب را زخمی کرده بودند. حضرت ایوب داشت توی اتاقش خدا را عبادت می‌کرد که صدای گریه و ناله ی پسرهایش را شنید و رحیمه همسرش با ناراحتی جیغ کشید و گفت: -خدایا به داد برس، ای پیامبر خدا، بیا، بیا ببین چی شده... حضرت ایوب با ترس بلند شد و از اتاق بیرون آمد و گفت: -چی شده؟ چرا شما زخمی و خونی هستین؟! پسر بزرگتر حضرت ایوب با ناراحتی گفت:.. ... 👈قسمت اول 👈قسمت دوم 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
تمیز بودن چه خوبه!_صدای اصلی_229149-mc.mp3
9.85M
🌃 🌼تمیز بودن چه خوبه احسان، پسر خوبی بود اما یک عیب بزرگ داشت. احسان کوچولو نظافت را رعایت نمی کرد. او اصلا دلش نمی خواست پیش از صبحانه دستش را بشوید. پدربزرگ احسان به خانه ی آنها آمده بود. او خیلی تمیز و خوشبو بود ... 👆بهتره ادامه قصه را بشنوید. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸ســــــــــــلام 💕صبحتون به شادی 🌸جمعه تون عالـی 💕الهی بهترینها نصیبتان 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 🕋✨ خدا تو قلبمونه ✨🕋 وقتي كه بچه بودم بابا مي گفت خداجون كارهاي آدمها رو مي بينه از آسمون تو عالم بچگي من فكر مي كردم خدا با دوربين بزرگي نگاه ميكنه به ما بعدش همه كارها رو با مداد خال خالي مي نويسه تو دفتر چه بد باشه چه عالي اما حالا مي دونم خدا همين نزديكاست تو وسط قلبمون نزديكتر از ما به ماست 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه های کودکانه
#قصه_های_پیامبران 🌼حضرت ایوب علیه السلام #قسمت_سوم همسر حضرت ایوب که رحیمه نام داشت و بسیار مه
🌼حضرت ایوب علیه السلام -داشتیم استراحت می‌کردیم که یه دفعه چند نفر مرد قوی حمله کردن و همه ی گوسفندها را بردن. هر کاری کردیم نتونستیم دزدها رو فراری بدیم. حضرت ایوب نگاهی به پسرهایش انداخت. نفس عمیقی کشید و گفت: -نگران نباشین. غصه ی گوسفندها را نخورین. یکی از پسرها گفت: -اما پدر، همه ی گوسفندها را بردن و ما دیگه گوسفندی نداریم. حضرت ایوب جلو آمد و دست زخمی پسرش را گرفت و گفت: -پسرم مال دنیا برای من ارزشی ندارد. حرف از گوسفندها  رو ول کنین. حال خودتون چه طوره؟ ایوب نگاهی به فرزند‌هایش انداخت و دست هر کدام را گرفت و کنار خودش نشاند و زخم‌های آن‌ها را تمیز کرد و پانسمان کرد و گفت: -خدا را شکر می‌کنم به خاطر همه ی نعمت‌هایی که به من داده. خدا را شکر شما هم سالم هستین. همان روز خبر دزدیده شدن گوسفندهای حضرت ایوب بین همه ی مردم پخش شد و همه در مورد این اتفاق حرف می‌زدند. توی بازار  همه این اتفاق را برای هم تعریف می‌کردند. مرد فروشنده ای رو به یک مرد گفت: -همه ی گوسفندهای ایوب را دزدیدن. مرد خندید و گفت: -شنیدم. مرد دیگری گفت: -بیچاره ایوب. گوسفندهای زیادی داشت و همه را از دست داد. ولی هنوز خدا را شکر می‌کنه. زنی که داشت از همان جا خرید می‌کرد گفت: -دلت برای ایوب نسوزه، او آن قدر پول داره که تا آخر عمرش هر چه بخواد می‌تونه داشته باشه. همه به هم نگاه کردند. شیطان همه ی آن‌ها را فریب داده بود و پشت سر پیامبر خود غیبت می‌کردند. حضرت ایوب نگاهی به ابرهای سیاهی که در آسمان بود انداخت و خدا را شکر کرد. شب وقتی همه خواب بودند باران تندی آمد. حضرت ایوب مثل همه ی پیامبر‌ها همیشه کمتر از همه می‌خوابید و شب‌ها عبادت می‌کرد. باران تا صبح بارید و آن قدر شدید بود که همه جا را آب گرفته بود. صبح حضرت ایوب همراه کشاورزهای دیگر، برای سر زدن به باغ‌هایش رفت. باران همه ی باغ‌ها و میوه‌های حضرت ایوب را خراب کرده بود و دیگر چیزی برای حضرت ایوب نمانده بود. درخت‌ها و میوه‌ها آفت زده بودند و سبزی‌ها زیر باران شدید، له شده بودند. کشاورزها با تعجب  به حضرت ایوب نگاه کردند. حضرت ایوب آرام و صبور ایستاده بود و حرفی نمی زد. یکی از آن‌ها فریاد زد: -ای ایوب، هر چه داشتی رفت. حضرت ایوب گفت: -آروم باشین. اشکالی نداره. کشاورز گفت:... ... 👈قسمت اول 👈قسمت دوم 👈قسمت سوم 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قورباغه کم صبر و حوصله_صدای اصلی_402637-mc.mp3
7.31M
🌃 🐸 قورباغه کم صبر و حوصله 🍃مامان قورباغه یه عالمه بچه داشت که چون هنوز خیلی کوچولو بودن باید توی آب زندگی میکردن اما بچه قورباغه ها با دیدن مادرشون و قورباغه های دیگه همیشه به این فکر میکردن که چرا اونها نمیتونن مثل بقیه ی قورباغه ها بالا و پایین بپرن و بیرون از آب هم زندگی کنن... به نظر شما چرا؟ 😊بهتره ادامه قصه را بشنوید👆 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸نقاشی پرنده 🍃نقاشی در مطلب بعدی 👇 🎨 آموزش نقاشی به کودکان👇 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
12.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼ویدیو آموزش نقاشی پرنده 🎨 آموزش نقاشی به کودکان👇 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸 شعر ﴿ چادر ﴾ حجابِ برتر 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸 نازدونه‌ آی دُردونه 🌱 آی دخترِ نمونه 🌱 چادرکه داری برسر 🌸 داری‌ حجابِ برتر 🌱 هستی شبیهِ زهرا 🌸 شادکردی‌قلبِ‌مولا 🌱 فردا حساب کتابه 🌸 صدپرسش‌ازحجابه 🌱 هرجامه‌ی رنگارنگ 🌸 بازرق‌وبرق‌وهم‌تنگ 🌱 باشد برایِ خانه 🌸 یا‌مجلسِ زنانه 🌱 هرجاکه‌باشه‌ مهمون 🌸 یا کوچه و خیابون 🌱 با جامه‌هایِ چسبون 🌸 شادمیشه‌‌قلبِ‌شیطون 🌸🌼🍃🌼🌸 🍃شاعر:سلمان آتشی 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4