#قصه_کودکانه
#بنفشۀ_غمگین
در شهر بزرگی پارکی وجود داشت پر از درختان و گلهای زیبا مانند گل رز سفید، رز صورتی، بنفشه ، لاله عباسی و...
در میان این گلها ، کنار گل بنفشه به تازگی گل آفتابگردانی با ساقۀ بلند و گلبرگ های زرد ، رو به خورشید قد کشیده بود و در میان گلها خودنمایی می کرد
گل بنفشه از آن روزی که گل آفتابگردان را دید ، غمگین شد و دیگر با کسی حرف نمی زد و حتی آب هم نمی خورد . طوری که روز به روز پژمرده تر میشد
گلها ی دیگر همه شاد بودند و در نسیم برگ های خود را تکان می دادند
گل رز صورتی که دوست صمیمی گل بنفشه بود ، وقتی حال او را دید ، ناراحت شد . از بنفشه پرسید:
چرا ناراحتی، چرا صحبت نمی کنی و دیگه مثل قبل نمی خندی؟
بنفشه با ناراحتی گفت:
دوست ندارم ... و ساکت شد و سرش را به زیر انداخت
رز صورتی با تعجب گفت:
نکنه از دست ما ناراحتی؟
بنفشه با ناراحتی گفت:
نه ، من از دست خودم ناراحتم
چرا؟
چون دوست دارم گل آ فتابگردون باشم... و بعد از مکثی شروع به گریه کرد
گل رز از دیدن اشک های بنفشه ناراحت شد و گفت:
تو به این زیبایی ، عطرت همه جا پیچیده ، چرا ناشکری و حسرت یک گل دیگه رو می خوری ؟
آفتابگردان با گلبرگ های زرد ، با برگ های پهن قلبی شکلش ، با اون ساقۀ بلند ، خیلی از من قشنگ تره . من چی؟ کسی منو این پایین نمی بینه
رز صورتی با مهربانی گفت:
ناشکر نباش ! درسته که گل آفتابگردان قدبلنده و گلبرگ های زیبا ی زرد رنگ داره و همه اونو به خوبی می بینن اما گل آفتابگردان چون درونش پر از دانه های خوراکیه ، گنجشک ها میان سراغش و دانه هاشو می برن و آدم ها هم چند روز دیگه میان و گل رو از ساقه ا ش جدا می کنن و می برن
خدا رو شکر کن که گل آفتابگردان نیستی . تو هم زیبایی، هم عطر خوبی داری
بنفشه از شنیدن حرف های گل رز ناراحت شد و دلش برای آ فتاب گردا ن سوخت او مدام به حرف های گل رز فکر می کرد
پس از چند روز پسرکی آمد و گل آ فتابگردان را چید
بنفشه خدا را شکر کرد که گل آفتابگردان نیست . به خودش قول داد که دیگر ناشکری نکند.
🍃با تشکر از:
نویسندە: بهاره سلطانی
ویراستار: رنگین دهقان (ژنینی)(نویسنده برنامه های کودک شبکه استانی کردستان)
🌸🌼🌸🌼🌸🌼
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🌼آدرس کانال قصه های تربیتی کودکانه جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#نقاشی_بستنی
آموزش در مطلب بعدی👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
31.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نقاشی_بستنی
🌸🌼🌸🌼🌸🌼
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🌼آدرس کانال قصه های تربیتی کودکانه جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
مامان باباهای عزیز
کوچولو های ناز
قصه زیبای صوتی امشب رو از دست ندهید.
#عنوان_قصه
گلی برای ساقه سبز
🌸قصه در مطلب بعدی امشب👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لالایی خرگوشها.mp3
3.55M
#لالایی_صوتی
لالایی برای خرگوشها🐰🐇
🌸🌼🌸🌼🌸🌼
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🌼آدرس کانال قصه های تربیتی کودکانه جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
یکی بود یکی نبود
در همین نزدیکی ها روستای بود
زیبا، با نام ترس آباد.
در اطراف ترس آباد درختان زردآلو، گیلاس، البالو و گوجە سبز وجود داشت. برروی شاخەهای درختان لانەی پرندگانی همچو بلبل و گنجیشک و کلاغ و سارقرار داشت پرندگان بابدنی پراز پر ونوک ویا منقاریهای رنگی آوازمی خواندند.
مزارعەهای ترس آباد سرسبز با گندمزاری بدون آفت و بوتەزاری مملو از خیار و کدو و گوجە فرنگی بودند
در زیر خاک مزار ترس آباد پر از لانە خزندگان مثل کرم خاکی و هزاربا ومارمولک حتی، مارهای بی آزار بود.
ریشە گیان هان خوراکی مانند هویج وچغندر،شلغم وسیب زمینی پیاز وسیر
وجود داشت.کە اهالی از داشتن این همە نعمت خوشحال بودند..و مرتب خداوند بزرگ را شکر می کردند.
مردم ترس آباد آدمهای با ادب و مهربان، اما یکم ترسو بودند
دراین روستا بچەها، رفتار پدر ، مادر و بزرگترهارا یاد می گرفتند و مانند آنها رفتار می کردند.
در یک روز خوب آفتابی یک اتفاق عجب رخ داد.واین اتفاق این بود.
صدای عجیبی از جادە ترس آبادبە گوش اهالی رسید. این صدا نزدیک و نزدیکتر میشد صدا هرچە نزدیکتر میشد گوش اهالی را آزار بیشترمی داد
کسانیکە در خانە بودند باشنیدن صدای گوش خراش در پنجرهای چوبی خانە هارا باز کردند و گوش های خودرا با دو دست گرفتند وچشم بە دور دستها یعنی جادە روستا دوختند تا بدانند این صدای گوش خراش چیست کە بە روستا نزدیک می شود.
دودی غلظی همراە با صدا بە روستا نزدیک و نزدیکتر میشد.
کم کم بوی بدو آزار دهندی دود نیز به مشام رسید.
هرکسی چیزی میگفت
یک آقای جوان کە سرش را از پنجرەخانە بیرون آوردە بود گفت: صدای تراکتورە، دیگری گفت:نە صدای ماشینە . خلاصە
کسی دیگر گفت: مطمن هستم این صدا هرچی کە باشە اگر بەداخل روستا برسە گوش مارو کر می کن
مردی دیگر گفت:این بوی بد، از دورهم بسیار آزار دهندس، وای بە روزیکە بە اینجا برسە حتما همگی مریض میشیم و میمیرم.
خانمی دیگر گفت: من مطمن هستم اگردود بەاینجا برسد هوای روستا بقدری الودە میشە کە کل محصولات خراب میشن قعطی میاد هممون از گرسنگی میمیریم
خلاصە هرکس چیزی گفت و ایە یاسی خواند
مدتی گذشت، صدا دیگر نزدیک نشد فقط گاهی کم و زیاد میشد وشب تاصبح چندین بار قطع وباز بە گوش رسید
همگی از ترس شنیدن حرفهای یکدیگر بە داخل خانە ها رفتند درهارا از پشت کلید کردند و پردەهارا کشیدند. گوشها و بینی خود و فرزندانشان را از پنبە پر کردند دیگر صداهارا راحت نمی شنیدند
با دهان نفس می کشیدند ونفس شیدن نیز برایشان سخت و دشوار شدە بود
جرات تماشای بیرون رانداشتند.کودکان با دیدن رفتار بزرگترها انگشت بە دهان برند و ترسشان بیشتر شد.شب تا صبح را کاووس دیدند.
هیچ کس حواسش بە کودکان نبود.
کودکان از ترس حتی جرات گریە کردن نداشتند.
پدر و مادر ها گاهی
فقط گوشەی پردە را کنار می زدند بایک چشم و ترس نیم نگاهی بە بیرون می انداختند
آن شب هیچ کسی میل خوردن شام ونوشیدن حتی قطرەای آب را نداشتند
بە سختی صبح شد طوری کە خواب بە چشم هیچ یک از اهالی نرفتە بود.همگی خستە وگرسنە وکلافە بودند.
صبح آن روز باز صدا بلند و بلندتر شد خلاصە صدا کم کم بە روستا رسید.
همگی وحشت زدە ازپشت پردها بیرون را تماشا کردند.
دیدندکە پستچی با موتوری خراب و فرسودە وارد روستاشد.
از موتور پیادە شد موتورش را خاموش کرد. وقتی کسی راندید فریاد زد
کسی در این روستا نیست بە داد من برسە؟
اهالی وقتی صدای ناهنجار را نشنیدند پردەهارا کنار زدند و سرشان را بیرون اوردند
با تعجب مرد پستچی را دیدند.از رفتار خودشان خجالت کشیدند.
مرد جوان کە متوجە شد بی دلیل ترسیدە پنبە هارا از گوش وبینی اش دراورد.پردە راکنار زد پنجرە را باز کرد. سلام داد و پرسید: اون صدای ناهنجار تو بودی؟
مرد پستچی سرش را بالاگرفت جواب سلام مرد جوان را داد وگفت: اون صدای ناهنجار مالە موتور منە ، موتورم توی مسیر خراب شدە نامە ها و امانت مرد توی خورجین موتورمە ،کسی در این روستا هست کە از تعمیر موتور سر در بیارە و موتور منو درست کنە کە امانت مردم رو بە دستشون برسونم؟
خانمی کە قبلا از سرو صدای موتور ترسیدە بود گفت: تو نباید بااین موتور خراب وارد روستای ما می شدی همەی ما و بچە رو ترسوندی بعدش کلی دود وارد روستا کردی
پستچی کمی ناراحت شد و گفت: من چارەای دیگر نداشتم بعدشم فکر می کردم اهالی این روستا ادمهای مهربان و منطقی و عاقلی هستن و در تعمیر موتورم کمکم می کنید.
مرد جوانی کە تحت تاثیر شایعات اهالی قرار گرفتە بود واز رفتار خودش شرمسار شد ەبود بە کمک پستچی مهربان رفت.
🍃با تشکر از:
نویسنده : رنگین دهقان
(نویسنده برنامه های کودک شبکه استانی کردستان)
🌸🌼🌸🌼🌸🌼
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🌼آدرس کانال قصه های تربیتی کودکانه جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#تربیتی
📳بازی علاوه بر ایجاد سرگرمی، منجر به شکل گیری شخصیت کودک و آماده سازی او برای بر عهده گرفتن نقش هایش در بزرگسالی است.
📳با کم شدن ارتباطات خانوادگی و تبدیل خانواده ها به خانواده های تک فرزندی، بازی های کامپیوتری سهم بیشتری از اوقات فراغت کودکان را به خودش اختصاص داده است.
🔻از جمله آسیب این بازی ها🔻
💧افزایش رفتارهای پرخاشگرانه
💧انزوای اجتماعی
💧یادگیری ارزش های غلط
💧افت تحصیلی
💧اثرات سوء بر سلامت
💧کاهش قابل توجه مرحله REM خواب.
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
#درنگ
🕰جای خالی این بازی ها در میان کودکان!
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
44.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون
عنوان قصه: کلاه قرمزی
🌸🌼🌸🌼🌸🌼
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🌼آدرس کانال قصه های تربیتی کودکانه جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لباس درخت چنار.mp3
4.88M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
📻🌲لباس درخت چنار🌲📻
🌸🌼🌸🌼🌸🌼
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🌼آدرس کانال قصه های تربیتی کودکانه جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
#قصه_تربیتی
#عنوان_قصه:
💜بدیها با کار خوب پاک میشوند
محسن با عجله وارد خانه شد و با سرعت رفت در اطاق و كیفش را جوری به گوشه اطاق پرت كرد كه مثل اینكه توش مار لانه كرده. خیلی زود لباسش را درآورد و بعد از شستن دست و صورتش رفت یه گوشه نشست. مادر محسن كه رفتار پسرش برایش خیلی عجیب بود با چشمهایی متعجب و با لحنی آرام گفت: «علیك سلام.» ولی مثل اینكه محسن نشنیده باشد با صدای بلندتر دوباره گفت: «آقا محسن علیك سلام.»
محسن یک دفعه به خودش آمد و گفت: «ببخشید مامان جون، سلام.» مادر یه نگاهی به محسن انداخت و با تعجبی بیشتر گفت: «چیزی شده؟» باز مثل اینكه محسن نشنیده باشه با صدایی بلندتر گفت: « آقا محسن با شما هستم، چیزی شده؟ تو مدرسه اتفاقی افتاده؟ این محسنی كه اینجا نشسته، اون محسن همیشه نیست، بگو ببینم چی شده؟» محسن یک نگاه طولانی به مادرش كرد و بعد از اینكه آب دهنش را قورت داد گفت: «مامان جون امروز یه كاری تو مدرسه كردم كه هرچی بهش فكر می كنم بیشتر پشیمون میشم و روم نمیشه كه بهت بگم.»
مادرش با چشمانی مهربان به محسن نگاه كرد و گفت: «اگه میخواهی نگی نگو ولی شاید من بتونم بهت كمك كنم.» با این جمله مادر، دل محسن كمی آرام گرفت و با صدایی لرزان گفت: «امروز تو كلاس داشتیم درسهامون را می نوشتیم و وسایلم رو روی میز گذاشته بودم. جعفر هم كه كنار من میشینه، وسایلش رو روی میز گذاشته بود، یه دفعه چشم به روان نویسی كه تازه خریده بود افتاد؛ دلم خواست كه روان نویسش رو بردارم و باهاش بنویسم و رنگش رو امتحان كنم. بدون اجازه جعفر، روان نویس رو برداشتم و باهاش نوشتم، خیلی خوش رنگ بود و دلم خواست که باهاش بیشتر بنویسم؛ همین موقع زنگ مدرسه خورد و روان نویس جعفر رو با وسایلم تو كیفم گذاشتم و سریع اومدم بیرون مدرسه، ولی تو راه خونه از این كارم خیلی پشیمون شدم و الان نمیدونم چی میشه! به نظرت من باید چی كار كنم؟»
مادر محسن گفت: «اولا اینكه به حرف دلت گوش كردی و دل بخواه كاری انجام دادی، كار خوبی نکردی. انسان باید اول فكر كنه و بعد كاری رو انجام بده. ثانیا جبران اشتباهت خیلی راحته و نباید نگران باشی. فردا با شجاعت روان نویس رو به جعفر برگردون و از این کارت عذرخواهی کن و برای اینکه دل جعفر رو بدست بیاری میتونی یه شاخه گل هم بهش هدیه بدی.» محسن که داشت به حرفهای مادرش فکر می کرد پرسید: « خوب آیا خدا هم کار بدم رو پاک میکنه؟» مادر محسن کمی مکث کرد و گفت:«مطمئن باش که سیاهی هر کار بدی میتونه با سفیدی کار خوب پاک بشه. این چیزیه که خدا در قرآن گفته که کارهای خوب میتونه کارهای بد رو پاک کنه. و باید به خودت و خدای مهربون قول بدی که دیگه تکرار نکنی».
خداوند در سوره هود آیه 114 می فرماید: «إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئات» كارهاى پسندیده اعمال زشت را نابود میكند.
#قصه
🌸🌼🌸🌼🌸🌼
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🌼آدرس کانال قصه های تربیتی کودکانه جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
33.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مثل_نامه
#این_داستان: #چاله_و_چاه
🍃فرزندان خود را با داستان ها و ضرب المثل های ایران آشنا نماییم.
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال و دعوت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍃مامان باباهای عزیز
🍃کوچولوهای نازنین
قصه بسیار زیبای امشب رو از دست ندهید.
#یک_آیه_یک_قصه
🍃موضوع:
#شب_مایه_آرامش_و_استراحت
🍂قصه در مطلب بعدی👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
شب مایه آرامش.mp3
7.78M
#قصه_شب
#قصه_صوتی
#یک_آیه_یک_قصه
🍂 عنوان قصه:
#شب_مایه_آرامش_واستراحت
🍃اشاره به آیه ۴۷سوره فرقان
🌸وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِبَاسًا وَالنَّوْمَ سُبَاتًا وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُورًا (۴۷) ۞
او کسی است که شب را برای شما پوشش قرار داد، و خواب را مایه استراحت، و روز را وسیله حیات (و حرکت) 🌸
🌸🍃🍂🌼🌸🍃🍂🌼
کانال قصه های تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🌸🌼🌸🌼🌸🌼
🍃آدرس کانال قصه های تربیتی کودکانه جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍃💐 ولادت جگر گوشه امام رضا(علیه السّلام)،
حضرت جواد علیه السلام مبارک باد.
❤️ 10 صلوات هدیه بفرستید محضر امام جواد علیه السلام و باب الحوائج حضرت علی اصغر علیه السلام
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌿 کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
46.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#انیمیشن
#عنوان_قصه
#کودک_شجاع(امام جواد علیه السلام)
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال و دعوت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه کودکانه.pdf
441.3K
#قصه_کودکانه
#عنوان_قصه:
روباه حقه باز🦊
🌸از قصه های کلیله و دمنه
🌼توضیحات: پی دی اف(کیفیت بالا)
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال و دعوت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍃قصه صوتی امشب از قصه های زیبای کلیله و دمنه است که براتون خواهیم گذاشت حتما دنبال کنید.
#عنوان_قصه
مرد نمک نشناس
🌸قصه در مطلب بعدی امشب👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
مرد نمک نشناس.mp3
9.36M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
#قصه_شب
#عنوان_قصه
🌸مرد نمک نشناس🌸
🍃از قصه های شیرین کلیله و دمنه
🌸🌼🌸🌼🌸🌼
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🌼آدرس کانال قصه های تربیتی کودکانه جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#تربیتی
⛔️به بچههاتون یاد بدین، به غریبه ها بگن خانم و آقا! و نگن عمو و خاله
عمو و خاله گفتن موجب ایجاد زمینه اعتماد تو کودکان میشه و میتونه به راحتی فریبشون بده.
کانال قصه های تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
💚💜 هدیه قشنگ💜💚
قرمز و زرد و آبی
دنبال هم دویدند
مداد رنگی شدند
به دفترم رسیدند
برای من کشیدند
گلهای رنگارنگی
مامان جونم دید و گفت
چه هدیه قشنگی
#شعر
💜
💛💚
❤️💙💜
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
#قصه_کودکانه
🐮🐔دوست حیوانات🐔🐮
در جنگلی خیلی دور و زیبا پسر بچه ای با حیوانات جنگل زندگی می کرد در این جنگل بزرگ حیوانات بسیار زیبایی از پرندگان و ماهی ها و خزندگان زندگی می کردند که همشون با این پسر دوست بودند. پسر بالای یک درخت بسیار قدیمی که مرکز این جنگل بود یک خونه کوچولو درست کرده بود، تنه ی این درخت خیلی کلفت بود پسرک برای بالا رفتن از این درخت با تنه های درخت پله درست کرد بود.
پسرک هرروز صبح زود بیدار می شد و کار های روزانه خودشو شروع می کرد. اون اول پیش گاوها می رفت و شیر اون هارو می دوشید بعد برای جوجه ها دونه می ریخت بعد هم می رفت بالای برکه و برای ماهی ها غدا می ریخت تو آب و کنار آب می نشست و آواز می خواند. وقتی شرع می کرد به آواز خواندن تمام پرنده ها دورش جمع می شدند و به آواز پسرک گوش می کردند و بعضی وقت ها هم با پسرک شروع می کردند به خوندن، وقت ظهر هم می رفت سراغ مرغ ها و تخم هایی که گذاشته بودند رو بر می داشت بعد هم سبزی هایی که کاشته بود رو جمع آوری می کرد.
ولی یک روز خبری از پسرک نشد همه ی حیوانات نگران پسرک شده بودند جوجه ها جیک جیک می کردند و منتظر دونه بودند، گاو ها ماما می کردند تا پسرک بیاد شیرشون و بدوشد، مرغها قود قود میکردند که تخم کردیم بیا بردار، ماهی ها همه اومد بودند کنار برکه تا غذا بخورند، پرنده ها هم منتظر آواز خوندن بودند ولی از پسرک خبری نبود.
حیوانات تصمیم گرفتند بروند به کلبه پسرک تا ببینند اون چرا امروز پیششون نیومده وقتی رفتند خونه پسرک فهمیدند اون مریض شده پسرک خیلی حالش بد بود و احتیاج داشت کسی ازش نگهداری کند.
حیوانات همه با هم تصمیم گرفتند تا به پسرک کمک کنند. یکی شیر دوشید تا پسرک بخورد، یکی تخم مرغ هارو آورد یکی براش سبزی آورد پرندگان هم براش آواز می خوندنند. خلاصه حیوان ها همه کار کردند تا پسر کوچولو حالش خوب بشه همه حیوانات تا شب بالا سر پسرک بودند.
صبح زود حیوانات با صدای پسرک از خواب بیدار شدند پسر حالش خوب شده بود و بالا سر حیوانات در حال آواز خواندن بود، همه حیوانات خیلی خوشحال شدند و شروع به شادی کردند.
#قصه
🐮
🐔🐮
🐮🐔🐮
🌸🌼🌸🌼🌸🌼
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🌼آدرس کانال قصه های تربیتی کودکانه جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
29.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بوستان_سعدی
#این_داستان :حاتم طایی و حاکم یمنی
🍃فرزندان خود را با داستان های شیرین بوستان سعدی آشنا نماییم.
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃آدرس کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت فوری👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍃مامان باباهای عزیز
🍃کوچولوهای ناز
قصه بسیار زیبای امشب رو از دست ندهید.
#یک_آیه_یک_قصه
🍃موضوع:
#شکرنعمتهای_خداوند
🍂قصه در مطلب بعدی👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
شکر نعمتهای خداوند.mp3
9.61M
#قصه_شب
#قصه_صوتی
#یک_آیه_یک_قصه
🍂 عنوان قصه:
#شکرنعمتهای_خداوند
🍃اشاره به بخشی از آیه ۱۱۴سوره نحل
🌸وَاشْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِن کُنتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ (۱۱۴) ۞
و شکر نعمت خدا را به جا آورید اگر او را می پرستید.🌸
🌸🍃🍂🌼🌸🍃🍂🌼
کانال قصه های تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🌸🌼🌸🌼🌸🌼
🍃آدرس کانال قصه های تربیتی کودکانه جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
#قصه_های_مثنوی
#عنوان_قصه:عجب اشتباهی
مرد ناشنوا، وقتی که از خانه خارج شد، متوجه شد که درب خانه همسایه باز است. عدهای داخل میشوند و عدهای بیرون میآیند. مدتی با تعجب آنها را نگاه کرد. خجالت میکشید جلو برود و بپرسد چه خبر شده! چون میدانست چیزی نخواهد شنید...
بالاخره آنقدر آنجا ایستاد و داخل خانه سرک کشید و به چهره و حرکات کسانی که از خانه بیرون میآمدند نگاه کرد تا فهمید که مرد همسایه بیمار است و این عده برای عیادت او، به خانهاش میروند.
با خود گفت: شرط همسایگی این است که من هم به عیادت او بروم. اگر نروم بعد که حالش خوب شد، حتما از من گله میکند و میگوید:تو چطور همسایهای بودی که در تمام مدت بیماری من، حتی یک بار هم به ملاقاتم نیامدی. ولی... اگر من به عیادت او بروم، با این وضع که دارم، چطور با او حرف بزنم و احوالپرسی کنم؟ من که حرفهای او را نمیشنوم. حالا اگر میتوانست فریاد بزند، یک چیزی! شاید کمی از حرفهایش دستگیرم میشد. ولی او که مریض است و حتما خیلی هم آهسته حرف میزند... مرد ناشنوا بعد از مدتی فکر کردن، لبخندی زد و گفت: اینکه کاری ندارد! وقتی کنار بسترش نشستم از او میپرسم: خوب، همسایه عزیز، حالت چطور است؟ او هم میگوید: شکر! خوبم! آنوقت من میگویم:خدا را شکر! بعد از او میپرسم: ناهار چه خوردهای؟
حتماً او هم میگوید: آشماش... یا چیزی مانند آن.
آنوقت من میگویم: نوشجان! بعد سوال میکنم: راستی! طبیب تو چه کسی است؟ او هم حتما نام طبیبی را میگوید. آن وقت من میگویم: خیلی خوب است! او قدمش سبک است. بر بالین هر کس برود خیلی زود شفا میگیرد.
مرد ناشنوا بعد از اینکه چند بار این گفتگوها را با خودش تمرین کرد، به خانه همسایه رفت.
دید که او با رنگ وروی زرد در بستر خوابیده. کنارش نشست و پرسید: خوب! همسایه عزیز! حالت چطور است؟
همسایه نالهای کرد و گفت: حالم اصلا خوب نیست. دارم میمیرم...
مرد ناشنوا گفت: خدا را شکر!
مرد همسایه با آن حال نزار، نگاه تعجبآمیزی به مرد ناشنوا کرد
و با خود گفت: اینچه طرز احوالپرسی از مریض است؟ نکند او با من دشمن است؟
در همین افکار بود که مرد ناشنوا پرسید:
خوب! بگو ببینم برای ناهار، چه خوردهای؟
همسایه گفت: زهر خوردهام. زهر!
مرد ناشنوا گفت: نوش جان!
دلخوری مرد همسایه بیشتر شد.
مرد ناشنوا پرسید: راستی! طبیبت چه کسی است؟
همسایه نالید: عزرائیل است. عزرائیل!
مرد ناشنوا گفت: خیلی خوب است!او قدمش سبک است. بربالین هر کس بیاید، زود شفا میگیرد.
مرد همسایه دیگر تحمل نکرد. پسرانش را صدا زد و گفت: این مرد، دشمنجان من است. او را بیرون بیندازید.
مرد ناشنوا که فکر میکرد، همسایه دارد از او تشکر میکند، لبخند زنان سری تکان داد که ناگهان...
چند نفر بر سرش ریختند و با مشت و لگد او را از خانه بیرون انداختند!
🌸🍃🍂🌼🌸🍃🍂🌼
کانال قصه های تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🌸🌼🌸🌼🌸🌼
🍃آدرس کانال قصه های تربیتی کودکانه جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
✨💜خانواده💜✨
مانند دست است هر خانواده
هر کس یک انگشت در خانواده
بابا در اینجا انگشت شصت است
او که نخستین انگشت دست است
انگشت بعدی یعنی نشانه
او مادر ماست خانم خانه
انگشت سوم یعنی برادر
اینجا نشسته پهلوی مادر
پس این یکی کیست؟ انگشت دیگر
آری درست است او هست خواهر
من هستم آخر انگشت کوچک
انگشت ها را دیدی تو تک تک
ما پنج انگشت هستیم با هم
با هم شریکیم در شادی و غم
گرچه جداییم ما پنج انگشت
چون جمع گردیم هستیم یک مشت
#شعر_آموزشی
💜
✨💜
💜✨💜
✨💜✨💜
💜✨💜✨💜
@Ghesehaye_koodakaneh
28.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#گنج_مثنوی
#این_داستان: #چاره_درد
🍃فرزندان خود را با داستان های شیرین مثنوی آشنا نماییم.
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال و دعوت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸قصه صوتی امشب نیز از قصه های شنیدنی و شیرین کلیله و دمنه
می باشد. لطفا کانال قصه های کودکانه را دنبال نمایید👇
#عنوان_قصه
🌸اتحاد🌸
🍃از قصه های شیرین کلیله و دمنه
قصه در مطلب بعدی👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4