eitaa logo
قصه های کودکانه
34هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
910 ویدیو
323 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
بیشه محبت قسمت اول_.mp3
10.14M
: 🌼 : از قصه های تربیتی و مهدوی 👇🍂👇🍂👇 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🌸🌸🌸🌸🌸 لینک کانال جهت ارسال برای دوستان👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🏕🦊دم قشنگ، روباه شکمو🦊🏕 🦊🏕یکی بود یکی نبود غیراز خدا هیچ کس نبود. روزی روزگاری روباهی در جنگل بلوط زندگی می کرد. او دم خیلی قشنگی داشت، برای همین دوستاش به او دم قشنگ می گفتند. دم قشنگ روزها در میان دشت و صحرا می گشت و خرگوش و پرنده شکار می کرد و می خورد و وقتی سیر میشد به جنگل بلوط بر می گشت و توی لونه اش استراحت می کرد. یه روز دم قشنگ چندتا کبک خوشمزه شکار کرد و خورد و حسابی سیر شد.اوخوشحال بود و برای خودش آواز می خوند: ☂️یه کبک خوردم یه تیهو ☂️دویدم مثل آهو ☂️دمم خیلی قشنگه ☂️قشنگه رنگ وارنگه ☂️لای لای لالا لالایی ☂️همه میگن بلایی ☂️همه میگن یه روباه ☂️روباه ناقلایی 🦊🏕اون آواز می خوند و به طرف لونه اش می رفت که به یک درخت بلوط که داخل تنه ش سوراخ بود رسید.بوی غذا از داخل تنه ی درخت به مشامش رسید. هیزم شکن هایی که همون نزدیکی کار می کردند، ناهارشون را که نون و گوشت بود، داخل تنه ی درخت گذاشته بودند. دم قشنگ که روباه شکمویی بود، داخل تنه ی درخت رفت و هرچه غذا اونجا بود خورد،اون قدر خورد و خورد تا شکمش باد کرد. وقتی خواست از تنه ی درخت خارج بشه، نتونست چون شکمش حسابی باد کرده و گنده شده بود و توی سوراخ گیر می کرد. 🦊🏕دم قشنگ شروع به گریه و زاری کرد. صدای ناله هاش به گوش دوستش زیرک رسید.زیرک، روباه زرنگ و دانایی بود.وقتی دید دم قشنگ توی تنه ی درخت گیر کرده، فکری کرد و گفت:« دوست شکموی من، کمی صبرکن تا غذات هضم بشه و شکمت کوچیک بشه، اونوقت می تونی از تنه ی درخت بیرون بیایی.آخه گذشت زمان بعضی از مشکلات را حل می کنه.نگران نباش، فقط حوصله داشته باش.» 🦊🏕دم قشنگ به حرفای زیرک خوب گوش داد.اون چاره ی دیگه ای نداشت، باید صبر می کرد تا غذاش هضم بشه و شکمش کوچیک بشه و اندازه ی اولش بشه و بتونه بیرون بیاد. فقط دعا می کرد هیزم شکنا به این زودی برنگردند و اونو تو این وضعیت نبینند. 🦊🏕خوشبختانه شکمش زود کوچیک شد و تونست از تنه ی درخت خارج بشه. اون دوتا پا داشت، دوتا هم قرض کرد و از اونجا فرار کرد و به لونه ش رفت و خوابید. از اون روز به بعد، دم قشنگ دیگه بی احتیاطی نکرد و توی هر سوراخی وارد نشد و دست از شکم پرستی برداشت. آخه می ترسید بازم تو یه سوراخ گیرکنه و نتونه از اون بیرون بیاد! قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید/تبیان 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
24.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
: 🌼🍃🌸🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لطفاً لینک زیر را برای دوستانتان ارسال نمایید👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
😍مامان باباهای عزیز 😘کوچولوهای ناز 🌸 ادامه قصه صوتی بسیار زیبای بیشه محبت رو از دست ندید. : 🌼 🍃قصه در مطلب بعدی امشب 👇🍂👇🍂👇 با تشکر از اعضای محترمی که ما را به بقیه دوستان معرفی می‌نمایند 👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
بیشه محبت قسمت دوم_.mp3
9.49M
: 🌼 : از قصه های تربیتی و مهدوی 🌼 این قصه ادامه دارد... 👇🍂👇🍂👇 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🌸🌸🌸🌸🌸 لینک کانال جهت ارسال برای دوستان👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لالایی ای گل زیبای مادر 🌸 لالایی ای همه دنیای مادر🌸 لا لا کن تا که خوابت در رباید 🌸 که مادر عقده دل را گشاید🌸 لالایی ای گل زیبای مادر 🌸 لالایی ای همه دنیای مادر🌸 لا لا کن تا که خوابت در رباید 🌸 که مادر عقده دل را گشاید🌸 لالالالا لالا لالا لالایی🌸 لالالالا لالا لالا لالایی🌸 بگویم آخرین فرزند زهرا🌸 بود مهدی امام آخر ما🌸 بدان آن منجی و صاحب زمان است 🌸 امیده جامع ما شیعیان است🌸 بود غائب حق آل احمد 🌸 بود هم نام با نام محمد🌸 لالاکن تا که مادر گوید این را 🌸 که نرجس بوده مامان پاک مولا🌸 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 لینک کانال جهت ارسال برای دوستان👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4ذ
🔹هنگام تشویق فرزندانتان کمتر از اصطلاح " باهوش " استفاده کنید. 🔸بهتر است بگویید: 🔹🔹آفرین که تلاش کردی 🔹🔹 🔸تلاش کردن ویژگی قابل تغییر توست یعنی میزان تلاش انسانها بالا و پایین میشود اما میزان هوش نه 🔸تلاش کردن را ترغیب کنید و با برچسب با هوش اراده فرزندانتان را کم نکنید. کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
🌼فرزندان خود را با داستانهای شیرین و کهن ایران آشنا نماییم. در ادامه داستان های زیبای شاهنامه👇 داستان در مطلب بعدی👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼فرزندان خود را با داستانهای شیرین و کهن ایران آشنا نماییم. در ادامه داستان های زیبای شاهنامه👇 🌼دل من همی با تو مهر آوَرَد در قسمت دوازدهم شاهد بودیم که رستم و سهراب رو در روی هم قرار گرفتند و حتی باهم نبرد تن به تن داشتند. در این گیرودار سهراب بین نشانه هایی که از پدرش می دانست و پهلوان هم نبردش، رستم شباهت هایی را دید و حتی در دل نسبت به او احساس محبت کرد و در ادامه … خورشید دمید و هر دو پهلوان دوباره آماده نبرد شدند: تهمتَن بپوشید ببرِ بیان نشست از برِ زنده پیلِ ژیان بپوشید سهراب خَفتانِ رزم سرش پر ز رزم و دلش پر ز بزم وقتی سهراب رو در روی رستم ایستاد، به نبرد تمایلی نداشت و گویی کسی او را از این کار باز می داشت بنابراین به رستم پیشنهاد کرد که دست از رزم بکشند و حتی باهم به بزم بنشینند: ز کف بفکن این گُرز و شمشیر و کین بزن جنگ و بیداد را بر زمین به پیشِ جهاندار پیمان کنیم دل از جنگ جستن پشیمان کنیم سهراب دوباره نسبت به پهلوان هم نبردش، حس مهر و محبت پیدا کرد و به او گفت که از نبرد با تو شرم دارم: بمان تا کسی دیگر آید به رزم تو با من بساز و بیارای بزم دل من همی با تو مهر آورد همی آبِ شرمم به چهر آورد اما رستم بی تفاوت به حرف های سهراب، می گوید قرار ما این نبود که به بزم بنشینیم و دست از این حرف ها بردار و سعی نکن که مرا فریب دهی: بدو گفت رستم که ای نامجوی نبودیم هرگز بدین گفت و گوی ز کشتی گرفتن سخن بود دوش نگیرم فریب تو، زین در مکوش هر چه سهراب سعی کرد که مانع نبرد شود، رستم زیر بار نرفت و بالاخره: به کشتی گرفتن برآویختند ز تن خوی و خون را فرو ریختند سهراب چون شیری پشت رستم را زمین زد و روی سینه اش نشست و خنجرش را بیرون کشید تا سر از تن حریف جدا کند: بزد دست سهراب چون پیلِ مست به کردارِ شیری که بر گورِ نر زند چنگ و، گور اندر آید به سر نشست از برِ سینه پیلتن پر از خاک چنگال و روی و دهن یکی خنجری آبگون برکشید همی خواست از تن سرش را برید رستم که دید از پسِ زور و بازوی پهلوان جوان برنمی آید رو به او گفت که در آیین ما اگر پهلوانی بر بزرگی پیروز شود و پشت او را بر زمین زند، بار اول سر از تنش جدا نمی کند و به او فرصت می دهد: به سهراب گفت ای یَلِ شیرگیر کمند افگن و گُرد و شمشیرگیر دگرگونه تر باشد آیینِ ما جز این باشد آرایش دینِ ما کسی کو به کشتی نبرد آورد سرِ مهتری زیرِ گَرد آورد نخستین که پشتش نهد بر زمین نبرّد سرش گرچه باشد به کین و بدین ترتیب رستم خود را نجات داد و سهراب او را رها کرد: دلیر و جوان سر به گفتارِ پیر بداد و ببود این سخن دلپذیر رها کرد زو دست و، آمد به دشت چو شیری که بر پیش آهو گذشت هومان وقتی از این ماجرا باخبر شد به سهراب گفت که نباید فریب حرف های رستم را می خوردی! منتظر باش و ببین که او چه بر سرت می آورد: هِزَبری که آورده بودی به دام رها کردی از دام و شد کار خام نگه کن کزین بیهده کار کرد چه آرد به پیشت به دیگر نبرد در سوی دیگر رستم آزاد شده از دست سهراب آنجا را ترک کرد، آبی نوشید و آبی بر تن زد و از آفریدگار پیروزی خواست: بخورد آب و روی و سر و تن بشست به پیش جهان آفرین شد نخست همی خواست پیروزی و دستگاه نبود آگه از بخشش هور و ماه سپس به نبردگاه بازگشت و دوباره مقابل یکدیگر ایستادند و در حالی که رستم همچنان از پهلوانی سهراب در شگفت بود: همی ماند رستم ازو در شگفت ز پیکارش اندازه ها برگرفت 🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
30.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عنوان قصه: خودم اتاقم را مرتب می می‌کنم 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
😍مامان باباهای عزیز 😘کوچولوهای ناز 🌸 ادامه قصه صوتی بسیار زیبای بیشه محبت رو از دست ندید. #عنوان_قصه: 🌼 #بیشه_محبت #قسمت_سوم 🍃قصه در مطلب بعدی امشب 👇🍂👇🍂👇 لطفا لینک کانال قصه های کودکانه رو برای دوستانتان ارسال نمایید تا همه از کانال تخصصی قصه های کودکانه استفاده نمایند👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
بیشه محبت قسمت سوم_.mp3
9.28M
#قصه_شب #قصه_صوتی #عنوان_قصه: 🌼 #بیشه_محبت #قسمت_سوم #توضیحات: از قصه های تربیتی و مهدوی 🌼این قصه ادامه دارد... 👇🍂👇🍂👇 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🌸🌸🌸🌸🌸 لینک کانال جهت ارسال برای دوستان👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
♻️عوامل عفونت ادراری کودک: ⚜️کم آبی ⚜️نگه داشتن بیش از حد ادرار ⚜️یبوست در اثر تغذیه نامناسب و کم فیبر ♻️علائم عفونت ادراری: ⚜️تب های بدون دلیل ⚜️بوی بد ادرار و بی قراری حین ادرار 💧بی رنگ بودن ادرارنشان از آب کافی و زرد و غلیظ بودن نشان از کم آبی کودک است. 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
🌺داستان زیبای پسرک تنبل🌺 @Ghesehaye_koodakaneh در روزگاران دور، در روستایی پسری بود که بسیار تنبل بود و فقط از کارِ دنیا خوردن و خوابیدن را بلد بود. پدرش کم کم نگران شده بود زیرا هر روز پسر بزرگتر می شد و هیچ تغییری در رفتارش ایجاد نمی شد. تا اینکه پدر به مادر گفت از فردا این پسرک باید به سرِکار برود وگرنه دیگر جایی در خانه ی من ندارد. مادر که پسرک را خیلی دوست داشت و دلش نمی خواست که پسرش سختی بکشد، رفت و با پسر صحبت کرد. ولی پسر اصلاً دوست نداشت کار کند و زحمت بکشد. مادر دلش برای او سوخت و به او گفت:« تو فردا صبح از خانه بیرون برو، من پولی به تو می دهم، آن را به پدرت بده و بگو دست رنج کاری که انجام داده ای است.» پسرکِ تنبل قبول کرد. فردا صبح زود پدر پسرک را از خواب بیدار کرد و گفت:« پسر جان بیدار شو و به دنبال کار برو و بدون پیدا کردنِ کار به خانه نیا.» پسر به سختی از رختخواب بلند شد و قصد بیرون رفتن از منزل را کرد. مادرش قبل از رفتن او پولی به پسرک داد تا موقع به خانه برگشتن به پدرش بدهد. پسر مدتی را خارج از خانه به گشت و گذار پرداخت و پس از چند ساعت به خانه برگشت. پدر با خوشحالی به پسرک گفت:« خوب پسرم تعریف کن ببینم کار پیدا کردی؟» پسر گفت:« بله پدر» و پول را به پدر داد و گفت:« این هم دستمزد کارِ امروزِ من است.» پدر پول را از دست پسر گرفت و به داخل تنور انداخت. پسر تعجب کرد ولی پدر با خوشرویی پسرک را دعوت به شام کرد. فردای آن روز دوباره پدر، پسرک را بیدار کرد و دنبال کار فرستاد. این بار مادر پولِ بیشتری به پسر داد که مبادا دوباره پدر پول را درون تنور بیاندازد. پسرک دوباره بیرون رفت و بعد از چند ساعت برگشت. پول را به پدر داد ولی دوباره پدر پول را درونِ تنور انداخت. پولِ پس اندازِ مادر تمام شده بود و نمی توانست به پسر پولی بدهد. پسر فردا صبح از خانه خارج شد و مجبور شد که به دنبال کار بگردد. هیچ جا برای او کاری نبود. پس از گشتنِ بسیار، پسر کاری با دستمزدِ بسیار کم پیدا کرد ولی با خودش گفت:« بهتر از آن است که پدر در خانه راهم ندهد». وقتی کارش تمام شد حسابی خسته شده بود. به طرف خانه رفت. وقتی که به خانه رسید، پول را به پدر داد. پدر پول را در تنور انداخت، ولی چون پسر بسیار برای آن پول زحمت کشیده بود دستش را داخل تنورِ داغ کرد و با زحمتِ بسیار پول را از درونِ آن درآورد. پدر دستی بر سرِ پسرش کشید و لبخندی به او زد و گفت:« پسرم اولین مزدِ کارت مبارک». 🌐  شعر، قصه و کلیپ کودکان👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
48.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قصه #کارتون #این_داستان: #سفرهای_گالیور 🌼🍃🌸🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لطفاً لینک زیر را برای دوستانتان ارسال نمایید👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
نقاشی ماهی ویدیو آموزش در مطلب بعدی👇 🎨 آموزش نقاشی به کودکان👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
😍مامان باباهای عزیز 😘کوچولوهای ناز 🌸 ادامه قصه صوتی بسیار زیبای بیشه محبت رو از دست ندید. #عنوان_قصه: 🌼 #بیشه_محبت #قسمت_چهارم 🍃قصه در مطلب بعدی امشب 👇🍂👇🍂👇 لطفا لینک کانال قصه های کودکانه رو برای دوستانتان ارسال نمایید تا همه از کانال تخصصی قصه های کودکانه استفاده نمایند👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
بیشه محبت قسمت چهارم_.mp3
9.95M
#قصه_شب #قصه_صوتی #عنوان_قصه: 🌼 #بیشه_محبت #قسمت_چهارم #توضیحات: از قصه های تربیتی و مهدوی 🌼این قصه ادامه دارد... 👇🍂👇🍂👇 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🌸🌸🌸🌸🌸 لینک کانال جهت ارسال برای دوستان👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#داستان_های_زیبای_شاهنامه #بخش_چهاردهم 🌼فرزندان خود را با داستانهای شیرین و کهن ایران آشنا نماییم. در ادامه داستان های زیبای شاهنامه👇 داستان در مطلب بعدی👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼برِ شیرِ بیداردل بردرید از این ابیات به بعد به اوج تراژدی (غمنامه) رستم و سهراب می رسیم. فردوسی در خلال این ابیات از تقدیر و سرنوشت می گوید که از ویژگی های داستان های حماسه محسوب می شود. در قسمت سیزدهم دیدیم که وقتی رستم و سهراب، در برابر هم ایستادند، ندای درون پهلوان نوجوان، او را از نبرد با پهلوان سالخورده بازداشت اما رستم به این موضوع اعتنا نکرد و برای جنگ مصمم بود و بالاخره … دو پهلوان باز آماده نبرد می شوند و کشتی می گیرند: به کشتی گرفتن نهادند سر گرفتند هر دو دوال کمر رستم تن و گردن سهراب را گرفت و به اصطلاح پشتش را خواباند. اجل سهراب رسیده بود و رستم که می دانست او در آن حال نخواهد ماند، به سرعت پهلویش را با خنجر درید: سبک تیغ تیز از میان برکشید برِ شیرِ بیداردل بردرید سهراب همین طور که بر خود می پیچید و می دانست که کارش تمام شده، به رستم گفت که تقدیر من بدین گونه است که تو مرا بکشی. در حالی که کودکان هم سن و سال من به بازی مشغول اند، مادرم نشانی پدرم را به من داد و من از محبتی که نسبت به پدر دارم و او را ندیده ام، نزدیک است بمیرم: به بازی به کوی اند همسالِ من به ابر اندر آمد چنین یالِ من نشان داد مادر مرا از پدر ز مهر اندر آمد روانم به سر در اینجا سهراب خطاب به رستم می گوید، زمانه انتقام مرا از تو خواهد گرفت و هر جا که بروی پدرم، رستم، تو را پیدا می کند: کنون گر تو در آب ماهی شوی وگر چون شب اندر سیاهی شوی وگر چون ستاره شوی بر سپهر ببّری ز روی زمین پاک مهر بخواهد هم از تو پدر کینِ من چو بیند که خاک است بالینِ من وقتی سهراب می گوید که پدرم ـ رستم ـ انتقام مرا از تو خواهد گرفت، جهان در مقابل چشمانش تیره و تار شد و سراغ نشان پدرش را از او گرفت: چو بشنید رستم، سرش خیره گشت جهان پیشِ چشم اندرش تیره گشت که اکنون چه داری ز رستم نشان؟ که کم باد نامش ز گردنکشان! در این هنگام سهراب هم متوجه شد که این پهلوان سالخورده که پهلویش را دریده است، رستم جهان پهلوان ایران یعنی پدر اوست و گفت: ز هر گونه ای بودمت رهنمای نجنبید یک ذرّه مهرت ز جای و در ادامه از نگرانی مادرش و مهره ای که بر بازویش بست، گفت: همی جانش از رفتن من بِخَست یکی مهره بر بازویِ من ببست سهراب همچنین از پهلوان زنده رزم یاد کرد و گفت به جز نشان پدر، مادرم پهلوان زنده رزم را همراه من فرستاد تا پدرم را به من نشان بدهد اما با کشته شدن او، من تیره بخت شدم: چو آن نامور پهلوان کشته شد مرا نیز هم روز برگشته شد رستم پس از دیدن مهره ای که تهمینه بر بازوی پسرش بسته بود و شنیدن سخنان او بسیار بی تابی کرد. از آن سوی لشکر ایران که دیدند خبری از رستم نیست، نگران شدند و بیست تن در پی او آمدند و در صحنه نبرد جز دو اسب اثری ندیدند بنابراین گمان کردند که او کشته شده است و این خبر را به کاووس رساندند: ز لشکر بیامد هشیوار بیست که تا اندر آوردگه کار چیست دو اسپ اندر آن دشت بر پای بود پر از گَرد، رستم دگر جای بود گمان شان چنان بُد که او کشته شد سرِ نامداران همه گشته شد به کاووسِ کی تاختند آگهی که تخت مهی شد ز رستم تهی پس از این خبر، کاووس گفت اگر رستم کشته شده باشد، باید با یک حمله دسته جمعی به لشکر توران بتازیم و ضربه بزنیم و سپس رزمگاه را ترک کنیم. در این هنگام سهراب رو به پدرش گفت حالا که زمان مرگ من فرا رسیده است، کاری کن که کاووس با تورانیان جنگ نکند زیرا آن ها به خاطر من وارد این نبردگاه شدند: همه مهربانی بدان کن که شاه سوی جنگ ترکان نراند سپاه که ایشان ز بهرِ مرا جنگجوی یکایک به ایران نهادند روی رستم بر رخش نشست و به تاخت به سمت سپاه ایران رفت. آنها با دیدن رستم خدا را شکر کردند و چون او را با سر و روی خاک آلوده و زخمی دیدند، دلیل را پرسیدند: به پرسش گرفتند کاین کار چیست؟ تو را دل بر این گونه از بهرِ کیست؟ رستم ماجرای سهراب را گفت و در سپاه ایران خروش افتاد. در ادامه رستم گفت که با سپاه ترک جنگ نکنید و باز نزد فرزند زخمی خود بازگشت در حالی که بزرگان نیز او را همراهی کردند: شما جنگِ ترکان مجویید کس همین بد که من کردم امروز بس رستم با دیدن فرزندش در این حال زار، از شدّت ناراحتی خواست که با دشنه سر از تن خود جدا کند که بزرگان دورتادور او حلقه زدند و و با گریه و زاری به او گفتند که کشتن تو چه سودی دارد و اگر عمر سهراب به دنیا باشد، زنده می ماند و تو نیز در کنارش بدون رنج زندگی می کنی: یکی دشنه بگرفت رستم به دست که از تن ببرّد سرِ خویش پست بزرگان بدو اندر آویختند ز مژگان همی خون فرو ریختند اگر ماند او را به گیتی زمان بماند، تو بی رنج با او بمان 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
🐦داستان دو گنجشک🐦 📚روزي ، روزگاري ، دو گنجشک در سوراخي لانه داشتند . سوراخ ، بالاي ديوار خانه اي بود و دو گنجشک به خوبي و خوشي در آن زندگي مي کردند . پس از مدتي آن دو گنجشک صاحب جوجه اي شدند . آنها خوشحال و خرم بودند . يک روز که گنجشک پدر براي آوردن غذا رفته بود مار بدجنسي که در آن نزديکي ها بود به لانه آمد . گنجشک مادر جوجه گنجشک رو به دهان گرفت و پرواز کرد و روي ديوار نشست.گنجشک مادر سر و صدا کرد . نزديک مار رفت . به او نوک زد اما فايده اي نداشت .مار بدجنس همانجا روي لانه گرفت و خوابيد . کمي بعد گنجشک پدر رسيد . گنجشک مادر گريان و نالان قضيه را تعريف کرد . گنجشک پدر هم ناراحت شد . اما لانه از دست رفته بود ونمي شد کاري کرد . دو گنجشک تصميم گرفتد انتقام لانه را از مار بگيرند . ناگهان گنجشک پدر فکر عجيبي کرد . براي همين هم فورا پريد و از اجاق خانه يک تکه چوب نيم سوز برداشت . آن را به نوک گرفت و سريع پريد و توي لانه انداخت . چوب نيم سوز روي چوبهاي خشک لانه افتاد ودور غليظي بلند شد . افرادي که در خانه بودند اين کار عجيب گنجشک را ديدند . آنها براي اين که خانه آتش نگيرد به سرعت نردبان گذاشتند تا آتش را خاموش کنند . درست هنگامي که مار مي خواست از لانه فرار کند آنها مار را ديدند . يکي از افراد با چوبي که در دست داشت ضربه محکمي به سر مار زد . مار بدجنس از درد به خود پیچید و فرار کرد. دو گنجشک در حالي که انتقام خود را گرفته بودند ،با گنجشک کوچولو پرواز کردند تا بروند و لانه جديد بسازند ... 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
52.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مثل_نامه #این_داستان: #نان_و_نمک 🍃فرزندان خود را با داستان ها و ضرب المثل های ایران آشنا نماییم. 🌼🍃🌸🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال و دعوت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🖋🖍وقتی صبح ها برای کار از منزل خارج می شوم، فرزند 2 ساله ام بی قراری و گریه می کند و اجازه نمی دهد از منزل خارج شوم... ✏️شب ها در قالب ، به ویژه قصه حیوانات، ضرورت جدایی و خروج از منزل برای کار و اشتغال را برایش روشن کنید. ✏️با او به گرمی خداحافظی کنید.هرگز بدون خداحافظی و پنهانی از او جدا نشوید. خداحافظی را طولانی نکنید. ✏️هنگام خداحافظی، هرگز احساس گناه نکنید. وجود آثار نگرانی در چهره شما، جدایی را برای فرزندتان سخت تر می کند. ✏️بد نیست یک بار او را به محل کار خود ببرید تا آن جا را ببیند و تصویری از آن جا در ذهن خود داشته باشد. ✏️زمان جدایی را با شغل دوم، جلسات طولانی، دیدار دوستان و نزدیکان و... طولانی نکنید. ✏️وقتی از محل کار خود بازمی گردید، برخوردی گرم داشته باشید و به فرزندتان توجه کنید. 🌼🌸🌼🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
😍مامان باباهای عزیز 😘کوچولوهای ناز 🌸 ادامه قصه صوتی بسیار زیبای بیشه محبت رو از دست ندید. #عنوان_قصه: 🌼 #بیشه_محبت #قسمت_پنجم 🍃قصه در مطلب بعدی امشب 👇🍂👇🍂👇 لطفا لینک کانال قصه های کودکانه رو برای دوستانتان ارسال نمایید تا همه از کانال تخصصی قصه های کودکانه استفاده نمایند👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
بیشه محبت قسمت پنجم_.mp3
15.44M
#قصه_شب #قصه_صوتی #عنوان_قصه: 🌼 #بیشه_محبت #قسمت_پنجم(پایان) #توضیحات: از قصه های تربیتی و مهدوی 👇🍂👇🍂👇 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🌸🌸🌸🌸🌸 لینک کانال جهت ارسال برای دوستان👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
شب که میشه ستاره ها🌹 راهی آسمون میشن🌹 دور و بر ماه میشینن🌹 همدل و همزبون میشن🌹 شب ها بیا کنارهم🌹 به آسمون نگا کنیم🌹 ستاره ها را ببینیم🌹 بازم یاد خدا کنیم🌹 به یاد بیاریم که خدا🌹 ما آدما را آفرید🌹 ماه قشنگ نقره ای🌹 ستاره ها را آفرید🌹 بیا با هم بگیم خدا،🌹 خدای پاک و مهربون🌹 هر کسی که به یادته🌹 به آرزوهاش برسون🌹 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
#قصه_تصویری #شیر_و_موش 🌼🌸🌼🌸🌼 قصه در مطلب بعدی👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
New Document.pdf
1.84M
🌼🌸🌼🌸🌼 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🐭🦁🐭🦁🐭🦁🐭 لینک کانال جهت ارسال برای دوستان👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4