eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
26.1هزار دنبال‌کننده
654 عکس
275 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده و مدیر کانال👇 @A_Fahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ دست به س,ینه می‌شوم و جلو می‌روم: -من تصمیم گرفتم با هم یه سفر بریم اونور، حالا هرجا، هر جایی‌که تو بخوای، هر جایی‌که فکر می‌کنی برای پیشرفتت جایی هست، می‌خوام همرات بیام، اشکالی داره؟ خنده‌ی عصبی‌ای می‌کند و سر تکان می‌دهد: -که این‌طور؛ پس خانم هوا برش داشته، می‌خواد بره خارج از کشور، پی عشقو صفاش! این وسط یه تیر و دو نشون، درست می‌گم؟ چپ‌چپ نگاهش می‌کنم: -تو هر طوری که دوست داری در مورد من و عقایدم فکر کن، دارم بهت می‌گم من جوابم به تو مثبته، اما سهراب گوش‌کن ببین چی می‌گم، ما فقط نامزد می‌شیم، همین، تو حق این‌که پررو بازی دربیاری رو نداری، من فقط می‌خوام مدتی از ایران دور باشم و توام مجبوری که این قضیه رو بپذیری، به‌خاطر مادرت، به‌خاطر مادرم، پس ب خاطر مادرامون این محرمیت رو قبول کنیم! اخم می‌کند و با کنجکاوی می‌گوید: -تو چی تو سرته؟
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ شانه بالا می‌دهم: -هیچی؛ فقط عاقلانه رفتار کن، تا هر دو به چیزی که می‌خوایم برسیم، تو آرزوی رفتن داری، باشه برو، اما می‌دونم که تا ازدواج نکنی خاله دست از سرت برنمی‌داره، پس چرا با پریایی ازدواج نکنی که هیچ مهر و علاقه‌ای بهت نداره و تو خوب می‌تونی به گند کاریات برسی، اونم دور از خانوادت، دور از چشم مادرت، هر کی ندونه من که خوب می‌دونم اصل قضیه چیه، تو آدم رفتن نبودی، آدم پیشرفت و دکتر شدن و خر زدن نبودی، نمی‌دونم چی تو سرته شاید یکی اون‌ور منتظرته، شاید نقشه‌ای تو سرت داری، شاید فقط به خاطر عشق و حالش داری میری، شاید از خاله خسته شدی و می‌خوای یه مدت ازش دور باشی... می‌خواهد اعتراض کند، انگشت اشاره‌اش را سمتم می‌گیرد که دستم را روبرویش قرار می‌دهم و می‌گویم: -ساکت باش و فقط گوش‌کن، این‌که قراره چه غلطی بکنی برام مهم نیست، فقط می‌خوام همراهت بیام، می‌خوام از این‌جا مدتی دور باشم، پس هر دومون به نفعمونه که این محرمیت رو بپذیریم، می‌فهمی چی می‌گم؟ الان که رفتیم داخل می‌گی ما به نتیجه رسیدیم و موافق این وصلتیم، چیز دیگه‌ای لازم نیست بگی! سمت در خانه پا تند می‌کنم، در حالی که تمام وجودم یخ کرده‌ است، وارد خانه می‌شوم.
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ طولی نمی‌کشد که سهراب هم‌پشت سرم داخل می‌آید، جمع از آن سردی قبل خارج شده و با هم خوش‌وبش می‌کنند، اما همین‌که ما وارد پذیرایی می‌شویم، نگاه‌ها سمتمان می‌چرخد، همه منتظر به دهانمان چشم دوخته‌اند، می‌ایستم، سهراب هم کنارم جای می‌گیرد، خاله رو به من و سهراب می‌کند و با لبخند می‌پرسد: -چی شد؟ حرفاتونو زدین؟ به نتیجه‌ای هم رسیدین؟ نگاهم را به سهراب می‌دوزم، چشمانم را روی یکدیگر می‌فشارم، این یعنی حرف بزن، نوبت توست تا خبر بدهی بین ما چه خبر است، سهراب دستانش را درهم قلاب می‌کند و نگاهش را به زمین می‌دوزد: - منو پریا حرفامونو باهم زدیم، منتظریم تا تاریخ عقد مشخص بشه! خانه در سکوت محض فرو رفته‌ است، این میان صدای هل هله‌ی خاله به هوا می‌رود، کِل می‌کشد و کف می‌زند، خوشحال است و می‌خندد، مادر هم لبخند می‌زند و از جای بلند می‌شود، سمتم می‌دود، محکم در آغوشم می‌گیرد و می‌فشارد، گونه‌ام را بوسه می‌زند، خوشحال است، خیلی خوشحال... خاله هم جلو می‌آید، اول سهراب و بعد من را در آغوش می‌گیرد و خوشحالی می‌کند، قلبم تند می‌زند، مثل گنجشکی که در دام افتاده، اما دامی که خودش برای خودش پهن کرده‌است...
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ به صورتک‌هایی که اطرافم هستند نگاه می‌کنم، جز مادر و خاله لبخندی به روی لب‌ کسی نمی‌بینم. نگاهم چرخ می‌خورد، روی شهاب زوم می‌شوم، فکش منقبض‌شده و فقط با اخم تماشایم می‌کند. هاله از جا بلند می‌شود، می‌آید و در آغوشم می‌گیرد، کنار گوشم می‌گوید: - خوش‌بخت بشی عزیزم. پشتش را نوازش می‌دهم، اما نگاهم میخ چشم‌های شهاب است، شهابی که باعث‌وبانی جواب مثبت من به سهراب بوده، هاله از من جدا می‌شود، مهتاب جلو می‌آید، هر دو دستم را می‌گیرد و می‌فشارد: - پریا امیدوارم پشیمون نشی از انتخابت! در آغوشم می‌کشد، در آغوش می‌فشارمش و بغض می‌کنم، نمی‌دانم چرا احساس عجیبی دارم، احساس می‌کنم در این‌جا حس غربت دارم، دلم اتاقم و تنهایی‌ام را می‌خواهد. از مهتاب فاصله می‌گیرم و سمت آشپزخانه می‌روم، آبی به سر و صورتم می‌زنم تا بلکه گونه‌های گلگونم از این آتش و گرما رهایی پیدا کند، نفسی تازه می‌کنم، اما وقتی برمی‌گردم به پذیرایی دیگر شهاب را نمی‌بینم، جای خالی‌اش بد طور دهان‌کجی می‌کند، به هاله نگاه می‌کنم، انگار سؤالم را در چشم‌هایم می‌خواند که می‌گوید: - شهاب کمی خسته بود رفت یه‌کم قدم بزنه. تنها سر تکان می‌دهم و نگاهم را به سهراب می‌دوزم، عین خیالش نیست که چه اتفاقی دارد برای ما و آینده‌مان می‌افتد، بی‌خیال روی مبل نشسته و میوه پوست می‌گیرد، نمی‌دانم چرا از خون‌سردی‌اش حرصم می‌گیرد.
سلام به‌ همگی صبح پنجشنبه تون بخیر عیدتون مبارک این روزا من به قدری درگیرم و بدو بدو‌ دارم که اصلا کارام تا اول تیر تموم شدنی نیست خیلی هاتون پی وی گفتید چرا مثل گذشته جواب ناشناسارو‌ نمیدم راستش فرصتی ندارم و اصلا سر نزدم این مدت به ناشناس🙈🤕 و اینکه بازم میگم رمانای من آنلاینن و کامل و فروشی نیستن❤️❤️ روزتون خوش ایام به کام🌿🌿
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ کنار مهتاب جای می‌گیرم، مادر ظرف شکلات و شیرینی را به دستم می‌دهد و می‌گوید: - بلند شو عزیزم تعارف کن تا مهمونا دهنشون رو شیرین کنن. با پاهای بی‌جان از جا بلند می‌شوم، ظرف شیرینی را دورتادور می‌چرخانم، هرکس حرفی می‌زند، خان‌جون گونه‌هایم را می‌بوسد و برایم آرزوی خوشبختی می‌کند، آقاجون پیشانی‌ام را بوسه می‌زند و می‌گوید ان‌شاءالله که خوش‌بخت باشم... خوشبختی برای من چه معنایی دارد وقتی کسی جز شهاب قرار است همسرم باشد؟ خاله سعی دارد هرچه سریع‌تر مراسم عقد و نامزدی صورت بگیرد، در پی همین بحث‌هاست که شهاب وارد پذیرایی می‌شود و کنار هاله جای می‌گیرد، مادر اشاره می‌کند به شهاب هم شیرینی تعارف کنم، با بی‌میلی بلند می‌شوم، ظرف شیرینی را مقابلش می‌گیرم، بی‌آن‌که نگاهم کند می‌گوید: - نمی‌خورم! مادر که این سخن شهاب را شنیده می‌گوید: - بخور آقا شهاب، دلت می‌آد شیرینی بله‌برون دخترمو نخوری؟ شهاب با غیض به مادر نگاه می‌کند، احساس می‌کنم مادر هم عصبانیت چشمانش را می‌خواند که هیچ نمی‌گوید و سکوت می‌کند. می‌خواهم از کنارش بگذرم که می‌گوید: - برو تو اتاقت کارت دارم!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ نگاهم را به هاله می‌دهم، نمی‌دانم این حرف شهاب را شنیده یا نه، اما عکس‌العملی نشان نمی‌دهد، ظرف شیرینی را روی‌میز قرار می‌دهم، می‌خواهم کنار مهتاب بنشینم که چشمان شهاب با تعصب اشاره می‌زند همان‌طور که گفته عمل کنم، ناچار سمت اتاقم می‌روم، وارد می‌شوم و روی تخت می‌نشینم، منتظر می‌مانم، به ثانیه نمی‌کشد تا شهاب وارد اتاقم می‌شود و در را روی‌هم می‌گذارد، با عصبانیت جلو می‌آید، توی صورتم خم می‌شود و می‌گوید: - این چه غلطی بود که کردی؟ چرا آیندتو به بازی گرفتی؟ نمی‌خواهم دهان به دهانش شوم، مثل خیلی از وقت‌های دیگر... فقط نگاهش می‌کنم، اجازه می‌دهم غرهایش را بزند و خالی شود، خودش را تخلیه کند و دیگر عصبانی نباشد، دلم نمی‌خواهد عصبانی ببینمش، اما از طرفی هم حس خوشایندی دارد دیدن غرور و غیرتش، حالی به حالی می‌کند احساسم را، قلقلکم می‌دهد، قلقلک ریز و خوشایندی که سعی دارم از او مخفی نگاهش دارم. به لب‌هایش نگاه می‌کنم که تکان می‌خورد، دل پردردی دارد، عصبی است از تصمیمی که گرفته‌ام، از حرف‌هایی که شنیده است، از مراسمی که در راه است، از قول و قرارهای خاله، از مهریه سنگینم، از سهراب و درآخر از تصمیم اشتباه من... میانبر پارت اول رمان 👇 https://eitaa.com/11906399/13996
حال و هوای این روزای ما😢 👆👆ارسالی شما خوبان برای این بخش از رمان جذاب ❤️
I love you and there's no way to hide it. عاشقتم، و هيچ راهى براى پنهون كردنش نيست.✌️♥️ ♡ ㅤ    ❍ㅤ     ⎙ㅤ     ⌲ ˡᶦᵏᵉ  ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ    ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ 🦋🍓@deklamesoti🍓🦋
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ با لبخند ریزی مشغول تماشایش می‌شوم، هیچ مهم نیست که او چه می‌گوید و چه می‌خواهد، هیچ مهم نیست که از من عصبانی است، من فقط این را می‌دانم که تا یک ماه دیگر برای دیدن این چشم‌ها و این عصبانیت‌ها له‌له می‌زنم، چون تا یک ماه دیگر من در ایران نیستم... وقتی صدای بلندش مرا تکان می‌دهد، متوجه می‌شوم که در خلسه‌ای شیرین فرو رفته‌ام، با صدای بلند می‌گوید: - گوشت با منه؟ می‌فهمی چی می‌گم؟ میخواهم بگویم هم گوشم با توست، هم نگاه و حواسم، اما فقط سر تکان می‌دهم و میگویم: - می‌فهمم عصبانی‌ای، حقم داری، اما کاریه که شده، من تصمیممو گرفتم، می‌خوام با سهراب برم، نگران نباش، دیدی که گفتم این مدت نامزد بمونیم، اتفاقی پیش نمیاد، مطمئن باش! کلافه تر شده‌است، نیشخند می‌زند: - تو فکر کردی من جنس خودمو نمی‌شناسم؟ یعنی چی که نامزد بمونیم؟ همین که محرم شدی دیگه کارت تمومه، می‌فهمی چی می‌گم؟ من جنس خودمو بهتر از تو می‌شناسم.