عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت230 📝
༊────────୨୧────────༊
بیقرارم و میل ماندن در خانه را ندارم، لباس میپوشم کیفم را برمیدارم.
مادر تا مرا حاضر و آماده میبیند میپرسد:
-کجا؟
-میرم به خانجون سر میزنم، بعدم میرم خوابگاه!
برزخی جلو میآید:
-پریا تو دیگه ازدواج کردی، فکر خوابگاهو از سرت بنداز دور، تا قبل از سفرتون بعد از کلاسات برمیگردی خونه خودمون میمونی!
پوفی میکشم، کدام ازدواج؟ اسم سهراب را هم میشود گذاشت همسر؟
سری تکان میدهم:
-والا مامان شما بیشتر از من باورت شده که متاهل شدم! هنوز من باورش نکردم!
-منظورت از این حرفا چیه؟ جای اینکه بری خوابگاه، زنگ بزن به سهراب برید کارای رفتنتونو انجام بدید، برید یکم با هم معاشرت کنید! از این دوران نامزدی باید نهایت استفاده رو ببرید!
لبخند کجی میزنم:
-این وظیفه سهرابه مامان جون!
-کی گفته این چیزا وظیفه اس؟ حالا تو زنگ بزنی بهش آسمون زمین میاد؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت231 📝
༊────────୨୧────────༊
نفسم را با کلافگی فوت میکنم:
-نه مامان جون موضوع اینه که سهراب اگه دلش میخواست با من وقت بگذرونه اینقدر زود دنبال خاله راه نمی افتاد بره، منم خب آدمی نیستم که دنبالش برم و بشم یه موجود اضافی! حالام نگران نباش، شب برمیگردم خونه، فعلا...
سمت در خانه میروم، مادر همچنان غر میزند، اهمیتی نمیدهم و از خانه بیرون میزنم، تا منزل خانجون قدم میزنم، اتومبیل شهاب داخل حیاط نیست، پس میدانم که حضور ندارد.
از سه پله ی جلوی در بالا میروم، همین که میخواهم در را باز کنم از داخل باز میشود، نگاهم به شهاب می افتد که زیر بازوی خانجون را گرفته و او را بیرون می آورد.
نگاه نگرانم روی صورت رنگ پریده خانجون چرخ میخورد و تقریبا جیغ میزنم:
-چی شده خانجون؟
شهاب فوری میگوید:
-پریا حواست بهش باشه برم ماشینو بیارم داخل!
با عجله به کمک خانجون میروم و شهاب از خانه بیرون میدود.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت232 📝
༊────────୨୧────────༊
-خانجون چی شده قربونت برم؟
بی رمق حرف میزند:
-نمیدونم چمه مادر... دست و پام حس نداره...
از صدای کشدارش مشخص است حسابی ضعف دارد، همین که از سه پله پایین می آییم شهاب هم ماشین را داخل آورده و سمتمان می آید.
کمک میکند خانجون بنشیند، سپس رو به من میپرسد:
-میتونی همرامون بیای؟
سر تکان میدهم:
-آره معلومه!
-پس بشین بریم.
با عجله در عقب را باز میکنم و مینشینم، شهاب با سرعت از حیاط خارج میشود و سمت نزدیک ترین بیمارستان میراند.
خودم را جلو کشیده ام و شانه های خانجون را ماساژ میدهم:
-ثری جون صبحونه خوردی؟ قرصاتو خوردی؟
بی حال سری به علامت نفی تکان میدهد که صدایم را بالا میبرم:
-قرصاتو نخوردی خانجون؟
بی حال جواب میدهد:
-خوردم مادر... ولی صبحونه میلم نکشید...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت233 📝
༊────────୨୧────────༊
-وای از دست تو خانجون، آخه با معده خالی قرصتو خوردی؟ آقاجون کجاست حالا؟
-صبح با دوستاش رفتن کله پزی... هنوز برنگشته...
-زنگ بزنم بهش؟
این بار شهاب به حرف می آید:
-نه لازم نیست پریا، بیخودی نگران نکن پیرمردو... بریم یه سروم وصل کنن حال خانجون میاد سرجاش.
با نگرانی سر تکان میدهم و تمام طول مسیر دست سرد و لرزان خانجون را نوازش میدهم، همینکه میرسیم به اورژانس میرویم، دکتر؛ فشار خانجون را میگیرد و همانطور که شهاب گفته بود سروم وصل میکند.
روی صندلی سالن مینشینم که شهاب هم می آید، نگاهش میکنم و با ناراحتی زمزمه میکنم:
-خانجون خیلی برام عزیزه... امروز که اینجوری دیدمش خیلی ترسیدم... ته دلم خالی شد... واقعا اگه بلایی سر خانجون بیاد من... من...
بغض میکنم و نگاهم را پایین میاندازم، کنارم مینشیند و نفس عمیقی میکشد:
-نگران نباش یه افت فشار سادس، اما آره تو درست میگی منم یه لحظه ترسیدم...
با چشمانی لبریز از اشک نگاهش میکنم:
-چرا یهو اینجوری شد؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت234 📝
༊────────୨୧────────༊
نگاهم میکند:
-از اینکه قراره بری و ازمون دور شی نگرانه...
مات میشوم؛ یعنی علت حال بد خانجون من بودم؟ لب میگزم و به روبرو چشم میدوزم و اشکم میچکد:
-فکر نمیکردم به خاطر من باشه!
-دیشبم تا دیر وقت بیدار بود و مدام میگفت پریا بره تاب و تحمل ندارم!
لب میگزم و اشکم سرازیر میشود:
-الهی بمیرم براش...
شهاب نگاهم میکند و آرنج دستانش را به پاهایش تکیه میدهد:
-اگه بری همه مون داغون میشیم... نه تنها خانجون...
و با غم خیرهی نگاهم میشود، اشک پشت هم روی صورتم سر میخورد و هیچ حرفی برای تسکین حالمان ندارم...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت235 📝
༊────────୨୧────────༊
نگاهش با قطره های اشکم پایین میدود و جایی کنار چانه ام متوقف میماند:
-یه سری تصمیمات رو زندگی مون تاثیرات بزرگی میذاره، امیدوارم از انتخابت پشیمون نشی... چون بدون عشق زندگی کردن خیلی سخته... خیلی زیاد!
کلافه بلند میشود که بینی ام را بالا میکشم:
-چرا طوری حرف میزنی انگار بین من و سهراب هیچ حسی وجود نداره؟
دست در جیب و پشت به من می ایستد:
-چون وجود نداره!
دندان به هم میفشارم، دلم نمیخواهد این حقیقت را بداند، حرصی نیشخندی میزنم:
-چقدر مطمئن حرف میزنی شهاب! پس بذار بهت بگم نگران زندگی بدون عشق من نباش، همینکه تو و هاله عاشقید کافیه!
کمی همانطور می ایستد، سپس با قدمهایی آهسته از من دور میشود. غم و ناراحتی حتی در قدم زدنش هم مشهود است...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ رمان #عشق_غیر_مجاز
ارسالی زهرای عزیزم😍
مخاطب فعال و خوش ذوقم😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ رمان #عشق_غیر_مجاز
ارسالی زهرای عزیزم😍
مخاطب فعال و خوش ذوقم😍
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
ناراحتی آدمارو جدی بگیرید
قبل از اینکه از دستشون بدید...
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
کسی نبود....mp3
4.01M
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
#به_گویندگی_اعظم_فهیمی
#به_نویسندگی_نگین_مرادی
#دلنوشته
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ رمان #عشق_غیر_مجاز
ارسالی زهرای عزیزم😍
مخاطب فعال و خوش ذوقم😍
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت236 📝
༊────────୨୧────────༊
بالای سر خانجون مینشینم تا سرومش تمام شود، چشمانش بسته است، اینکه خواب است را نمیدانم اما نجوا میکنم:
-میشه غصه منو نخوری خانجون؟ من با سهراب خوشبختم، من دلم میخواد برای پیشرفتم همراهش برم، دلم یه زندگی جدید میخواد، یه دنبای جدید و کلی چیز میز عجیب غریب... من با سهراب خوشحالم خانجون... قول میدم تند تند باهات تماس تصویری بگیرم، طوری که دوری همو اصلا حس نکنیم... تو بخاطر من پیر نشو قربونت برم...
شهاب با مقداری آبمیوه و کیک وارد میشود و کنارم مینشیند، آبمیوه ای باز میکند و دستم میدهد.
زیرلب تشکر میکنم و کمی مینوشم، نگاهش روی حلقه دست چپم خیره می ماند و من هم بی اراده حلقه دست او را تماشا میکنم...
چقدر حس بین مان عجیب است، من عاشقانه دوستش داشتم و او تنها نگران و مراقب من بود...
آهی میکشم، بهتر است حالا که همه چیز تمام شده من هم فراموشش کنم!
با تمام شدن سروم خانجون و روبراه شدنش از اورژانس خارج میشویم، شهاب میخواهد به خانه برگردد نمیدانم همراهشان شوم یا به خوابگاه بروم، چشمان معصوم خانجون تسلیمم میکند و همراه شان میشوم.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت237 📝
༊────────୨୧────────༊
خانجون کنار من صندلی عقب مینشیند، دستش را درون دستم ماساژ میدهم که زمزمه میکند:
-هر روز میتونی تماس تصویری بگیری؟
لبخند میزنم، پس بیدار بوده و صدایم را شنیده!
-آره قربونت برم من!
سرم را روی شانه اش میگذارم و بی اراده نگاهم از درون آینه به شهاب می افتد، او هم خیره من است... قلبم تا می آید ضربان بگیرد چشم میبندم تا نبینم... تا نشنوم صدای کر کننده دلم را...
همراه خانجون میشوم و به خانه اش میروم تا آمدن آقاجون کنارش میمانم و برایش غذا میپزم، شهاب همان موقع از ما جدا شد و سراغ کارهایش رفته بود.
کمی با خانجون خلوت میکنم نمیدانم شاید دارم به نوعی عذاب وجدانم را با این کار تسکین میبخشم.
موبایلم زنگ میخورد و من با دیدن اسم سهراب متعجب ترین فرد دنیا میشوم!
با بهت پاسخ میدهم:
-الو؟ دارم درست میبینم؟
-الو پریا، برای رفتنمون یه سری کارا هست که باید حضور داشته باشی، میام دنبالت!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت238 📝
༊────────୨୧────────༊
این هم از تماس گرفتنش، نیشخندی میزنم و تماس را قطع میکنم، به خانجون ماجرا را توضیح میدهم و تنهایش میگذارم.
سهراب مقابل در منتظر من است، نم نم باران میبارد و هوا سرد و ابریست، کنارش مینشینم و سلام میدهم.
جواب میدهد و راه می افتد که میگویم:
-انگار خیلی برای رفتن عجله داری!
-آره خب، از اولشم تصمیمم رفتن بود، دلیلی نمیبینم به تعویق بیفته!
ابرویی بالا میدهم:
-آره خب ولی نه در حد اینکه فردای عقد بیفتی دنبالش!
شانه ای بالا میدهد:
-گمون نمیکنم ایرادی داشته باشه!
نگاه از او میگیرم و به جادهی خیس روبرو زل میزنم:
-دلت تنگ نمیشه؟
-برای چی؟
-برای مامانت... برای ایران... برای شهرت... برای همه خاطرات ریز و درشتت!
-نه!
از جواب صریح و قاطعانهاش یکه میخورم، اما سکوت میکنم، نمیدانم شاید سهراب تمام دلگرمی اش رفتن باشد! کسی از دل دیگری چه خبر دارد!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
23.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ رمان #عشق_غیر_مجاز
ارسالی زهرای عزیزم😍
مخاطب فعال و خوش ذوقم😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ رمان #عشق_غیر_مجاز
ارسالی زهرای عزیزم😍
مخاطب فعال و خوش ذوقم😍
22.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ رمان #عشق_غیر_مجاز
ارسالی زهرای عزیزم😍
مخاطب فعال و خوش ذوقم😍
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت239 📝
༊────────୨୧────────༊
همراه سهراب کارهای لازم را انجام میدهیم و میخواهم مرا به خوابگاه برساند، آسمان هنوز نم نم میبارد که مقابل خوابگاه توقف میکند و میگوید:
-هیچوقت نفهمیدم چرا خوابگاه گرفتی!
نگاه چپی میکنم:
-به همون دلیل که تو میخوای بری اون سر دنیا و از خاله نسترن فاصله بگیری!
ابرویی بالا میدهد:
-مشکل من و تو میدونی چیه پریا؟ جفتمون تک فرزندیم... حساسیت زیاد مامانا باعث شده ازشون فراری بشیم! حتی به غلط...
غرق فکر تماشایش میکنم، اما من از مادر فراری نبودم، من از عشق شهاب فراری شدم! نفس عمیقی میکشم:
-مامانت مقصر نیست، اون فقط تو رو داره، بعد از جدایی از پدرت وابستگیش به تو بیشتر شد، باید بهش حق بدی... برام عجیبه سهراب... چرا داری پشتشو خالی میکنی؟ فقط تویی که واسش موندی!
کلافه چشمانش را میبندد:
-قرار شد تو کار هم دخالت نکنیم!
سر کج میکنم که موبایلش زنگ میخورد، دستی تکان میدهم و از اتومبیلش خارج میشوم، تا خوابگاه میدوم تا کمتر خیس شوم.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت240 📝
༊────────୨୧────────༊
همین که مهتاب را میبینم میگویم:
-نشستی؟ رفیق تازه عروست اومده نمیخوای اسپند دود کنی براش؟
لبخند میزند و سمتم میآید:
-تو روحت پریا با این عروس شدنت! دیشب چقدر عر زدیم برات!
بغلم میگیرد که دستانم را دور کمرش قفل میکنم.
-چه عجب اومدی!
-تو چرا دیشب رفتی آخه؟
-میموندم که چی؟ تو که مهمون مخصوص داشتی تو اتاقت!
نیشخندی میزنم و فاصله میگیرم:
-بدترین شب عمرمو گذروندم!
-عه چرا؟
با ناراحتی مینشینم:
-نمیدونم چرا کابوس نوجوونیم فراموشم نمیشه... انگار از نزدیک بودن سهراب واهمه داشتم!
مقابلم مینشیند و چشمانش را ریز میکند:
-یعنی دیشب اجازه ندادی بهت نزدیک بشه؟
نیشخندی میزنم:
-چی میگی بابا، مثل یه خرس گرفت تخت خوابید!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت241 📝
༊────────୨୧────────༊
خنده اش میگیرد:
-امکان نداره! وای خدایا...
و قهقهه میزند که اخم میکنم:
-ببند... چته روانی؟
میان خنده به سختی بریده بریده حرف میزند:
-آخه... دیشب... من و پروا... کلی پیشبینی خاک برسری کردیم...
حرصی نگاهش میکنم که ادامه میدهد:
-پروا نظرش این بود همینکه سهراب کمکت کنه لباستو عوض کنی دیگه تمومه!
بلند میخندد و بریده بریده میگوید:
-اما من... نظرم این بود پریا تخسه نمیذاره سهراب کمکش کنه، ولی نصفه شب سهراب میاد سروقتش و ...
دیگر اجازه نمیدهم به مزخرفاتش ادامه دهد و مشتی به پایش میکوبم:
-خفه شو مهتاب... خاک بر سر بی حیات.
بلندتر از قبل میخندد و از شدت خنده روی زمین دراز میکشد:
-وای جفتمون پا خوردیم که... الهی بمیرم که امیدت ناامید شد و سهراب بیخیالت گرفته خوابیده...
با عصبانیت به ریسه رفتنش نگاه میکنم و لگدی به پایش میزنم:
-بترکی مهتاب... خیلی مزخرفی... همین مونده من کشته مرده یه نیم نگاه سهراب باشم!
و بلند میشوم و برای دم کردن یک چای داغ به آشپزخانه میروم.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت242 📝
༊────────୨୧────────༊
همانطور که قول دادهام شب به خانه میروم، برای سر زدن به خانجون به منزلشان میروم.
تقه ای میزنم و وارد میشوم، شهاب و هاله کنار خانجون نشسته اند و آقاجون داخل آشپزخانه است.
سلام میدهم و گرمای مطبوع خانه را نفس میکشم، همه با مهر جواب میدهند، آن سوی خانجون مینشینم و دستش را میگیرم:
-بهتری قربونت برم؟
لبخند میزند:
-آره مادر خوبم، کجا بودی دیر کردی.
زیر چشمی به شهاب نگاه میکنم:
-هیچی همراه سهراب رفتیم یه سری کارا لازم بود قبل رفتن انجام بدیم، بعدم رفتم خوابگاه پیش مهتاب.
خانجون آه میکشد که صدای آقاجون به گوشم میرسد:
-مگه کی قراره برید بابا؟
با دیدن سینی چایی که دستش است فوری بلند میشوم و سمتش میروم:
-بده من فدات بشم!
بعد گونه اش را میبوسم:
-کجایی آقاجون؟ خانمتو تنها میذاری نمیگی از دلتنگی فشارش بالا و پایین بشه؟
لبخند گرمی میزند:
-نه بابا این خانجونت فقط جونش واسه شماها در میره، نه واسه منه پیر خرفت!
همراه شهاب میخندیم و سینی چای را روی زمین میگذارم و خودم هم مینشینم که هاله میپرسد:
-نامزدت نمیاد پریا جون؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت243 📝
༊────────୨୧────────༊
لبخند هولی میزنم:
-نه عزیزم نمیاد!
-عه چرا؟
مردد نگاهش میکنم و بهانه می آورم:
-خب میدونی یکمی کار داره این روزا.
-حالا شب که دیگه کاری نیست، بیاد پیش نامزدش دیگه!
این بار شهاب مداخله میکند:
-به کار بقیه چکار داریم ما هاله جان!
هاله جای خودش را میفهمد:
-نه فقط میخوام از این دوران حسابی لذت ببرن، راستی دیشبم خیلی ناز شده بودی پریا جون!
لبخند میزنم:
-ممنونم عزیزم لطف داری.
شهاب نگاهم میکند و هاله ادامه میدهد:
-خیلی هم تغییر کردی، اصلا قشنگ تر شدی، مدل ابروهات خیلی چهرهتو تغییر داده!
شهاب با حرفهای هاله نگاهش کنکاش گرانه در صورتم چرخ میخورد و زمزمه میکند:
-اوهوم قشنگی کلا!
شگفت زده نگاهش میکنم که صدایش را صاف میکند و فنجانی چای برمیدارد، از تعریفش گر گرفته ام و تنها خودم را مشغول نوشیدن چای جلوه میدهم که خانجون میپرسد:
-نگفتی کی قراره برید مادر؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت244 📝
༊────────୨୧────────༊
-کمتر از یک ماه دیگه خانجون، هول و هوش بیست روز دیگه!
غمگین آه میکشد:
-من از دوریت چکار کنم؟ دیگه کی بیاد هر روز به من سر بزنه و کمک دستم باشه؟
با مهر نگاهش میکنم و سر کج میکنم:
-عزیزم... من هر روز تصویری میگیرم خانجون، غصه نخور دیگه.
شهاب در حالی که چشمانش ریز شده نگاهم میکند:
-ناهید جون غصه دور بودن دخترشو نمیخوره؟ چطور دلش راضی شد بفرستت راه دور؟
نفس عمیقی میکشم:
-خب مامان دلش پیشرفت منو میخواد، همون چیزی که همه مادرا میخوان!
ابرویی بالا میدهد:
-آها پیشرفت از نظر شماها یعنی رفتن به اونور آب؟
گوشه لبم را میگزم:
-نه پیشرفت تمامش به رفتن خلاصه نمیشه، به هر حال هر کسی صلاح زندگی خودشو میدونه دیگه!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت245 📝
༊────────୨୧────────༊
-این صلاحه؟ اینکه با یکی ازدواج کنی که داره مهاجرت میکنه صلاحه واسه تو؟
کلافه نگاهش میکنم:
-وقتی از چیزی خبر نداری لطفا اظهار نظر نکن شهاب؛ من و سهراب همو دوست داریم، منم ترجیح میدم همراه همسرم برم اون سر دنیا!
فنجانم را داخل سینی میکوبم و بلند میشوم:
-شب همگی بخیر!
همه مات نگاهم میکنند و آقاجون میگوید:
-ناراحت نشو بابا، بیا چایی تو بخور.
دلخور به شهاب زل میزنم:
-مرسی آقاجون صرف شد!
در خانه را باز میکنم و به صدا زدن های پی در پی خانجون اهمیت نمیدهم. با بغضی که در گلویم چنگ میزند سمت خانه میروم، برایم عجیب است شهابی که خودش به هاله میتوپد که در کار من دخالت نکند، چرا خودش به راحتی این کار را انجام میدهد!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
.#فول_عشقی
گیتا درست بعد از عقدش همسرشو به شکل مرموزی از دست میده 😱اما وجود بچه ای که تو شکم گیتاس همه رو متعجب میکنه...😨
گیتا از ترس رسوایی از خونه حاج علی فرار میکنه 🏃♀اما غیاث در بدترین حالت ممکن اونو پیدا میکنه👺 و حامی که قصد کمک به اونو داره، اما با دیدن شکم بزرگ گیتا همه چیز به هم میریزه
یعنی اون بچه مال کیه؟
#رمان_عاشقانه
#دلتنگی
نویسنده با سه کتاب چاپی❌
https://eitaa.com/joinchat/1437401608Cb5b39a99f3
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
.#فول_عشقی گیتا درست بعد از عقدش همسرشو به شکل مرموزی از دست میده 😱اما وجود بچه ای که تو شکم گیتاس
داخل کانال دومم عضو باشید دخترا
و رمان دیگمو هم مطالعه کنید😍👆
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت246 📝
༊────────୨୧────────༊
شقیقه هایم نبض میزند، کلافه و عصبی ام، شهاب حق نداشت پیش چشم بقیه از تصمیم ازدواج من انتقاد کند...
مقابل خانه چند نفس عمیق میکشم تا به اعصابم مسلط شوم، همینکه در خانه را باز میکنم صدای مادر را میشنوم:
-پریا تویی؟
-بله مامان.
به استقبالم میآید:
-قربونت برم که به قولت وفا کردی!
با بی میلی لبخند کمرنگی میزنم و به پدر سلام میدهم، وارد اتاقم میشوم، لباس راحتی میپوشم، هدفونم را برمیدارم و چراغ را خاموش میکنم.
الان فقط گوش دادن به یک موسیقی ملایم حال خرابم را بهبود میبخشد.
روی تختم دراز میکشم و چشم میبندم، صدای خواننده در گوشم میپیچد، نمیدانم چند ساعت به این کار ادامه میدهم اما وقتی چشمانم با نور تحریک میشوند صاف مینشینم و هدفون را برمیدارم، مادر در اتاقم را باز کرده و گوشی به دست تماشایم میکند که میپرسم:
-چیزی گفتی مامان؟
-پریا گوشات نمیشنوه؟ میدونی چقدر صدات زدم؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع