eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
24.5هزار دنبال‌کننده
586 عکس
274 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده و مدیر کانال👇 @A_Fahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ سهراب نیشخندی تحویل میدهد، پدرش بالاخره از من فاصله میگیرد، خطوط روی پیشانی اش نشان از گذر زمان می دهد، از قبل خوش تیپ تر شده، واقعا پول و ثروت به او ساخته! صدای زن جوانی از پشت سرم باعث میشود به عقب برگردم: -بالاخره عروست رسید؟ به زن جوان نگاه میکنم، لباس بازی به تن دارد و با عشوه جلو می آید، دستش را دراز میکند: -خوش اومدی پریا، من فلور؛ همسر امید هستم! بعد با خنده ادامه میدهد: -یه جورایی مادرشوهرت به حساب میام! با ابروهایی بالا رفته به امید(پدر سهراب) نگاه میکنم که توضیح میدهد: -فلور همسر منه، پریا جان، ما یه دخترم داریم به اسم لارا. دست فلور را میفشارم: -خوشوقتم! همین لحظه دختری پنج ساله با موهای فر وارد سالن میشود و کنار فلور می ایستد، پس امید و فلور یک دختر دارند!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ کنار سهراب مینشینم و نگاهش میکنم: -لازم بود من تنها بیام اینجا؟ بهتر نبود باهم می اومدیم؟ بی تفاوت می گوید: -دیگه منکه اینجا بودم، راننده رو فرستادم دنبالت! سری از تاسف تکان میدهم: -واقعا که بویی از فرهنگ و شخصیت نبردی سهراب! با بی خیالی میخندد و به لارا اشاره میکند نزدیک بیاید، بعد با زبانی نسبتا بچه‌گانه میگوید: -لارا این خانم همسر منه! لارا با چشمان آبی رنگش که کاملا شبیه مادرش است به من زل میزند و با همان زبان کودکانه به انگلیسی میگوید: -من خواهر سهرابم از دیدنت خوشحالم! لبخند میزنم: -منم همینطور لارا! اسم منم پریاست، متاسفم من نمیدونستم سهراب یه خواهر داره وگرنه حتما یه سوغاتی خوشگل برات از ایران می‌آوردم. لبخند میزند: -اشکالی نداره، اینجا از ایران بهترشو داره. ابرویی بالا میدهم: -اوه شاید! بعد از رفتن لارا به سهراب نگاه میکنم: -خب انگار زبون خواهر کوچولوت به تو رفته! سهراب بلند میخندد و همین موجب نگاه خیره امید و فلور به ما میشود.
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ منو تهدید به رفتنت نکن... 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ هیچی از هیچکس بعید نیست! 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ از وحشت تنهایی خودتونو... 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
سلام پارت مینویسم میذارم در اولین فرصت باور کنین خود منم تمام فکرم به کانال و شما هستید اما خب شبا از خستگی زیاد حتی تمرکز نوشتن هم نیست امروز تلاششششششش میکنم بنویسم🙈🤕❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا