eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
24.9هزار دنبال‌کننده
620 عکس
275 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده و مدیر کانال👇 @A_Fahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ هر دو آغوشمان را باز میکنیم و کنار گوشش میگویم: -احیانا با فرزاد خان که قرار نداری؟ میخندد: -نخیر دردونه، بزن بریم یه چیزی بخوریم که حسابی گرسنمه! دوشادوش هم از دانشگاه خارج میشویم و سمت رستورانی که پاتوق همیشگی مان بود میرویم. پشت میزی مینشینیم و سفارش غذا میدهیم؛ مهتاب نگاهم میکند: -حال و روزت خوبه؟ سر تکان میدهم: -افتضاح... اونقدر هر روز دارم شرح وقایع میدم دیگه کلافه شدم... دیشب هاله متوجه شد میخوام طلاق بگیرم و هوار کشید، خلاصه همه متوجه شدن. -ای بابا روزای سختیه پریا، تحمل کن، روزای خوبت نزدیکه! -چاره دیگه ای هم مگه دارم، کارم شده تحمل اوضاع! -چرا نمیای دانشگاه؟ بیشتر از این از درس عقب نمون، برگرد، سرگرمت میکنه. -در حال حاضر اولویتم جدایی از سهرابه! خیلی تنهام مهتاب... خیلی احساس تنهایی میکنم! -تنها چرا؟ الان که خانوادت همه چیزو فهمیدن، مثل کوه پشتتن... منم هستم تا تهش، غصه نخور دیگه!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ نیشخند تلخی میزنم: -نمیدونم چرا از دیشب که هاله تو روم ایستاد و گفت شهابو تو کارات دخالت نده، این حس تنهایی مثل خوره داره تموم جونمو میخوره، باورم نمیشه من تمام این مدت دلم به شهاب قرص بوده، حالا انگار با حرف هاله تهی شدم... تنها و بی کس شدم... هاله حق داره، منم جای اون بودم حس خوبی نداشتم همسرم به دختری کمک کنه که دیوانه وار عاشقشه! -یعنی چی که هاله این حرفو زده؟ بغض گلویم را چنگ میزند: -ظاهرا مراسم عروسی شون نزدیکه، این روزا کارای مهم تری دارن! مهتاب مات نگاهم میکند... هر چقدر هم بخواهم در این راه ادای یک دختر قوی را دربیاورم باز ناموفق هستم... دروغ چرا من بدون حمایت شهاب هیچ بودم! ناگهان با به یاد آوردن موضوعی رو به مهتاب میگویم: -راستی افشینو یادته؟ -افشین؟ همون پسر سیریشه سال آخری رو میگی؟ -اوهوم همون، بگو کجا دیدمش! -مگه دیدیش بازم؟ -آره اونم درست دیشب خونه خان‌جون، با خواهر هاله نامزد کرده! دیشب تو مهمونی با چشاش داشت قورتم میداد، انگار اصلا عوض نشده! -عجب مصیبتی! -همینو بگو! با آمدن غذا دیگر حرفی نمیزنیم و مشغول خوردن میشویم.
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ جوری عاشقتم... انگار این دنیا فقط تورو داره! 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ موبایلم را از کیفم بیرون میکشم، چند تماس بی پاسخ از سمت مادر دارم، نفس عمیقی میکشم و میخواهم گوشی را داخل کیفم برگردانم که مجدد زنگ میخورد، صدایم را صاف میکنم و جواب میدهم: -بله مامان؟ صدایش با نگرانی شنیده میشود: -پریا معلومه کجایی؟ چرا گوشی تو جواب نمیدی؟ آدم دلش هزار راه میره! -با مهتاب بیرونم مامان؛ نگران نباش! صدایش بغضی میشود: -مگه میتونم نگران نباشم؟ از صبح که فهمیدم اون امید بیشرف چه بلاهایی سرت آورده دلم داره آتیش میگیره، یه چشمم اشکه یه چشمم خون، تروخدا بیا خونه پیش خودمون باش، میترسم کسی بخواد بهت آسیب برسونه! -از چی میترسی مامان؟ سهراب و باباش اون سر دنیا دارن آب خنک میخورن! -از اون بی همه چیزا هر چی بگی برمیاد، تا برگردی خونه من جون به لب میشم.
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ پوفی میکشم: -مامان دارم میگم با مهتابم! -با مهتاب بیاین همین جا، فقط جلو چشمم باش! نفس کلافه ای میکشم و برای کش ندادن ماجرا زمزمه میکنم: -زود میام خونه، فعلا خداحافظ! به مهتاب زل میزنم که میپرسد: -چیزی شده؟ -نه مامانم تازه الان نگرانیش گل کرده میگه برگرد خونه! -چه حیف تازه گفتم بریم یکم بازار گردی. -باشه برای یه وقت دیگه، تو هم بیا با من بریم اگه کاری نداری. -نه دیگه من شب باید برم خونه، به مامان قول دادم. -باشه هرطور راحتی! از مهتاب جدا میشوم و با تاکسی به خانه برمیگردم، باید چمدانم را از خانه خان‌جون برمیداشتم، پس تقه ای میزنم و وارد میشوم. خان‌جون با دیدنم فوری جلو می آید: -پریا مادر حالت خوبه؟ از دیشب که بی خبر رفتی تو فکرتم مادر!
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
اینجا ژلـــــــه ساز ماهر میشی😍 فقط با یه بسته ژله درست کن🧸😁👇 آمــــــــــــــــــوزش👇 ژله رَنــــــــده ای (خوراک تزیین)🍡 ژله مـــــــــینیمال (عروسکی🧸) ژله نـــــــــیم بند (راه راه) 🌈 ژله مـــــــــات (مخملی)🧿 فقط خانماییکه ژله رو مث سیمان تو ظرف با آب قاطی نمیکنن و با سلیقن بیان😍👇 https://eitaa.com/joinchat/2405957826C7f7c3f0f80
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ صبر تا کی؟ 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ گونه اش را میبوسم: -خوبم عشقم، یکم عصبی بودم و به تنهایی نیاز داشتم. دستم را میگیرد: -تو چطور اینارو تو دلت نگه داشتی آخه؟ و با ناراحتی هق میزند: -خدا ازشون نگذره که با تو همچین کاری کردن! بغلش میکنم: -خوبم خان‌جون اگه نمیخوای باز ناراحت شم لطفا گریه نکن! اشکش را میگیرد: -خیلی بد شد طفلی سیما و افشین همینجور مثل ماست مونده بودن، شهابو میزدی خونش نمیریخت، هاله هم چپ و راست میگفت کارای پریا به شهاب چه مربوطه، انگار من کارد گذاشتم بیخ گلوی شهابم که بیا برو وکیل وصی پریا بشو و مشکلاتشو حل کن... اوضاعی بود اصلا، فقط سریع شامو کشیدم، خوردن و رفتن. لب میگزم و سمت اتاق میروم: -همش تقصیر من شد، ببخشید! پشت سرم به اتاق می آید: -این حرفا چیه مادر؟ بار آخرت باشه اینو میگی!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ سمت کمد میروم و چمدانم را بیرون میکشم، مشغول جمع کردن لوازمم میشود که میپرسد: -چرا بار و بندیل میبندی مادر؟ -هیچی خانجون میرم خونه! نفس راحتی میکشد: -یه لحظه ترسیدم گفتم نکنه قراره بری اون خراب شده دوباره! چشم میبندم: -اگه کلاهمم بیفته اونورا دیگه پامم نمیذارم اونجا. با ناراحتی روی دستش میکوبد: -بمیرم برات، چقدر به این مادرت گفتیم سهراب به درد پریا نمیخوره، گفت الا و بلا خواهرزاده ام! حالا کو کجاس اون خواهرزاده بی چشم و روت؟ حرفی نمیزنم تا خوب عقده دلش را با این حرفها خالی کند، همراه چمدانم می ایستم و سمتش میروم: -بازم میام دیدنتونا، فکر نکنین از شرم راحت شدین. دستم را میفشارد: -تو دختر خودمی، دلم میخواد کنارم باشی، ولی خب پدر و مادرتم دل دارن دیگه، هر کجا هستی خوب و سلامت باشی مادر. میبوسمش و خداحافظی میکنم، سمت خانه میروم تا بیش از این مادر را نگران نکنم.
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ گاهی وقت‌ها سکوت بهترین حرف و نبودن بهترین حضور است... 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ همین که وارد خانه میشوم مادر سمتم پا تند میکند و محکم به آغوشم میکشد، متعجب در جای می مانم، مرا به خود میفشارد و با بغض میگوید: -حالا میفهمم چرا از من دوری میکردی، حتی یک درصدم خیال نمیکردم خواهرزاده‌ام چنین بلایی بخواد سر دخترم بیاره، متاسفم پریا... تو به خاطر اصرارای من به این روز افتادی، هیچوقت نمیتونم خودمو ببخشم... و هق میزند، متاثر دستانم دور تنش حلقه میشود: -آروم باش مامان... من خوبم. اما او دل پری دارد و هق هقش تمامی ندارد و مدام خودش را مقصر میداند. شب وقتی پدر به خانه می آید از اتاقم بیرون نمیروم، چون از همان اول با مادر بحث و دعوا دارند، پدر بابت کاری که سهراب و پدرش با من کرده اند مادر را مواخذه میکند و چند ساعت دعوایشان طول میکشد... تمام مدت روی تختم چمباتمه زده ام و به صدایشان گوش میدهم، پدر حسابی شاکی است و با عصبانیت قصد دارد به خانه خاله نسترن برود، تا دق دلی اش را سر او هم خالی کند، مادر هر چه میخواهد مانعش شود نمیتواند، با رفتن پدر؛ سکوت در خانه حاکم شده اما کمی میگذرد که صدای مادر به گوشم میرسد، انگار دارد با تلفن حرف میزند: -الو شهاب؟ به دادم برس... شهریار دیوونه شده، خیلی عصبیه داره میره خونه خواهرم، خواهش میکنم تو برو آرومش کن، نذار همه چی از این بدتر بشه... و به گریه می افتد... نفس سنگینی میکشم و زانوهایم را بغل میگیرم، مدام صدای آه و ناله مادر را میشنوم، گاهی با پدر تماس میگیرد و وقتی پاسخی دریافت نمیکند باز با شهاب تماس میگیرد.