عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت787 📝
༊────────୨୧────────༊
-نه نه اصلا فکرشم نکن که فوری بچه بخواما... نه... باید یه مدت فقط واسه خودم باشی، به هیچ وجه اینقدر زود با بچه ها تقسیمت نمیکنم!
دستانم را روی گونه هایم میفشارم:
-آره خب اینقدر زودم خوب نیست صاحب بچه بشیم!
میخندد و با شیطنت میپرسد:
-حالا چرا دستاتو گذاشتی رو صورتت؟
آرام دستانم را پایین میبرم:
-عادت ندارم به این حرفات... شیطون شدی امروز!
بلند میخندد و چشمکی تحویل میدهد:
-هر چی بریم جلوتر شیطون ترم میشم، کجاشو دیدی!
با خجالت رو میگیرم و دور از چشمش آرام میخندم.
آزمایش میدهیم و منتظر می مانیم، هر دو گرسنه ایم پس بیرون چیزی میخوریم و بعد برای تحویل جواب آزمایش میرویم، خوشبختانه مشکلی نیست و شهاب با خرید شیرینی و گل برایم خوشحالی اش را بروز میدهد.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت788 📝
༊────────୨୧────────༊
به بازار میرویم و برای گرفتن حلقهها حسابی حساسیت به خرج میدهیم تا درست باب میلمان باشد.
بعد از کمی خرید سمت خانه برمیگردیم که میان راه موبایل شهاب زنگ میخورد، نگاهی به صفحه موبایلش میکند:
-مامانمه!
نگاهم میکند و موبایلش را درون دست تکان میدهد:
-با اجازه!
به ادب و متانتش لبخند تحویل میدهم که تماسش را وصل میکند:
-سلام مامان، خوبین؟... قربون شما... اتفاقا الان کنارمه... بعد از آزمایش رفتیم خرید، الان داریم برمیگردیم... اوهوم... خب... اوهوم... آها باشه من با پریا جان صحبت کنم ببینم نظرش چیه... باشه پس فعلا...
تماس را قطع میکند و نگاهم میکند:
-مامان میخواد خودش برات چادر سر عقدو بدوزه، میگه ببرمت خونه یه دقیقه اندازه تو بگیره... نظرت چیه؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
جـایی برایم
ڪَوشهے دلت میڪَذارے؟!
جایی ڪه جاے هیچڪس نیست
همـان ڪَوشهے خالی دلت
ڪه هیچڪس پیدایش نمیڪند
هیچڪس ...
آنجا را براے من ڪنار بڪَذار...!!
𝄠♥️
https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
428_56453476457322.mp3
8.09M
هرچی که خوبیه تو دنیا تو چشمای توست😌❤️
𝄠♥️
https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
.
کـم بـگو ،
از جمله های عاشقانه با دلم ،،
هر چه می گویی ،،،
دلِ دیـوانه بـاور می کند ...
𝄠♥️
https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
مثل یک شعر
مرا تنگ در آغوش بگیر
که هوای غزلم
سخت شبیه تن توست…
𝄠♥️
https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉
#یلداتون_مبارک_خوشگلا 😍😉
🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉
@hamsar_ostad
🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت789 📝
༊────────୨୧────────༊
شرمگین نگاهش میکنم، از اینکه سرخود کاری انجام نمیدهد و مدام نظرم را میپرسد برایم دلنشین است، لبخند میزنم:
-باشه اشکالی نداره... بریم...
چشمک و لبخند تحویل میدهد:
-گفته باشم ببرمت خونهمون دیگه نمیذارم بری...
ابروهایم بالا میپرد:
-عجب آقا شهاب... زورگو هم تشریف داری!
با سرخوشی میخندد:
-نه عزیزدلم تا ابد حرف حرف توئه! فقط هرجا خواستی بری بذار کنارت باشم، هوم؟
با عشق خیره چشمانش زمزمه میکنم:
-کنارتم... همیشه... دیگه ازت جدا نمیشم!
چشمانش برق میزند و خیره در نگاه همیم که صدای بوق بلندی از هپروت بیرون مان میکشد، شهاب فوری به رانندگی اش مسلط میشود و چنگی به موهایش میکشد:
-من جنبه شو ندارم پریا... تا خطبه خونده نشده با من مهربون نشو قربونت...
با خجالت میخندم، صاف مینشینم و به مسیر زل میزنم، بهتر بود موقع رانندگی سر به سرش نگذارم.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت790 📝
༊────────୨୧────────༊
شهاب با کلیدی که همراه دارد در آهنی خانه را باز میکند، یک خانه ویلایی و قدیمی، اولین چیزی که نظرم را به خودش جلب میکند حوض وسط حیاط است که دور تا دورش گلدانهای سرسبز است، به وجد می آیم و نزدیک میروم:
-وای من خیلی از این حوض خوشم اومد!
شهاب با لبخند جذابی کنارم می ایستد:
-منم دوسش دارم، اگه بپرسی بیشتر از همه واسه خاطر چی این خونه دلتنگ شدی، میگم همین حوض!
با مهر نگاهش میکنم که صدای مادرش به گوشمان میرسد:
-خوش اومدین!
فوری نگاهم را به مادرش میدهم:
-سلام خیلی ممنون.
با رویی خوش به استقبالمان می آید و پشت سرش فرشته با اسپند منتظرمان است، جلو میرویم، فرشته اسپند را از روی سرمان رد میکند و خوش آمد میگوید، تشکر میکنم و کنار شهاب وارد خانه میشوم.
پدر شهاب که در حال تماشای تلوزیون بوده بلند میشود و با رویی خوش از ما استقبال میکند، با تعارف مادرش مینشینم، شهاب هم کنارم جای میگیرد.
فرشته با دو لیوان شربت خنک از ما پذیرایی میکند، از فضای گرم و صمیمی خانه شان حسابی به وجد آمده ام.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع