جـایی برایم
ڪَوشهے دلت میڪَذارے؟!
جایی ڪه جاے هیچڪس نیست
همـان ڪَوشهے خالی دلت
ڪه هیچڪس پیدایش نمیڪند
هیچڪس ...
آنجا را براے من ڪنار بڪَذار...!!
𝄠♥️
https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
428_56453476457322.mp3
8.09M
هرچی که خوبیه تو دنیا تو چشمای توست😌❤️
𝄠♥️
https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
.
کـم بـگو ،
از جمله های عاشقانه با دلم ،،
هر چه می گویی ،،،
دلِ دیـوانه بـاور می کند ...
𝄠♥️
https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
مثل یک شعر
مرا تنگ در آغوش بگیر
که هوای غزلم
سخت شبیه تن توست…
𝄠♥️
https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉
#یلداتون_مبارک_خوشگلا 😍😉
🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉
@hamsar_ostad
🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉🍉
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت789 📝
༊────────୨୧────────༊
شرمگین نگاهش میکنم، از اینکه سرخود کاری انجام نمیدهد و مدام نظرم را میپرسد برایم دلنشین است، لبخند میزنم:
-باشه اشکالی نداره... بریم...
چشمک و لبخند تحویل میدهد:
-گفته باشم ببرمت خونهمون دیگه نمیذارم بری...
ابروهایم بالا میپرد:
-عجب آقا شهاب... زورگو هم تشریف داری!
با سرخوشی میخندد:
-نه عزیزدلم تا ابد حرف حرف توئه! فقط هرجا خواستی بری بذار کنارت باشم، هوم؟
با عشق خیره چشمانش زمزمه میکنم:
-کنارتم... همیشه... دیگه ازت جدا نمیشم!
چشمانش برق میزند و خیره در نگاه همیم که صدای بوق بلندی از هپروت بیرون مان میکشد، شهاب فوری به رانندگی اش مسلط میشود و چنگی به موهایش میکشد:
-من جنبه شو ندارم پریا... تا خطبه خونده نشده با من مهربون نشو قربونت...
با خجالت میخندم، صاف مینشینم و به مسیر زل میزنم، بهتر بود موقع رانندگی سر به سرش نگذارم.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت790 📝
༊────────୨୧────────༊
شهاب با کلیدی که همراه دارد در آهنی خانه را باز میکند، یک خانه ویلایی و قدیمی، اولین چیزی که نظرم را به خودش جلب میکند حوض وسط حیاط است که دور تا دورش گلدانهای سرسبز است، به وجد می آیم و نزدیک میروم:
-وای من خیلی از این حوض خوشم اومد!
شهاب با لبخند جذابی کنارم می ایستد:
-منم دوسش دارم، اگه بپرسی بیشتر از همه واسه خاطر چی این خونه دلتنگ شدی، میگم همین حوض!
با مهر نگاهش میکنم که صدای مادرش به گوشمان میرسد:
-خوش اومدین!
فوری نگاهم را به مادرش میدهم:
-سلام خیلی ممنون.
با رویی خوش به استقبالمان می آید و پشت سرش فرشته با اسپند منتظرمان است، جلو میرویم، فرشته اسپند را از روی سرمان رد میکند و خوش آمد میگوید، تشکر میکنم و کنار شهاب وارد خانه میشوم.
پدر شهاب که در حال تماشای تلوزیون بوده بلند میشود و با رویی خوش از ما استقبال میکند، با تعارف مادرش مینشینم، شهاب هم کنارم جای میگیرد.
فرشته با دو لیوان شربت خنک از ما پذیرایی میکند، از فضای گرم و صمیمی خانه شان حسابی به وجد آمده ام.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع