eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
24.4هزار دنبال‌کننده
590 عکس
275 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده و مدیر کانال👇 @A_Fahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ کمی نگاهم میکند و هیچ نمی گوید، درست می‌نشیند، کمربندش را مرتب می‌کند و راه می افتد، خیالم راحت می‌شود و با درد چشم می‌بندم، اشکم می‌ریزد، اما فوری با دستم پاکش می‌کنم. درد دارد، خیلی درد دارد شهاب بشود همان عموی کودکی، دلم می‌خواهد برای اوضاع پیش رویم زار بزنم، اما خودم را کنترل می‌کنم. تا به خوابگاه برسیم می‌میرم و زنده می‌شوم، به قدری حال بدی دارم که اصلا نمی‌دانم چطور وقتی آدرس خوابگاه را به او نداده ام درست مقابل خوابگاه توقف می‌کند، کیفم را برمی‌دارم و در را باز می‌کنم، زیرلب می‌گویم: -ممنون! می‌خواهم پیاده شوم که صدایش دلم را می‌لرزاند: -کرایه راننده تاکسی تو نمیدی؟ بی اراده همراه بغضم لبخند می‌زنم و نگاهش می‌کنم، چشمانش غمگین است، اما با دیدنم او هم لبخند می‌زند: -خوبه... کرایه مو گرفتم. برو بسلامت! به سختی دل می‌کنم و پیاده می‌شوم، هنوز قصد رفتن ندارد و نگاهم می‌کند، نمی‌خواهم دلم باز برایش بتپد، سمت خوابگاه پا تند می‌کنم در حالی که در دلم غوغایی به پاست!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ مهتاب زودتر از من رسیده، با دیدنم کتابش را روی زمین می‌گذارد: -اومدی؟ دیگه کم کم می‌خواستم بهت زنگ بزنم! کیف دستی و وسایلم را روی زمین می‌گذارم و کنارش می‌نشینم: -آره؛ شهاب منو رسوند! ابروهایش با تعجب بالا می‌رود: -شهاب؟ مگه باهم آشتی کردین؟ شانه ای بالا می‌دهم: -دیشب خانجون اون و نامزدشو دعوت کرده بود، من و شهابم باهم کنار اومدیم، فکرشو بکن مهتاب بدترین روزای عمرمو دارم می‌گذرونم، حالم افتضاحه، دلم می‌خواد زمین و زمانو بهم بریزم! با غم نگاهم می‌کند: -می‌فهمم، ولی از اولم این عشق اشتباه بود، فراموشش کن! کلافه می‌گویم: -تو عاشق نشدی خیلی راحت این حرفو میزنی، بذار دلت بلرزه، اونوقت سلامت می‌کنم مهتاب خانم! با لب و لوچه ای کج شده نگاهم می‌کند که با یادآوری موضوعی سمتش می‌چرخم: -من اصلا آدرس خوابگاهو بهش نداده بودم، یهو دیدم از جلوی در خوابگاه سر در آورد! این عجیب نیست؟ او هم متعجب می‌شود: -شاید یه روز که می اومدی خوابگاه تعقیبت کرده! -چرا باید این کارو بکنه؟ سه ماه آزگار نه منو دید نه صدامو شنید، رو چه حساب باید تعقیبم کرده باشه؟ در حالی که از عشق من بیزاره! شانه بالا می‌دهد و کنارم طاق باز دراز می‌کشد: -شما دو تا جفتتون نوبرین والا! اصلا معلوم نیس چی تو سرتون می‌گذره، حالا از نامزدش بگو، خوشگل بود؟ نفسم را فوت می‌کنم: -باید خودت ببینیش، نمی‌دونم چی بگم، یکم مارموز می‌زد، البته جفتشونا، کم کم رو میشد دست‌شون، ما دیشب فهمیدیم مامان هاله تازه فوت شده، اصلا خیلی عجیبن، چطور شهاب به خانجون حرفی نزده از این بابت؟ اما اینو بهت بگم دیشب فقط عر زدم واسه این زندگی نکبتی، خیلی به هاله حسادت می‌کنم، چطور یه دفعه اومد شهابو تو چنگش گرفت و برد، وای دارم دیوونه می‌شم! کتابش را به پهلویم می‌زند: -لازم نیس دیوونه شی، پاشو باید بریم کلاس، دیر شد، بلند شو پریا، فکر این عموی قلابی رو هم از سرت دور کن! با حرص حرکاتش را نگاه می‌کنم و هیج نمی‌گویم، مگر فراموش کردنش کشک است! میانبر پارت اول رمان 👇 https://eitaa.com/11906399/13996
تو کانال زاپاس کلیپ پیامک بازی امروزشونو گذاشتم🙈🤩❤️👇 https://eitaa.com/joinchat/2086666245C4fe6085874
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ کنار مهتاب می‌نشینم و به استاد که وارد کلاس می‌شود زل می‌زنم، هفته ای یک بار با او کلاس داریم و هر بار از آنجایی که با من مشکل دارد از من تدریس جلسه قبل را می‌پرسد. استاد کوهیار شجاعی با ماژیکی که در دست دارد سمت من اشاره می‌کند. قبل از اینکه چیزی بگوید بی حوصله بلند می‌شوم و می‌گویم: -استاد من هیچی از جلسه قبل به خاطر نمیارم، لطفا برای یه بارم که شده از بقیه بچه ها بپرسید! ابرویی بالا می‌دهد: -اما من نمی‌خواستم درباره جلسه پیش از شما سوال بپرسم، اما حالا که بحثش پیش اومد بگو ببینم چرا تدریس جلسه قبل منو فراموش کردی؟ لبم را با حرص می‌جوم: -امروز حالم مناسب نیست استاد، لطفا از بقیه بچه ها سوال کنید! ماژیک را روی میزش می‌کوبد: -باشه پس شما جواب بده خانم کیانی! مهتاب هول زده از کنارم بلند می‌شود و من می‌نشینم. مهتاب می‌پرسد: -چی بگم استاد؟ -شما بگو چرا دوستتون تدریس جلسه قبلو به یاد ندارن؟ بچه ها بابت این سوال بی مزه او می‌خندند، حرصی نگاه از استاد می‌گیرم و مهتاب بیچاره با من من می‌گوید: -خودشون که گفتن حال و اوضاع مناسبی ندارن! -خب پس شما جلسه قبلو خلاصه بندی کن تا بریم سراغ مبحث جدید! مهتاب لبش را می‌گزد: -والا استاد من یادم نیست دیشب شام چی خوردم! استاد لبخند کجی می‌زند و اشاره می‌کند مهتاب سرجایش بنشیند، سپس می‌گوید: -خب با توجه به اینکه دو نفر از دوستان شما جلسه قبلو خاطرشون نیس یه بار دیگه مبحث رو توضیح می‌دم! نگاه کلافه ای با مهتاب رد و بدل می‌کنیم و مجبوریم به توضیحات کسل کننده او، برای بار دوم گوش دهیم. میانبر پارت اول رمان 👇 https://eitaa.com/11906399/13996
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ با پایان کلاس همراه مهتاب فوری وسایل‌مان را جمع می‌کنیم و قبل از استاد از کلاس خارج می‌شویم، هنوز تا وسط سالن نرسیده صدای استاد از پشت سرمان بلند می‌شود: -خانم بهرامی! دندان بهم می‌فشارم و رو به مهتاب حرصی می‌گویم: -کوفتِ بهرامی، هر بار باید گیر بده به من؟! حفظ ظاهر می‌کنم و با لبخند کمرنگی سمتش می‌چرخم: -بله استاد؟ با دو قدم بلند خودش را به ما می‌رساند و لبخند کجی می‌زند: -خوشحالم که باهم فامیل شدیم! ابرویی بالا می‌دهم: -فامیل شدیم؟ منظورتونو متوجه نمی‌شم! یقه کتش را مرتب می‌کند: -من پسرعمه هاله جان هستم و از طرفی دوست شهاب! ابروهایم بالا می‌روند، حتی مهتاب هم از شنیدن این موضوع متعجب شده، آب دهانم را فرو می‌دهم: -چه جالب، من... من خیلی شوکه شدم استاد! لبخند گنده ای می‌زند: -شهاب وقتی فهمید شما شاگرد منی خیلی سفارش کرد حواسم بهتون باشه! نیشخندی می‌زنم: -شما هم چقدر به حرفش گوش کردید! واسه همین هر جلسه منو بازخواست می‌کنید؟ بلند می‌خندد طوری که صدایش میان سالن می‌پیچد و نگاه چند دانشجو سمت‌مان جلب می‌شود: -بد می‌کنم می‌خوام درسو خوب متوجه شده باشید؟ پشت گردنم را از زیر مقنعه دستی می‌کشم: -والا این بیشتر شبیه ضایع کردنه استاد! از بین مان رد می‌شود: -به خانواده سلام زیادی برسونید! چپ چپ به رفتنش نگاه می‌کنم که صدای مهتاب به گوشم می‌خورد: -اینم شانسِ که تو داری؟ کلافه سر تکان می‌دهم: -نه والا شانس من بین دیوارای این دانشگاه خشکیده! میانبر پارت اول رمان 👇 https://eitaa.com/11906399/13996
🫖☕️ بله بفرمایید چای😍💋
میبینم که رمان خیلی طرفدار داره🤩🤩 همسراستاد هنوز تموم نشده که بدونم‌چند پارته اما حوالی ۵۰۰ شاید
تقصیر من ننداز دلبندم برو بشین درستو بخون😁😂 عشقم من که نمیتونم واسه رمان شما نظر بدم، خودت باید خالق اسم رمانت باشی❤️
چشم شخصیتای داخل زاپاس گذاشته میشه❤️ چقدر این رمانو دوسش دارینا😍😍😍 ای جانم مرسی از خرید کتابام😍❤️
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ همین که وارد خوابگاه می‌شویم موبایلم زنگ می‌خورد. مادر است، با خستگی جواب می‌دهم: -سلام ناهید جون! -پریا سلام خوبی؟ -خوبم مامان، فقط یکم خستم، دلم می‌خواد یه دل سیر بخوابم! -حق داری مادر، زنگ زدم بگم خاله ات گفت زودتر پریا تصمیم شو بگیره، سهراب وقت چندانی نداره، یک ماه دیگه عازمه! نفسم را فوت مانند بیرون می‌فرستم، به شهاب فکر می‌کنم که همچو عشق پوچی در مخیله ام می‌گنجید، اما سهراب هم آدم درست زندگی من نبود، از طرفی نقطه ضعف شهاب بود و غیرتش را قلقلک می‌داد! -پریا پدرت این انتخابو به عهده خودت گذاشته، تو می‌دونی من به خواهر و خواهرزاده خودم علاقه دارم، پس از طرف ما این نظرو مثبت بدون، حالا دیگه جواب قطعی با خودته، من هر چقدرم سهرابو دوست داشته باشم تو برام جایگاه ویژه تری داری، آرزوم خوشبختی توئه، نمی‌خوام به چیزی اجبارت کنم اما سهراب مرد ایده آلیه، پس خوب فکر کن، باشه پریا؟ چشم می‌بندم، مادر در لفافه این را نشان داده که باید جوابم مثبت باشد، زمزمه می‌کنم: -باشه مامان فکرامو می‌کنم! -قربونت برم من، خب دیگه برو استراحت کن، کاری نداری؟ -نه سلام برسون به بقیه. تماس را قطع می‌کنم و مهتاب را می‌بینم که برای حاضر کردن نهار به آشپزخانه کوچک مان می‌رود و بلند می‌گوید: -ناگت یا نودل؟ میانبر پارت اول رمان 👇 https://eitaa.com/11906399/13996