eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
26.5هزار دنبال‌کننده
709 عکس
293 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از رمان‌های این نویسنده پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده و مدیر کانال👇 @A_Fahimi تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/2234974399Ce3607f2322
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ شهاب و کوهیار شوخی میکنند و حسابی ما را میخندانند، این میان تماشا کردن روحیه شاد شهاب دیدن دارد، چقدر زیبا لبخند میزند، از قهقهه هایش هم نگویم بهتر است... همه از مادر به خاطر تدارکاتش تشکر میکنند، بالاخره مادر خستگی اش در میرود و کلی به خان‌جون از شب بیداری و خستگی اش میگوید، انگار قصد دارد به او بفهماند تمام زحمات روی دوش او بوده و هاله مثل همیشه هیچ تلاشی برای کمک انجام نداده. مجدد به راهمان ادامه میدهیم، پدر دیروز با یکی از دوستانش که عمو حبیب است تماس گرفته و سفارش کرده تا ویلایی کنار دریا برایمان بگیرد. عمو حبیب دوست دوران سربازی پدر است که سال هاست شمال زندگی میکند، اما هرازگاهی با هم در ارتباطیم، مثلا وقتی او و خانواده اش برای زیارت می‌آمدند مهمان ما میشدند، ما هم هر سال برای اسکان از او کمک میگیریم و الحق که هر بار سنگ تمام میگذارد. آخر شب است که بالاخره به ویلا میرسیم، خسته و خواب آلود پیراشکی ها و کیک مرغ هایی که مادر آماده کرده بود را میخوریم، بعد هر کس برای خواب اتاقی انتخاب می‌کند، سه اتاق طبقه بالا و دو اتاق طبقه پایین وجود دارد، اتاق های پایین را در اختیار پدر مادر و خان‌جون و آقاجون میگذاریم، ما جوان ها هم به طبقه بالا میرویم، اولین اتاق را که ویوی دریا دارد باز میکنم و چمدانم را داخلش میگذارم، شهاب و هاله هم اتاق کناری را برمیدارند و اتاق روبروی ما میشود اتاق کوهیار، خسته تر از این هستم تا لوازمم را داخل کمد جای دهم یا گوشه و اطراف اتاق را بررسی کنم، تنها زیپ لباسم را باز میکنم و روی چمدانم میگذارم، با همان شلوار جین و تاپ زرد رنگم روی تخت می افتم و از شدت خستگی خیلی زود خوابم میبرد...
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ با شنیدن صدایی شبیه به بحث و دعوا از خواب میپرم، به حدی خسته ام که چشمانم باز نمیشود، اما وقتی اسم خودم را میشنوم هوشیار چشمانم را باز میکنم، آنقدر صداها نزدیک است که حس میکنم کسی پشت پنجره اتاقم صحبت میکند، با گیجی روی تخت مینشینم، چند بار پلک میزنم، نه انگار خواب نیست و واقعیت دارد، از پشت پنجره اتاقم صدا می آید، با وحشت سمت پرده بلند اتاق میروم و کنارش میزنم با دیدن در و بعد هم تراسی که وجود دارد، کنجکاو نگاهم را میچرخانم بعد با دیدن شهاب و هاله درون تراس اتاقم وحشت زده در را باز میکنم: -شما اینجا چکار میکنین؟ متوجه نسیم خنک هوا به بازوها و سر شانه های لختم نیستم، حتی نگاه عجیب هاله روی بالا تنه ام را هم متوجه نمیشوم، فقط برای حضورشان داخل تراس اتاقم حسابی جا خورده و حیرت زده ام، شهاب نگاه خیره اش را روی من زوم میکند: -ببخشید بیدارت کردیم پریا، ولی این تراس هم به اتاق تو راه داره، هم به اتاق ما! با تعجب نیم تنه ام را بیرون میبرم و به سمت راست تراس نگاه میکنم، شهاب درست میگفت اتاق ما یک تراس مشترک دارد! پوفی میکشم و نگاه شان میکنم: -منو ترسوندین، اینجا جای بحثه آخه؟ اونم نصفه شبی! هاله به پرخاش میگوید: -همین اندام تو به رخ‌مون نکشیده بودی که کشیدی!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ با شتاب نگاهم را پایین میبرم، وای... فوری پشت پرده میروم و کل صورتم داغ میشود؛ حالا متوجه معنی نگاه‌شان میشوم، البته دو نگاه متفاوت که قطعا یکی از آنها با تنفر همراه بود! صدای هاله جری ام میکند: -همین حالا اتاق‌مونو با کوهیار عوض میکنیم! شهاب کفری جواب میدهد: -نمیتونم بذارم کوهیار به تراس و اتاق پریا دسترسی داشته باشه! هاله صدایش را بالاتر میبرد: -کوهیار مجرده، هیچ ایرادی نداره، منم نمیتونم بذارم پریا به تراس و اتاق ما دسترسی داشته باشه، همین که من میگم شهاب، با من بحث نکن! عصبی میخواهم سرم را بیرون ببرم و جواب هاله را بدهم که ضربه ای به در اتاقم میخورد، وای لعنتی همه را از خواب بی خواب کرده، شالم را روی سرم و شانه هایم می‌اندازم و در اتاق را باز میکنم، با دیدن کوهیار متعجب عقب میروم که میپرسد: -چه خبره؟ صدای چیه؟
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ نفس تندی میکشم: -دختر خاله گرامی تون قصد داره همه رو از خواب بیدار کنه! کوهیار بی توجه به من که همانند ننه نقلی‌ها شال را دور گردی صورتم گرفته ام وارد اتاق میشود و یکراست سمت تراس میرود: -چه خبرته هاله؟ خونه رو گذاشتی رو سرت، همه خسته ایم، چرا نمیذاری بخوابیم؟ هاله تا چشمش به کوهیار می افتد فوری میگوید: -کوهیار جون اتاق تو با ما عوض کن، لطفا عزیزم! کلافه چشم میبندم که شهاب میگوید: -من معذرت میخوام، هاله داره پرت و پلا میگه برید بخوابید؛ شب بخیر! و دست هاله را سمت اتاق شان میکشد، اما هاله هنوز غر میزند، با رفتن شان از شر صدای جیغ جیغوی هاله راحت شده ام که کوهیار داخل اتاق میشود و در تراس را میبندد: -چش بود این دختر؟ خواب نما شده؟ شانه ای بالا میدهم: -نمیدونم، منم از خواب پریدم دیدم دارن بحث میکنن! -واسه چی از اتاقشون خوشش نیومده؟ بهترین اتاقه، رو به منظره دریا، دیگه چی میخواد؟
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ -اینو باید از هاله پرسید! حرفی از حساسیتش به من نمیزنم، کوهیار میان تاریک و روشنی اتاق نگاهش تازه روی تیپ و ظاهر آشفته ام می افتد و خیلی زود جای خودش را میفهمد: -خب من دیگه برم، شب بخیر! -شبتون بخیر استاد! لبخندی میزند و سر تکان میدهد: -دیگه استاد گفتنت چیه‌ آخه؟ -بذارید رو‌ زبونم بمونه، بعد تعطیلات که برگردم دانشگاه نمیخوام به اسم کوچیک بین همه صداتون بزنم! قه‌قهه‌ای میزند و از اتاقم خارج میشود، نفسم را بیرون میفرستم و شال را روی تخت پرت میکنم، در اتاق و بعد هم در تراس را قفل میکنم و مجدد روی تخت میخوابم، به این فکر میکنم که رفتار هاله به شدت آزار دهنده است، با وجود او تا آخر این سفر را خدا بخیر بگذراند!
کی بهتر از من میتونه سر صبحی اینجوری خوشحالتون کنه آخه🙈😍😁😁😁
‌ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ میشه کنارم باشی؟ 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
📌 دانلود رمان همسر استاد 📝 نویسنده: : اعظم فهیمی 🎬 ژانر: عاشقانه 📖 تعداد صفحات : 1180 🌐 www
استقبال فوق العاده بالای مخاطبان از رمان باعث شد رمان سایت رمان کده شناخته بشه😍😍😍😍😍😍😍 از همین تریبون واسه داشتن مخاطبای گلی مثل شماها خداروشکر میکنم و ممنونم از همه تون❤️😍 حتی اونایی که داخل کانالم عضویت ندارن و از طریق سایت با رمانم آشنا شدن😍😍 همگی خیلی گلید😍
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ صبح روز بعد وقتی نور خورشید دور کمرم می افتد از گرما پتو را کنار میزنم و کششی به اندامم میدهم، بلند میشوم و چمدانم را باز میکنم، برس را برمیدارم و روی موهایم میکشم، باقی لوازمم را جابجا میکنم، بلوز و شلواری برمیدارم و میپوشم، شالی روی موهایم می اندازم و از اتاق خارج میشوم، از سکوت این طبقه مشخص است همه خواب هستند، به طبقه پایین میروم، صدایی از آشپزخانه می آید، جلو میروم، مادر است که به داخل کابینت ها سرک میکشد. -صبح بخیر مامان! نگاهم میکند: -صبحت بخیر، چه زود بیدار شدی! -دیشب یادم نبود پرده تراسو بکشم ،آفتاب افتاده بود روم، خیلی گرمم شد! امروز هوا عالیه! -از اتاقت راضی بودی؟ روی یکی از صندلی ها مینشینم: -چی بگم والا از شانس بدم تراس اتاقم با شهاب و هاله یکیه! ابرویی بالا میدهد: -خب؟ -با هاله نصفه شبی داستان داشتیم! -یعنی چی؟
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ -یعنی دلش نمیخواد تراسشون با من یکی باشه! -دلش نمیخواست می‌اومد پایین روی کاناپه میخوابید! شانه ای بالا میدهم: -میخواست اتاقشونو با کوهیار عوض کنه اما شهاب مخالفت کرد گفت کوهیار نمیشه بیاد اینجا! -یعنی هاله روی تو حساس شده؟ مردد به مادر نگاه میکنم و آب دهانم را قورت میدهم: -نمیدونم... شاید! -اگه حساسه اصلا چرا اومد؟ جالبه واقعا! -بیخیال مامان، اتاقمو با کوهیار عوض میکنم! -تو چرا عوض کنی؟ -میگی چکار کنم مامان؟ حوصله جر و بحث و اوقات تلخی ندارم! مادر پوفی میکشد و ظرف هارا روی سینک میگذارد تا بشوید، بلند میشوم و کنارش می ایستم: -کاری هست انجام بدم؟ -چند تا سوسیس بردار برای صبحونه سوسیس تخم مرغ آماده کن، منم ظرفایی که اینجاس رو میشورم تا بتونیم ازشون استفاده کنیم.
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ سر تکان میدهم و مشغول آماده کردن چای تازه دم و سوسیس ها میشوم، خانجون و بقیه کم کم بیدار میشوند که میز را آماده میکنم، شهاب مثل همیشه به کمکم می آید، برخلاف هاله که دست به سیاه و سفید نمیزند! کوهیار هم کم و بیش کمک میدهد، بعد از صبحانه از مادر میخواهم کنار دریا برویم، مادر با چشم و ابرو میفهماند که کار دارد: -شما برید؛ ناهارو آماده میکنم بعد میام! خان‌جون میگوید: -خودتو خسته نکن ناهید؛ تازه صبحونه خوردیم، برو یکم خوش بگذرون! مادر از توجه خان‌جون خوشش آمده و هم صحبتش میشود، به طبقه بالا میروم، کوهیار میخواهد وارد اتاقش شود که صدایش میزنم: -استاد؟ با خنده تماشایم میکند: -چی میگی شاگرد؟ لبخند میزنم: -بیاید اتاق مونو باهم عوض کنیم! اخمی میکند: -حرفای هاله رو مثل اینکه خیلی جدی گرفتیا، برو دختر به این چیزا اهمیت نده! -نمیشه... چند روز اینجاییم دلم نمیخواد مشکلی پیش بیاد! صدای پایی از پله ها می آید و بعد قامت شهاب نمایان میشود که کوهیار میگوید: -ببین پریا چی میگه!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ شهاب نگاهش بین ما به گردش می افتد: -چی شده؟ نفس عمیقی میکشم، دلم میخواست این موضوع بین من و کوهیار شجاعی حل میشد، اما ظاهرا کوهیار دلش کمی دادار دودور میخواهد! شهاب کنارمان می ایستد که فوری دستم را تکان میدهم: -چیزی نیست، من میرم حاضر شم بریم کنار دریا! شهاب سماجت به خرج میدهد: -بگو چی شده پریا؟ کوهیار جای من جواب میدهد: -میخواد اتاقامونو عوض کنیم! واسه سرصدای دیشب هاله! شهاب تنها نگاهم میکند و کوتاه میگوید: -لازم نیست! کلافه چشم میبندم، چطور این دو نفر درک نمیکنند که نمیخواهم اوضاع از این بدتر شود؟ نفسم را فوت میکنم: -لازمه؛ اصلا من خودمم این اتاقو دوست ندارم! دلم نمیخواد صبحا آفتاب بیفته تو اتاقم! کوهیار پشت سرش را دستی میکشد: -آخ آخ آفتاب میفته؟ متنفرم ازش! کلافه سر کج میکنم که شهاب میگوید: -گفتم که لازم نیست، میدونم مشکلت با حرفای هاله اس، واسه همینم نگران نباش هاله داره میره! با تعجب نگاهم روی صورتش می افتد، هاله کجا میرفت؟...