eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
24.5هزار دنبال‌کننده
589 عکس
274 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده و مدیر کانال👇 @A_Fahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
ʚ♡ɞ يک شــــــعر به كوتـاهى يک نگاه مينويسم📝 آب براي ماهــــــى جــــــان است !! تــ♡ــــو برای من زنــــــدگــــــی❤️🖇 https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ لباس هایی که پروا در اختیارم گذاشته را تنم میکنم و به حیاط برمیگردم، خوشبختانه کوهیار رفته و بهار و دیار خوابشان برده، پروا نگاهم میکند: -عافیت باشه عزیزم! -قربونت! -بهار و دیارو داخل اتاق خودمون خوابوندم، اتاق بچه ها واسه تو، اتاق مهمانم برای آقا شهاب آماده کردم. کنارش روی زیرانداز مینشینم: -ممنون عزیزم لطف کردی! کوروش خمیازه ای میکشد: -بچه ها من داره موتورم خاموش میشه، شماها خوش باشید! بلند میشود و بعد از گفتن شب بخیر به اتاقشان میرود، پروا هم پشت سر شوهرش شب بخیر میگوید و سفارش میکند هر چه نیاز داشتیم بدون تعارف از لوازم خانه استفاده کنیم.
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ با لبخند به رفتن پروا نگاه میکنم که گرمای پر حرارت چشمان شهاب باعث میشود سمتش برگردم، با سری کج شده تماشایم میکند: -بالاخره تنها شدیم! گوشه لبم را با شرم میگزم: -خب تو نمیخوای از خانوادت بگی؟ خیره نگاهم توضیح میدهد: -من نظرم اینه الان که تنهاییم حرفای دوتایی بزنیم، راجع به خانوادم تو هر شرایطی میتونم توضیح بدم هوم؟ موافقی؟ آرام میخندم: -موافقم! ناگهان میگوید: -یه شب سرزده با مامان بابا میایم خونه تون؛ خواستگاری!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ چشمانم گرد میشود و با حیرت میگویم: -چی میگی شهاب؟ بابا عمرا بذاره! من حتی همین الانم کلی استرس دارم نکنه یهو بیاد دنبالم! -میام پریا... منتظرم بابا حالش بهتر بشه، اوضاعش روبراه شد میایم! -وای شهاب تروخدا مضطربم نکن از همین الان! نیم تنه اش را جلو میکشاند و با لبخند خاصی نزدیک صورتم پچ میزند: -اتفاقا هیجان شیرینیه! فکرشو بکن جلوم سینی چای بگیری با لپای گل گلی بگی بفرمایید آقا شهاب! میان اضطراب و تنشی که دارم زیر خنده میزنم: -من کی تا حالا بهت گفتم آقا شهاب آخه؟ ابرویی بالا میدهد و جدی میشود: -باید بگی... باید پیش همه آقا شهاب صدام بزنی!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ و 📝 ༊────────୨୧────────༊ مات تماشایش میکنم که ادامه میدهد: -درضمن پیش غریبه ها اصلا با ناز و غمزه حق نداری صدام بزنیا... اخم میکنی طوری که ابروهات کشیده بشه روی چشای خوشگلت؛ بعد آروم بگی آقا شهاب؛ منم که دربست در خدمتتم... رفته رفته لبخند مهمان لبانش میشود و ادامه میدهد: -قربون این نگاه متعجبت بشم من، نکنه حرفامو جدی گرفتی؟ با خجالت نگاه از او میگیرم: -خیلی ننری شهاب! با مهر تماشایم میکند: -اما موضوع خواستگاری جدی بود، نمیتونم دست رو دست بذارم... اونقدر میام و میرم تا دلشون نرم بشه. نفس مضطربی میکشم: -نمیدونم، من نظرم اینه یکم زمان بدیم شاید حساسیت بابا کمتر شد. -نمیشه عزیز من... دندم نرم خودم باید راضیش کنم، یکی یدونه‌شی، باید نازشو بخرم تا تو رو بده بهم! لبخند خجلی میزنم و او ادامه میدهد: -آخ از اون روزی که مال خودم شده باشی پریام... قند توی دلم آب میشود و با لبخند خیره نگاهش می‌مانم... دلم از این رویای شیرین ضعف رفته و با ذوق به چشمان شهاب چشم دوخته ام.
ʚ♡ɞ هـر صبـح طلـوع دوبارهٔ خـوشـبختـی و امیـدسـت بگشـاے دلـت را به مهـر ومـهربـانـی و عشــق را در قلبـت مـیهمـان ڪن بـی‌شـک شـکوفـه‌هـاے خـوشـبختـی در زنـدگی‌ات گل خـواهـد کـرد https://eitaa.com/joinchat/3454927340Cc5573293f0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ پشت بهش سمت چمدونم رفتم و با حرص کتابا و لوازممو بیرون آوردم، آره من محرم نامحرم حالیم بود، اینو حتی میشه از عماد هم پرسید که چقدر تو روابطمون سخت میگرفتم، تا جایی که عماد یه روز تو چشام زل زد و گفت: -آسون به دست نمیای، همین اخلاقت منو سمتت کشونده، شبیه هیچکس نیستی، حاضرم قسم بخورم تکی بین دخترای دانشگاه... نفس عمیقی کشیدم، من چکار کردم با افکار و عقاید عماد؟ چکار کردم که الان برای من و شرایطم سر تاسف تکان میداد... چکار کرده بودم باهاش که حتی چشم دیدنمو نداشت... چشامو روی هم فشار دادم که صدای پای آراد درحالی که نزدیکم میشد به گوشم رسید: -خب پس الان من و تو باهم یه مشکل بزرگ داریم... کلی تفاوت هست بین افکارمون... یا تو باید شبیه من بشی...
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ هنوز جمله اش تموم نشده بود که تیز سمتش چرخیدم: -من مثل کسی نمیشم! شما هم موظفی شرایطی برام فراهم کنی که احساس آرامش کنم! ابروهاش بالا پرید و با صدای بلندی گفت: -واو (Wow) ! نفسمو فوت کردم و دوتا مانتویی که داشتمو از چمدون بیرون کشیدم: -حالا میشه بگید لوازممو کجا باید بذارم؟ گوشه لبشو از درون جوید: -میخوای اتاق مهمانو بگم برات آماده کنن؟ با خوشحالی ایستادم و سر تکان دادم: -آره این عالیه! -اما شرایط شاید سخت بشه! -چرا؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا