eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
415 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 1⃣9⃣ خـــواص جامعـــه همواره بار سن
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 2⃣9⃣ هرگاه رعیت بر تو بد گمان گردد، عذر خویش را آشکارا با آنان در میان بگذار و با این کار از نجاتشان ده که این کار وسیله ای برای خودسازی تو و کردن نسبت به است و این از شر خواهی تو، آنان را به حق وا می دارد. مبادا هرگز در آنچه که با مردم هستی، امتیاز بیشتر بخواهی و از اموری که بر همه روشن است، غفلت کنی؛ زیرا به هر حال نسبت به آن در برابر مردم مسئولی و بزودی پرده از کارها یک سو رود و انتقام ستمدیدگان را از تو می گیرند. ♦️♦️@Heiyat_Majazi♦️♦️ آنچه بر تو لازم است، این است که حکومت های دادگستر پیشین، سنت های با ارزش گذشتگان، روش های پسندیده ی رفتگان، آثار پیامبر اسلام و واجباتی که در کتاب خداست را همواره به یاد آوری و از آنچه ما عمل کرده ایم پیروی کنی و برای پیروی از فرامین این عهدنامه ای که برای تو نوشته ام و با آن حجت را بر تو تمام کرده ام، تلاش کنی. مالک به سوی مصر حرکت می کند. خبر به گوش معاویه می رسد. گویی تخت معاویه به لرزه افتاده است. همه ی امیدهایش برای تصرف مصر بر باد می رود. او مالک را خوب می شناسد؛ دست راست علی و مرد حکومت اوست که اگر به مصر برسد، با هیچ نمی توان مصر را از چنگ او در آورد. چاره چیست؟ باید فکری می کرد. فورا کسی را به سراغ عمرو عاص می فرستد. وقتی عمرو مقابلش می ایستد و معاویه خود را نمی بازد، فقط لبخند تلخی بر لب می نشاند. معاویه با اضطرابی که قادر به پنهان کردنش نیست، می گوید: تو در چاره جویی بر من مستحق تری، زیرا تو می خواهی فرماندار مصر شو و حالا علی مالک را به مصر فرستاده است. برای حکومتت در مصر چه نقشه ای در سر داری عمرو؟ پاسخ می دهد: نباید بگذاریم پای مالک به مصر برسد، 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منــبع👇 ❣@chaharrah_majazi رمان فوق العاده☝️ هرشب ساعت21:00 از این ڪانال👇 📚| @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 2⃣9⃣ هرگاه رعیت بر تو بد گمان گردد
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 3⃣9⃣ هرگاه رعیت بر تو بد گمان گردد، عذر خویش را آشکارا با آنان در میان بگذار و با این کار از نجاتشان ده که این کار وسیله ای برای خودسازی تو و کردن نسبت به است و این از شر خواهی تو، آنان را به حق وا می دارد. مبادا هرگز در آنچه که با مردم هستی، امتیاز بیشتر بخواهی و از اموری که بر همه روشن است، غفلت کنی؛ زیرا به هر حال نسبت به آن در برابر مردم مسئولی و بزودی پرده از کارها یک سو رود و انتقام ستمدیدگان را از تو می گیرند. ♦️♦️@Heiyat_Majazi♦️♦️ آنچه بر تو لازم است، این است که حکومت های دادگستر پیشین، سنت های با ارزش گذشتگان، روش های پسندیده ی رفتگان، آثار پیامبر اسلام و واجباتی که در کتاب خداست را همواره به یاد آوری و از آنچه ما عمل کرده ایم پیروی کنی و برای پیروی از فرامین این عهدنامه ای که برای تو نوشته ام و با آن حجت را بر تو تمام کرده ام، تلاش کنی. مالک به سوی مصر حرکت می کند. خبر به گوش معاویه می رسد. گویی تخت معاویه به لرزه افتاده است. همه ی امیدهایش برای تصرف مصر بر باد می رود. او مالک را خوب می شناسد؛ دست راست علی و مرد حکومت اوست که اگر به مصر برسد، با هیچ نمی توان مصر را از چنگ او در آورد. چاره چیست؟ باید فکری می کرد. فورا کسی را به سراغ عمرو عاص می فرستد. وقتی عمرو مقابلش می ایستد و معاویه خود را نمی بازد، فقط لبخند تلخی بر لب می نشاند. معاویه با اضطرابی که قادر به پنهان کردنش نیست، می گوید: تو در چاره جویی بر من مستحق تری، زیرا تو می خواهی فرماندار مصر شو و حالا علی مالک را به مصر فرستاده است. برای حکومتت در مصر چه نقشه ای در سر داری عمرو؟ پاسخ می دهد: نباید بگذاریم پای مالک به مصر برسد، 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منــبع👇 ❣@chaharrah_majazi رمان فوق العاده☝️ هرشب ساعت21:00 از این ڪانال👇 📚| @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
•/🖤🏴/• | سلام رفیق های هیئت و روضه فرارسیدن ماه عزا و ماتمِ حسینی رو خدمتتون تسلیت عرض میکنم🖐🏻 به عنایت ویژه ی آقا امام حسین"علیه‌السلام" داریم کیا دلشون میخواد تو این دهه یه تیکه کربلا هدیه‌ش بشه و برسه دستش؟! :) کربلایی ها و کربلا ندیده ها ؛ بسم الله🖤(: از زمانی ڪه تصمیم گرفتیم به عشق آقا حال و هوای ڪل ایتارو حسینی کنیم ؛ خیلی عنایات ها دیدیم🙂 ❤️یه چالش امام حسینے❤️ تا پایان دهه اول محرم هم این چالش پایداره و یه روز قبل‌از عاشورای‌ آقا امام حسین‌"علیه‌السلام" نتایج مشخص میشن🌸^^ 🖤 خب؛ برای اولین موضو؏" 📝‌‌‌‌ اگه جای حر بودید چیکارمیکردید؟! دومین موضو؏" 📝‌‌‌‌ اگرخواب‌امام‌حسین‌دیدید یا قرارباشه یه پیامک به آقا بزنید چےبھشون‌میگید؟! بهـ پل های ارتباطی زیر بفرستید↯ [ @nokareh_hosein یا @NokarehoSein_72 ] یکی از موضوع هارو انتخاب کنید و در قالب پیام برای پل ارتباطی های چالش بفرستید، مهلت ارسال تا فردا ساعت 20 هست. ولی امڪان تمدیدم هست🖤 🎁 نذر حسین"علیه‌السلام" برای ¹⁰ نفر برتر این مسابقه هدایایے در نظر گرفته شدهـ🌸 نفرات کسانی اند که متن ارسالی شون بیشتری بخورهـ💪🏻 ✅ هرچه سین بیشتر = احتمالِ برنده شدن در مسابقه هم بیشتر ‼️ پس باید تا میتونید سینـ👀 جمع کنید ‼️ و اما هدایای امام حسینے ما🖤↯ 🎁 نفر ⇜پک مخصوص شامل↶ "علیه‌السلام" "علیه‌السلام" 🎁نفر سنگ حرم امام حسین"علیه‌السلام" 🎁 نفر سنگ حرم حضرت ابوالفضل"علیه‌السلام" 🎁 نفر سنگ حرم حضرت زینب"سلام‌الله‌علیها" 🎁 نفر پک اشک تربت امام حسین"علیه‌السلام" 🎁نفر تا گردن‌آویز حزر امام جواد"علیه‌السلام" تاڪید میکنم برای اینکه جزء نفرات برتر بشید👌🏻 باید سین جمع کنید✅🖤 بعد دهه‌ی اول برنده ها مشخص میشند^^ 💚'^^ 🏃🏻‍♂ اولین‌چالش‌بزرگ‌‌امام‌حسینی‌در‌ایتا↶ ◼️| https://eitaa.com/joinchat/2754019330C3ded5d8d29 •/🖤🏴/•
💎كيفيت 💎 ♦️ يازده ركعت است كه ابتدا ركعت نماز به صورت نماز مانند نماز ، ولى به نماز شب خوانده مى‌شود. بعد دو ركعت به نيت ، سپس نماز به نيت خوانده مى‌شود.♦️ مجموع اين يازده ركعت را به دو صورت و مى‌توان خواند.🔰🔰🔰 🛑✔️الف) : در اين روش، در يازده ركعت تنها به سوره (بدون سوره) مى‌توان بسنده كرد. 🛑✔️ب) در اين شيوه در هر ركعت از ركعت ابتدايى، حمد، سپس (سوره‌هاى متعددى مانند كافرون، توحيد و... سفارش شده است) مى‌خوانيم، البته در برخى روايات حتى به خواندن بار سوره سفارش شده است. در ركعت نماز « »، بهتر است در ركعت اول بعد از قرائت سوره ، سوره « »✨ خوانده شود و در ركعت بعد از سوره « »✨ را بخوانيم. در ركعت « » بعد از سوره ، بهتر است سه بار سوره به تنهايى، يا سه بار سوره توحيد به همراه و را بخوانيم و مى‌توان تنها به يك سوره توحيد بسنده كرد و دست‌ها را به بالا برد... 🤲🏻📿قنوت 🔶🔸قنوت نماز ، يكى از مستحبات پر است و سفارش شده است كه آن را طولانى كنيم. در روايتى از اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) آمده است: 🔴هر كس در دنيا قنوت نماز وترش طولانى‌تر باشد، در موقف راحت‌تر است.[♻️]🔴 ✔️در قنوت ابتدا در و يا به طور كلى براى مؤمنان دعا مى‌كند: 🔰 مثلا مى‌گويد: اللهم اغفر لفلان [به جاى گفتن «فلان» نام كه مى‌خواهد برايش دعا كند را مى‌گويد] يا ، سپس مرتبه مى‌گوييم: 🔰 . 🔰 بعد مرتبه مى‌گوييم: _من_النار 🔰، سپس مرتبه مى‌گوييم: « » و بعد از آن مى‌گوييم: 🔰 🌐 ربّ اغفرلى و ارحمنى و تب علىّ انك انت التواب الغفور الرحيم 🌐 بعد به و سپس به رفته و تشهد و سلام مى‌دهيم؛ البته دعاها و ذكرهاى فراوانى در ميان اذكار و ركعات آن وجود دارد كه است.[♻️]🌸✨ جْ💫
..|💚‌'' ⃝ 〖 ♡‌〗 • • بسم الله الرحمن الرحیم اَللّهُمَّ قَرِّبْنی فیهِ اِلی مَرْضاتِکَ، وَجَنِّبْنی فیهِ مِنْ سَخَطِکَ وَنَقِماتِکَ، وَوَفِّقْنی فیهِ لِقِرآئِةِ ایاتِکَ، بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ خدایا نزدیڪم ڪن در این ماه بسوے موجبات خشنودیت و دورم ساز در آن از خشم و عذابت و موفقم دار در این روز بر خواندن آیات قرآنیت بہ رحمت خود اے مہربان‌ترین مہربانان •🍃دعاے روز ماه مبارڪ رمضان🍃• • • خُـدایـا محکم بغلمون کـنツ ..|💚‌'' ⃝https://eitaa.com/heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
[ 📚••] ـــــــــ ـ ـ ـ ⸤ نام: ⸣ پارت ممنون عزیزم که داداشی رو بغل کردی. حسنا لبخند بانمکی میزند و میگوید: خواسم کمک کنم ماما! بعد هم پایین دامنم را میکشد و ادامه میدهد: این چه نازه! خیلی خوشگل شدی! لبهایم را غنچه و بافاصله برایش بوس می‌فرستم. حسین به پیراهنم چنگ میزند و پاهای کوچکش را درهوا تکان میدهد... *** حسین را داخل گهواره اش می خوابانم و به اتاق نشیمن برمی گردم. یک راست سمت میز ناهار خوری می روم و دفتررا بر میدارم. به قصد رفتن به حیاط، شالم را روی سرم می‌اندازم و ازخانه بیرون میروم. باد گرم ظهر به صورتم میخورد و عطرگلهای سرخ و سفید باغچه ی کوچک حیاط درفضا می پیچد. صندل لژ دارم را به پا می کنم و سمت حوض میروم. صفحه ی اول دفتر را باز می کنم و لب حوض مینشینم. یک بیت شعر که مشخص است با خودکار بیک نوشته شده. انبوهی از سوال در ذهنم میرقصد. متعجب دوباره دفتر را می‌بندم و درافکار غرق می‌شوم. اگر این برای یحیی است چرا به من نگفت؟ چرا اون جا گذاشته. اگر نیست پس چرا نوشته ها با دست خط اونه نکنه...نباید بخونمش. یا شاید... باید حتما بخونمش؟! نفس عمیقی می‌کشم و صفحه ی اول را باز می کنم و با نگاه کلمه به کلمه ر ادقیق می خوانم: فصل اول: تو نوشت " یامجیب یا مضطر " یک تکرار جهان بی عشق چیزی نیست به جز تکرار گاهی باید برای گل زندگیت بنویسی گل من، تجربه ی کوتاه نفس کشیدن کنار تو گرچه کوتاه بود اما چقدر من کوتاهی ماندن را درکنارت دوست داشتم. یک دفتر ۲۰۰ برگ خریدم تا خط به خط و کلمه به کلمه فقط از تو بنویسم، اما میخواهم تو داستان این عشق را بنویسی بنویس گلم. خط های سفید بعدی برق ازسرم پراند. تلخ می خندم همیشه خواسته هایت هم عجیب بود. دفتررا می بندم و با یک بغض خفیف سمت خانه بر میگردم. دفتر را به سینه‌ام می‌چسبانم و سمت اتاق حسنا میروم. بغضم را قورت می‌دهم و آرام صدایش میکنم: حسنا؟ حسنا مامانی؟ قبل ازورود من به اتاقش، یکدفعه مقابلم می پرد و ابروهایش را باال میدهد. _بعله ماما محیا؟ _قربون دختر شیرینم. یه چیز کوچولو میخوام! _چی چی؟ _یکی از اون خودکار خوشگل رنگیهات. ازونا که قایمش کردی. سرش را به نشانه ی فکرکردن، میخاراند و جواب می دهد: اونایی که بابا برام خریده؟ دلم خالی میشود. _آره گل نازم. _واسه چی میخوای؟ توهم میخوای نقاشی بکشی؟ لبخند میزنم _نچ! میخوام یچیزایی بنویسم. _اون چیزا خیلی زیاده؟ _چطو؟ _عآخه.. حرفش را میخورد و سرش را پایین میندازد! مقابلش زانو می زنم و باپشت دست گونه اش را لمس می کنم و می پرسم: _چی شده خوشگلم؟ ِوخ تموم نشن.. عا... من من می کند و می گوید: ا...آخه.. ی _نمیشن. اگرم بشن... برات میخرم. _نه! به بابا یحیی بگو اون بخره : [⛔️] ڪپے تنها‌با ذڪرمنبع‌ و نام نویسنده موردرضایت‌است. • • سایه‌ے ڪتاب رو سَرتون باشه🤓 📗••]Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
•᯽📖᯽• . . •• #قصّه_بشنو •• •داستان: #در_مدینه_چه_میگذرد؟ •قسمت: #اول 🟥سال یازدهم هجری ظهر دوشنب
•᯽📖᯽• . . •• •• •داستان: •قسمت: •به‌قلم: آقای حسینی مراسم تشییع شلوغ نبود، خودمان بودیم. من و فاطمه و بچه ها و عمو.... قبرآماده شد. - سلام و رحمت خداوند به تو ای پیامبر خدایا! شهادت میدهم پیامبرت هر چه را بر او نازل کردی تبلیغ کرد. همیشه خیرخواه امت بود. در راهت جهاد کرد تا اینکه به پیشگاهت آمد. خداوندا! کمکمان کن به دین اسلام عمل کنیم و در این راه بمانیم. همه آمین گفتند فرشته ها هنوز برای پیامبر درود میفرستادند تا اینکه با کمک عمو عباس و فضل ایشان را در قبر گذاشتیم .شب چهارشنبه بود. کفن را ازروی صورتشان کنار زدم و سنگهای لحد را چیدم روی قبر را برآمده میکردم و میخواند - صبر زیباست؛ اما نه در مرگ تو بی تابی زشت است؛ اما نه در غم فراق تو تمام مصیبت ها در مقایسه با اندوه از دست دادنت چه ناچیزند روی قبر را آب ریختم. زیر گوشم خواندند. - عمر بن خطاب آن قدر برای به مسند نشاندن ابوبکر بدو بدو میکند که دهانش کف کرده است ابالحسن همه به جز بنی هاشم، در مسجد با ابوبکر بیعت کرده اند. زیرلب زمزمه کردم: «... آیا مردم فکر کرده اند، همین که بگویند ایمان آوردیم، به حال خود رها میشوند و با جان و مال و فرزندان و حوادث آزمایش نمی شوند؟ ما کسانی را که قبل از آنها بودند .آزمودیم آنها را هم آزمایش میکنیم کسانی را که در ادعای ایمان راست گفتهاند میشناسد. دروغگوها را هم میشناسد آیا کسانی که کارهای زشت انجام میدهند فکر کرده اند میتوانند از ما جلو بیفتند تا از عذاب کارهایشان فرار کنند ؟ ... ابوبکر خوب میدانست جایگاه من مثل محور سنگ آسیاب است که بدون آن از چرخش می ایستد. میدانست سیل علم از کوهسار وجودم جاری است و مرغ اندیشه نمیتواند به بلندایم پرواز کند با این حال لباس خلافت را تن کرد. به اطرافم نگاه کردم جز خانواده ام کسی کنارم نمانده بود. آنها هم اگر کمکم میکردند کشته میشدند چشم پر از خارم را به ناچار بستم. جام تلخ حوادث را سر کشیدم در حالی که استخوان شکسته ای در گلویم گیر کرده بود. در شرایطی بودم که کهنسالان را از کار افتاده جوانها را پیر و مؤمنان را تاقیام قیامت غصه دار نگه می داشت باید چه کار میکردم؟ قیام دست تنها یا صبر؟ صبر عاقلانه تر بود. باز جامی تلخ تر از گیاه حنظل را نوشیدم خشمم را ته نشین کردم و نظاره گر میراث به غارت رفته ام شدم. سر قبر پیامبر نشستم. فاطمه می خواند. _پدر جان بوی خوش تربتت از همه عطرهای جهان، خوشبوتر است. - آن چنان غمی به جانم افتاده است که اگر به روزهای روشن می افتادبه رنگ شب تیره و تار میشدند _ابالحسن ابوسفیان آمده با تو کار دارد دم در رفتم. - ابالحسن تو با فرار از خلافت قریش را خار میکنی. پست ترین خانواده قریش عهده دار خلافت شده و تو سکوت کرده ای؟ والله مدینه راعلیه ابو فضیل از سواره و پیاده پُر میکنم. دستت را بده تا بیعت کنم. - ما به خدم و حشم تو نیازی نداریم فکر کردی نمیدانم قصدت از این کارها نابودی اسلام است؟ به خدا قسم هدفی جزفتنه و فساد و آشوبگری نداری همیشه شر به پا کردی من به تو نیاز ندارم تیرش را به سنگ زدم و رفت. او میخواست جنگ داخلی راه بیاندازد تادشمنان به مدینه حمله کنند و اسلام از بین برود ■■■■■■■■■■■■■ با دلی پرماتم، به خانه خودمان برگشتیم. ابالحسن؛ قربانت شوم لباسی که تن پیامبر بود را نشانم بده. پیراهن را گرفت و بوئید. آن قدر گریه کرد که از هوش رفت. به صورتش آب باشیدم بچه ها صدایش می زدند. - مادر... مادر... فاطمه جانم؟ چشم باز کرد دور از چشمش پیراهن را جایی پنهان کردم. ■■■■■■■■■■■■■ صبح فردا دستی زمخت چند بار به در خانه زد قنفذ بود؛ همراه عده ای با دستور مستقیم ابوبکر و عمر آمده بود. - زود بیا مسجد و با امیرالمؤمنین، ابوبکر بیعت کن. - فراموش کردید پیامبر من را جانشین خودشان انتخاب کردند؟ چند روزی بیشتر از فوت ایشان نگذشته است خود ابوبکر هم خوب میداند که امیرالمؤمنین لقب من است. شانه بالا انداخت و رفت لحظه ای بعد دوباره در خانه را زد ابوبکر می گوید: همه بیعت کرده اند. تو هم جزئی از مردمی. باید مثل آنها بیعت کنی. - پیامبر به من وصیت کرده اند بعد از مراسم تدفین، تا قرآن را با تفسیرو تأویل ناسخ منسوخش ننوشته ام، سرگرم کار دیگری نشوم. عبا بر ودوش نیندازم و از خانه بیرون نروم. پنجشنبه، دوم ربیع الاول قرآن را در پارچه ای پیچیدم و به مسجد رفتم. مردم برای نماز به امامت ابوبکر جمع بودند همه با نگاه می پاییدنم. از قرآن گفتم. بلندتا همه بشنوند. _من تفسير همه آیات قرآن را میدانم چون از پیامبر درباره همه شان سؤالکرده ام. این قرآنی است که در این چند روز نوشتم. - ما به قرآن تو نیازی نداریم