eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تازه منتشر شده از اتاق گریم کپی راضی نیستم❌ فقط فرآورد✅ @aliafshaarr
✨آغاز پارت گذاری ✨
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ توی این مدت که نرگس بیمارستان بود رفتم بازار و چند تا سوغاتی خریدم. ۲ساعت بعد نرجس:آقای دکتر بهتره؟ دکتر:از اولش هم خوب بودن ، فقط کم خونی دارن که اون هم الان زیاد مهم نیست ، مهم اینه که حالشون خوبه . نرجس: ممنونم ، میتونم ببینمش ؟ دکتر:آره ، ولی اول باید بهم بگی که چطور تیر خورده ؟ نرجس:آقا دعوا شد بعد تیر خورد . دکتر:خوب دعوا به شما چه ربطی داشته؟ نرجس:شما همیشه تو کار مریض هاتون دخالت میکنید؟ دکتر: ملاقات نداره! نرجس:من باید ببینمش ! دکتر:همین که گفتم . رفت! چه پر رو ! خوب شاید نخواهم بگم ! زنگ زدم آقا محمد محمد:بله؟ نرجس:سلام اقا محمد:سلام نرجس:آقا کار انجام شده . محمد:حالشون خوبه؟ نرجس:آره ، ولی من ندیدمش . محمد:چرا؟ نرجس:دکتر نمیزاره میگه باید بگم چطور تیر خورده . محمد:بهش نگو ! الان فرشید و رسول میرسن درستش میکنن. نرجس:دارن میان اینجا ؟ محمد:آره ، شما که تنها نمیشه بیاید تهران . نرجس:باشه ، خدا حافظ محمد:یا علی . بعد ۲۰ دقیقه آقا فرشید و آقا رسول اومدن ، همونطور که اقا محمد گفته بود ، اقا رسول رفت و با دکتر حرف زد و بعدش اجازه ملاقات گرفتیم. وارد اتاق شدم ، انگار خواب بود . رفتم نزدیک ، چشماش بسته بود ، رفتم نزدیک تر تا به کنار تخت رسیدم. دستش که سُرُم توش بود رو گرفتم . کبود شده بود ، بخاطر سُرُم :) چشماش رو باز کرد و نگاهم کرد . نرگس:سلام نرجس:سلام چطوری؟ نرگس:عالی ، کی مرخص میشم؟ نرجس:نمی دونم نپرسیدم. نرگس:میشه بپرسی؟ نرجس:باشه بعد چند دقیقه حرف زدن دکتر اومد داخل و ازش پرسیدم نرجس:کی مرخص میشه؟ دکتر:امشب میتونید برید . نرجس:ممنون. بعد از چک کردن سرم رفت بیرون. آقا فرشید یه کارتون شیرینی با ۵ تا آبمیوه گرفته بود داد دست من که ببرم برای نرگس . رفتم داخل اتاقش و نشستم کنارش که جیغش رفت هوا . سریع بلند شدم که دست خونیش رو از زیر ملافه بیرون آورد! نرگس:آیییییئییی نرجس:خوبی؟چی شد؟ نرگس:نشستی رو دستم سرم دستم رو پاره کرد ! اقا فرشید هول اومد داخل و گفت فرشید:چی شده؟ نرجس: میشه پرستار رو خبر کنید ؟ فرشید: باشه . بعد چند ثانیه پرستار اومد و با دیدن دست نرگس ههههه ای گفت و سریع رفت و با باند برگشت . دستش رو پانسمان کرد و برای اون یکی دستش سرم زد . بعد از اینکه یکم بهش آبمیوه دادم رفتم بیرون تا استراحت کنه . ساعت ۱۸ بعد از ظهر بود . پ.ن:نگران نباشید خوبه😉 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: برات گرفتم 😄 ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م
✨پایان پارت گذاری ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میکس 🙃💔 🎬@celebrity_tv #سرباز_مهدی_عج کپی ممنوع ❌❌❌ فقط فروارد ✅✅✅ @GandoNottostop
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کت شلوار😍😂 تا الان بازیگرا ل کدیده بودید؟😜 #گاندو #سرباز_مهدی_عج کپی ممنوع ❌❌❌ فقط فروارد ✅✅✅ @GandoNottostop
سلام خوش آمدید ✨🌻😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من زیرش درشت نوشتم کپی ممنوع!!! جناب (((عباسزاده))) بار آخره که تذکر میدم . بعدش میام پی ویت !!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز به خیر😉😉😉✨✨✨✨✨ #فرمانده
😂البته الان عصره... عرض تبریک به جامعه والیبالیست😎😎😎 قهرمانیمون مبارک😍😍😍😍😍✨✨✨
دوستان رمان و فعالیت های موند برای ساعت ۸ شب...
استوری مجید نوروزی #سرباز_مهدی_عج #گاندو کپی ممنوع ❌❌❌ فقط فروارد ✅✅✅ @GandoNottostop
پست دیروز اشکان دلاوری #گاندو @GandoNottostop
پست تلگرامی وحید رهبانی #سهدی_عکپی ممنوع ❌❌❌ فقط فروارد ✅✅✅ @GandoNottostop
شروع فعالیت😍😂✨
استوری جدید جواد افشار #سه#گاندو کپی ممنوع ❌❌❌ فقط فروارد ✅✅✅ @GandoNottostop
استوری جدید پندار اکبری #سرباز_مهدی_عج #گاندو کپی ممنوع ❌❌❌ فقط فروارد ✅✅✅ @GandoNottostop
✨آغاز پارت گذاری ✨
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ ۲ساعت بعد نرگس میخواست اماده بشه تا حرکت کنیم به سمت تهران. نرگس:نرجس!!!! نرجس:بله!!!!؟؟؟؟ نرگس:لباسام خونی شده ! با لباس بیمارستان هم که نمیشه بیام! نرجس:برات گرفتم! رفتم و لباسایی که با سوغاتی ها برای نرگس خریدم رو آوردم . بعد ۳۰ دقیقه اماده شد. از بیمارستان اومدیم بیرون ، اقا رسول ۴ تا بلیت هواپیما گرفته بود . اول رفتیم کرمانشاه و از اونجا با هواپیما رفتیم تهران . وقتی از هواپیما پیاده شدیم نیما و زن عمو و عمو عماد منتظر ما بودن . نرگس خودش رو پرت کرد تو بغل نیما. نیما نرگس رو فشار داد که نرگس گفت نرگس:یوااااااش ، آخخخخخ. نیما:چی شده !!! نرجس:تو نمیدونی آبجیمون تیر خورده؟ نیما:واقعا !!! نمیدونستم ، الان خوبی؟ نرگس:آره بابا ، کی به شما خبر داد که ما اومدیم ؟ نیما:رسول بهمون زنگ زد ، ولی نگفت تو تیر خوردی !!! نرگس:عیب نداره ، میشه چمدونا رو برامون بیاری نیما جان؟ نیما:چشم آبجی گلم !!! ز.ع.سحر: نرگس چرا مواظب نبودی!؟ نرگس:زن عموووو ، ترو خدا! ز.ع.سحر: بابات تو رو دست ما سپرده اون وقت من نتونستم مواظبت باشم ! بعد ز.ع.سحر بغض کرد و افتاد گریه. نرگس:تقصیر شما چیه !؟ ترو خدا گریه نکنید فداتون بشم ! ز.ع.سحر: خدا نکنه ! بعد سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه ، زن عمو و عمو عماد هم بعد چند دقیقه که حرف زدیم رفتن خونه خودشون. فردا صبح صبح زود ساعت ۵ بیدار شدم ، همه خواب بودن ، نمازم رو خواندم و صبحانه رو آماده کردم. همه کم کم بیدار شدن . خیلی دوست داشتم امروز برم سایت و ببینم با بلیک چی کار کردن !!! پس زود بیدار شده بودم تا زود تر برم سایت . ساعت ۷ بود که به نرگس از خونه اومدیم بیرون. آقا محمد گفته بود که تا دو سه روز نرگس نیاد سایت ، چون قبلا مورد که تیر خورده داشتن (داوود)و باید استراحت کنه . ولی نرگس گوش نداد و گفت که هیچی نیست ، کلا از این بچه ناز نازو ها نبود!!! هیچ وقت دردش رو بروز نمیداد . حتی موقع ای که بیمارستان بود هم اصلا نگفت که درد داره . ماشین رو چند کوچه اون ور تر از سایت پارک کردم ، و با هم وارد سایت شدیم. ریحانه اومد استقبال از مون و بعد رفتیم دفتر آقا محمد . وارد شدیم. محمد: سلام! نرگس و نرجس:سلام محمد:شما اینجا چی کار میکنی؟ نرگس:اقا من خوبم محمد:مگه مرخصی اجباری نیستی! نرگس:اقا اخه... محمد:(با ولوم بالا) چرا از دستور سرپیچی میکنید؟الان بدن شما نیاز به استراحت داره ! میوفتی داخلی سایت کار دستمون میدی ! نرگس:دیگه تکرار نمیشه! نرجس:آقا کاری داشتید با ما ؟ محمد:اره ، دیروز احسان رو به زندان دیزل آباد کرمانشاه بردیم. دیشب موقع انتقال جاسوس ها به تهران احسان داخلشون نبود! هرچی گشتیم پیداش نکردیم ، بقیه زندانی ها میگن که یکی از مامور های زندان اومده و احسان رو برده بیرون از سلول . نرجس:یعنی الان احسان پریده! محمد:بله ، میخواهم رفت و آمد های مرزی رو کاملا زیر نظر داشته باشی .اگه دیدیش بهم خبر بده . نرجس:چشم نرگس:اقا من چی کار کنم؟ محمد:داخل خوابگاه استراحت . نرگس:چشم :/ از اتاق اومدیم بیرون و هرکی رفت سر کار خودش . بعد ۳۰ دقیقه . نرجس:پیداش کردم !!!! بدو بدو رفتم اتاق اقا محمد ، همه قمبرک گرفته بودن ، معلوم بود آقا محمد سرشون داد زده 😂😐 محمد:چی شده؟ نرجس:اقا پیداش کردم ! محمد:واقعا؟ نرجس:بله ، میشه بیاید پایین ؟ محمد:اره بریم رفتیم و به آقا محمد نشون دادم. خیلی خوشحال شده بود ! محمد:مثل اینکه کارمند های قبلی رو باید اخراج کنم کارمند های جدیدی مثل شما بیارم ! عالی بود ! نرجس:ممنون محمد:یه جلسه ساعت ۱۰ داریم همه رو خبر کن ، ولی به کسی نگو که پیداش کردی ! نرجس:چشم ساعت ۱۰ صبح محمد:سلام بر همگی ، این جلسه برای اینکه که درباره احسان حرف بزنیم ، اول این رو بگم که شما تکاور ها و کوماندو های حرفه ای نتونستید برای ۵ ساعت از یه زندانی محافظت کنید ! داوود:آقا ما اصلا متوجه نشدیم کی از زندان خارج شده ! محمد:مشکل همینه ، تو و سعید و میثم مثلا محافظ بودید ولی کیس فرار کرده ! اینطور چیزی وجود داره؟ سعید:ببخشید محمد:با این چیزا درست نمیشه ، مثل اینکه باید اخراج بشید چون ظاهرا کارمند های تازه کار بهتر از شما هستن ! میثم: اقا ولی... محمد:ساکت ، نرجس خانوم پیداش کرد ! رسول:واقعا؟؟؟؟؟؟ محمد:بله ، واقعا . یه دفع همه نگاه ها به سمت من چرخید . خجالت زده سرم رو پایین انداختم .. رسول:خوب چرا نمیگیرنش ؟ محمد:چون خارج از کشور هست 😐 سعید:چطور؟ محمد:رفته بیرون از کشور ، الان هست کویت ، با افرادمون داخل کویت هماهنگ کردم . با اینکه شما ها که باعث فرارش هستید باید دستگیرش کنید ولی اونا میگیرنش ! ازتون انتظار نداشتم ! همه خجالت زده سرشون رو پایین انداختن. ادامه دارد...🖇🌻 نویسنده:آ.م
✨پایان پارت گذاری ✨
اعضای جدید خوش آمدید. 🌾❤️🌿💙 بمونید برامون تا همیشه. 🌸🌻✨🖇💕ج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_صد_و_هفتاد_و_نه #رسول خواست بلند شه بره... داد زدم.. $ بشین
به نام خدا تموم راه رو اشک ریختم... تو دلم هزار بار لعن و نفرینش کردم... اعصابم ریخته بود به هم... یعنی چی.؟؟؟ یعنی بعد از این همه وقت دوستی بین من و شری.. من نباید یه محافظ داشته باشم؟؟ یکی که حواسش باشه... یکی که نزاره کسی جرئت کنه بیاد.. سر من داد بزنه... حس میکردم باید خوردش کنم... یه بلایی سر اون کلاغ سیاه بیارم... هه.... آقا رسول... میرسه اون روزی که اشکاتو ببینم.. اون روزی که التماس میکنی... اون روزی که به پام میوفتی.. اینا همه شده بود یه عقده.. یه سنگ توی گلوم.. کلافه در رو باز کردم... سینا نشسته بود.. ◇ علیک سلام خانم... چی شده الی؟؟ @ اولا که الی عمته... دوما.. تو اینجا چه غلطی.. اینجا چی میخوای؟؟؟😡 ◇چته تو؟؟ سلام بهت میکنم دور برت میداره... @ خوب گوش کن ببین چی میگم! الان خیلی عصبیم.. گمشو از خونم بیرون .. واگرنه یا یه کاری دست تو‌ میدم یا خودم‌‌‌... ◇ چته تو...‌چیه .. چی شده؟؟؟ @ گفتم برو بیرون.. ◇ اگه نرم چه غلطی میکنی.. اسلحه رو در آورد... گرفتم به طرفش.. زیر میز جاسازش کرده بودم... خالی بود.. اما سینا خبر نداشت.. عرق سردی گوشه صورتش نشست.. @ یا همین الان گورتو گم میکنی.. یا یه گلوله حرومت میکنمممممم هه..هه‌...هههه...هووو ◇ باشه... باشه...باشهههههه.. بندازش پایین... میرم ... اونوووووو بنداااااازززززز پایییینننن آوردم پایین.. با سرعت باد دور شد... از خونه رفت بیرون... زنگ زدم به شری.. • الو... تا صداشو شنیدم عصبی تر شدم... @ تعطیلات خوش میگذره... • چی میگی تو... معلومه چته؟؟؟ @ مگه مهمه.... مگه تو به غیر از خودت و ماموریت کوفتیت به چیز دیگه ای هم فک میکنی... • حرف دهنتو بفهم... چت شده... هار شدی؟؟ @ خوب گوشاتو باز کن خانم شهرزاد رئوف... باید کار رو تموم کنیم... • چی داری میگی واس خودت.. بغضم ترکید @ امروز... اومدن سراغم... • کی؟؟؟؟؟ چی شده .. حرف بزن.. @ عاه.. عح .. عحه.. همون پسره رسول🤬😫 میخواستم وادارم کنه خیانت کنم... میخواست.... میخواست منو بخره😭 • چی داری میگی... درست حرف بزن.... پس تو اونجا چی کاره ای... جواب ندادم... • الو.... الووووو... الووووووووو جواب بده لعنتی .. گوشی رو پرت کردم تو دیوار... @ لعنت به همه تون... لعنت بهت شری.. لعنت بهت سینا.. لعنت بهت رسول... لعنت بهتون ..... زندگیمو نابود کردین... لعنت بههههه همهههههه تون😭😫 آرام بخش خوردم... خوابم گرفت...
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_صد_و_هشتاد #الهام تموم راه رو اشک ریختم... تو دلم هزار بار
به نام خدا با آقا محمد راجب اون قضیه صحبت کردم‌... قرار بود همین روزا یا با رسول.. یا با پدرش صحبت کنه.. نمیدونستم موقعیت خوبی هست یا نه... رسول از ماموریتش برگشت.. اومد پایین.. نمیدونستم محمد بهش گفته یا نه... ولی چهرش اویزون بود... باهاش که حرف زدم.. معلوم میشد چیزی نمیدونه.. خیلی استرس داشتم.. داشتم بخش مهمی از پرونده رو به کمک فرشید حل میکردم.. به چیزایی خوبی رسیده بودم... منتظر بودم تکمیل بشه.. تا همه رو سورپرایز کنم... همه چی داشت خوب پیش میرفت.. $ داوود... & جانم؟؟ $ یه عکس برات فرستادم‌... بررسی کن... ببین کیه‌.. من دارم دوربین چک میکنم... & خیلی خوب.. الان... سیستم شناسایی کرد.. سینا مهراد.. & سینا راد😠 $ چی؟؟؟ & سینا راد.. $ مطمئنی.. پس چرا من‌نشناختم.. & چه توقعی داری... عکس نیم رخ هم نیست.. یک سومه... اگه قرار به شناسایی با چشم بود.. که دیگه دستگاه نمیدادن.. $ آره... راست میگی... ولی این آقا تو خونه الهام رحیمی چی کار میکنه؟؟؟ & .. خب.. شاید از طرف رئوف.. خبری ازش داره.. $ سعید صدامو داری؟؟ آره... ببین فرشید هم تو موقعیت ... برو دنبال راد.. آره... موقعیتتو گزارش کن... باشع... & رسول .. تماس ها و ایمیل هاشو چک کن... بهش میرسی.. $ فک نکنم از طرف رئوف باشه... اینا یه سر و سری باهم دارن.. & ببینم تو فیلم عاشقانه زیاد میبینی😂 $‌من وقت این جنگولک بازیا رو دارم😐 خواهر جنابعالی نبود که از این فیلما قالب خواهر ساده من کرد؟؟😐😐 & اولا همه مجاز بودن😯 دوما.. به من چه؟؟ $ خواهر کو ندارد نشان از برادر😅 & 😐 فشار کاری بدجور بهت فشار آورده.. € به این کار چی میگن... درگیری لفظی سازمانی😁 & عه.. آقا.. $ سلام.. € بشینین.. بشینین.. خوب.. چه خبر؟؟ همه چی خوب پیش میره؟؟ $ عالی.. € داوود تو چه خبر؟؟ & خبری نیس... € خبری نیس😀 & خبر که هست.. به وقتش.. € عه؟؟😅 $ قشنگ میخواد همه رو دق بده بعد بگه🙄☹️ & دقیقا.. € داوود.. اون مسئله ای که گفتی اووکی میشه.. $ چه مسئله ای؟؟؟ & 🙄هیچی... چیزی نیس.. $ باشه آقا داوود.. من غریبم.. € رسول... هر چیزی به وقتش... کارت تموم شد بیا اتاق من.. $ چشم آقا.. € حله؟؟ & 😂بله آقا... ✨✨✨بدونین از پارت بعد✨✨✨ اجازه هست؟؟؟.......... از کی ؟؟؟.... من نباید زودتر میدونستم؟؟؟؟... یکم اجازه بده... حواست باشه...
جدید منتشر شده😁😁😁✨✨ کپی ممنوع🌹✨✨ @GandoNottostop