هدایت شده از روش مطالعه، تحقیق و نگارش
/ سری #داستان_کوتاه/ نگارش #حسین_صفره
داستان #شماره_دو: #بازنشسته (قسمت اول)
(برخی آن را «بازِ نشسته» میخوانند و بعضی «باز نَشِسته» و عدهای با افزودن یک نون آن را «با زن نشسته» میدانند. نویسنده جمع هر سه نظر را میپسندد.)
در نیمهی دی ماه 1398 نامهای از طرف رییس دانشگاه به دست دکتر شبیر رسید. که از آن به عنوان ابلاغ بازنشستگی یاد میشد.
مضمون نامه این بود که به پاس سالیان خدمت از شما تشکر میشود. ولی چون سی خدمت شما کامل گردیده است، طبق ماده دو اصلاحیه قانون بازنشستگی که بر اساس آن استادیار باید در پایان سیامین سال خدمت بازنشسته شود. در تاریخ... به افتخار بازنشستگی نائل میشوید.
چِهِل و هشت سال سن داری.............. مرد کار و تلاش و پر کاری
لیک سی سال خدمتت پر شد............... کان این بوم، از تو پر دُر شد
وقت آن است باز بنشینی ....................خوشه از عمر خویش بر چینی
گویا ابلاغ بازنشستگی از طریق کانال روابط عمومی دانشگاه به اطلاع عموم رسیده بود، زیرا هر همکاری در دانشگاه با دکتر برخورد و سلام و علیک میکرد، از بازنشستگی هم یادی میکرد، حتی آرایشگر دانشگاه.
برخی با ابراز شگفتی، برخی با اظهار تأسف، یکی با اظهار تنفّر از سیستم اداری و بیان اینکه قانون به صورت تبعیض آمیز و به نفع خود بانیان تنظیم شده است و برای همه یکسان اجرا نمیشود. میگفتند:
«در برخی سازمانها رئیس رؤسا به قدری «خرده فرمایش» دارند و «توصیه میکنم» و «توصیه نمیکنم» بار کارشناسان میکنند که بندههای خدا کلافه شده و برای نجات خود دست به دامن دعا و توسل میشوند.»
یکروز، در سالن جلسات هماندیشی، چهار پنج نفر از همکاران، نیم ساعتی زودتر از شروع جلسه حاضر شده بود. و خانم دکتر زحمتکش با ابراز اینکه از شنیدن این خبر خیلی ناراحت شدم، بحث بازنشستگی دکتر شبیر را پیش کشید. و همینطور در میان همکاران حاضر بحث به گردش درآمد:
- دکتر زمیندار با نگاهی به چهرهی دکتر شبیر، به خانم دکتر گفت:
«کمِ کمِ دانشگاه بیست سال دیگر هم میتوانست از خدمات ایشان بهره ببرد.»
دکتر رستم نژاد خطاب به دیگران گفت:
«اگر پایان سی سال خدمت معیار بازنشستگی است، پس چرا آقا ایاز تا سال چهلم خدمت، و تا پایهی سی و سه همچنان استادیار بود؟! استادیار پایهی سی و سه جزء عجایب است.» و چون ذوق شعری هم داشت بالبداهه افزود:
از چه آقا ایاز خوش احوال.................... بود استادیار تا چل سال؟!
آخر استادیار پایهی سی ...................... یا سی و سه، کجا شنیده کسی؟!
دکتر جاذب که با مقررات بازنشستگی هم آشنایی بیشتری داشت، گفت:
«طبق تبصرهی... ضوابط بازنشستگی که از طرف وزارتخانه ابلاغ شده، مقامات تا چهل سال میتوانند استادیار باشند. و آقا ایاز بر اساس نظر هیأت امنا جزء مقامات محسوب میشود.»
دکتر رستم نژاد سخن او را هم به نظم درآورده:
گفت: «دکتر مگر نمیدانی؟ ................... خود ضوابط مگر نمیخوانی؟
آن جناب، آخر از مقامات است ...................خودروش دندهاش اتومات است
دکتر کریمان نیز وارد بحث شد و گفت:
«جالب اینکه آقا ایاز، دکتری درست و درمانی هم ندارد، و چیزی با عنوان معادل دکتری ارائه کرده و در یک گروه علمی نامرتبط هم به عنوان عضو هیأت علمی پذیرفته شده و اعضای گروه با او مکافات داشتند.»
دکتر بیاضی افزود:
«آقا ایاز چون قلمبه سلمبه حرف میزند، مخاطب فکر میکند که او حرفهای شگرف میزند. و در محافل دانشگاه و جلسات رسمی و غیر رسمی همیشه در صدر مجلس نشسته است. او بعد شصت و شش سال و اندی، با ضرب و زور بزرگان دانشگاه و گردش فراوان پروندهی ارتقا، از کمیته به کمیسیون تخصصی و از کمیسیون به هیأت ممیزی و از آنجا به هیأت امنا و ردّ شدن در هیأت امنا و بازگشت دوباره آن به کمیتهی منتخب و مردود شدن چند باره، سرانجام از استادیاری به دانشیاری ارتقا یافت.»
آقای یوسفی که از اعضای هیأت امنا و در جریان پرونده بود، در ادامه بحث گفت: «البته من به دانشیاری آقا ایاز رأی منفی دادم، لذا مدتی رئیس با من سر سنگین شده بود.»
دکتر شبیر که سخنان همکاران را نوعی ابراز همدردی و همراهی با خود تلقی میکرد، افزود:
«البته در این داستان، «ایاز» تنها یک نمونه و شاید یک نماد است، نماد ظلم و تبعیض و مردم آزاری! و مانند یک دُمَل چرکین روی چهرهای زیبا، از دور هم پیدا، توی ذوق میزند. وگرنه اصل قانون عمومی چنانکه به صورت حساب شده و سنجیده تصویب شده باشد، برای همه مفید است. و تبعیضآمیز بودن، آن را بیارزش و نابود میسازد.»
آقای مهندس خسروی هم با مشارکت در بحث گفت:
هدایت شده از روش مطالعه، تحقیق و نگارش
«در کشوری که نظام اسلامی در آن حاکم است و برای آن بهای بسیار و شهیدان پرشمار داده شده است. آن هم بعد از چهار دهه از تشکیل این نظام، مشاهدهی تبعیض ظالمانه آن هم در قوانین و ضوابط هیچ توجیهی ندارد. و موجب رنج مردم و خون دل خوردن بسیاری و از دست رفتن انگیزه در جوانان خواهد بود. و طبق دستور صریح اسلام و قرآن باید آن را به عنوان یک منکر مورد نهی و نکوهش قرار داد.»
دکتر رستم نژاد که از سخن به جای مهندس به وجد آمده بود، با منظوم ساختن سخن او گفت:
باید از ظلم کرد بدگویی...................... کرد فاش و به درد، بدگویی
هست دستور دین در قرآن.....................«جهر بالسوء» هم نشانی آن
دکتر شبیر گفت:
«با این اوصاف مادهی دو قانون اصلاح مقررات بازنشستگی نه تنها اصلاحیه نیست، بلکه قانونی فسادانگیز بوده و باید آن را افسادیه شمرد، نه اصلاحیه؛ زیرا هم منابع انسانی جوان و بانشاط و متعهد را از عرصهی خدمت حذف میکند. و هم از نظر مالی به نفع نظام نیست. و هزینهی بیشتری باید پرداخت شود.»
***
دکتر قدیری از طرف بسیج دانشجویی دعوت شده بود تا به مناسبت شانزده آذر در دانشگاه سخنرانی کند. هنگام خروج از نمازخانه، دکتر شبیر که او را از قبل دورادور میشناخت، برای سلام و احوالپرسی نزد او رفت و با وی به سمت سالن محل سخنرانی رفتند. تا دانشجویان در سالن حاضر شوند، نیم ساعتی با همدیگر مشغول صحبت شدند. دکتر شبیر خود را معرفی و سوابق علمی و آموزشی خود را بیان کرد. دکتر پاکدل که در صندلی کناری نشسته بود، با لبخندی معنادارخطاب به دکتر قدیری گفت: «البته دکتر دارد بازنشسته میشود!»
دکتر قدیری با تعجب به چهره او نگاهی کرد و گفت:
«به او نمیاد در سن بازنشستگی باشد! ایشون جوان هستند، قیافشون به بدو استخدام میخوره.»
او با لبخندی معنی دار، افزود:
«خودش که بازنشسته نمیشه، بازنشستهاش میکنن!»
دکتر شبیر در ادامه به عنوان توضیح به او گفت:
«طبق قانون بازنشستگی، وقتی استادیار سی سال خدمتش تمام بشه، باید بازنشسته شود. و من از هجده سالگی معلم شدم و اکنون در سال سیام خدمت، چهل و هشت سال سن دارم.»
دکتر قدیری مثل کسی که آه از نهاد او برخیزد، گفت:
«بسیار احمقانه است! این قانون مال پنجاه سال پیش است، زمانی که امید به زندگی در ایران پنجاه و دو سال بود. الان که به ۷5 سال رسیده است، نباید نیروهای جوان و مسلط به کار را از چرخه خدمت خارج کرد. معلوم میشود. در این جا انجام کار مهم نیست. چون اگر انجام کار و پیشبرد امور مهم بود، خوب این نیرو با تسلط بر چم و خم کار، دارد کار را انجام میدهد، چرا باید حذف شود. از نظر اقتصای هم صد در صد به ضرر سیستم است؛ چون اولاً باید یک حقوق به نیروی بازنشسته بدهند، آن هم به مدّت سی چهل سال، و حقوق دیگر به نیروی جدید، تازه اگر همان کار را درست و خوب انجام دهد. وی افزود: «همهی کشورها قانون بازنشستگی خود را به روز کردهاند.»
دکتر قدیری گزارشی اجمالی از قوانین بازنشستگی در کشور های مختلف برای دکتر شبیر بیان کرد:
«در بسیاری ازکشورها نظیر دانمارک، فنلاند، ایتالیا، هلند، پرتغال و جمهوری اسلواکی، متوسط سن بازنشستگی با درنظر گرفتن سن امید به زندگی افزایش یافته به طوری که متوسط سن بازنشستگی استاندارد برای مردان 1.5 سال و برای زنان 1.2 سال افزایش داشته است.
سن نرمال بازنشستگی در آلمان برای افرادی که بعد از سال ۱۹۶۴ میلادی متولد شدهاند برابر با ۶۷ سال است.
در کشور نروژ سن بازنشستگی رسمی برای زنان و مردان ۶۷ سال است. البته این امکان وجود دارد که از ۶۲ سالگی فرد خود را بازنشسته اعلام و از مزایای بازنشستگی استفاده کند ولی به کار تماموقت هم ادامه دهد.
سن بازنشستگی در روسیه مطابق استانداردهای اولیه اروپایی است. در این کشور متوسط سن بازنشستگی مردان ۶۰ و متوسط سن بازنشستگی زنان ۵۵ سال است. در سالهای اخیر در مورد افزایش سن بازنشستگی در این کشور صحبت شده است ولی از آنجا که امید به زندگی مردان در این کشور اندکی بیش از ۶۰ سال است، این تغییر در آینده نزدیک امکانپذیر نیست.
در آفریقای جنوبی دستمزدهای بازنشستگی به افراد بالای ۶۰ سال داده میشود.
سن قانونی بازنشستگی در فرانسه ۶۲ سال است و این سن برای افرادی که بین سالهای ۱۹۵۵ تا ۱۹۷۳ میلادی متولد شدهاند، اعلام شده است. دستمزد کامل بازنشستگی به افرادی داده میشود که بین ۴۰ تا ۴۳ سال در فرانسه کار کرده باشند، اما افرادی که سالهایی را برای نگهداری از فرزندشان مرخصی گرفته یا مسئول نگهداری یک فرد ناتوان بوده یا خود با مشکل جسمی مواجه شدهاند، میتوانند زمانی که به سن ۶۵ تا ۶۷ سال میرسند، درخواست بازنشستگی و دستمزد کامل دریافت کنند بدون اینکه به تعداد سالهای کاری آنها توجهی شود.
دکتر قدیری به دکتر شبیر گفت: بگذار یک حکایت برایت بگویم:
هدایت شده از روش مطالعه، تحقیق و نگارش
روزی عمر در مسألهای متحیر و درمانده شد و در مورد آن با عبدالرحمن [بن عوف] به بحث و نزاع پرداخت. آن دو به امام علی(ع) نوشتند که زحمت بکشد و نزد آنان حاضر شود.
امام علی(ع) به آن دو نوشت: «[افراد طالب دانستن] نزد علم میآیند و علم نزد کسی نمیرود!»
عمر گفت: «شیخی از بنیهاشم هست و بازماندهای (پارهای) از دانش که باید نزد او رفت و او نزد کسی نمیرود!» سپس نزد امام علیه السلام رفت، او را دید که بر متکائی تکیه داده، آنچه را که میخواست از آن حضرت پرسید و امام هم جواب او را داد.»
عمر [که گویا این رفتار امام علیهالسلام بر او گران آمده بود، به طعنه] گفت: «با اینکه تو احقّ- شایستهتر- بودی، قومت از تو منحرف شدند!»
امام علی علیه السلام فرمود: ««إِنَ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً: قطعاً وعدگاه [ما با شما] روز داورى است.»
دکتر شبیر گفت: «من بند کفش قنبر غلام امام علی(ع) هم نیستم.»
دکتر قدیری با لبخند گفت: «میدانم! ولی خواستم قدری به شما آرامش بدهم. و بگویم دنیا آنقدر بیوفاست که کسی مانند امام علی(ع) «باب مدینة العلم» درِ شهر علم پیامبر(ص) 25 سال خانه نشین میشود و مشتی افراد کم سواد بر مقدرات جامعه حاکم شدند. لذا نباید زیاد ناراحت شد. و به یوم الفصل و روز داوری هم امید داشت.»
دکتر شبیر گفت: «از آن لحاظ که یوم الفصل همین دنیا هم بسی سنگین و کوبنده است. و آن دنیا بخش نهایی قضیه است.» #بها: #نظر_خواننده👈: @drhosseins
هدایت شده از معارف اسلامی
بخش انتهاییِ کتاب #آن_سوی_مرگ، در مورد شخصی که با تجربه نزدیک به مرگ، به برزخ می رود و مادرش اتفاقات آینده را برایش بازگو می کند..☝️
🔺در برزخ، مادرم به من گفت: "...عده ای بر اثر یک بیماری علاج ناپذیر و بر اثر حوادث طبیعی میمیرند. مخصوصا #زلزله های مهیب و پی در پی..."
سطر 15 صفحه 329 کتاب آن سوی مرگ
#کرونا
#زلزله
#جواب #ده_برابری #پیامبر_اکرم (صلی الله علیه و آله) به #صلوات #مؤمنان این حدیث نبوی شریف دقیقا #مطابق با این #آیه شریفه است:
💐«مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها» (انعام: 160)
هر كس كار نيكى بياورد، ده برابر آن [پاداش] خواهد داشت.💐 https://eitaa.com/joinchat/438173747C80971868cc
#تفسیر #امام_صادق علیه السلام از آیه #صلوات 👈👈👈این همان #صلوات_ویژه بر پیامبر صلّی الله علیه و آله و خاندان گرامیش علیهم السلام است جهت #آمرزش_گناهان #حدیث
💐💐حضرت #امام_صادق علیه السلام فرمود: کسی که با این #صلوات بر #پیامبر صلّی الله علیه و آله و خاندانش درود فرستد، به خدا سوگند مانند روزی که مادرش وی را به دنیا آورد، از گناهان خارج می شود:
«صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ صَلَوَاتُ مَلَائِكَتِهِ وَ أَنْبِيَائِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جَمِيعِ خَلْقِهِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ السَّلَامُ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ» 💐💐
( #معاني_الأخبار، ص368) https://eitaa.com/joinchat/438173747C80971868cc
*توفي في الكويت في مستشفى مبارك الكبير الأستاذ #الشاعر_السوري خالد جميل #الصدقة ( ١٩٥٦ النبك - ٢٠٢٠ الكويت)، بعد إصابته بفيروس #كورونا .*
*اشتهرت قصيدة الشاعرالمسماة "المعلقة الكورونية" وكتبها في شهر ابريل الماضي على وزن معلقة عمرو بن كلثوم (ألا هبي بصحنك فاصبحينا).*
*يصف المرض بأنه إنذار رباني للناس ...
*يقول رحمه الله :*
*ألا هُـــبِّــي بــكـمّـامٍ يـقـيـنـا*
*رذاذَ الـعـاطـسينَ وعَـقِّـمـينا*
*فـنحن اليومَ في قفصٍ كبيرٍ*
*وكـورونـا يـبـثُّ الـرعـبَ فـينا*
*إذا ما قد عطسنا دون قصدٍ*
*تـلاحـقُـنا الـعـيـونُ وتـزدريـنـا*
*وإنْ سعلَ الزميلُ ولو مُزاحاً*
*تـفـرَّقـنـا شــمــالاً أو يـمـيـنـا*
*وبـــاءٌ حـاصـرَ الـدنـيا جـمـيعاً*
*وفـــيـــروسٌ أذلَّ الـعـالـمـيـنا*
*تغلغلَ في دماءِ الناسِ سراً*
*فـبـاتـوا يـائـسـينَ وعـاجـزينا*
*يـقـاتلُهمْ بــلا سـيـفٍ ورمـحٍ*
*ويـتـركُـهـم ضــحـايـا مَـيِّـتـينا*
*أيــا كـوفـيدُ لا تـعـجلْ عـلـينا*
*وأمـهـلْـنـا نــخـبـرْكَ الـيـقـيـنا*
*بــأنّـا الـخـائـفونَ إذا مـرضْـنـا*
*وأنـــا الـجـازعـونَ إذا ابـتُـلينا*
*وأنــا الـمـبلسونَ إذا افـتقرنا*
*وأنـــا الـجـاحـدونَ إذا غَـنِـيـنا*
*وأنــــا الـبـاخـلـونَ إذا مـلـكْـنا*
*وأنـــا الــغـادرونَ بـمـنْ يـلـينا*
*وأنـــا قـــد ظـلـمْـنا وافـتـريـنا*
*وشـوَّهـنا وجــوهَ الـصـالحينا*
*وأنــا قــد هـجـرْنا كــلَّ حــقٍّ*
*وصـافـحْـنا أكــفَّ الـمـجرمينا*
*وأنـــا مـــا شـكـرنـا اللهَ حـقـاً*
*عـلـى نـعـمٍ أتـتـنا مُـصبحينا*
*وهـذي صـفعةٌ أولى لنصحوا*
*ونـخـرجَ مــن حـياةِ الـغافلينا*
*وإلا فالمصائبُ مطبقاتٌ*
*ونرجو اللهَ دوماً أنْ يقينا*
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🤦🏻♂🤦🏻♂🤦🏻♂🤦🏻♂🤦🏻♂🤦🏻♂🤦🏻♂🤦🏻♂💠ابوریاض یکی از افسرای عراقی میگوید:
توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم که دژبانی من رو خواست وخبر کشته شدن پسرم رو بهم داد......
خیلی ناراحت شدم. رفتم سردخانه ، کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم......
اونا رو چک کردم ، دیدم درسته. رفتم جسدش رو ببینم. کفن رو کنار زدم ، با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده ، اشتباه شده ، این فرزند من نیست!.....
افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه می زنی؟ کارت و پلاک رو قبلا چک کردیم و صحت اونها بررسی شده.....
✅ هر چی گفتم باور نکردند.کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد....
من رو مجبور کردند که جسد را به بغداد انتقال بدم و دفنش کنم......
به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون به خاک بسپارم......
اما وقتی به #کربلا رسیدم ، تصمیم گرفتم زحمت ادامه ی راه رو به خودم ندهم و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم.
چهره ی آرام و زیبای آن جوان که نمی دانستم کدام خانواده انتظار او را می کشید ، دلم را آتش زد......
🍃خونین و پر از زخم ، اما آرام و با شکوه آرمیده بود. او را در کربلا دفن کردم، فاتحه ای برایش خواندم و رفتم.....
✅... سال ها از آن قضیه گذشت.بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است!......
#اسیر شده بود و بعد از مدتی با اسرا آزاد شد. به محض بازگشتش ، ازش پرسیدم: چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟
پسرم گفت: من رو یه جوون بسیجی ایرانی اسیر کرد.......با اصرار ازم خواست که کارت و پلاکم رو بهش بدم.......حتی حاضر شد بهم پول هم بده....
وقتی بهش دادم ، اصرار کرد که راضی باشم.....
بهش گفتم در صورتی راضی ام که بگی برای چی میخوای......
🌹 اون #بسیجی گفت: من دو یا سه ساعت دیگه شهید میشم.....
قراره توی کربلا در جوار مولا و اربابم حضرت #اباعبدالله_الحسین علیه السلام دفن بشم، میخوام با این کار مطمئن بشم که تا روز قیامت توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید...
🌷شهید آرزو میکنه کنار اربابش حسین دفن بشه ، اونوقت جاده ی آرزوهای ما ختم میشه به پول، ماشین، خونه، پست، مقام، گناه و ...
🌹خدایا! ما رو ببخش که مثل شهدا بین آرزوهامون،جایی برای تو باز نکردیم...
📗 منبع:کتاب #حکایت_فرزندان_فاطمه 1.......فقط صلوات....
7.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*این #داستان خارق العاده را برای هر معلمی که می شناسید ارسال کنید*
در یکی از مدارس، معلمی دچار مشکل شد و موقتا برای یک ماه معلم جایگزینی به جای او شروع به تدریس کرد. این #معلم جایگزین در یکی از #کلاس ها سوالی از #دانش_آموزی کرد که او نتوانست جواب دهد، بقیه دانش آموزان شروع به خندیدن و او را مسخره می کردند.
#معلّم متوجّه شد که این #دانش_آموز از اعتماد بنفس پایینی برخوردار است و همواره توسّط هم کلاسی هایش مورد تمسخر قرار می گیرد.
زنگ آخر فرا رسید و وقتی دانش آموزان از کلاس خارج شدند، معلّم آن دانش آموز را فرا خواند و به او برگه ای داد که بیتی #شعر روی آن نوشته شده بود و از او خواست همان طور که نام خود را حفظ کرده، آن بیت شعر را حفظ کند و با هیچ کس در مورد این موضوع صحبت نکند.
در روز دوم معلّم همان بیت شعر را روی تخته نوشت و به سرعت آن بیت شعر را پاک کرد و از بچّه ها خواست هر کس در آن زمان کوتاه توانسته شعر را حفظ کند، دستش را بالا ببرد.
هیچ کدام از دانش آموزان نتوانسته بود حفظ کند.
تنها کسی که دست خود را بالا برد و شعر را خواند همان دانش آموز دیروزی بود که مورد تمسخر بچّه ها بود.
بچّه ها از این که او توانسته در این فرصت کوتاه شعر را حفظ کند مات و مبهوت شدند.
معلّم خواست برای او کف بزنند و تشویقش کنند.
در طول این یک ماه، معلّم جدید هر روز همین کار را تکرار می کرد و از بچّه ها می خواست تشویقش کنند و او را مورد لطف و محبّت قرار می داد.
کم کم نگاه همکلاسی ها نسبت به آن دانش آموز تغییر کرد.
دیگر کسی او را مسخره نمی کرد.
آن دانش آموز خود نیز دارای اعتماد به نفس شد و احساس کرد دیگر آن شخصی که همواره معلّم سابقش "خِنگ " می نامید، نیست. پس دانش آموز تمام تلاش خود را می کرد که همواره آن احساس خوبِ برتر بودن و باهوش بودن و ارزشمند بودن در نظر دیگران را حفظ کند.
آن سال با معدّلی خوب قبول شد.
به کلاس های بالاتر رفت.
در کنکور شرکت کرد و وارد دانشگاه شد.
مدرک دکترای فوق تخصص پزشکی خود را گرفت و هم اکنون پدر پیوند کبد جهان است.
این #قصه را *دکتر #ملک_حسینی* در کتاب زندگانی خود و برای قدردانی از آن معلّم که با یک حرکت هوشمندانه مسیر زندگی او را عوض نمود، در صفحه اینستاگرامش نوشته؛ انسان ها دو نوعند:
نوع اوّل کلید خیر هستند.دستت را می گیرند و در بهتر شدنت کمک کرده و به تو احساس ارزشمند بودن می دهند
نوع دوم انسان هایی هستند که با دیدن اوّلین شکستِ شخص، حس بی ارزشی و بدشانس بودن را به او منتقل می کنند.
این دانش آموز می توانست قربانی نوع دوم این انسان ها بشود که بخت با او یار بود.
و آن معلم کسی نبود جز * محمد بهمن بیگی* ، ابر مردی بزرگ که چون ستاره ای در دل شبهای سیاه روزگاران درخشید و معجزه کرد. *استاد #بهمن_بیگی* نویسنده ای چیره دست با ذهنی خلاق و مدیری لایق بود و نشان داد که اگر اراده باشد می توان مردمی را از فرش به عرش رساند که نمونه آن دکتر #ملک_حسینی است.
روحش شاد و یادش گرامی.💐💐❤🤔🤔