eitaa logo
🍁🍂جَــزْرِ تــَـنـْـھــاٰیــے🍂🍁
9.5هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
748 ویدیو
2 فایل
وقتی تو ساحل زندگی،جَزر بیاد سراغت،یهو تنهای تنهامیشی! نویسنده رمانها:فاطمه صداقت✍️ 🚫کپی🚫 راه ناتمام💖 عروسک پشت پرده(چاپ شده)🔦 حس خفته💍 دورهمی(چاپ شده)💑 شامار💟 کوچه پشتی🌿 تیرا🧩 راحله🌷 📌جمعه ها تعطیلیم📌 تبلیغ @TabPaeez ادمین @HappyFlower
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍂جَــزْرِ تــَـنـْـھــاٰیــے🍂🍁
#حسین_آقا فاطمه‌صداقت #قسمت_3 به کارهای فنی علاقه‌ی‌ زیادی داشتم. با توجه به اینکه تابستان‌ها هم سر
فاطمه‌صداقت این تصمیم برایم خیلی مهم بود. دوست داشتم هرطور شده من هم به مناطق عملیاتی بروم، به کمک رزمنده‌ها، برادرانم. احساس وظیفه می‌کردم. گویی دلم می‌خواست بتوانم در جنگ و دفاع از کشورم نقشی داشته باشم. این فکر همراهم بود. روز و شب. لحظه به لحظه. تا اینکه دی ماه سال شصت اتفاقی افتاد. به هنرستان بخش‌نامه‌ای مبنی بر شرایط ثبت‌نام در جبهه‌های حق علیه باطل رسید. من که تا آن لحظه انتظار کشیده بودم وقتی این خبر را شنیدم گویی بال درآوردم. همراه تعدای از بچه‌ها به دفتر مدیریت رفتیم. پشت در ایستادیم. منتظر شدیم تا ناظم هنرستان که فردی جدی و در بیشتر موارد بداخلاق بود بیرون بیاید. که بپرسیم ماجرای بخش‌نامه چیست. انتظار سختی بود که با آمدن آقای ناظم تمام شد. وقتی ما را دید به سرتاپایمان نگاهی انداخت. بعد دست به سینه ایستاد و با صدای زخمتش گفت:« خب! این‌همه آدم پشت دفتر جمع شدید که چی؟» یکی از بچه‌ها صدایش را صاف کرد و گفت:« آقا برای اون بخش‌نامه اومدیم. همون که برای اعزام به جبهه‌س. می‌شه شرایطش رو بگید؟» سرش را بالا و پایین کرد و محکم نفسش را بیرون داد:« به این راحتی‌ها نیست‌ها. باید یه شرط و شروطی رو اجرا کنید. باید یه کارایی بکنید تا اجازه‌تون صادر بشه. همچین الکی هم نیست.» به هم نگاه کردیم. ابروهایمان بالا پرید. همان پسر دوباره پرسید:« چی آقا؟ چه شرایطی؟» ناظم چند قدم جلو آمد و فاصله‌اش را کم کرد. ادامه داد:« اولا! باید رضایت همه‌ی معلم‌ها رو جلب کنید. همه.» بعضی لبخند زدند. بعضی هم زیر لب و آهسته گفتند می‌گیرم. ناظم سری جنباند و ادامه داد:« دوما! همه‌ی نمراتتون باید خوب باشه. همه. باید زرنگ باشید.» دست به سینه ایستادیم. داشت جالب می‌شد. او که ما را مصصم دید ادامه داد:« سوما! باید انضباطتون خوب باشه. خوب!» سکوت برقرار شد. یکی از بچه‌ها که بامزه‌تر از بقیه بود پرسید:« همینا بود؟ تموم شد آقا؟ چیزی که از قلم نیفتاده؟» ناظم نگاهی به او انداخت و جدی گفت:« خیر!» دور هم جمع بودیم. هرکس چیزی می‌گفت. بچه‌ها از دغدغه‌هایشان می‌گفتند. از اینکه دوست دارند حتما قبول شوند و به جبهه بروند. عزمشان جدی و تصمیمشان قطعی بود. با هم قرار گذاشتیم تلاشمان را بیشتر کنیم. درسمان را بخوانیم و نمره‌های خوب بگیریم. با اخلاق باشیم تا معلم‌ها راضی باشند. تا امضا را بگیریم. تا برویم! نظردونی حسین آقا https://harfeto.timefriend.net/16858201599509 کپی با لینک کانال و نام نویسنده حلال🌸 https://eitaa.com/joinchat/2949840914C3521c39e0c
بفرمایید894⬇️⬇️
چشم تـــو      شکار کرد جان را          ما دیده در آن شکار داریم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌ 🌷
‹ یه جمله عاشقانه لُری هست که میگه: هَرکی نارَه چی تُونی ذوقِش وِ چینَه؟! معنیش اینه که: -هرکی یه نفر مثل تو نداره دقیقا ذوق و شوقش به چیه؟!
بسم الله الرحمن الرحیم
هر روز،صبحِ زود،به گوشم صدای توست "حَیّ عَلَی الحسین،وَ حَیّ عَلَی الحَرم" با یک سلام،رو به شما،رو به کربلا جا میدهم میان دلم یک بغل حرم یا ابا عبدالله سلام روزتون بخیر 🌷
بفرمایید895⬇️⬇️
بفرمایید896⬇️⬇️
هیچ‌ کس کاش نباشد نگهش بر راهی چشم بر در بُوَد و دلبرِ او دیر کند ═❁๑🍃
بفرمایید897⬇️⬇️
تو پارک داشتیم صفا میکردیم. یهو مهران خندون، با دیدن گوشیش برزخی شد. غرید:حالا فهمیدم دلت کجا گیره😡 با من بود؟ از چی حرف میزد؟ -منه احمقو بگو چقدر بودم. هی می‌گفتم این جایِ دیگست‌ بعد دوباره می‌زدم پشت دستم می‌گفتم خجالت بکش. پاک و معصومه! -مهران می‌گی چی شده یا نه؟! گوشی رو با حرص گرفت سمت . وااای خدا چه هم بود! -تو لیاقت نداری حیله گرِ دورو. برو اون چادر رو دربیار. اون مال زنهای پاک و عفیفه نه تو. خجالت نمی‌کشی؟ هی داد و بیداد میکرد. دلم داشت به هم میخورد. لعنتی آخر ریخت و تهدیدشو عملی کرد!!حالا چه میکردم؟چجوری جمعش میکردم؟؟!!😓 https://eitaa.com/joinchat/2949840914C3521c39e0c عروسک پشت پرده چاپ شد🌸 چند قسمت جهت آشنایی سنجاقه و موجوده در کانال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوانش پشت جلد کتاب نویسنده: فاطمه صداقت با صدای آقای کنگرلو مجری محترم ویژه برنامه کافه کتاب، رادیو جوان پ.ن نویسنده: روز پنج‌شنبه دومین روز نمایشگاه، آقای خبرنگاری اومدن کنار غرفه و من رو به محل استودیو رادیو جوان دعوت کردن جهت مصاحبه. صوت مصاحبه در ایرانصدا موجود هست. این صدا هم بخشی از معرفی کتاب داخل مصاحبه هست. تهیه کتاب از طریق تماس با ‏‪0935 503 9558‬‏ یا ارسال پیام در پیامرسان تلگرام و اینستاگرام